eitaa logo
دل‌نوشت
230 دنبال‌کننده
365 عکس
162 ویدیو
5 فایل
همیشه نوشتن حالم را خوب کرده است بی‌آنکه حواسم باشد.امیدوارم خواندن نوشته‌هایم حال شما را هم خوب کند،بی‌آنکه حواستان باشد. دکتری‌تخصصی‌تاریخ‌تشیع.مترجمت.استانبولی 📚کتاب‌‌‌ها: گفتگوهایی‌درباب‌الهیات‌.علوی‌گری‌بکتاشی‌گری. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @z_kabiri
مشاهده در ایتا
دانلود
ما کودکان خوش‌بین و زودباوری بودیم. هرچیزی را همان‌طور که بهمان می‌گفتند می‌پذیرفتیم. وقتی سرزده خانه‌ی فک و فامیل‌مان می‌رفتیم و وانمود می‌کردند نیستند، روی در برایشان یادداشت می‌نوشتیم و اینگونه به آن‌ها این اطمینان را می‌دادیم که فیلم‌شان را خوب بازی کرده‌اند. برای ما چرخ گوشت همانی بود که توی برنامه «بچه‌ها مواظب باشید» می‌گفتند. همان زامبی درنده‌‌خویی که حتی اگر دوشاخه‌اش به برق وصل نباشد هم قادر است دست و پاهای سرگردان را به خندق بلای خود فرو ببرد. ما دنبال زیر و رو کشی و کارآگاه‌بازی نبودیم. پوآرو در نظرمان پیچیده و باهوش و مرموز می‌نمود. برای ما دیدنی‌های روز یکشنبه واقعا دیدنی بود. هر بار چوبین از چنگ عوامل برونکا فرار می‌کرد، اگر حین تعقیب و گریز، پایش به چیزی می‌گرفت و زمین می‌خورد، جانمان بالا می‌‌آمد. ما پا به پای پرین و آنه اشک می‌ریختیم و برای همه مادرهای مریض و مفقود شده کارتون‌ها و آوارگی بچه‌هایشان تب می‌کردیم. پذیرفته بودیم که پدر پسر شجاع، اسم ندارد و حتی وقتی پسر نوجوانی بوده و با زیرشلواری راه‌راه توی صف نان می‌ایستاده هم، شاطر او را پدر پسر شجاع صدا می‌کرده‌. ما حتی به یقین رسیده بودیم که معلم ریاضی‌مان پشت سرش هم یک جفت چشم دارد. این باور تا دانشگاه هم همراهمان بود. اما بعدها دیدیم که اساتید دانشگاه همان چشم‌های جلوی سرشان هم درست نمی‌بیند و بالاخره یک آخیش از ته دل گفتیم و این آغاز بدبینی‌ها بود. عزم‌مان را جزم کردیم که بدبین و حتی سختگیر باشیم. حالا به همه چیز شک داریم. از استاد و دوست و همکار و زن و بچه‌ گرفته تا رهگذران حقیقی و مجازی و فلان سرود و فلان برنامه‌ی تلویزیونی. صبح تا شب تقلا می‌کنیم به همدیگر ثابت کنیم، آن آدم‌های خو‌ش‌خیال گذشته نیستیم و کسی نمی‌تواند ما را خر فرض کند. همه پدیده‌ها را به طرز وسواس‌گونه‌ای وارسی می‌کنیم. بحث می‌کنیم، فریاد می‌زنیم، مخالفت می‌کنیم، فحش می‌دهیم و همه تلاشمان را می‌کنیم شکیاتمان را توی مغز دیگران کنیم. درست عین همین کاری که من کردم! 🚶 امید که عمرمان قد بدهد و مجال واقع‌بینی پیدا کنیم. م. ن. د @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای کریم‌خانی روحتان شاد به عدد دل‌هایی که معطوف به امام(علیه‌السلام) کردید. به عدد قطره‌های اشکی که از روی گونه‌ها سر خورد و با گوشه‌ی آستین‌ها پاک شد، به عدد دست‌هایی که وقت سلام روی سینه‌ها آرام و قرار گرفتند، به عدد شانه‌ها و لب‌هایی که در شلوغی حرم لرزیدند. به عدد چشم‌های حیران صحن انقلاب. به عدد پاهایی که به نشانه‌ی ادب سست شدند. به عدد گردن‌های کجی که تکیه‌گاهشان، دیوارهای صحن گوهرشاد بود. به عدد «آمدم ای شاه پناهم بده‌هایی» که در قطار با صدای زیر خواندیم و حس گرفتیم و به ریل و بیابان خیره شدیم. به عدد لب‌هایی که از راه دور با شما زمزمه کردند. به عدد بی‌پناهی‌هایی که پناه شدند. با امامتان محشور شوید. @Delneveshteeee
