eitaa logo
دفاع مقدس
4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
11.6هزار ویدیو
1هزار فایل
🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷 ✅مرجع‌ نشر آثار شـ‌هدا و دفاع‌مقدس ⚪️روایت‌گر رویدادهای جنگ تحمیلی #کپی_آزاد 🌴اینجا سخن از من و ما نیست،سخن از مردانی‌ست که عاشورا را بازیافته،سراسر از ذکر﴿یالیتناکنامعک﴾لبریز بوده و بال در بال ملائک بسوی کربلا رهسپار شدند🕌
مشاهده در ایتا
دانلود
7.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 کانون اراده‌ها ... «چه كسی از جنگ خسته شده است؟ ما به فطرت خویش باز گشته‌ایم و در آن حسین بن علی‌(ع) را یافته‌ایم و اینچنین است اگر حسین‌ ندیده ″حسین حسین″ می‌كنیم. ما از جنگ خسته نمی‌شویم، ...» ◀️ قسمت پایانی مجموعه
9.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚪️ درس حسین ابن علی (ع) به تمام عصرها و نسل ها، تا روز محشر و قیامت: 🌴 انگار از همیشه آخرت بوده است و انگار هیچ گاه دنیا نبوده است... ▫️ برادر عزیزم ، تو با عقل معاش تصمیم گرفته ای... 👆🎞 برشی از جلسه سخنرانی استاد محمدمهدی طباخیان با موضوع: «قاتل حسین کیست؟» ا🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴 💠«زوال دنیا و بقاء آخرت»💠 امام باقر عليه السلام فرمود:  ⚪️ كَتَبَ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام إلى مُحَمَّدِ [ يعني محمّد بن الحنفيّة . ] بنِ عَلِيٍّ عليه السلام مِن كَربَلاءَ : 🌴 بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِي إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَني هاشِمٍ ، أمّا بَعدُ ، 💠 فَكَأَنَّ الدُّنيا لَم تَكُن وكَأَنَّ الآخِرَةَ لَم تَزَل ، وَالسَّلامُ .  [ منبع:كامل الزيارات : ص 158 ح 196 عن ميسر بن عبد العزيز ، بحار الأنوار : ج 45 ص 87 ح 23 . ] امام باقر عليه السلام فرمود:  حسين بن على عليهماالسلام از كربلا به محمّد بن على [ مقصود، محمّد بن حنفيّه است. ] نوشت: ✍ «به نام خداوند رحمتگر مهربان. از حسين بن على به محمّد بن على و ديگر فرزندان هاشم. امّا بعد : 💠 دنيا چنان است كه گويى هرگز نبوده است و آخرت ، چنان است كه گويى همواره بوده است! والسلام».‌ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ https://eitaa.com/DefaeMoqaddas
پیرِ میخانه‌ی عشاق ، خمینـی فرمـود هرچه داریم ز داریم ا🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴🌱🌴 🚩🚩 در جبهه ها ☝️ 🌴 دوران
شب یازدهم _ تنهای تنها.mp3
7.88M
🎵تنهای تنها 🎧 مجموعه پادکست‌های وارثان حسین (سلام‌الله‌علیه) 🔰 تحلیلی متفاوت از 🌴 واقعه‌‌ی عظیم عاشورا 📻 همراه با ذکر مصیبت، 🎙 با بیان گرم استاد علی‌صفایی‌حائری 🏴 ماه‌ عزا #️⃣ (ع) ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
شب یازدهم _ تنهای تنها.mp3
7.88M
🎵 تنهای تنها 😭 🔰 تحلیلی متفاوت از 🌴 واقعه‌‌ی عظیم عاشورا 🚩🚩🚩 📻 همراه با ذکر مصیبت، 🎙 با بیان گرم استاد علی‌صفایی‌حائری #️⃣ (ع) ▪️ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
🌺 🍃🥀 روز یکشنبه 9 شهریور 65 از صبح تا ظهر اجازه دادند که در اختیار خودمون باشیم و اجازه دادند هر کس میخواهد داخل برود آزاد است. من هم با حسن راه افتادیم که چرخی توی شهر بزنیم . هم وطنان آذری زبان شهر نقده داشتند رو برپا میکردند. بوی به مشام میرسید و حسن بی تاب بود. نهار رو که خوردیم اسم یک تعداد رو خوندند که سریع تجهیزات بگیرند و آماده شوند برای عملیات. اسم من و حسن رو هم خوندند.. من بسیجی بودم و حسن پاسدار بود. حسن لباس سبز پاسداریش رو که تازه جیره گرفته بود پوشید و بند حمایل بست و نارنجکها رو بهش آویزون کرد و من هم لباس خاکی پوشیدم. ( راوی: همرزم شهید) ا🌿🌴🌿🌴🌿🌴🌿 10 شهریور ما 65 روزی که شهید شد 5 روز تا مونده بود و روزی که رو عقب آوردند یک از شهادت اربابش امام حسین علیه السلام گذشته بود . یعنی بیش از 50 روز بدن 19 ساله بی غسل و کفن مثل اربابش روی زمین ماند
