eitaa logo
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
1.3هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
96 فایل
🕊بنام‌اللہ🕊 🌸شہید محمدرضا دهقان امیرے🌸 🌤طلوع:1374/1/26 🕊شہادت:1394/8/21 💌پیامے‌ازجانب🌼 #نعم_الرفیق 🌼: ✾اگردلتان‌گرفت‌یادعاشوراڪنید ✾ومطمئن‌باشیدڪہ‌تنہابایادخداست‌ڪہ‌دلہاآرام‌مے‌گیرد. خادم ڪانال: @shahid_dehghan_amiri ادمین تبادل: @ashegh_1377
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
💫 #شهیدسیدمیلادمصطفوی💫
🍂🍃🍃🍃 🍃🍂🍂 🍃🍂 🍃 🌸🍃نمازشب درطلاییه روزهای آخر راهیان بود رفتیم منطقه غروب بود که رسیدیم هیچ کس نبود طلاییه خیلی غریب بود سید تا پاش رسید طلاییه حال عجیبی پیدا کرد گریه امانش نمی داد من به حال خودش رهاش کردم رفت طرف ضریح شهدای گمنام گریه هاش تبدیل به شده بود دیدم سید داره از دست میره رفتم نزدیکش گفت فلانی داره از جا کنده میشه ، دستش رو گرفتم بردم داخل یادمان دراز کشید خیلی نگران شدم تا شهر فاصله ی زیادی داشتیم از طرفی هم تاریکی شب امکان تردد در جاده مرزی را نمی داد بالا سر سید نشستیم تا یک مقدار حالش بهتر شد جای مناسبی براش تهیه کردیم تا خوب کنه من هم گوشه ای چشمم گرم شد و خوابیدم . نیمه های شب یک لحظه نگران بیدار شدم و سمت سید چرخیدم سر جاش نبود!!!!! چشم چرخوندم دیدم گوشه ای مشغول هست از آب شدم من فکر می کردم سید با این حال زارش نماز صبحش هم به زور می خونه غافل از اینکه سید کجا و ما کجا 🌹 @Dehghan_amiri20 🌹
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
🍂🍃🌸 🍃 🌸 تو می روی و دل زدست می رود مرو که با تو هر چه هست می رود.... 🌹 @Dehghan_amiri20 🌹
🕊🌸اینجوری ثوابش بیشتر سید میلاد یکی از رفقای بسیار خوب بنده بود ما بیست روز با هم خادم پارکینگ شلمچه بودیم، هر دومون داخل یک سنگر بودیم تو این بیست روز با پای برهنه بود وقتی می‌گفتم سید پاهات تاول می زنه می‌گفت: باشه اینجوری ثوابش بیشتره. شبها توی سنگر که می‌خوابیدیم هر بیست روز را من می‌دیدم با عین حالی که ما دیر می‌خوابیدیم سید یک ساعت قبل از اذان صبح بلند می‌شد و نماز شب می‌خوند بعد تنها سنگری که نماز جماعت صبح توش برقرار بود سنگر ما بود، چون سید میلاد همه بچه ها را صدا می‌زد برای نماز صبح بیرون سنگر هم می‌اومد داد می‌زد نماز جماعت که بقیه هم می اومدن سنگر ما واسه نماز جماعت. شادی روحش صلوات ⚫️ @Dehghan_amiri20 ⚫️
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
💦ما تو اردوگاه سربازی داشتیم که هیچی رو قبول نداشت، نماز نمی خوند، راهیان نور رو حرکتی بی مورد می دونست، اصلا اعتقاد به ولایت فقیه نداشت، از خادم ها هم دوری می کرد!هیچ کدوم از بچه ها دوست نداشتن حرفهای این سرباز رو بشنوند. دائم نق می زد و طعنه، حتی خود من چند بار خواستم نصیحتش کنم؛ بی فایده بود! 💦با سید موضوع رو مطرح کردم؛ میلاد گفت: حواسم هست. اون رو بسپر به شهدا، ان شاالله که تحولی پیش بیاد. با روش خاص خودش، با اون لبخند قشنگش، با اون سرباز رفیق شد. چند روزی رو حسابی با هم عیاق شده بودند؛ سید رو می دیدم که دائم با اون سرباز صحبت می کرد؛ 💦با هم دیگه می رفتند روستاهای اطراف اردوگاه می گشتند و حسابی رفیق شده بودند!  حتی موقع غذا کشیدن هم می رفت کنار اون سرباز، کمکش می کرد با هم غذا می کشیدند. گذشت! 💦یه شب تو اردوگاه بی خوابی زده بود به سرم؛ رفتم داخل چادر تنها باشم، در کمال ناباوری صحنه عجیبی رو دیدم: اون سرباز داشت نماز می خوند!!! تعجب کردم؛ 💦اصلا باورم نمی شد... خدایا چی شده این داره نصفه شبی نماز می خونه؟! وایسادم، تا نمازش تموم شد رفتم سراغش، گفتم: دیوونه شدی تو که نماز واجبم نمی خوندی، به ولایت هم توهین می کردی، حالا چت شده؟! 