🌴 #فرهنگ_جبهه
💠 چفيه چيست وچرا داراي احترام است؟
➖ تکه پارچه اي سفيد که نخ هاي سياه آنرا راه راه نشان مي داد، چيزي فراتر از يک سلاح، و براي بچه هاي جبهه و جنگ شناخته شده بود. چفيه يادگار کساني است که در مقابل متجاوزان تا دندان مسلح ايستادند و حماسه دفاع مقدس هشت ساله را آفریدند. چفیه یار همیشه همراه رزمندگان هشت سال دفاع مقدس، کاربردهای مختلف و البته گاهی عجیب و جالب در مناطق جنگی داشت.
➖ چفیه برای رزمندگان اسلام تنها یک پارچه با کاربردهای معمول نبود.شاید چفیه بسیاری از رزمندگان، بیشتر از سلاح هایشان با آنها همراه بوده است و به حتم یادگاران دفاع مقدس خاطرات جالب و شنیدنی از این یار همیشه همراه خود دارند . برخی از کارکردهای چفیه در دوران دفاع مقدس عبارتند از:
⚪️ چفیه از دور نشان گر خودی بودن فرد و کارت شناسایی اولیه رزمندگان اسلام در مناطق عملیاتی بود.
🌴چفیه گاهی به عنوان سجاده نماز، رزمنده ها استفاده میکردند و چفيه سجادة نماز عاشقان در دل شب بود.
🌗 چفیه در نیمه های شب، سر و صورت عاشقانی را می پوشاند که تلاش داشتند با گمنامی و ناشناس نجواهای خویش را با گریه و زاری نثار حق تعالی کرده و با سرازیر شدن قطرات اشک بر گونه هایشان در گوشه و کنار مناطق عملیاتی و پادگان های آموزشی ،کسی دیگر از این اسرار آگاهی نیابد؛ چه راز و نیازهای عاشقانه و چه اشک های عارفانه ای که در این شب ها رقم نخورد و چه دعاهایی که با استجابت آنها مجوز پرواز بسیاری از این عاشقان از دنیای خاکی به آسمان ها صادر نشد؟
▪️چفیه گاهی جای زيرانداز در هنگام استراحت رزمندگان استفاده می شد.
▫️چفیه به هنگام خواب، کارکرد ملافه را داشت.
▪️چفیه در زير آفتاب شديد مناطق عملیاتی و برای فرار از گرمای طاقت فرسا، سايبان رزمندگان بود.
▫️چفيه در هنگام شناسايي مناطق عملیاتی و جنگهاي چريکي نقاب مي گشت تا چهره واقعی رزمندگان توسط دشمن کشف نشود.
▪️چفیه در هنگام نياز، بند اسلحه، کمربند و فانسقه می شد.
▫️چفیه بیشتر وقت ها سفره غذا می شد و صبح و ظهر و شام سفره میزبان رزمندگان مي شد
▪️چفیه هنگام رفتن به حمام ،حوله مي شد.
▫️چفیه هنگام گرما، عرق گير می شد تا عرق های سرازیر شده از سر و روی رزمندگان را پاک کند.
▪️چفیه هنگام سرما، شال کمر رزمندگان بود تا بدن آنها را از سرمای استخوان سوز حفظ نماید.
▫️چفیه هنگام بادهای شدید و هجوم گرد و خاک حکم محافظ بر روي صورت بود.
( نجف زراعت پیشه )
🆔 @Defa_Moqaddas
📷 تصویر سمت چپ (فرد چفیه به گردن): سردار گمنام سپاه اسلام، شهید غلامرضا قربانی مطلق، یار و همرزم #احمد_متوسلیان در سپاه پاوه
⏳ دوران #جنگ_کردستان
🆔 @Defa_Moqaddas
🌷 شهید #غلامرضا_قربانی_مطلق ، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پاوه
🔹 در سال 1332 در محله «امير اتابك» تهران ديده به جهان گشود و سر نوشت چنين رقم خورد كه تنها فرزند خانواده باشد. از او پسري به نام حسن به يادگار مانده به اضافه چند قطعه عكس.
