✅به مناسبت دیدار مبلغان و طلاب با رهبر عزیز انقلاب اسلامی
📣روی لینک زیر کلیک نمایید👇
🔶پیچیدن به «پروپا»ی «پروپا»گاندا
#بازنشر
@Deebaj
✅دیباج صدم
🔶تبلیغ نسلی و خانوادگی
🖊علیرضا مکتبدار
📌روزی دوستی فاضل از من پرسید:
بهنظر شما در مواجهه با افکاری که ذهن جوانان، اعم از دانشجو و یا افراد عادی را پر کرده و آنان را به سراب رهایی از هرگونه باور و عقیده و سرانجام به سمت پرتگاه الحاد سوق میدهد، چه باید کرد؟
چه اسباب و عواملی باعث بیاعتنایی جوانان به آموزههای رهاییبخش دین و اشتیاق آنان به پذیرش پسماندههای اندیشههای اومانیستی و لیبرالیستی شده است؟
📌با پاسخ به سؤال دوم آن دوست فاضل، سخنم را آغاز کردم. به او گفتم از نظر من، مهمترین مؤلفه غایب در فرایند باورپذیرساختن آموزههای دین، هنر است. آری، هنر. هنر عرضه دین، با تمام جلوه های زیبایش به مخاطب.
هنر پیراستن دین از خرافهها و امور آویخته به دین که هیچ نسبتی با چهره دلربای دین ندارند.
📌هنر دین را به خدمت انسان درآوردن و زان پس، انسان را مشتاقانه پایبند دین کردن.
به او گفتم ما نیازمند فراگیری هنر اصلاح اجتماعی هستم، البته چنانچه پیشتر گوهر وجود خویش را هنرمندانه به زیباییهای دین آراسته باشیم.
📌به او گفتم تنها دانستن اصول و فقه و تفسیر و... بسنده نیست، باید انسان را شناخت، جامعه را شناخت، هنر را شناخت و خیلی شناختهای دیگر لازم است تا بتوان تصویر دین را آنگونه که شایسته است در آینهی جانها تاباند که در این صورت، هر دل پاکی آنرا پذیرا خواهد شد و هر جسمی، دوش خود را به آن خواهد سپرد.👇
📌برای پاسخ به پرسش نخستش اما، گامی پیش و گامی پس میگذاشتم. خارخار تردید آرامم نمیگذاشت. شاید آنچه میخواستم بگویم، ادعایی سِتُرگ مینمود، اما چه باید کرد وقتی دیو الحاد فضای جامعه و نخبگان را درنودیده و اکنون در پشت درِ خانهها، انگشت سیاه خود را بر روی زنگ گذاشته و آنرا را به صدا درآورده است و از قضا، در نواختن زنگ بسیار هم اصرار دارد!
📌در یک نسل پیشتر، آن زمان که عروس هزاررنگ و فریبای شبکههای اجتماعی و تولیدات چندرسانهای، عقل و هوش از سر جوانان نربوده بود، بزرگترها در جمعهای خانوادگی، به فراخور احوال و شرایط، آموزههای ارزشمند دین را با شراب محبت و الفت و انس آمیخته و کام فطرت جوانان را خنکا بخشیده و عطش دانستن آنان را فرومینشاندند.
📌این تبلیغ نسلی و خانوادگی، همواره دژخیم الحاد را پشت دروازههای شهر نگاه میداشت و از ورود او به داخل شهر مانع میشد، تا چه رسد به آنکه هوس دقالباب کردن خانهها در سرش بیفتد.
اما امروزه بهنظر میرسد یا ما خود، در را به رویش گشودهایم و یا او با بالارفتن از دیوار، پای به درون خانههایمان گذارده است.
📌پندهای شیرین پیران خردمند امروزه جای خود را به زهر اضطراب و دلهرهای داده است که از رهگذر وسایل ارتباط جمعی اعم از ماهواره و اینترنت و... در رگ رگ وجود جوانان تزریق میشود و به تردید و درنهایت، الحاد آنان دامن میزند.
📌توقعی نابجاست اگر بخواهیم جوان را از همآغوشی با این عروس خوشرنگ هزارچهره بیرون کشیم اما شاید بتوانیم به او بیاموزیم که:
1⃣اولا؛ باید این عروس را بر اساس شرع به عقد خود درآورد و آنگاه که به شرع تمکین نمود، او را در آغوش کشد.
2⃣ثانیا؛ با فرمان عقل به تمشیت امور او قیام کند تا او پا را از دایره انسانیت فراتر نگذارد و دین و دنیای جوان را بر باد ندهد.
3⃣ثالثا؛ مصاحبانی فرهمند از کتاب و پند و اندرز بزرگان را همنشین او سازد تا به داشتههای اندک خویش غره نشود و روزبهروز بر کمال و زیبایی خود بیفزاید.
#تبلیغ
#رسانه
#جوان
#الحاد
#عقیده
#خانواده
#شرع
@Deebaj
✅دیباج صد و یکم
🔶دُردانه
🖊علیرضا مکتبدار
📌از کودکی هرگاه پدرم به سفر میرفت، غروبها چشمانم را به امتداد راه تا آنجا که با افق تلاقی میکرد میدوختم و گوشهایم را به موسیقی باد میسپردم تا خبری از بازگشت او به من برسانند.