دفاع مقدس
🎞 #موشن_گرافیک 🗓 ۱۰ شهریور ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۲ •┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈ 🌴 کانال #دفاع_مقدس : روایتگر روید
💠 خاطره ای از اعزام نیروهای تخریب برای راوی: جعفر طهماسبی (از لشگر ۱۰ سیدالشهداء-ع) ⏳ یک هفته به مانده بود مقر تخریب لشگر ۱۰ در قلاجه (بین راه اسلام آباد_ایلام) بود. آماده می‌شدیم برای محرم سال ۶۵ آمادگی از این جهت که ساک ها رو بسته بودیم برای رفتن مرخصی . اکثر بچه ها می‌خواستن دهه ی اول محرم رو تهران باشند. از منطقه هم قول و قرار برای حسینیه لباس فروشها و مسجد جامع بازار تهران گذشته بودند و ما هم که هیات داشتیم خوشحال بودیم که امسال محرم لااقل به هیئت های عزادارمان می‌رسیم. اما دستوری همۀ این امید و آرزوها رو به فنا داد و فرمان دادند که گردان‌ها و واحدهای لشگر به منطقه پیرانشهر حرکت کنند. ▫️غروب روز جمعه ۷ شهریور ۶۵ از قَلاجِه با دو تا اتوبوس راه افتادیم شب را در مسجد ترک های باختران به صبح رسونیدیم مسجد خیلی شلوغ بود رزمنده های زیادی توی شبستان مسجد خوابیده بودند من تا صبح از صدای خرناسه بعضی ها خوابم نبرد. بلافاصله بعد از نماز صبح سفره ها رو انداختند و صبحانه خوردیم و راه افتادیم به سمت سنندج. دو تا اتوبوس بودیم دو تا اتوبوسمان هم خیلی تمیز و شیک بود. یادم هست اتوبوسی که ما در آن بودیم "ایران پیما" بود و راننده اش ماشین رو از تمیزی برق انداخته بود. وقتی وارد اتوبوس شدم گفتم : خدا رو شکر ، یه بار ما رو آدم حساب کردند و یک ماشین خوب برای ما فرستادند. یک راست رفتم صندلی آخر اتوبوس یه جای دنج پیدا کردم. قبل از نماز ظهر و عصر رسیدیم به سپاه بوکان آنجا نماز ظهر و عصر را خواندیم و نهار هم خوردیم و حدود ساعت ۲ بعد از ظهر بود که به سمت نقده حرکت کردیم. من کف اتوبوس چفیه ام را پهن کردم و خوابیدم.. البته راننده و کمکش یه خورده غر غر کردند اما مهم نبود. مست خواب بودم که یک صدای عجیبی آمد. مثل اینکه چیزی به عقب ماشین ما خورد و من که کف ماشین خوابیده بودم سر خوردم تا دم درب اتوبوس. همه ی بچه ها از خواب پریده بودند و هر کسی یه ذکری می گفت: یکی می گفت یا زهرا(س) یکی یا حسین و یا ابالفضل من که کف اتوبوس بودم و از چیزی خبر نداشتم با زحمت از میان صندلی ها و بچه هایی که به سمت درب اتوبوس هجوم آورده بودند خودم رو بالا کشیدم و با تعجب پرسیدم چی شده؟؟ چرا اینقدر شلوغش می کنید!!! که نگاهم به سمت راست جاده و پشت ماشین افتاد. اتوبوس پشت سری ما از پل مسیر جاده غلطید و به پهلوی راست روی زمین افتاد. اینبار خودم با همه ی وجودم یه یا ابالفضل(ع) گفتم. اتوبوس ما چند متری جلو رفت و راننده از ماشین پایین پرید و من هم پایین رفتم هی می گفتم خدایا به ما رحم کن... خدایا بچه هامون چیزیشون نشده باشه. شیشه جلوی ماشین خورد شده بود و راننده از شیشه آمد بیرون و پشت سرش یکی یکی بچه ها بیرون آمدن. در کمال ناباوری همه ی تخریبچی ها سالم بودند فقط یکی از بچه ها یک خورده گوشه ی پایش زخم شده بود که با یک چسب زخم مشکل حل شد. وسایل بچه ها توی صندوق اتوبوس بود که به علت ترکیدن گالن های گازوئیل آلوده شده بود. همه ی وسایل را از دو تا اتوبوس خالی کردیم اتوبوس دوم که چپ کرده بود و اتوبوس اول هم که ما بودیم در اثر ضربه ای که به موتورش خورده بود از کار افتاده بود. به خنده گفتم: بخشگی شانس... یه بار یه اتوبوس خوب برای ما اومد و این هم شد سرنوشت ما.