شهيد «مطلق» از آن رو مورد توجه و در ياد ماندني است كه #حاج_احمد_متوسلیان در مقابل جسم در خون طپيده او زانوي ادب بر زمين نهاد و چون ابر بهاري ،زاز زار گريست «حيدر» رزمندگان ،تعلق خاطر عجيبي به دو تن از رزمندگان داشت ،يكي همين غلامرضا مطلق و ديگري محمد توسلي. زاري و ناله حاج احمد را تنها در كنار پيكر اين دو تن ديده اند و بس .يك نكته قابل توجه ديگر نيز وجود دارد.
▫️«احمدمتوسليان» و «غلامرضا» از بدو آشنايي ،دوشادوش يكديگر در تمامي صحنه هاي مقابله با ضد انقلاب حضور داشتند در پي آزاد سازي شهرستان« پاوه» در دي ماه 1358 #حاج_احمد كه سرپرستي فاتحان شهر را بر عهده داشت به جاي اينكه خود فرماندهي سپاه شهر را به دست گيرد اين مسئوليت را بر دوش «غلامرضا قرباني مطلق» نهاد و حكم فرماندهي سپاه #پاوه به نام اين جوان قد بلند و خوش مشرب ،كه ريش انبوه و سياه و موهاي مجعدش جذابيت خاصي به او مي بخشيد ،صادر شد و #حاج_احمد فرماندهي عمليات سپاه «پاوه» را پذيرفت. اين عمل متوسلیان نشان دهنده اعتقاد و اطمينان وافر آن عزيز به توانايي و مديريت شهيد «مطلق» است .
🔸عروج زود هنگام «غلامرضا» اين فرصت را به #حاج_احمد نداد تا نتيجه نهايي سرمايه گذاري خود را ببيند. به يقين می توان گفت كه اگر شهادت زود هنگام در تقدير اين فرمانده هميشه خندان رقم نمي خورد ،او يكي از فرماندهان كليدي دفاع مقدس مي توانست باشد. پرچمداري كه چه بسا نامش همرديف «همت» و «موحد دانش» و «زين الدين» و ... برده مي شد . زماني كه او فرماندهي سپاه يك شهر مهم را بر عهده داشت ،قالب عزيزاني كه بعدا پرچمداران نام آور سپاه اسلام شدند نيروهاي ساده و گمنام بودند.
📝 در فروردين 1358 ،پس از يك دوره فشرده آموزشي در محل كاخ سعد آباد ؛ «غلامرضا» به سپاه تهران واقع در خيابان خردمند اعزام شد .در همان جا بود كه با هر دو همرزم جداناشدني خود آشنا شد؛ #احمد_متوسليان و #محمد_توسلی، و از آن پس تا اعزام به #كردستان ،در« #بانه» ،« #بوكان» و « #سنندج» و سر انجام در #پاوه دوشادوش يكديگر ،به ستيز با #ضدانقلاب پرداختند .
🌾 صبح روز چهارم ارديبهشت ماه سال 1359 كه «غلامرضا» و #علی_شهبازی جلوي مقر سپاه مشغول صحبت بودند، سفير مرگبار خمپاره 120 و پس از آن صداي مهيب چند انفجار شهر را به لرزه در آورد. «غلامرضا» و « علي» هر دو ميان غبار و دود ناشي از انفجار گم شدند و زماني كه نیروها خودشان را بالاي سر آنها رساندند ،تنها «علي» بود كه ناله مي كرد .
🌟 «غلامرضا» خاموش و غرق در خون افتاده بر پشت ، روي خاك دراز كشيده بود . يكي از پاهايش به طور كامل از زير كمر قطع شده و سينه و پهلويش ،مشبك شده يود .فرياد يا حسين فضاي پادگان را پر كرد، هر كس سر در گريبان خود گرفته بود و شیون و ناله مي كرد.