📌اما اینجا در این شهر، چند روزی است که در خرابه جایمان دادهاند. نمیدانم کجاست اما هر جا هست، نفسم در هوایش تنگی میکند. نگاه مردمان این شهر جور خاصی است و من از نگاهشان هراسناکم.
📌چند روزی است که از پدرم بیخبرم. هربار از عمه سراغش را میگیرم، با صدایی شکسته و ضعیف میگوید: بابایت به سفر رفته و بعد از من رو میگیرد و در خود فرو میرود.
📌خود را از دیوار خرابه بالا میکشم و به افق خیره میشوم. اما نمیدانم چرا آسمان بهنظرم تیره و تار میرسد. شاید سوی چشمانم کم شده.
📌 گوشهایم را برای شنیدن دَرای کاروان که مژده بازگشت پدر را میدهد، تیز میکنم اما چیزی جز ناله شوم جغدی که بر روی دیواری فروریخته نشسته و چون مردمان آن شهر نفرین شده، نگاهش را به خرابه دوخته است، نمیشنوم.
پاهایم زخمی شده است. اگر پدر با ما همراه بود مرا در آغوش میگرفت و از میان سنگ و خارها عبور میداد و نمیگذاشت خارها پایم را آزار دهند.
حالا دیگر شب چادر سیاهش را بر همه جا گسترده و ما را تا حدی از تلخی نگاه نامحرمان بدچشم پوشیده داشته است.
تاریکی برای کودک خردسالی چون من خوفناک است. از ترس به خودم میلرزم. سرم درد میکند.
عمه تکه پارچه ای به سر من بسته و سر خود را هم میان دستانش گرفته است.
درست است که اینجا خرابه بی سقف و سایبانی است، اما حضور عمه چون سایبانی است بر سرمان.
👇
همچنان بازگشت پدر را انتظار میکشیدم. خواب دیدم پدر بازگشته و من خودم را در آغوشش افکنده ام. مرتب دست به موهایم میکشد و از گل گونه هایم، بوسه میچیند.
ناگاه از خواب پریدم و بی اختیار از عمق جان ناله سر دادم و پدرم را صدا زدم و با ناله سوزناک خود گویا در آتش آرام گرفته شیون زنان دوباره دمیدم.
همه سراسیمه دوروبرم جمع شدند و هر یک تلاش میکرد آبی بر آتش دلم بریزد و مرا آرام کند. اما مگر عده ای زنان همسر و فرزند از دست داده که شعله های غم از درونشان شراره میکشد، میتوانند آتش گُر گرفته دیگری را فرونشانند؟
دیگربار به دامن عمه پناه بردم. وجود عمه اقیانوس صبر و آرامش بود و چون خود را در او می افکندم، تمام وجودم آرام میگرفت.
#خرابه_شام
#اسارت
#محرم
#زینب_س
#کربلا
#حسین_ع
#رقیه_س
📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید.
@Deebaj
✅دیباج صد و دوم
🔶سروش رهایی
🖊علیرضا مکتبدار
📌پس از آنکه خورشید رسالت در مغرب تاریخ ادیان برای ابد آرام گرفت، ماه فروزان امامت در آسمان بشریت پدیدار گشت و حقیقتپویان همواره در پرتو انوار امامت راه پیموده و همای سعادت را بر بام زندگی خویش نشاندهاند. اما منکران، ناباورانه بر چهره تابناک حقیقت پرده تردید افکنده و بر صورت خورشید هدایت، خاک انکار پاشیدهاند، غافل از آنکه:
مه فشاند نور و سگ عوعو کند
هر کسی بر خلقت خود میتند
📌نور حقیقت و حقیقتِ نور، حجابها را پاره خواهد کرد و سیمای دلربای خویش را به انسانها خواهد نمود و آنکه سرطان لجاجت و طاعون تردید، بندبند وجودش را تسخیر نکرده باشد، به خورشید حقیقت لبخند خواهد زد و خود را بر شعاعهای نورش تا عرش برخواهد کشید.
📌امام حسین علیه السلام، آن ماه فروزان امامت و هدایت، در تمام عمر بابرکت خویش و حتی آن زمان که جهل و دنیاخواهی امت جدش، بدنش را به گودال قتلگاه کشاند، روحش از نورافشانی باز نایستاد و از هدایت دیگران نومید نشد.
📌او سروش رهایی بود که به سنگ نادانی، سنگ خورد و از تیغ عصبیت زخم برداشت، اما از افشاندن نور هدایت بازنایستاد.
📌حسین فانوس هدایت در تاریکی گمراهی و کشتی نجات در اقیانوس تباهی است.
درود خدا و فرشتگانش، هماره بر او باد.
#امام_حسین_ع
#محرم
#کربلا
#عاشورا
#هدایت
#رسالت
#امامت
@Deebaj
✅دیباج صد و سوم
🔶از اسیری تا امیری
🖊علیرضا مکتبدار
📌با سیاست بیگانه بود اما با معرفت و مرام، یار دیرینه.
ابهت و جذبه مردانهاش همراه با تعهدی که به انجام وظیفه و مسئولیت خویش داشت، از او انسانی قابل اعتماد ساخته بود.