💦گفت: احسان جان خواهش می کنم هیچی نپرس! دیدم تنها باشه بهتره؛ اومدم بیرون. فردا صبح به سید گفتم.  چشمهای سید برق قشنگی زد، گفت: 💦احسان قارداش (داداش) الحمدالله شهدا بهش نظر کردند و یه نفر رو به تعداد رفقاشون اضافه کردند من کوچیک همه شهدا هستم. 💦با انگشتای دستم حساب کردم؛ کمتر از نه روز سید اون سرباز رو به شهدا وصل کرده بود! دیگه نمازاش رو می خوند، اوایل خجالت می کشید بیاد نماز جماعت، ولی یواش یواش اومد. صورتش رو ریش و محاسن گذاشته بود، گفتم: تو که صورتت رو با تیغ می زدی؟! گفت: سید میلاد بهم گفته حرامه؛ منم دیگه هرگز این کار رو نمی کنم. 💌💫 @Dehghan_amiri20
﷽ 🕊🌸|•°اینجوری ثوابش بیشتر... سید میلاد یکی از رفقای بسیار خوب بنده بود ما بیست روز با هم خادم پارکینگ شلمچه بودیم، هر دومون داخل یک سنگر بودیم تو این بیست روز با پای برهنه بود وقتی می‌گفتم سید پاهات تاول می زنه می‌گفت: باشه اینجوری ثوابش بیشتره. شبها توی سنگر که می‌خوابیدیم هر بیست روز را من می‌دیدم با عین حالی که ما دیر می‌خوابیدیم سید یک ساعت قبل از اذان صبح بلند می‌شد و نماز شب می‌خوند بعد تنها سنگری که نماز جماعت صبح توش برقرار بود سنگر ما بود، چون سید میلاد همه بچه ها را صدا می‌زد برای نماز صبح بیرون سنگر هم می‌اومد داد می‌زد نماز جماعت که بقیه هم می اومدن سنگر ما واسه نماز جماعت. 🕊🌷 💔 🦋 شادی روحش صلوات📿🌱 💌🌸|•° @Dehghan_amiri20
🌺🍂نیمه های شب.... روزهای آخر راهیان بود رفتیم منطقه 🌾 غروب بود که رسیدیم هیچ کس نبود طلاییه خیلی غریب بود سید تا پاش رسید طلاییه حال عجیبی پیدا کرد گریه امانش نمی داد من به حال خودش رهاش کردم رفت طرف ضریح شهدای گمنام گریه هاش تبدیل به شده بود دیدم سید داره از دست میره رفتم نزدیکش 🍃گفت فلانی داره از جا کنده میشه ، دستش رو گرفتم بردم داخل یادمان دراز کشید خیلی نگران شدم تا شهر فاصله ی زیادی داشتیم از طرفی هم تاریکی شب امکان تردد در جاده مرزی را نمی داد بالا سر سید نشستیم تا یک مقدار حالش بهتر شد جای مناسبی براش تهیه کردیم تا خوب کنه من هم گوشه ای چشمم گرم شد و خوابیدم . 🌼نیمه های شب یک لحظه نگران بیدار شدم و سمت سید چرخیدم سر جاش نبود!!!!! چشم چرخوندم دیدم گوشه ای مشغول هست از آب شدم من فکر می کردم سید با این حال زارش نماز صبحش هم به زور می خونه غافل از اینکه سید کجا و ما کجا 🕊 🥀 💦 🌹 💫 🌷 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
💠✨به خانواده شهدا بسیار خدمت می‌کرد، و همیشه از آنها دلجویی می‌کرد، اکثرا در اردوگاه شهید درویشی خادم‌الشهدا بود، هر سال از اردوگاه به دیدار مادر شهید درویشی هم می‌رفت. سیدمیلاد حدود ۱۲-۱۳ سال خادم‌الشهدا بود و آرزوی شهادت در عمق جانش نفوذ کرده بود. خیلی تلاش می‌کرد که او را به سوریه اعزام کنند. حتی می‌گفت که من هزینه بلیط هواپیما و مخارج خودم در سوریه را می‌پردازم فقط من را با خود ببرید. آرزوی شهادت در خون سید میلاد بود. 🕊🌷 💦☂ 🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
🕊شہیدمحمدرضادهقان‌امیرے🕊
