eitaa logo
دفاع مقدس
382 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
881 ویدیو
248 فایل
💠 نیم نگاهی به رویدادهای دفاع مقدس 🌼🌸🍀در قالب: متن، عکس، صوت، فیلم و کلیپ
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 کاک ناصر! 🔹 درگیری‌های به غائله ۲۶ مرداد ۱۳۵۹ ختم نشد. «شهید » سال ۵۹ به پاوه آمد؛ او همزمان فرماندار و فرمانده سپاه شد. تازه گروهک‌ها شروع به هدف قرار دادن شهر پاوه کرده بودند. هر روز عصرها از بالای کوه آتشکده شهر را خمپاره‌باران می‌کردند. شهید کاظمی به همراه تیمی از بچه‌های پاوه به کوه رفت و اکیپ خمپاره‌انداز را منهدم کرد. 🔸گروهک‌ها همه شهرهای کردستان را گرفته بودند؛ تنها جای در امان مانده از دست آن‌ها شهر پاوه بود. من با حکم شهید کاظمی شهردار پاوه بودم. شب هنگام نزد شهید کاظمی رفتم و از وضعیت خبر دادم که مردم وضعیت بدی دارند. شهر در محاصره است و مردم گرسنگی می‌کشند و خیلی ناراحتند، فکری به حالشان کنید. شاید آذوقه و غذا و نانی به دستشان برسد. ▪️فاصله پاوه تا نوسود به دلیل نامساعد بودن جاده یک ساعت و نیم بود. شهید کاظمی بدون تامل گفت: " فردا به نوسود می‌روم." خواستم از این تصمیم منصرفش کنم، اما فایده نداشت. فردای آن روز خودش تک و تنها به نوسود رفت. شهید کاظمی به بچه‌های نوسود گفته بود: «جاده پاوه برای مردم نوسود باز است، هر کسی به شهر ما بیاید قدمش بر روی چشم، ما آماده پذیرایی هستیم؛ هر کسی نمی‌آید گله‌مند نباشد، او هوادار ما نیست.» این حرکت شهید کاظمی موجب شد تعداد زیادی از مردم نوسود به پاوه بیایند. 🔺وقتی شهید کاظمی به نوسود رفت من دلهره داشتم. سعی می‌کردم نرود؛ چون کسی از نوسود جان سالم به در نمی‌برد. شهید کاظمی با شهامت رفت و برگشت. ▫️ سقوط کرده بود و شهر به کلی دست گروهک‌های ضد انقلاب بود. حمله‌ای به فرماندهی شهید برای تصرف گروهک‌ها در نوسود شروع شد. تعداد زیادی از پیشمرگان کُرد و پاسداران در منطقه‌ای به اسم « » هلی‌برد کردند؛ شهید کاظمی نیروهای زیادی را پیاده کرد و مقداری در منطقه پیشروی کردند. در همین زمان هواپیماهای عراقی وارد عمل شده، منطقه را بمباران و در جنگ دخالت کردند. شهید کاظمی همان‌جا زخمی شد. 💢 منطقه نوسود خالی از نیروهای پاسدار بود. مردمی که خواهان انقلاب بودند به پاوه و سایر مناطق آمده بودند و کسانی هم که در آن‌جا بودند یا با گروهک‌ها بودند و یا راهی جز همراهی با آن‌ها نداشتند. شهید کاظمی همراه با شهید « » یکی از بچه‌های پاوه که در همان حمله به شهادت رسید، زخمی شد. وقتی هواپیماها آمدند و تعداد زیادی از بچه‌ها به شهادت رسیدند شهید کاظمی مجبور شد تعدادی از شهدا را در روستایی از همان منطقه خاکسپاری کند. —( راوی: جمیل صافی پور از پیشمرگان مسلمان کرد و جانشین شهید ناصر کاظمی در پاوه) 🆔 @Defa_Moqaddas
❂○° فتح شیخان °○❂ ▫️ قرار بود برویم ، را فتح کنیم. زمستان بود. چهار پنج بار عملیات کردیم اما موفق نشدیم. در عملیات قبلی هم به خاطر همین پاسگاه شیخان بود که شکست خورده بودیم. می رفتیم و شکست می خوردیم و برمی گشتیم. نیروها همه کم آورده بودند. از طرفی هوا هم خراب شده بود. همه خسته بودند و می گفتند: «ما دیگه جلو نمیریم. چندبار رفتیم، نمیشه. دست نیافتنیه، دیگه نمیاین.» ، فرمانده سپاه پاوه با همان لبخند همیشگی اش ، شروع کرد به حرف زدن و گفت: «ما مأمور به انجام وظیفه ایم، حالا در این راه اگه شهید بشیم هم شدیم دیگه. مگه شما از اون چریک های فلسطینی کمتر هستین که ۳۵ بار عملیات کردن و شکست خوردند و باز مجدداً از نو عملیات رو شروع کردن؟» چنان مثال های حماسی و هیجان انگیزی آورد که بعد از تمام شدن حرف هایش همه اعلام کردند: «ما تا آخر هستیم.» این طوری حاج همت نه تنها نیروها را مجاب به ماندن، بلکه روحیۀ آنها را نیز چند برابر کرد. رفتیم و موفق شدیم و توانستیم به هدف مورد نظرمان نیز برسیم. —( راوی: مجید حامدیان- برگرفته از کتاب ) 🆔 @Defa_Moqaddas
💠 هم زمان که فرماندار [ ] و رسیدند. انفجار گلوله خمپاره شدت گرفت. یکی از گلوله ها کنار مطلق [ ]، فرمانده سپاه پاوه منفجر شد. فرماندار زمانی به او رسید که او برای همیشه آرام گرفته بود. صافی‌پور سراسیمه رسید و گفت: "دارند از سمت ارتفاع آتشگاه حمله می‌کنند. انگار خیالاتی دارند." او بیشتر در سامان دادن نیروهای بومی فعالیت می‌کرد. فرماندار نگاهی به قیافه پریشان او انداخت و گفت: "آماده شوید که مانع پیشروی آنها شویم." صافی پور جا خورد. فرماندار تفنگ فرمانده سپاه را از روی زمین برداشت و به صورت حرفه‌ای خشاب عوض کرد. به گفت: "نباید امان‌شان بدهید احمد." 🔸 پرید توی محوطه سپاه و نیروها را آماده رزم کرد. شدت آتش خمپاره که بیشتر شد فرماندار رگباری جلو کشید. صافی پور اما هنوز مات و متحیر رفته بود تو نخ رفتارهای حساب شده او که مثل یک نظامی در حال عقب راندن یک گروه مهاجم دمکرات بود. ها تا غرب تپه آتشگاه عقب نشینی کردند. 🔹 فرماندار به تخته سنگی تکیه داد و عرق از صورت پاک کرد. داشت می‌دید نگاه نسبت به او عوض شده است. یادش آمد که با ملاقات دارد. برگشت فرمانداری. بروجردی آمده بود تا رابطه فرماندار و سپاه را نزدیکتر کند. داشت برای تعیین فرمانده سپاه چند شهر نقشه می‌کشید. آخر شب بود که بروجردی رسید. اول رفت سراغ سر و صداهای سفر فرماندار به و بی مقدمه وارد بحث شدند... —(بخشی ازکتاب📚محمد؛ مسیح کردستان - زندگی نامه سردار شهید ) 🆔 @Defa_Moqaddas