🔸زماني #حاج_احمد از ماجرا باخبر شد به زحمت خودش را كنترل كرد. سرانجام با رسيدن به بالاي سر جنازه ،بغضش تركيد. نشست و آرام و بي صدا ،اشك ريخت.
✳️ پيكر در هم كوفته «غلامرضا» را در #پاوه غسل دادند و #حاج_احمد شب، همه شب را تا خروسخوان صبح در كنارش ماند و در خلوت خود تلخ گريست. «غلامرضا » اكنون در بهشت زهرا آرام گرفته و نظاره گر رفتار ماست.
"خيلي غريبانه و گمنام"
🌷بهشت زهرا (سلام الله عليها) تهران – قطعه 24 ،رديف31-شماره31
🆔 @Defa_Moqaddas
🌷 شهیدان غلامرضا قربانی مطلق و محمد توسلی، دو تن از همرزمان حاج احمد متوسلیان که این سردار شجاع و سلحشور در فراغشان می گریست و بیتابی می کرد
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 باز این غلامرضا بود که شروع کرد‼️
▫️ با سلام و صلوات، در پی دیگران سوار شدم. مقصد شهرستان #پاوه بود. سر اکیپ گروه، احمد متوسلیان روی رکاب مینیبوسی ایستاده بود و بچهها تکتک از کنار او رد می شدند و روی صندلیهای زهوار در رفته مینیبوس مینشستند. همه خندان و سبکبال، توی سر و کله هم می زدند و حتی سر به سر احمد می گذاشتند.
🔸صدای برادر احمد برای مدت کوتاهی همه را ساکت کرد: «همه هستن؟ کسی جا نمونه، برادرها چیزی را فراموش نکردند؟»
🍃 #غلامرضا_قربانی_مطلق دستش را درست مثل بچههای کلاس اولی بالا برد و با جدیت گفت:
«برادر احمد، ما لیوان آبخوریمان جا مانده، اشکالی نداره؟»
🌺 خنده از همه بچهها بلند شد و #حاج_احمد هم ضمن لبخندی کمرنگ و نمکین، با دست به پشت راننده زد و بدینسان، حرکت رزمآوران اعزامی از سپاه خیابان خردمند تهران به سمت شهرستان #پاوه آغاز شد.
✨ راه زیادی را طی نکرده بودیم و هر کسی به کاری مشغول بود، که دوباره صدای غلامرضا بلند شد: «برادرا توجه کنند، برای شادی ارواح شهدا و رفتگان این جمع، و برای سلامتی خودمان و برادر احمد ...
🍂 ... و پس از مکث کوتاهی ادامه داد: «اللّهمَ سردِ هوا، گرمه زمین، لبو لبو داغه، آش رو چراغه، شلغم تو باغه»!!
در پایان هر فراز از رجز طنزآمیز مطلق، همه با هم و محکم جواب می دادیم: «هی»!
💠 #برادر_احمد، چند بار سرش را به چپ و راست تکان داد. به راحتی می شد از چشمانش خواند: «باز این غلامرضا شروع کرد». لبخندی زد و از سر ناچاری با ما همراه شد...
—(راوی: محمدعلی صمدی)
😊 #شوخ_طبعی در جبهه
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 هم زمان که فرماندار [ #ناصر_کاظمی] و #متوسلیان رسیدند. انفجار گلوله خمپاره شدت گرفت. یکی از گلوله ها کنار مطلق [ #غلامرضا_قربانی_مطلق]، فرمانده سپاه پاوه منفجر شد. فرماندار زمانی به او رسید که او برای همیشه آرام گرفته بود.
صافیپور سراسیمه رسید و گفت: "دارند از سمت ارتفاع آتشگاه حمله میکنند. انگار خیالاتی دارند."
او بیشتر در سامان دادن نیروهای بومی فعالیت میکرد. فرماندار نگاهی به قیافه پریشان او انداخت و گفت: "آماده شوید که مانع پیشروی آنها شویم."
