⏳۲۶ تیر ۱۳۶۰ - سالروز شهادت علی اصغر اکبری، فرمانده سپاه سردشت به دست ضد انقلاب
🌷او در پادگان ولی عصر (عج) و توحید تهران فعالیت داشت و در آنجا کلاس های قرآن دایر کرده بود. در سال 59 زمانی که #دمکرات ها و حزب #کوموله در کردستان آشوب به پا کرده بودند به کردستان رفت و به عنوان فرمانده سپاه سردشت در آنجا خدمت کرد.
🌴 فداکاری و دشمن ستیزی او باعث شد که ضدانقلاب برای سرش جایزه بگذارد.شهید اکبری به اتفاق دیگر پاسداران در زمان ریاست جمهوری #بنیصدر دست به عملیات گسترده ای علیه گروهک های کوموله،دمکراتها ....در منطقه کردستان زدند، ولی به علت نرسیدن تعمدی مهمات به دستور بنی صدر، او به اتفاق 40 تن از همرزمانش و برادر کوچکش عباس با زبان روزه در کمین دشمن گرفتار و سپس به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
🔹 پیکر شهیداکبری به دست دشمن افتاد و آنها به جسم بی جان شهید علی اصغر هم رحم نکردند و آن را سوزاندند. بعد از گذشت 5 روز جنازه او در بیابان های سردشت پیدا شد. پیکر پاک سردار سپاه اسلام طی مراسم با شکوهی بعد از نماز جمعه تهران تشییع و در بهشت زهرا(س)به خاک سپرده شد.
💠 عباس، برادر علی اصغر هم که همراه او بود به اسارت دشمن درآمد. وی که از ناحیه پا مجروح شده بود توسط ضدانقلاب به بیمارستان صحرایی منتقل شد. دشمن در خلال معالجه او سعی کردند با تبلیغ اعتقاد او را سست کنند. اما او قویتر از آن بود که آنها فکر می کردند. وقتی دیدند که با تبلیغ نمی توانند اطلاعاتی از او بگیرند با انواع شکنجهها خواستند از او اعتراف بگیرند و عباس با مقاومتی بی نظیر تنها علیه آنها شعار می داد و در جواب سوال آنها که پرسیدند تو برای چه به کردستان و به جنگ ما آمدهای؟ گفت: «من به امر رهبر و برای ریشه کن کردن شما به اینجا آمده ام. ما هزاران نفر از شما را به درک فرستاده ایم و دست از مبارزه علیه شما هم برنمی داریم.» در این حال ضدانقلاب با شنیدن صحبت های رزمنده شجاع، او را به رگبار بسته و به شهادت رساندند.
@Defa_Moqaddas
💠 هم زمان که فرماندار [ #ناصر_کاظمی] و #متوسلیان رسیدند. انفجار گلوله خمپاره شدت گرفت. یکی از گلوله ها کنار مطلق [ #غلامرضا_قربانی_مطلق]، فرمانده سپاه پاوه منفجر شد. فرماندار زمانی به او رسید که او برای همیشه آرام گرفته بود.
صافیپور سراسیمه رسید و گفت: "دارند از سمت ارتفاع آتشگاه حمله میکنند. انگار خیالاتی دارند."
او بیشتر در سامان دادن نیروهای بومی فعالیت میکرد. فرماندار نگاهی به قیافه پریشان او انداخت و گفت: "آماده شوید که مانع پیشروی آنها شویم."
صافی پور جا خورد. فرماندار تفنگ فرمانده سپاه را از روی زمین برداشت و به صورت حرفهای خشاب عوض کرد. به #متوسلیان گفت: "نباید امانشان بدهید احمد."
🔸 #متوسلیان پرید توی محوطه سپاه و نیروها را آماده رزم کرد. شدت آتش خمپاره که بیشتر شد فرماندار رگباری جلو کشید. صافی پور اما هنوز مات و متحیر رفته بود تو نخ رفتارهای حساب شده او که مثل یک نظامی در حال عقب راندن یک گروه مهاجم دمکرات بود. #دمکرات ها تا غرب تپه آتشگاه عقب نشینی کردند.
🔹 فرماندار به تخته سنگی تکیه داد و عرق از صورت پاک کرد. داشت میدید نگاه #پیشمرگان نسبت به او عوض شده است. یادش آمد که با #بروجردی ملاقات دارد. برگشت فرمانداری. بروجردی آمده بود تا رابطه فرماندار و سپاه را نزدیکتر کند. داشت برای تعیین فرمانده سپاه چند شهر نقشه میکشید. آخر شب بود که بروجردی رسید. اول رفت سراغ سر و صداهای سفر فرماندار به #نوسود و بی مقدمه وارد بحث شدند...
—(بخشی ازکتاب📚محمد؛ مسیح کردستان - زندگی نامه سردار شهید #محمد_بروجردی )
🆔 @Defa_Moqaddas