‼️ راننده دو تا اتوبوس توی سر خودشون می زدند . چون هم اتوبوس ها صدمه دیده بود و هم اینکه نگران بودند اگر هوا تاریک بشه با نا امنی جاده ها چه کنند!! خطر هجوم ضدانقلاب یود.... از طریق بی سیم یکی از پایگاه های تامین جاده که در نزدیکی ما بود خبر تصادف را دادند و یک ساعتی طول کشید که ماشین آمد و قبل از غروب آفتاب به شهر نقده رسیدیم. مقر بچه های تخریب لشگر داخل یک هنرستان بود و نماز جماعت مغرب و عشاء رو به جماعت خواندیم و بعد از نماز چون روزهای قبل از ماه محرم بود مجلس عزاداری برگزار شد. شهید حسن مقدم آن شب حال خوبی داشت. و بعد از خواندن من ، او مجلس را به دست گرفت. یادم میاد آن شب توسل به حضرت مسلم (ع) داشتیم. شهید مقدم توی ناله ها و گریه هاش می گفت: ارباب جان. حالا که میری کربلا یه خورده آهسته برو ما هم برسیم. و شهید حسن مقدم نیمه شب دهمین روز شهریورماه ۱۳۶۵ میهمان اربابش شد روحش شاد
دفاع مقدس
🌴۱۰ شهریور سال ۶۵ 🇮🇷 #سالروز_عملیات_کربلای_۲_گرامیباد . ▪️عملیات کربلای ۲ در منطقه‌ای به وسعت تقریبی
💠 خاطره ای از اعزام نیروهای تخریب برای راوی: جعفر طهماسبی (از لشگر ۱۰ سیدالشهداء-ع) ⏳ یک هفته به مانده بود مقر تخریب لشگر ۱۰ در قلاجه (بین راه اسلام آباد_ایلام) بود. آماده می‌شدیم برای محرم سال ۶۵ آمادگی از این جهت که ساک ها رو بسته بودیم برای رفتن مرخصی . اکثر بچه ها می‌خواستن دهه ی اول محرم رو تهران باشند. از منطقه هم قول و قرار برای حسینیه لباس فروشها و مسجد جامع بازار تهران گذشته بودند و ما هم که هیات داشتیم خوشحال بودیم که امسال محرم لااقل به هیئت های عزادارمان می‌رسیم. اما دستوری همۀ این امید و آرزوها رو به فنا داد و فرمان دادند که گردان‌ها و واحدهای لشگر به منطقه پیرانشهر حرکت کنند. ▫️غروب روز جمعه ۷ شهریور ۶۵ از قَلاجِه با دو تا اتوبوس راه افتادیم شب را در مسجد ترک های باختران به صبح رسونیدیم مسجد خیلی شلوغ بود رزمنده های زیادی توی شبستان مسجد خوابیده بودند من تا صبح از صدای خرناسه بعضی ها خوابم نبرد. بلافاصله بعد از نماز صبح سفره ها رو انداختند و صبحانه خوردیم و راه افتادیم به سمت سنندج. دو تا اتوبوس بودیم دو تا اتوبوسمان هم خیلی تمیز و شیک بود. یادم هست اتوبوسی که ما در آن بودیم "ایران پیما" بود و راننده اش ماشین رو از تمیزی برق انداخته بود. وقتی وارد اتوبوس شدم گفتم : خدا رو شکر ، یه بار ما رو آدم حساب کردند و یک ماشین خوب برای ما فرستادند. یک راست رفتم صندلی آخر اتوبوس یه جای دنج پیدا کردم. قبل از نماز ظهر و عصر رسیدیم به سپاه بوکان آنجا نماز ظهر و عصر را خواندیم و نهار هم خوردیم و حدود ساعت ۲ بعد از ظهر بود که به سمت نقده حرکت کردیم. من کف اتوبوس چفیه ام را پهن کردم و خوابیدم.. البته راننده و کمکش یه خورده غر غر کردند اما مهم نبود. مست خواب بودم که یک صدای عجیبی آمد. مثل اینکه چیزی به عقب ماشین ما خورد و من که کف ماشین خوابیده بودم سر خوردم تا دم درب اتوبوس. همه ی بچه ها از خواب پریده بودند و هر کسی یه ذکری می گفت: یکی می گفت یا زهرا(س) یکی یا حسین و یا ابالفضل من که کف اتوبوس بودم و از چیزی خبر نداشتم با زحمت از میان صندلی ها و بچه هایی که به سمت درب اتوبوس هجوم آورده بودند خودم رو بالا کشیدم و با تعجب پرسیدم چی شده؟؟ چرا اینقدر شلوغش می کنید!!! که نگاهم به سمت راست جاده و پشت ماشین افتاد. اتوبوس پشت سری ما از پل مسیر جاده غلطید و به پهلوی راست روی زمین افتاد. اینبار خودم با همه ی وجودم یه یا ابالفضل(ع) گفتم. اتوبوس ما چند متری جلو رفت و راننده از ماشین پایین پرید و من هم پایین رفتم هی می گفتم خدایا به ما رحم کن... خدایا بچه هامون چیزیشون نشده باشه. شیشه جلوی ماشین خورد شده بود و راننده از شیشه آمد بیرون و پشت سرش یکی یکی بچه ها بیرون آمدن. در کمال ناباوری همه ی تخریبچی ها سالم بودند فقط یکی از بچه ها یک خورده گوشه ی پایش زخم شده بود که با یک چسب زخم مشکل حل شد. وسایل بچه ها توی صندوق اتوبوس بود که به علت ترکیدن گالن های گازوئیل آلوده شده بود. همه ی وسایل را از دو تا اتوبوس خالی کردیم اتوبوس دوم که چپ کرده بود و اتوبوس اول هم که ما بودیم در اثر ضربه ای که به موتورش خورده بود از کار افتاده بود. به خنده گفتم: بخشگی شانس... یه بار یه اتوبوس خوب برای ما اومد و این هم شد سرنوشت ما.‼️ راننده دو تا اتوبوس توی سر خودشون می زدند . چون هم اتوبوس ها صدمه دیده بود و هم اینکه نگران بودند اگر هوا تاریک بشه با نا امنی جاده ها چه کنند!! خطر هجوم ضدانقلاب یود.... از طریق بی سیم یکی از پایگاه های تامین جاده که در نزدیکی ما بود خبر تصادف را دادند و یک ساعتی طول کشید که ماشین آمد و قبل از غروب آفتاب به شهر نقده رسیدیم. مقر بچه های تخریب لشگر داخل یک هنرستان بود و نماز جماعت مغرب و عشاء رو به جماعت خواندیم و بعد از نماز چون روزهای قبل از ماه محرم بود مجلس عزاداری برگزار شد. شهید حسن مقدم آن شب حال خوبی داشت. و بعد از خواندن من ، او مجلس را به دست گرفت. یادم میاد آن شب توسل به حضرت مسلم (ع) داشتیم. شهید مقدم توی ناله ها و گریه هاش می گفت: ارباب جان. حالا که میری کربلا یه خورده آهسته برو ما هم برسیم. و شهید حسن مقدم نیمه شب دهمین روز شهریورماه ۱۳۶۵ میهمان اربابش شد روحش شاد ✅ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ✅ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
۵ آبان ۱۳۶۱ -- استقرار و آمادگی نیروهای لشکر خط شکن (ع) استان اصفهان 🌿 قبل از عملیات ⚪️ جنوب ‌شرقی دهلران ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/DefaeMoqaddas ▪️ تلگرام https://t.me/DefaeMoqaddas2
دفاع مقدس
┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ ▪️ ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas ▪️ روبیکا https://rubika.ir/
👈 نام عملیات: ✅ رمز عملیات: یا زینب(س) 📍 منطقه عملیات: سلسله جبال حمرین ـ موسیان، عین خوش، زبیدات 🗓 زمان عملیات: 1361/08/10 تا 1361/08/20 📌 هدف: تصرف ارتفاعات سرکوب منطقه و قرار گرفتن در موضع برتر تاکتیکی 🗺 نوع عملیات: نیمه گسترده ❇️ فرماندهی عملیات: مشترک (سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی) 👈 سازمان عملیات: مشترک 🚹 استعداد نیروهای درگیر خودی: 49 گردان پیاده و لشکر 30 زرهی مجهز به 150 تانک و نفربر از سپاه و 8 گردان پیاده و 50 دستگاه تانک و نفربر از ارتش 💣 استعداد نیروهای درگیر دشمن: 24 گردان پیاده، 16 گردان زرهی، 4 گردان مکانیزه و 2 گردان کماندو 📊 نتایج عملیات: آزادسازی 700 کیلومتر مربع از خاک ایران از جمله ارتفاعات 400 و 298، پل چم سری، حوزه نفتی بیات، نهر عنبر، چم سری و موسیان؛ خارج شدن جاده عین خوش ـ دهلران از دید و تیر دشمن؛ آزادسازی 300 کیلومتر مربع از خاک عراق از جمله پاسگاه‌های زبیدات، شرهانی و ابوغریب.