صافی پور جا خورد. فرماندار تفنگ فرمانده سپاه را از روی زمین برداشت و به صورت حرفهای خشاب عوض کرد. به #متوسلیان گفت: "نباید امانشان بدهید احمد."
🔸 #متوسلیان پرید توی محوطه سپاه و نیروها را آماده رزم کرد. شدت آتش خمپاره که بیشتر شد فرماندار رگباری جلو کشید. صافی پور اما هنوز مات و متحیر رفته بود تو نخ رفتارهای حساب شده او که مثل یک نظامی در حال عقب راندن یک گروه مهاجم دمکرات بود. #دمکرات ها تا غرب تپه آتشگاه عقب نشینی کردند.
🔹 فرماندار به تخته سنگی تکیه داد و عرق از صورت پاک کرد. داشت میدید نگاه #پیشمرگان نسبت به او عوض شده است. یادش آمد که با #بروجردی ملاقات دارد. برگشت فرمانداری. بروجردی آمده بود تا رابطه فرماندار و سپاه را نزدیکتر کند. داشت برای تعیین فرمانده سپاه چند شهر نقشه میکشید. آخر شب بود که بروجردی رسید. اول رفت سراغ سر و صداهای سفر فرماندار به #نوسود و بی مقدمه وارد بحث شدند...
—(بخشی ازکتاب📚محمد؛ مسیح کردستان - زندگی نامه سردار شهید #محمد_بروجردی )
🆔 @Defa_Moqaddas
پاسداران رزمنده قهرمان
سرفراز از شما دشت آزادگان
لاله گون از شما دشت آزادگان
لاله گون از شما دشت آزادگان
جان نثاران قرآن و اسلام ودین
افتخار آفرینان ایران زمین
مکتب از خون شما پرتوان
مکتب از خون شما پرتوان
از دلیری و مردانگی شما
مرز و بوم وطن شد ز ظلمت رها
لاله رسته در جبهه از خونتان
لاله رسته در جبهه از خونتان
قتلگاه شما کربلای وطن
خونتان چون حسین شد به جای کفن
سرخ شد روی تاریخ از روی تان
سرخ شد روی تاریخ از روی تان
سالی از هجرتان ای عزیزان گذشت
لحظه ای یادتانم فراموش نگشت
نامتان تا ابد در جهان جاودان
نامتان تا ابد در جهان جاودان
از حسین یافتید درس آزادگی
مرگ خونین به از ذلت و بردگی
انقلاب از قیام شما یافته جان
انقلاب از قیام شما یافته جان
شد هویزه ز خون شما کربلا
جان فدا کرده در راه دین خدا
شد به خون غوطه ور پیکر پاک تان
شد به خون غوطه ور پیکر پاک تان
افتخار آفرین مادر هر شهید
گرچه بعد از شهادت عزیزش ندید
سرفراز است بین همه مادران
سرفراز است بین همه مادران
از شهیدان اسلام ببر این پیام
گو به رهبر خمینی امامم سلام
کن دعا روز و شب بهر رزمندگان
کن دعا روز و شب بهر رزمندگان
-(شاعر: حاج حبیب الله معلمی)
🆔 @Defa_Moqaddas
صادق آهنگران-پاسداران رزمنده ی قهرمان.mp3
3.57M
📢 صوت| حاج #صادق_آهنگران
پاسداران رزمنده ی قهرمان
سرفراز از شما دشت آزادگان
لاله گون از شما دشت آزادگان
لاله گون از شما دشت آزادگان
-(شاعر: حاج حبیب الله معلمی)
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 یک نکته از جنگ - تفاوت ها و نتایج
🔹 با توجه به شاخص های ذکر شده در جنگ ایران و عراق قاعدتاً باید ارتش عراق از تلفات کمتری برخوردار بوده و نیروهای ایران از تلفات بالاتری ولی با نگاهی به آمار ارایه شده در جنگ به نکات جالبی می رسیم ؛
❣شهدا :
۱۷۲۰۰۰ شهید در معرکه جنگ.