📌نظامی بود و نظم و فرمانبری از مافوق، سرلوحه کارهایش، اما از ایمان و باور نیز بهره داشت، فقط پا در مسیر اشتباهی گذارده بود و کافی بود تلنگری بخورد تا از راه رفته بازگردد. خاندان او در جاهلیت و پس از اسلام، از خاندانهای بزرگ عرب بودند.
📌او که از مشهورترین جنگاوران کوفه بود، مأمور شد با هزار تن سرباز، راه را بر فرزند پیامبر سد کند و او و اهل بیت و یارانش را در سرزمینی بیآب و علف و خشک و سوزان فرود آورد؛ سرزمین «کربلا».
📌بیشک تبلیغات گسترده دستگاه حکومت اموی بر ضد خاندان پیامبر، امر را بر بسیاری افراد از جمله او مشتبه ساخته و تشخیص درست از نادرست و سره از ناسره را برایشان دشوار ساخته بود.
📌اما زمین طینت پاک و باطن بیآلایش او، آماده پذیرش بارانی حیاتبخش بود تا دوباره جان گیرد و میوههای شیرین ایمان و ادب بر شاخسار درخت ایمانش پدیدار گردد.
📌او با سپاه امام در ذی حُسم روبرو شد. مأمور به نبرد با امام نبود، بلکه وظیفه داشت امام را نزد ابن زیاد ببرد، از اینرو مقابل توقفگاه امام با سپاهش صفآرایی نمود.
📌شدت تشنگی، او و سپاهیانش را مستأصل ساخته بود. امام فرمود به او سربازانش آب داده و اسبانشان را نیز سیراب کنند.
📌هنگام نماز ظهر او از امام اجازه خواست تا خود و سپاهیانش نماز را به امام اقتدا کنند و امام نیز اجازه فرمود!
📣پادکست متن را اینجا بشنوید.
👇
📌اقتدای سرلشکری برجسته از دستگاه اموی به امامی از خاندان نبوی در نماز، خود گویای باورمندی او به حقانیت امام بود، اما هنوز ابرهای سیاه تردید از مقابل دیدگان جانش به کناری نرفته بود و او نمیتوانست خورشید حقیقت را بهوضوح ببیند.
📌امام قصد داشت به کوفه برود اما او مأمور بود مانع از رفتن امام به سمت کوفه و یا بازگشت ایشان به مدینه شود، از اینرو به امام پیشنهاد کرد راه مقصدی دیگر را در پیش گیرد تا او از ابن زیاد کسب تکلیف کند.
📌او با آنکه فرمانده سپاه دشمن بود، اما بر جان امام نگران بود و به امام میگفت:
"به خاطر خدا، حرمت جان خویش را نگه دار که من یقین دارم که اگر جنگی صورت گیرد، کشته خواهی شد."
📌دوم محرم، امام و همراهانش با حر و سپاهیانش به نینوا رسیده بودند که پیک ابن زیاد نامهای به حر داد که بر اساس آن وی مأموریت داشت امام را در زمینی بیآب و علف و بدون حصار متوقف سازد.
و سرانجام کاروان حسین علیه السلام در کربلا از حرکت بازایستاد و بزرگترین حماسه تاریخ در آنجا رقم خورد.
📌ادب و احترام حرّ بن یزید ریاحی نسبت به امام، ابرهای تردید را از مقابل دیدگانش کنار زد و دریچهای رو به روشنایی برابرش گشود و او را در دو جهان، آزاده ساخت.
📌اکنون او در مقام دفاع از امام خویش به سرزنش کوفیانی برخاسته که از امام برای رفتن به کوفه دعوت کرده بودند:
«ای مردم کوفه! مادرانتان به عزایتان بنشینند؛ آیا این مرد شایسته را به سوی خود خواندید و گفتید: در یاری تو با دشمنانت خواهیم جنگید، اما اکنون که به سوی شما آمده، دست از یاریاش برداشتید، در برابر او صف بسته میخواهید او را بکشید؟
شما جان او را به دست گرفته، راه نفس کشیدن را بر او بستهاید، و از هر سو او را محاصره کردهاید و از رفتن به سوی زمینها و شهرهای پهناور خدا جلوگیریش کردهاید، آن سان که هم چون اسیری در دست شما گرفتار شده، نه میتواند به نفع خود کاری انجام دهد و نه میتواند زیانی را از خود دور کند، و آب فراتی که یهود و نصاری و مجوس از آن میآشامند و خوکهای سیاه و سگان در آن میغلطند را بر روی او و زنان و کودکان و خاندانش بستهاید، تا جائی که از شدت تشنگی بیحال افتادهاند. چه بد محمد(ص) را درباره فرزندانش رعایت کردید! خدا در روز تشنگی (محشر) شما را سیراب نکند!»
📌او به جبران آنکه نخستین کسی بوده که راه را بر امام بسته است، از امام خواست نخستین کسی از سپاه امام باشد که به دشمن یورش میبرد و امام به او رخصت فرمود.
📌حرّ دلاورانه جنگید و جان خویش را بر سر ایمان خویش گذارد.
حر قهرمانی بود که پیش از دیدار با امام، همچو بیدی بر سر ایمان خود میلرزید اما آفتاب جانبخش وجود امام، او را به درختی استوار بدل ساخت که سهمگینترین طوفانها نیز توان به لرزهدرآوردنش را نداشتند.