دفاع مقدس
#نهم_دی سالروز شهادت صادق لشکر کربلا . ▪️ بار اولی که به جبهه می‌رفت، تازه جنگ شروع شده بود. در حال
🌷گذری بر زندگی عرفانی شهید صادق مزدستان 🌿 فرمانده تيپ دوم و گردان صاحب الزمان لشکر ۲۵ کربلا 🌱در سال 1335 در شهرستان مازندران متولد شد. او هفتمين فرزند اين خانواده بود. آنها در منزلی شخصی زندگی می کردند و از وضعيت مالی متوسطی برخوردار بودند. صادق کودکی پر جنب و جوش و فعال بود. 🔹برادرش، علی که جانباز جنگ تحميلی است در باره ی او می گوید : صادق از من کوچکتر بود و از کودکی علاقه زيادی به رابطه با ديگران داشت، يعنی غريبه و آشنا نمی شناخت و به همه محبت می کرد و با همه دوست بود. ارتباط نزديکی با مادر پدر بزرگش داشت وآنها هم علاقه مفرطی به وی داشتند. با آغاز دوران وضعيت اقتصادی خانواده وی بهتر شد و او در دبستان دهقان شهرستان به تحصيل پرداخت. 🔸دوره ی ابتدايی را بدون مشکلی به پايان برد.دراين سالها را کمتر در منزل انجام می داد.بلکه آنها را سرکلاس و در اوقات فراغت به اتمام می رساند. با يک بار خواندن، درس را فرا می گرفت. در تمام اين سالها ارتباط وی با ديگران بسيار خوب بود اما در برابر ايستادگی می کرد. بيشتر با افراد باگذشت و متواضع طرح دوستی می ريخت. 🔹اخلاق صادق با ديگر خانواده تفاوت داشت و وقتی با مشکلی مواجه می شد با کسی در ميان نمی گذاشت و اظهار عجز و نگرانی نمی کرد. اوقات فراغت را بيشتر با ،مطالعه کتاب می گذراند و گاهی اوقات نیز به پدرش درفروشگاه کمک می کرد. خود را در مقاطع راهنمايی و دبيرستان ادامه داد و ديپلم نظام قديم را در دبيرستان اديب قائمشهر اخذ کرد. او فردی پر جنب و جوش، اجتماعی و معاشرتی بود. به ندرت عصبانی می شدو بسيار رئوف بود. به هنگام گرفتاری به تفکر می نشست تا چاره کار رابيابد و اگر به نتيجه ای نمی رسيد به بزرگان فاميل مراجعه می کرد. برای بزرگان و فاميل احترام خاصی قائل بود. مدتی راننده تاکسی بود و از این راه زندگی خود را تامین می کرد. 🔸با آغاز نهضت اسلامی تحولی در وی پديد آمد و تمام اوقات خود را در خدمت انقلاب و انقلابيون قرار داد. در سن 20 سالگی مبارزات و مذهبی عليه رژيم طاغوت را شروع کرد و در اين راه لحظه ای آرام و قرار نداشت و برای به ثمر رسيدن انقلاب اسلامی چشمگيری داشت. در اين زمان در درگيريها و عليه رژيم شاه حضور می يافت و ديگران را به حضور در صف توصيه می کرد. به تعليمات و دستورات دينی پايبند بود. 🔹با پيروزی انقلاب اسلامی و آغاز بحران کردستان، صادق برای سرکوب شورشهای ضد انقلاب علیه مردم وانقلاب اسلامی به کردستان رفت. پس از بازگشت از در تاسيس انجمن اسلامی مسعود دهقان در مهديه قائمشهر وديگر شهرهای شرکت فعال داشت. با آغاز جنگ تحميلی عراق عليه ايران، در تاريخ 2 آبان 1359 به سوی جبهه جنگ شتافت. 