۱۶۰۰۰ شهید بر اثر بمباران و موشکباران در پشت جبهه
اما عراق با احتساب کشته های اعدام های صحرایی و جوخه های اعدام در عقبه خویش آمار کشته هایش بالغ بر ۵۴۰۰۰۰ تن رسید.
❣ مجروحین :
مجروحین ایران در کلیه سطوح به ۵۵۰۰۰۰ نفر
❣ و عراق به ۷۰۰۰۰۰ تن
❣ اسرا :
اسرای ایران(آزادگان) ۴۲۰۰۰ نفر که بسیاری از آنان افراد غیر نظامی بودند ،
❣ اما اسرای عراقی در ایران بالغ بر ۷۲۰۰۰ تن بودند که در عملیات های نظامی رزمندگان در عملیات های مختلف به اسارت درآمدند.
پس تلفات ایران بسیار کمتر از ارتش عراق می باشد و این امر مهر بطلان بر تئوری های هجومی بدون برنامه رزمندگان در عملیات های نظامی و شیوه نبرد با دشمن بود.
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥موسوی دهه60 و موسوی فتنه گر88
👀ببینید نخست وزیر وقت راجع به آمریکا چه می گوید‼️
ا▫️▪️▫️▪️▫️
⭕️ امام خمینی: اساس تمام گرفتاریهای بشر، #حب_نفس است
➖ یک شاخه از حب نفس، حب ریاست و حب مقام است
@Defa_Moqaddas
🌗 شب سنگر ،
شب اشک و دعا بود
چراغ سینه ها نور خدا بود
فقط رنگ شهادت جلوه گر بود
و طوفانی زآتش بی اثر بود
🌷شهید حاج حسین بصیر- قائم مقام لشکر 25 کربلا🌷
🌴 دوران #دفاع_مقدس
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 زمانی كه «حاج بصير» فرماندهي گردان يا رسول (ص) را به عهده داشت. روزي از طرف فرماندهي لشگر 25 کربلا آمدند و به او گفتند: «ابلاغی آمده مبني بر اينكه شما از اين پس به فرماندهي تيپ يكم لشگر منصوب شديد.»
حاجي ابتدا قبول نكرد ولي بعد از اصرار زياد برادران فرماندهي، به آنها گفت: «من بايد فكر كنم.»
آنها رفتند و فرداي همان روز دوباره آمدند و از او پاسخ خواستند. حاج حسين اين بار جواب مثبت داد.
همرزمانش به او گفتند: «حاجي! چرا همان ديروز جواب مثبت نداديد.» وی در جواب گفت:«ديروز در آن حالت نمي توانستم فكر كنم و تصميم بگيرم. راستش رفتم و با خودم فكر كردم«امروز كه مرا به فرماندهي تيپ منصوب كردند اگر چند روز ديگر بخواهند اين مسئوليت را از من بگيرند و بگويند از اين پس بايد به عنوان يك تيرانداز در جبهه خدمت كني من چه عكس العملي نشان مي دهم؟ اگر ناراحت و غمگين شدم پس معلوم مي شود براي رضاي خدا اين مسئوليت را قبول نكردم. ولي اگر برايم فرقي نداشت پس مشخص مي شود كه اين مسئوليت را براي رضاي خدا قبول كردم و فرقي ندارد در كجا خدمت كنم. بعد ديدم اگر بخواهند مسئوليت فرماندهي تيپ را از من بگيرند برايم فرقي نمي كند لذا قبول كردم».
🆔 @Defa_Moqaddas
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم | آموزش چند تن از غواصان گردان یارسول(ص) از لشکر24 کربلا - زیر نظر شهید حاج حسین بصیر
🌴 دوران #دفاع_مقدس
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 خاطره ای از #غواصان_گردان_حبیب_ابن_مظاهر_لشکر_۳۱_عاشورا
🌷 #پر_پر_شدن_غريبانه_ى_برادر....!