می آمد و سر بهزیر و شرمندهی تو
با گریهاش آمیخت، شکرخندهی تو
«حُر» بود اسیر،تا امیری میکرد
آن روز امیر شد که شد بندهی تو
از خویش تهی شد،از تو پر شد آخر
یک قطره نبود بیش و، دُر شد آخر
آن سر که ز شرمندگی افکند به زیر
اسباب سرافرازی «حُر» شد آخر
درود و رحمت خدا بر او باد!
#محرم
#امام_حسین_ع
#حر_بن_یزید_ریاحی
#کربلا
📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید.
@Deebaj
✅دیباج صد و چهارم
🔶 پنجه بر چهره آفتاب
🖊علیرضا مکتبدار
📌بر اساس آمارهای معتبر جهانی، دین مقدس اسلام و تعالیم نورانی قرآن کریم، روز به روز حصار مغزها و قلبها را میشکند و تا عمیقترین لایههای اندیشه و جان افراد آگاه و حقیقتجو، رسوخ مییابد.
📌رسوخ تعالیم روحبخش قرآن در جان انسانهای آزاده و ستمدیده، هیچگاه خوشایند جاهطلبانی که ذهن و جسم دیگران را در خدمت بیچون و چرای منافع خود خواستهاند، نبوده و نیست. از اینرو، زمانی با سحر و افسانه خواندن آن، دیگران را از نیوشیدن پیامهای روحبخشش بیبهره ساخته، زمانی تلاوتکنندگان امین قرآن را به تیغ جهل سپرده، گاهی دریچه گوشهای خود را با سرانگشت جهل بسته و گاه نیز با پاشیدن خاک تهمت و افترا، روشنای آن را در دیدگان مردمان تیره و تار ساختهاند.
📌اما این همه تلاش نافرجام، جز بر رسوایی خفاشانی که پنجه بر چهره آفتاب انداختهاند، نیفزوده است.
📌قرآن کریم خورشیدی تابناک است که جز شبپرگان جزماندیش، پنجه بر چهره آن نمیافکنند. تعالیم حیاتبخش قرآن کریم، چون جویباری پاک و زلال، در رگ رگِ درخت اندیشه انسان جاری میشود و بر شاخسار آن میوههای گوارا و شیرین میرویاند. هر کس جرعهای از این جویبار بنوشد، پنجرههایی از نور و روشنایی بهسویش گشوده میشود و هر کس خود را در جاری آن افکند، از هر چه آلودگی است، پالوده میگردد و تمام وجودش صبغه ملکوت میگیرد.
👇
📌این کتاب حیاتبخش، هر چند در طول تاریخ –گاه و بیگاه- در معرض خوارداشت سُفلگان و بدسرشتان قرار گرفته است اما بهرغم تلاش نافرجام آنان، پرتو انوارش چشم دل بسیاری از مردمان را روشنایی بخشیده و آنان را به گواهی دادن به عظمت این کتاب مقدس و کُرنش در برابر شکوهش واداشته و این موضوع زمینه هراس و وحشت دشمنان آفتاب را فراهم ساخته و آنان را به اهانت به ساحت قدسی آن واداشته است.
📌به آتش کشیدن این کتاب مقدس و یا سبکشمردن آن از سوی بدخواهان، تاریخی دراز دارد. این کار همواره واکنشی از سر استیصال و درماندگی بوده است و امروزه در غرب متمدن، به بهانه آزادی بیان صورت میگیرد در حالیکه این دست اقدامات درست بر عکس، عین سلب آزادی بیان از دیگران است. تلاش بدخواهان همواره دستاوردی معکوس برای آنان به همراه داشته است و انسانهای آزاده را به سمت پژوهش بیشتر درباره قرآن سوق داده است.
📌عالمان و فرهیختگان مسلمان امروزه باید سنگینی بار مسؤولیتی دوچندان در مواجهه با تلاشهای دشمنان قرآن را بر دوشهای خویش احساس کنند.
📌ترجمه قرآن به زبانهای رایج، نگارش تفسیرهای متقن درباره قرآن کریم، تولید محصولات چندرسانهای پرمغز و جذاب با استفاده از آموزههای جانبخش آن به زبانهای مختلف و پرمخاطب دنیا، برگزاری همایشهای علمی -به دور از ریخت و پاشهای حرام و غیرضروری-، حمایت از پایاننامهها و رسالههای علمی قوی با رویکرد قرآنی، حمایتهای مالی هدفمند از فعالیتهای قرآنی ثمربخش و... میتواند گام کوچکی باشد در مسیر شفافسازی نگاه مردمان برای دیدن روشنای قرآن.
#قرآن_کریم
#اسلام
#اهانت
#آزادی_بیان
#سوئد
#آفتاب
@Deebaj
✅دیباج صد و پنجم
🔶طفلخَند
🖊علیرضا مکتبدار
📌من کوچکترین مسافر کاروانی بودم که به مهمانی در شهری دور، دعوت شده بود.
