💢 تفاوت ضدانقلاب با مردم کُرد
💠 بعد از اینکه روستا (از توابع سقز) پاکسازی شد شهید #بروجردی یک سخنرانی کرد. در بین صحبتهایش یک آقایی بلند شد و شروع کرد به ناسزاگفتن به شهید بروجردی و گفت: «من حرفهای شما را قبول ندارم، شما مزدورید!» بد و بیراه زیادی نثار بروجردی کرد. در این حین بلند شدم و به طرف آن شخص حمله کردم. یک دفعه شهید بروجردی مرا گرفت و از زمین بلند کرد و به من اعتراض کرد که: «چه کار داری میکنی؟! این بنده خدا انتقاد دارد و حرف زده است. نباید که او را کشت!» گفتم: «نخیر! ایشان به اسلام و فرمانده ما توهین کرده است.» مرا کنار کشید و دستش را روی شانه طرف گذاشت و گفت: «اگر دوستمان تحمل کند من با ایشان صحبت خواهم کرد.» بعد از جلسه 10 یا 15 دقیقه با صمیمیت تمام با این آقا صحبت کرد ولی او در مقابل دائم فحش میداد. اما بعد از مدتی دیدم حالتش تغییر کرد. مدتی هم ارتباط بینشان ادامه داشت تا اینکه یک روز دیدیم وارد سپاه #سقز شد و به عنوان #پیشمرگ_مسلمان ثبت نام کرد. بعد از مدتی هم شهید شد‼️
🔸به این ترتیب در اولین برخورد مستقیم با شهید بروجردی دیدم که او زاویه دید متفاوتی دارد. یکی از نکاتی که دائم در سخنرانیها به نیروها تاکید داشتند این بود که «شما باید صف ضد انقلاب را از صف مردم کُرد جدا کنید؛ صف کسانی که به نام اهل سنت و کُرد آمدهاند و با ما و در کنار ما در مقابل کفر میجنگند را باید از #ضدانقلاب جدا بدانید؛ باید بدانیم که اگر ما مسلمانیم آنها هم مسلمانند و هیچ فرقی با هم نداریم.» این جملهها را ایشان از ته دل میگفت و تاثیر این حرف و این تفکر ایشان تا سالها حتی تا امروز هم وجود داشته، اگر شما الان هم به پیشمرگان مراجعه کنید میبینید که بروجردی برای ایشان یک چیز دیگریست!
(راوی: محمد الله مرادی از فرماندهان سابق سپاه سقز)
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 ماجرای دیدار حاج احمد متوسلیان با امام خمینی
✨ در فضایی که #بنی_صدر برای اختلاف بین نیروهای سپاه و ارتش در غرب تلاش می کرد سختی ها و تلخ کامی ها به وجود می آمد که تنها سنگ صبور حاج احمد و دیگر سرداران سپاه غرب، فرمانده سپاه منطقة 7 #کرمانشاه، سردار سپاه اسلام محمد #بروجردی بود. مکاتبات حاج احمد ، به عنوان زبدهترین فرمانده جبهه های کردستان با فرمانده مافوق خود، «محمد بروجردی» در این مقطع، سرشار از جملاتی آتشین در اعتراض به خیانتها و کارشکنیهای متعمدانه بنیصدر بود که این نامه ها نیز که بنا بر مصلحت اندیشی دلسوزانه سردار بروجردی، تندیهای آنها گرفته شده بود، باز چنان آتشناک بود که ماشین جعل و تهمت و شایعهسازی جبهه متحد ضدانقلاب به کار افتاد.
🔸 طرفداران بنیصدر برای مشوّش ساختن سیمای احمد متوسلیان دست به کار شدند. از جمله شایعاتی که #لیبرالها علیه او سر زبانها انداختند، این بود که فرمانده سپاه مریوان، منافق است! البته وقتی این شایعه به گوش احمد رسید، با حلم و صبر عجیبی با این قضیه برخورد کرد. با آنکه از درون می سوخت، هیچ به روی خودش نیاورد و فقط می خندید❕
▪️ کار به حدی بالا گرفت که یک روز خبر رسید از دفتر حضرت #امام (ره) او را خواستهاند. حاج احمد سخت نگران وضعیت حساس جبهه #مریوان در آن روزهای دشوار جنگهای کردستان بود.