🔸صادق درگروه جنگهای نامنظم دکتر چمران شرکت داشت و در درکنار او جنگيد. پس از تشکيل به اين تيپ آمد و در مدت زمانی اندک به سبب لياقت و شجاعت فرماندهی گروهان و سپس گردان صاحب الزمان (عج) از تيپ کربلا عهده دار شد. در فتح المبين، بيت المقدس و رمضان حضور داشت و چند بار مجروح شد ولی همچنان در حساس ترين مناطق حاضر بود. در عمليات نقش مهمی را ايفا کرد تا جايي که به فاتح عمليات محرم شهرت يافت و مفتخر به دريافت پاداشی از حضرت امام (ره) گرديد. 🔹مزدستان به فرماندهی به عنوان يک می نگريست و به چيزديگری غير از شهادت در راه خدا نمی انديشيد. يکبار از ناحيه گردن و گوش زخمی شد وقتی با سر و گردن باند پيچی شده به آمد و در جواب نگرانيهای خانواده گفت: «فقط يک خراش کوچک است.» همواره از ريا دوری می جست. در 27 آذر 1361 با خانم گيسو صالح پور ازدواج کرد. دو روز بعد از ازدواج به اتفاق همسر برای زيارت مرقد امام رضا (ع) به مشهد مقدس رفتند. 🔸در آنجا صادق به گفت: «اگر اين بار افتخار در جبهه نصيبم نشد خانه ای اجاره می کنم و با هم زندگی مشترک خود را آغاز می کنيم. » پس از بازگشت از به مناطق عملياتی رهسپار شد. او که لشکر 25 کربلا را به عهده داشت در منطقه فکه در يک عمليات در خط مرزی عين خوش و در جنگل عمقر در اثر صابت ترکش مين والمر به ناحيه سر در تاريخ 9 دی 1361 به رسيد. درحالی که تنها دوازده روز از ازدواجش می گذشت. 🌺 جنازه در گلزار به خاک سپرده شد. شش ماه بعد در نيمه سال 1362 در منطقه عملياتی پنجوين به شدت مجروح شد و يک چشم و بخشی از استخوانهای کاسه چشم ديگرش را از دست داد. يک سال بعد برادر ديگرش در عمليات والفجر 6 در منطقه در اسفند ماه 1362 بر اثر انفجار، شهيد و پیکرش متلاشی و مفقود الاثر شد.
دفاع مقدس
🌷 ۲۷ بهمن ۱۳۶۱ - سالروز شهادت علیرضا ناهیدی 🔹 مسئول ادوات و #توپخانه سپاه مریوان (در زمان فرماندهی
🌷سالروز سردار دلاور و بی ادعای 🔹ولادت اسفند ۱۳۳۹ ، شرق ، تحصیلات ابتدایی در دبستان «دانش پرور» و «سعدی» دوران راهنمایی در مقطع دبیرستان در در سال ۱۳۵۹ نقش مؤثر در تظاهرات دانش آموزی علیه رژیم طاغوت راه اندازی در مسجد محل عضویت در و عزیمت به دارای هوش فوق العاده و مغزی متفکر مسئولیت ادوات و به دستور عزیمت به همراه و همراهانش از به و راه اندازی واحد ادوات و توپخانه (ص) عزیمت به لبنان به همراه قوای «محمدرسول الله» در خرداد ۱۳۶۱ شرکت در عملیات بزرگ و ایفای نقش مؤثر همچون ، ، ، ، ، ▫️ آخرین سمت او فرماندهی بود که از بهمن ۱۳۶۰ به آن منصوب شده بود. در عملیات روز ۲۷ بهمن ۱۳۶۱ ، هدف اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به رسید. 📚 منبع: کتاب 📨