📌در طول سفر، هر جا اتراق میکردیم، دخترکان همسفر، دور قنداقهام جمع میشدند و هر یک تلاش میکرد به دیگری ثابت کند که فقط او بوده که توانسته لبان مرا به تبسم و خنده وا کند.
📌خوشحال بودم که میتوانستم به سهم خودم سختی و رنج سفر و دوری مقصد را بر ایشان هموار کنم.
📌مادرم همیشه حواسش به من بود و من را از خودش دور نمیکرد. قبل از آنکه دهن به گریه باز کنم، پستان به دهانم میگذاشت و مرا از شیر، سیراب میکرد.
👇👇
📌پدر گاهی سر ذوالجناح را از طلیعه کاروان به انتهای آن میچرخاند و به عقب برمیگشت و در کنار کجاوهای که مادرم در آن مرا در آغوش گرفته بود، چند قدمی راه میپیمود.
📌پرده کجاوه را کنار میزد و با لبخندی به چهره مادرم، چند کلمهای با او سخن میگفت و دوباره به طلیعه کاروان باز میگشت.
📌مادر هربار که بابا برای احوالپرسیاش میآمد، گونههایش گل میانداخت و چون پدر میرفت، نگاه مهربانش را به من میدوخت و من هم مثل پدر، به صورت زیبایش لبخند میزدم.
📌همه چیز بهخوبی پیش میرفت تا اینکه ناگاه کاروان از حرکت باز ایستاد.
📌همهمه کاروانیان بالا گرفت. گویا کاروان ما با گروهی روبرو شده بود که ماموریت داشتند از ادامه مسیر ما به سمت شهری که مردم آن، خودْ ما را دعوت کرده بودند، ممانعت نمایند.
📌در چهره مادرم اضطراب را میدیدم. پدر گفت همراهان همانجا اردو زدند و منتظر ماندند.
📌خیمههایی برای زنان و خیمههایی نیز برای مردان کاروان بر پا شد.
📌جایی که منزلگاه ما شده بود، گرم و سوزان بود. هُرم هوا نفسکشیدن را برایم دشوار ساخته بود. مادرم با گوشه روسریاش مرا باد میزد تا راحتتر بتوانم نفس بکشم. وجود خودش سرتاپا خیس عرق بود.
📌دیگر وقتش شده بود که به من شیر دهد اما نمیدانم چرا حواسش نبود. شروع کردم به دست و پا زدن. به صورتش پنجه انداختم تا به خود آمد و حواسش را داد به من.
📌سرآسیمه پستان به دهانم گذاشت. اما پس از چند بار مکیدن، قبل از آنکه من سیر شوم، پستانش را از دهانم کشید. گویا دیگر شیری در پستانش نمانده بود.
📌من خیره خیره نگاهش میکردم و او هم با شرمندگی به من مینگریست، اما من باز هم به چهره مهربانش لبخند میزدم.
📌کمکم بهجای شیر، کامم را با قطراتی از آب تر میکرد. خودش آب نمیخورد، غذا هم نداشتیم، شیری هم نبود.
📌یک روز مادرم دیگر نتوانست تشنگی و گرسنگی مرا تاب بیاورد. با ادب و شرم مرا به پدر سپرد تا قطره آبی به گلوی خشکیدهام برساند.
📌پدر مرا روی دست گرفت و رو به آسمان با خدا سخن گفت. دعایش خیلی زود اجابت شد و من توانستم از نوک پیکان حرمله سیراب شوم.
📌آنجا بود که آخرین لبخندم را نثار دیدگان اشکبار پدرم کردم و خنده من با گریه پدر در یک قاب، بر دیوار تاریخ جاودانه شد!
#محرم
#امام_حسین_ع
#علی_اصغر_ع
#عطش
#رباب
#حرمله
📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید.
@Deebaj
✅دیباج صد و ششم
🔶تکههای آینه
🖊علیرضا مکتبدار
📌سیما و چهره جذاب و نورانی و پرابهت و البته نمکین، ابروان به هم پیوسته و باریک و کشیده و مژگان بلند و انبوه، چشمان درشت و سیاه و گونههای برجسته، بینی باریک و کشیده، دندانهای از هم جدا و سفید و اعضایی معتدل و ... او را شبیهترین افراد به پیامبر خدا ساخته بود. حتی صدای اذانش نیز شبیه صدای اذان پیامبر بود.
📌در میان خانواده، همه دوستش داشتند و آنانکه پیامبر را دیده و دلتنگ سیمای دلکشش بودند و یا آرزو میکردند که ای کاش میدیدنش، کافی بود نگاهی به چهره او بیندازند و پیامبر را در آینه سیمایش ببینند.
📌بزرگترین پسر حسین بود و نور دیدگانش. هرچند مادر بزرگوارش نسب به ابوسفیان میبرد، اما خون پیامبر در رگهایش جریان داشت.
📌حضور او در کاروان امام مایه دلگرمی و شادمانی همگان بود، بهویژه عمهها و خواهرها که پروانهوار، شمع وجودش را طواف میکردند و دوریاش را تاب نمیآوردند.
📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید.
👇
📌روز دهم، یاران امام همگی جان خویش را نثار امام و خاندانش کردند و چون نوبت به فداکاری اهل بیت رسید، او نخستین کسی بود که بر توسن عاشقی برنشست و زمام آن را به دست ایمان داد تا در وادی جنون بتازد و دیوهای هفتسر شرک و جهل را بر خاک نیستی افکند.