🔹در هر صورت بلند شد آمد تهران، رفت و خودش را به دفتر حضرت امام (ره) معرفی کرد... می گفت: رفتم ببینم چه کارم دارند. دیدم قرار شده برویم دستبوسی حضرت امام.
✨ توی دفتر به من گفتند: شما احمد متوسلیان هستید؟ گفتم: بله. گفتند: الان که خدمت حضرت امام می روی، مثل حالا که توی چشمهای ما نگاه می کنی، آنجا به چشمهای امام نگاه نکن! فقط جواب سؤالات آقا را بده، هیچ مسألهای هم نیست. نگران نباش‼️ بعد ما را بردند خدمت امام.
❣دیگر نفهمیدم چه شد... بغض گلویم را گرفته بود. خدایا! مگر می شد باور کرد؟! مرا به خدمت امام آوردهاند!... بعد دیدم امام فرمود: احمد! شما را می گویند #منافق هستی؟! گفتم: بله، همین حرفها رامی زنند !... دیگر نتوانستم چیزی بگویم. بعد، امام فرمود: برگرد، همان جا که بودی، محکم بایست!... وقتی احمد به اینجای حکایت رسید، با ذوق و شوق گفت: حالا دیگر غمی ندارم، تأیید از حضرت امام گرفتم!»
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 خاطره ای از شهید محمد بروجردی
🔹... فاطمه شنیده بود همسرش در قلب مردم رخنه کرده. همه دلتنگی ها در برابرش رنگ باخته بودند و از بگو و بخند همسر خود با کُردهایی که دورش حلقه زده بودند، لذت می برد. گاه تصور می کرد محمد بیشتر به این کُردها تعلق دارد تا او و دو فرزندش. حس غریبی سراغش آمده بود اما با شنیدن قهقهه او و کُردها آن فکر و خیال ها را از ذهن زدود.
🔸 #بروجردی خودش را از حلقه عشایر رها کرد و در حالی که دست تکان می داد، سمت استیشن دوید و سوار شد. دست تکان می داد و جواب می گرفت. فاطمه و حسین را در ساختمانی مستقر کرد و خودش وارد جلسه ای شد که روی #توابین (افراد پشیمان ضدانقلاب) تصمیم می گرفتند. بروجردی از در خوشبینی وارد شد و باز هم اصرار داشت در جدا کردن صف مردم از ضدانقلاب دایره مردم را وسیع تر کنند. دوست داشت به همان نسبت هم دایره سران ضدانقلاب محدودتر شود و به افرادی برسند که شرارت از تمام وجودشان می بارد و قابل اصلاح نیستند. وارد سالنی شد که اعدامیها با لباس همرنگ منتظرش بودند. از میان آنها اندک توابینی بودند که او را نمی شناختند.
این بار واقعه سنندج را از زاویه دیگری مرور کرد و بعد هم پیروزی های رزمندگان در #خوزستان را گزارش داد. داشت قدرت واقعی نظام را با منطق خودشان بیان می کرد. هیچ وقت حرفی نمیزد که غرورشان را خرد کرده باشد یا به آنها توهین کند.
🔹 سخنرانی اش که تمام شد، نشست کف سالن و توابین دورش حلقه زدند. سؤال می کردند؛ گاه به تندی و گاه نرم و آرام. ساعت که از نیمه شب گذشت، هنوز ده دوازده نفر دورش نشسته بودند و بحث می کردند. بروجردی خسته نشده بود، اما صلاح ندید بیش از این با آنها بحث کند سعی می کرد آنها را متقاعد سازد بیشتر فکر کنند و در پی چاره باشند. پتویی لوله کرد و زیر سر گذاشت و گفت: "بهتر است بخوابیم. نماز صبح بیدارم کنید."
توابین زل زده بودند به او که راحت و آسوده در میان آن همه زندانی به خواب عمیقی فرو رفته بود. نگاه توایبن به این اعتماد او تا حدی جدی شد که بعضی از آنها تا پاسی از شب نخوابیدند و به فکر فرو رفتند. گاهی بالای سر او می آمدند و آن چهره را با موی حنایی رنگش با حسرت مینگریستند.