🔹استقرار گروهان دوم گردان حبیب ابن مظاهر (لشکر ۳۱ عاشورا) به فرماندهی شهید علی پاشایی از نقطه هلالی خط شلمچه شروع و به سمت جنوب خط پدافندی امتداد یافته و با گروهان سوم الحاق کرده بود. در قسمت هلالی خط پدافندی، دسته یک به فرماندهی علیرضا ساریخانی مستقر بود. در قسمت ال شکلی خط، دسته دو به فرماندهی مهدی قنبری و در قسمت بعدی آن که تا گروهان سوم امتداد یافته بود، دسته سوم به فرماندهی سید محمد فقیه مستقر بود. سنگر فرماندهی گروهان نیز در قسمت دشوار خط پدافندی یعنی ابتدای هلالی بود.
🔸حمید غمسوار پیک حاج علی پاشایی بود و تا روزی که گردان حبیب به خط شلمچه بیاید علی پاشایی معاون نداشت ولی بعدها اسماعیل وکیل زاده و فرج قلی زاده به جمعشان پیوستند. این قسمت از هلالی شلمچه خیلی به خط دشمن نزدیک بود، بطوری که عراقی ها به راحتی با نارنجک تفنگی نیروها را زیر آتش می گرفتند. اکثر بچه ها بر اثر همین حملات به شهادت رسیدند؛ از جمله خود شهید علی پاشایی و بعدها شهید حاج رضا داروییان.…
▫️تبادل آتش بین دو خط بعضی شب ها آنچنان بالا می گرفت که گویی شب عملیات است و در این لحظه ها حاج علی پاشایی کنار بچه ها بود و توصیه های لازم را ارائه می کرد. علیرضا ساریخانی نیروهایش را در سه سنگر اجتماعی موجود در داخل هلالی سازمان داده بود و با ایجاد کانالی این قسمت را به بولدوزر منهدم شده بین دو خط ایران و عراق وصل کرده بود. نیروهایی از دسته اش شب تا صبح پشت این بولدوزر نگهبانی می دادند تا از نفوذ حضور عراقی ها به آنجا جلوگیری کنند.
▪️نگهداری خط شلمچه بسیار مشکل بود، ولی سختی های قسمت هلالی و اطراف آن قابل مقایسه با جاهای دیگر خط نبود. شدت آتش، تلفات زیاد و روزمره، فشار به اندک نیروهای موجود در خط را بیشتر می کرد. علیرضا ساریخانی در همین جا زخمی و به بیمارستان منتقل شد. فردای آن روز، سارخانی با همان حال مجروحش به خط برگشت تا کمبود نیرو و روحیه بر و بچه ها متعادل شود. نزدیک ظهر ۲۷ خرداد مهدی قنبری از سنگرهای عراقی واقع در خطوط پشتی که در کربلای پنج بدستمان افتاده بود مقداری مهمات عراقی پیدا کرده و بار تویوتا وانت کرده و در جلوی سنگر علی پاشایی تخلیه می کرد؛ ناگهان....
🔺....ناگهان عراقی ها آتششان شدت گرفت و با نارنجک تفنگی و خمپاره شصت منطقه را زیر آتش گرفتند. خمپاره ای وسط معرکه منفجر شد که دو نفر از نیروها از جمله مهدی قنبری مجروح شد. در این میان حمید غمسوار سراسیمه سر رسید و با دلهره گفت: حاج علی پاشایی داره شهید میشه!
⚪️ در سی متری آنجا، پیکر مطهر و خون آلود علی در آغوش اسماعیل وکیل زاده آرام گرفته بود. ترکشی گلوی مبارکش را بریده بود و خون از راه دهان و گوش و بینی اش بیرون می زد. ایوب پاشایی هم آنجا بود و غریبانه پرپر شدن برادرش را نظاره می کرد. اسماعیل وکیل زاده هم دستش را روی چهره علی می گرفت که ایوب بیش از این صورت خون آلود برادر را نبیند!
🆔 @Defa_Moqaddas