📌آنگاه که رخصت یافت به میدان نبرد پای گذارد، پدر با نگاه نومیدانه خویش قد و بالای او را برانداز کرد و به سپاه دشمن گفت:
«ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان میفرستم، که شبیهترین مردم از نظر خُلق و خوی و گفتار به رسول الله (ص) است. بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ میشد، به صورت او نگاه میکردیم.»
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
📌دلاوری جوانْ، عشق و رادمردی را معنایی تازه بخشید. با برق تیغ ایمان، شبپرگان جهل و کورباوری را تارومار میکرد و از کشته پشته میساخت.
📌هرچند عطش امانش را بریده و سنگینی زره به زحمتش انداخته بود، اما امید وصال نیکان چون رگی از آب گوارا در سرتاسر وجودش جریان داشت و او را شاداب و استوار نگاه میداشت تا آن زمان که نیزه کینه از دست دیو جهل بر سینهاش نشست و او را از مرکب عاشقی، بر زمین افکند.
📌گویا دشمن از این آینه که تصویر پیامبر را در خود بهخوبی بازتاب میداد، بسیار واهمه داشت. پس او را به سنگ رشک و حسد شکست و هر تکهاش را در گوشهای از بیابان پراکند.
و حسین خم شد و یکی یکی، تکههای آینه شکستهاش را گرد آورد و با سرشک دیدگان به هم پیوندشان داد و در دل زمین قابشان کرد.
#محرم
#امام_حسین_ع
#علی_اکبر
#کربلا
📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید.
@Deebaj
✅دیباج صد و هفتم
🔶خورشید بر بالین ماه
🖊علیرضا مکتبدار
📌آنگاه که خورشید تازه سرزدهی خانه علی در افق ابدیت پنهان گشت، اندوه بیمادری بر دل فرزندان کوچکش خیمه زد. علی ماند و فرزندان فاطمه و هجوم نگاههای شماتتباری که سنگینی نبود همسر را دوچندان میکرد.
📌اما علی بیش از خود، نگران حال دل فرزندانش بود. از برادرش عقیل که نسبشناسی نامور بود خواست تا همسری از خاندانی تبارمند برایش برگزیند که بار تنگدلی او و فرزندانش را اندکی سبک کند.
📌عقیل، زنی از خاندانی پاکنژاد برای همسری او برگزید که همنام خورشیدِ رخ در نقاب خاک کشیدهاش بود. فاطمه بنت حزام پا به خانه علی گذاشت.
📌او بانویی شجاع، فداکار و پرفضیلت بود. از آغاز ورود به خانه علی، تمام مهر خویش را نثار او و فرزندانش کرد.
📌همسر علی مادر چهار پسر شد که سرآمد آنان، عباس نام یافت؛ همو که در میان دودمان هاشم چون ماه میدرخشید و رشک ماه و مشتری را برمیانگیخت.
📌عباس در فضائل جسمانی و روحانی انگشتنشان بود. این ماه در آسمان کربلا به اوج درخشش خود رسید و برای ابدیت جاودانه شد.
📌او الگوی ادب و خاکساری در برابر امام زمان خویش و اسوه فرمانبری از او و نیز قهرمان وفاداری است.
📌او پرچمدار سپاه امام بود و چشم و دل سپاهیان به پرچم برافراشته در کف باکفایتش همواره نگران.
📌آبآور خیمههای امام نیز بود. قبل از آنکه علاوه بر پرچم، شمشیر خود را نیز در آسمان نبرد به اهتزاز درآورد، مأموریت یافت کمی آب برای تشنگان بیاورد.👇
📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید.
📌به سمت خیمهی مخصوص مشکها رفت و چون پرده را کنار زد، با صحنهای جانسوز روبرو گردید که عزم و توان او را برای رساندن آب به خیمهگاه صدچندان نمود.
📌با چشم اشکبار دید که کودکان شکمهای تفتیده خود را بر خاک نمناک کف خیمه گذاردهاند تا شاید نم خاک، اندکی از حرارت تنشان کاسته و عطش تشنگیشان را فرونشاند.
📌بیدرنگ مشک را بر دوش گرفت، آنرا از آب گوارای فرات پر کرد و باشتاب به سوی خیمهها روانه شد.
📌دست راست و سپس دست چپش را با تیغ ستم و کینه بریدند. مشک را به دندان گرفته، به سینه چسباند اما به ناگاه تیری بر مشک نشست و آب که آبروی او نزد کودکان بود بر زمین شرمگینی فروریخت و عمود آهنین، ماه را از آسمان در آغوش تیره خاک افکند.
📌در آخرین لحظات زندگی، برادر را خواند و خواست تا او را دریابد و خورشید شتابان به دیدار ماه رفت.
و چون خورشید به نزدیک ماه رسید، چونان هلال قدش خمیده شد.
#محرم
#امام_حسین_ع
#قمر_بنیهاشم_ع
#کربلا
#سقا
#عطش
@Deebaj
📣پادکست صوتی این متن را اینجا بشنوید.