—(📚 محمد؛ مسیح کردستان زندگی نامه سردار بزرگ سپاه اسلام شهید #محمد_بروجردی )
🆔 @Defa_Moqaddas
🌴 دوران #دفاع_مقدس
💠 توسل شهید #بروجردی و پیدا شدن راهکار عملیات
🌸 قرار بود عملیاتی در نزدیکی شهر مهاباد انجام شود، بدین منظور، جلسهای با شرکت تعدادی از فرماندهان منطقه برگزار شد. هر یک از آنها، در مورد انتخاب محور عملیاتی، نظر میدادند. وقتی نتیجهای گرفته نشد، شهید بروجردی رو به قبله کرد و با حالت عرفانی گفت: «خدایا خودت فرجی حاصل کن»!
🍀 بچهها نقشه را جمع کردند. نزدیکیهای صبح با صوت قرآن «محمد»، از خواب بیدار شدم. او از من نقشه خواست، سپس به من گفت: «با دقت در نقشه نگاه کن تا روستای قره داغ را پیدا کنی».
🌼 هر چه گشتیم ، پیدا نکردیم . بالاخره با تلاش بسیار، توانستیم در نقشۀ دیگری آن را پیدا کنیم و او بسیار خوشحال شد و گفت که دیگر مسئله حل است.
🍀 بعد توضیح داد: «وقتی همه خوابیدیم، بعد از یک ساعت من بیدار شدم، توسلی کردم و دو رکعت نماز خواندم و از خدا طلب یاری نمودم. مجدداً که خوابیدم، افسری به خوابم آمد و گفت: فلانی، چرا این قدر معطل میکنید؟ بروید و قره داغ را بگیرید ؛ در آن جا مسئله حل است».
➖ (راوی: همرزم شهید بروجردی)
┄──┄──┄──ا
🌷شهید بزرگوار محمد بروجردی، از مبارزین قبل از انقلاب و فرمانده قرارگاه حمزه
🌿 او زندگیش سرتاسر اخلاص و پاکدامنی بود
🔹 پس از #ابو_شریف ، فرماندهی سپاه را به بروجردی پیشنهاد کردند ولی نپذیرفت تا این که #محسن_رضایی به این سمت منصوب شد
🆔 @Defa_Moqaddas
💠 هم زمان که فرماندار [ #ناصر_کاظمی] و #متوسلیان رسیدند. انفجار گلوله خمپاره شدت گرفت. یکی از گلوله ها کنار مطلق [ #غلامرضا_قربانی_مطلق]، فرمانده سپاه پاوه منفجر شد. فرماندار زمانی به او رسید که او برای همیشه آرام گرفته بود.
صافیپور سراسیمه رسید و گفت: "دارند از سمت ارتفاع آتشگاه حمله میکنند. انگار خیالاتی دارند."
او بیشتر در سامان دادن نیروهای بومی فعالیت میکرد. فرماندار نگاهی به قیافه پریشان او انداخت و گفت: "آماده شوید که مانع پیشروی آنها شویم."
صافی پور جا خورد. فرماندار تفنگ فرمانده سپاه را از روی زمین برداشت و به صورت حرفهای خشاب عوض کرد. به #متوسلیان گفت: "نباید امانشان بدهید احمد."
🔸 #متوسلیان پرید توی محوطه سپاه و نیروها را آماده رزم کرد. شدت آتش خمپاره که بیشتر شد فرماندار رگباری جلو کشید. صافی پور اما هنوز مات و متحیر رفته بود تو نخ رفتارهای حساب شده او که مثل یک نظامی در حال عقب راندن یک گروه مهاجم دمکرات بود. #دمکرات ها تا غرب تپه آتشگاه عقب نشینی کردند.
🔹 فرماندار به تخته سنگی تکیه داد و عرق از صورت پاک کرد. داشت میدید نگاه #پیشمرگان نسبت به او عوض شده است. یادش آمد که با #بروجردی ملاقات دارد. برگشت فرمانداری. بروجردی آمده بود تا رابطه فرماندار و سپاه را نزدیکتر کند. داشت برای تعیین فرمانده سپاه چند شهر نقشه میکشید. آخر شب بود که بروجردی رسید. اول رفت سراغ سر و صداهای سفر فرماندار به #نوسود و بی مقدمه وارد بحث شدند...
—(بخشی ازکتاب📚محمد؛ مسیح کردستان - زندگی نامه سردار شهید #محمد_بروجردی )
🆔 @Defa_Moqaddas