✨🍃يک شب منزل يکی ازدوستان باهم خوابيده بوديم.صبح رو که دادند بيدار شديم، نمازصبح رو خونديم. سيد مقيد بود هر روز مقداری قرآن بخونه. قرآنش رو هم خوند و خوابيديم. تازه گرم خواب بوديم که يک دفعه صدايی شنيدم! از خواب پريدم و ديدم سيد دو دستی محکم به سرش ميزنه. گفتم سيد چته چيکار مي کنی!؟ گفت بدبخت شدم نمازصبحمون قضا شد!! شرمنده حضرت زهرا (سلام الله علیها) شديم. گفتم سيدجان ما که نمازمون روخونديم تازه مگه يادت رفته، بعد از نماز هم خوندی!! تا من اين حرف رو زدم آرامش به چشمانش برگشت. گفتم حالا که خيالت راحت شد بگير بخواب، بذارماهم بخوابیم بعدها در جایی خواندم که مقام معظم رهبری فرمودند: اين تنم را لرزاند که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: اگر يک صبح از کسی قضا شود؛ کل دنيا طلا شود ودر راه خدا بدهد جبران آن نماز قضا نخواهد شد. بعدها راز نگرانی سيد ازقضا شدن نمازش رو فهميدم. سيد يک روز حرف خيلی عجيبی به من زد که هنوز هم باورش برای ما مشکله. به من گفت: ۱۵ ساله که نماز صبح من قضا نشده!!من تو ذهنم حساب کردم ديدم سيد زمان شهادت۲۹ساله بود!! يعنی دقيقًا هيچ نماز صبح قضايی . بی اختیار ياد جمله حاج حسين يکتا افتادم: ميگفت خيليها ميپرسند چکار کنيم بشيم يا دست کم مقام شهدا رو داشته باشيم. حاج حسين يه کد خيلی خوب به ما داد وفرمودند: شهدا اول از دلهاشون کردند ومدافع شدند، بعد مدافع شدند. در روايتی میفرمايد: القَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسْكِنْ فِي حَرَمِ الله غيَرَ الله. قلب شما حرم است، در اين حرم الهی غير خدا را راه ندهيد. مدافعان حرم، اول از حرم خدا خيلی خوب دفاع کردند که بهشون دفاع از حرم زينب سلام الله علیها رو دادند... 📚زندگینامه 🕊🥀 💫🌸 💦 ☂ 🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
💠✨بنده یه روز از مدرسه بر می گشتم خونمون... خونه ی ما تو کوچه ای بود که به بن بست می خورد و این کوچه ظهرها خیلی خلوت بود. یه روز که از مدرسه بر می گشتم پسری مزاحمم شد ولی من دختری نبودم که حتی نگاهش کنم دنبالم می اومد تپش قلب گرفته بودم یهو جلوم وایساد خیلی ترسیده بودم کسی هم نبود با گریه گفتم تو رو خدا برو ولی نیت بدی داشت می خواست دستم را بگیره من هم چنان داشتم می رفتم یه دفعه نمی دونم خدا آقا سید میلاد رو از کجا رسوند آقا سید از در یه خونه ای بیرون اومد و این صحنه را دید و سریع اومد طرف اون پسر ، گفت برای چی مزاحمش می شی مگه خودت خواهر نداری به من گفت خواهرم شما بفرمایید ... من رفتم خونمون ولی از پشت در نگاه می کردم فکر کردم الان آقا سید اون پسر رو کتک می زنه دیدم داره با اون پسر صحبت می کنه و اون پسر هم سرش را پایین انداخت و رفت چند روز بعد همون پسر رو تو خیابان دیدم و ازش فرار می کردم ولی نمی دونم آقا سید با اون پسر چیکار کرده بود که اونقدر سنگین و سر پایین شده بود انگار اصلا اون نبود ... من آقا سید را بعد از شهادتش شناختم و خیلی اشک ریختم  خدایا کمک کن غیرت مردانمان همچون آقا سید میلاد باشد 🕊🥀 🍀🌸 🍃🌹 🖤🍃|• @Dehghan_amiri20
❁برای👈 شهیدشدن قبل ازهرچیزبایدشهیدانه 👉زندگی کرد❁ يکبار سيد از کشاورزي بار سيب‌زميني خريد، بارش خيلي خوب نبود، فرستاد تهران و برگشت خورد، با قيمت پايين‌تري بارش رو فروخت و مقداري ضرر کرد، گفتم: سيد چرا موقع خريد دقت نکردي؟ گفت: اشکال نداره، خودم مي‌دونستم بارش خيلي خوب نيست، اما اون کشاورز بنده خدا دستش خالي بود، ميشناختمش آدم زحمتکشي بود، خواستم کمکي به اون بنده خدا کرده باشم، حتي اگرخودمم ضرر کنم، اشکال نداره خدا با ماست. 🕊🥀 ✨ 💦 🍀🌸 💟🍃|• @Dehghan_amiri20
به مناسبت فرارسیدن عید غدیرخم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 وهمه شهدای سیدی که مد نظر شماست لطفا تعداد صلوات های خودتون رو به آی دی زیر ارسال کنید 👇👇👇👇 @Yakarime_karimemadineh