✅دیباج صد و هشتم
🔶آفتاب در مُغاک*
🖊علیرضا مکتبدار
📌در چهرهاش نشانههای نیای ارجمندش، نمودار و صورتش چون خورشید، فروزان بود.
📌ستارهای از یاران خورشید که در روز طف او را دیده، در وصفش چنین گفته است:
له طلعة مثل شمس الضحي
له غرة مثل بدر منير
«طلعتي چون خورشيد هنگام بالا آمدن روز دارد و پيشاني او همچون ماه تابان است».
📌در کارزار طف، زخم خونبار تیغها ونیزهها و ناسور سنگها، هیچکدام نتوانستند نور چهرهاش را پنهان کنند و او در شکوه و زیبایی منظر، همچون آفتاب در میانه آسمان بود.
📌شاعری در وصف چهره فروزانش گفته است:
«و آن مجروحی که نيزهها زيبايیاش را دگرگون نساختند و تازهای از او را کهنه ننمودند.
«او ماه تمامی بود که به خورشيدی در بلندای روز تبديل شد، آنگاه که دستهای خونآلود، جامههايی بر او پوشاند.»
📌و این آفتاب تابان که انوار هدایت را در آفاق میپراکند، عاقبت در بیابان طف، در مُغاک شد، آنگاه که یکه و تنها پای به میدان نبرد با شبپرستان تیرهروز نهاد و به تیغ جهل و کوردلی، سر بریده شد.
📌اما به گفته شاهدان، هر چه لحظه دیدار با معشوق نزدیکتر میشد، چهره خورشید فروزانتر میگشت.
📌هنگامی که سر آفتاب را بر يزيد بن معاويه عرضه داشتند، از جمال هيبتش به حيرت افتاد و گفت: «من هرگز صورتي زيباتر از او نديدهام!».
📌عبيد اللَّه بن حر جعفي که به ديدار حضرتش مشرف شده و جام جانش از شراب جمال چهره دلربای او لبریز گشته بود، دربارهاش چنین گفته است:
«من هرگز کسي را نديدهام که زيباتر
وچشمگيرتر از حسين باشد...».
#امام_حسین_ع
@Deebaj
✅دیباج صد و نهم
🔶خودفاضل پنداری
🖊علیرضا مکتبدار
📌بعد از مدتی، دوستان دوره تحصیل تو یه کافی شاپ دور میزی جمع شدیم. بوی قهوه و کاپوچینو و رنگ قهوهای میز و صندلیهای چوبی، نورپردازی هنرمندانه فضای کافی شاپ، پخش موسیقی ملایم و چیزهایی از این دست، به آدم حس فرهیختگی میداد. حس خاصی بود که زیاد نمیتونم توصیفش کنم.
📌همه دوستان مهمون من بودند. برای همشون، نسکافه با کیک شکلاتی سفارش دادم. تا سفارشها روی میز چیده بشه، تعارفات معمولی هم ته کشید و یهویی یکی از از حاضرین که چمشاشو به صفحه گوشی تلفن همراهش دوخته بود و فنجون نسکافه رو بین زمین و هوا معلق نگاه داشته بود، با تعجب پست کوتاهی را برای همه خوند. یه شبهه راجع به مسائل اعتقادی بود که خیلی پیچیده به نظر میرسید. اولین بار بود که هچین شبهه ای، کلون دروازه ذهنمونو می کوبید.
📌برای چند لحظه، بعضی از ماها، دستا را زیر چونه برده و لبا را به نشانه تفکر در هم گره زدیم و چشم راست را تنگ کرده و با چشم چپ، سقف را می پاییدیم. بعضی هم آرنج دست رو روی میز گذاشته و سر خودشونو به دو انگشت شصت و اشاره، تکیه داده بودند.یکی هم دست راست خودش را مشت کرده بود و زیر چونه ش گذاشته و به گوشه ای خیره مونده بود و خلاصه همه تریپ متفکرا واندیشمندا را به خودمون گرفته بودیم که یه دفعه یکی سکوت رو شکست و گفت:
📌پاسخ این شبهه معلومه. و بعد شروع کرد یه سری مطالب را بدون اینکه مقدماتش رو برای بقیه تبیین کرده باشه و نظمی تو صحبتاش باشه و یا حرفاش از منطقی روشن پیروی کنه، برای بقیه گفتن.👇
📌من که نفهمیدم چی گفت. به قیافه بقیه نگاه کردم تا شاید نشانه های رضایت و اقناع را تو چهره شون ببینم، اما همه، بدتر از من، گیج شده بودند تا قانع، ولی آن دوستمون روی حرف خودش اصرار داشت و بعد فنجون نسکافه را به دهنش نزدیک کرد و با اعتماد به نفس، هورتی کشید و در حالیکه مثل آدمای حق به جانب، یک دستش به فنجان و روی میز بود، بدنش را به سمت دیگه ای کج کرد و اون یکی دستشو از پشت صندلی آویزون کرد و با اطمینان، در حالیکه ابروهاشو بالا انداخته بود، پرسید: سوال دیگه ای هم هست؟
📌همون دوست قبلی، این بار هم شبهه ای رو در مورد مسائل اقتصادی مطرح کرد و درباره راهکارها از بقیه سوال کرد. البته هر کس راهکاری ارائه کرد، اما دوباره همون دوست فاضلطور ما شروع کرد به ارائه مثلا راهکار اقتصادی برای رفع مشکلات اقتصادی! خلاصه هر سوالی که مطرح میشد، اون جوابی از آستین خودش درمیآورد و رو میز میگذاشت. از بس از پاسخهای عالمانه! اون که تو هر زمینه ای خودشو صاحب نظر میدونست، محظوظ شدیم که کلا لذت بردن از فضای دلنشین کافی شاپ و آرامش و جو دوستانه شو فراموش کردیم.
📌من که میزبان بودم، ادب کردم و خیلی تو گفتگوها اظهار نظر نکردم اما آخرش این حرف امام صادق علیه السلام رو برای همه، و نه فقط آن دوست عزیزمان، خوندم که امام فرمود:
﴿هر كس به هر سؤالى كه از او مىشود پاسخ دهد ، ديوانه است.﴾
#حدیث
#علم
#خودشیفتگی
#اندیشه
#نسکافه
#کافی_شاپ
@Deebaj
✅دیباج ۱۱۰
🔶ســــرو ســـربلــند
🖊علیرضا مکتبدار
📌اندکاند انسانهایی که در غل و زنجیر اسارت نیز همچون شیر بغُرّند و بر صیادان خویش بخروشند.
غالب دربندشدگان ترجیح میدهند دم بر نیاورند و تحقیرها و توهینها را بر خود هموار کنند تا چند روزی بیشتر بتوانند به زندگانی تهی از معنی خویش ادامه دهند، غافل از آنکه بند اسارت را نه بر گردن که بر دل نهاده و به سوی وادی بی هویتی رهسپار گشتهاند.
📌اما آن گروه اندک، اگرچه چون نخجیر(شکار) در زنجیر شوند، باز هم سودای رهایی چون خون تازه، رگهای امید و حیات را در وجودشان شاداب و باطراوت نگاه میدارد و سیاهی تحقیرها، دشنامها، آزارها و... از درون پوک و تهیشان نمیسازد.
📌زینب که پرورده آغوش عصمت و دامان شجاعت و رشادت است، اگر چه در زنجیر شود، باز هم شیر است.
📌آن همه خشونت و دشنام و جسارت در جریان کربلا و اسارت پس از آن، سبب نشد زینب بشکند و هویت انسانی خویش را از دست بنهد و دژخیمان را دلشاد کند.
📌او از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام، اسیر نه؛ بلکه امیر بود. چنان در رفتار و گفتار خویش باصلابت و پرابهت ظاهر گشت که همگان را به یاد «اسد الله الغالب، علی بن ابی طالب» انداخت.
📌دشمنان حقیقت هر چند تلاش کردند تا با شورابههای اهانت و هرزابهای تحقیر، ریشه این درخت سر به عرش فرابُرده را بخشکانند، اما نتوانستند و زینب چون سروی استوار و سربلند در آسمان هستی، سایه پرمهر خویش را بر سر زمینیان آزاده و آزادیخواه گستراند.
#کربلا
#زینب_س
#اسارت
#آزادی
@Deebaj
✅دیباج ۱۱۱
🔶خبرنگار کربلا
🖊علیرضا مکتبدار
📌شاید لازم نباشد تاریخ خبرنگاری را در مصر باستان و یا رُم قدیم جستجو کنیم؛ هرچند شواهد گوناگونی بر تحقق ماهیت خبرنگاری، بهمعنای فراگیر آن، در آن دوران نیز میتوان بهدست داد.
📌سیر و سیاحت در هزارتوی تاریخ ما را میرساند به فرازی برجسته از آن و آن، لحظه برآمدن خورشید اسلام از مغرب ادیان است.
📌پس از بعثت عیسی به پیامبری، بیش از شش قرن، جهان بشریت از فروغ خورشید نبوت بیبهره بود تا آنکه آخرین فرستاده خداوند، رسالت خویش را اعلام نمود.
📌وقایعنگاران و گزارشگران، خبرهای فراوانی را درباره محیط و فرهنگ و شرایطی که پیامبر در آن پا به عرصه وجود نهاد و نیز درباره جزئیترین ویژگیهای ظاهری و رفتاری پیامبر، مخابره کردهاند.
📌آنان که پیامبر را دیده و دربارهاش خبرها نگاشته بودند، درباره یکی از شبیهترین افراد به او؛ یعنی نوه دختری او، حسین بن علی نیز این خبر را نگاشتهاند که او: شبيهترين فرد به رسولاللّه بود و اصحاب پيامبر، بارها اين نكته را در مورد شباهت سيرت و صورت او به پیامبر يادآورد شدهاند و مخصوصا گزارش دادهاند كـه قـامـت ايـشـان بـسيار شبيه به پيامبر بود، بهطورى كه هر كس قامت آن حضرت را مشاهده مىكرد به ياد رسول خدا مىافتاد.
📌خبرنگاری چون انس بن مالک، در مجلس ابن زیاد، آنگاه که او با چوب، به بينى و صورت آن حضرت در درون تشت اشاره کرد و گفت: «من چهرهاى به ايـن نـيـكـويـى نديدهام.» گفت: اى ابن زياد! مگر نمىدانى كه حسينبنعلى شبيهترين مردم به رسول خدا بود؟
👇