هنگامی که حضرت پیامبر(صلی‌الله علیه و آله و سلم) دست ما را به دستان خیبری شما سپرد از همان روز همانند کودکی که دست پدر را رها نمی‌کند زیر سایه‌ی بلند شما مانده‌ایم. برمی‌خیزیم نام شما را می‌بریم. وقتی عشق آغاز می‌کنیم نام شما را می‌بریم. هنگام خداحافظی نام شما را می‌بریم. ما هرگاه بخواهیم چیزی را ضرب در بی‌نهایت کنیم نام شما را می‌بریم. اسم شما عدد بی‌نهایت ماست. نام شما دریاها را که هیچ کعبه را شکافته‌ است. پس عجیب نیست که چه گلوها بریده شده‌ است برای نام نامی شما... الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ المعصومین(عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ) مبارک @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️روایت اول: از دامن زن مرد به معراج می‌رود همسرش را از شک نجات داد. از تردیدی که نزدیک بود مرد را تا لبه‌های دوزخ بکشاند؛ دوزخِ بی‌ حسین بودن. دلِ ‌مرد را یک‌دله کرد، با یک تلنگر؛ «تو را چه شده زهیر؟! پسرِ رسول خدا(ص) تو را دعوت کرده و تو رد می‌کنی؟!» نهیبِ بانو، مرد را از جا کنده و از دودلی جدا کرد. از خیمه‌ی حسین(ع) که برگشت، همه‌ی وجودش را شوقی غریب پر کرده بود. «آقا، چیزی به شما گفته؟ وعده‌ای داده که این‌طور سر از پا نمی‌شناسی؟!» مرد درحالی‌که چشمانش می‌درخشید، گفت: «آقا فرمودند: جانت در راهِ ما فدا خواهد شد.» *** سلام بر تو ای بانوی زهیر بن قین که هر سال شب اول محرم یادت در دل‌هایمان زنده می‌شود. سلام بر آن لحظه‌ای که همسر خود را به بهشتِ با حسین بودن تشویق کردی. سلام ما، از ایرانِ چهارده قرن بعد از آن روز تو، به ایمان و معرفت و شهامت زنانه‌ی تو که هر سال در ماه محرم، ستایشش می‌کنیم. دعا کن ما را بانوی زهیر! دعا کن ما هم کربلایی شویم آن‌گونه که تو شدی. ✍🏻 زهرا کبیری پور پ.ن: ... فقالت له زوجته: -و هیَ دیلم بنتُ عَمر- سبحان الله! ایبعَثُ‌ اِلیکَ ابن رسول الله ثمّ لا یأتیه؟!... منبع: زهره یزدان‌پناه، زنان عاشورایی، نشر موعود عصر، صفحه ۱۲۷. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت دوّم: نامی که تا معراج رفت آیا شما یادش داده بودید که در مقابل اسم حضرت زهرا(سلام الله علیها) ادب کند؟ و تمام زندگی‌اش را با همان ادب بخرد؟ که بعدها وقتی قرار است صدای اباعبدالله(علیه‌السلام) در دشت بپیچد که «اَما مِن ذابٍّ یذبّ عَن حرمِ رسول الله؟!» تمام وجودش بلرزد؟! این صدا را تمام آن چند هزار نفر شنیدند؛ اما فقط پسرِ‌ شما مثل ابرِ ‌بهار اشک ریخت. فقط او کفش‌هایش را به گردن انداخت و با اسبش تا خیمه‌ی امام حسین(علیه‌السلام) تاخت. فقط او سرش را پایین انداخت و آرام گفت: «هَل تَری لی مِن توبه؟!» شما یادش داده بودید این‌قدر آزاداندیش باشد؟! چه فرقی می‌کند، وقتی شما اسم او را حرّ‌ گذاشتید، همین کافی بود. راستی آن‌ روز که اسم پسرتان را انتخاب می‌کردید، هیچ فکرش را کرده بودید که یک روز اباعبدالله(علیه‌السلام) بر بالین بی‌جان او بگوید: مادرت چه اسمِ خوبی برایت گذاشته؟! «انت الحرّ کما سمّتک امّک؛ حُرّاً فی الدّنیا و الآخره» *** سلام بر تو ای مادرِ حرّ بن یزید ریاحی! سلام بر آن دامانی که مسیر معراج شد. سلام بر تو بزرگ بانو که حریّت را به حرّ آموختی. ✍🏻زهرا کبیری پور منبع: طبری، محمد بن جریر، تاریخ‌الأمم و الملوک(تاریخ طبری)، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷، جلد ۵، صفحه‌ی ۴۲۸. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت سوم: بانوی حاجت‌روا شده تا صدای رجز عبدالله در دشت پیچید، با تمام وجود ذوق کردی و دلت را با جمله‌ی «بأبی أنت و أمی عبدالله! در راه پسر رسولِ خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مقاومت کن.» محکم‌تر کردی. عبدالله نیز حتما صدای تو را شنیده بود که اینگونه به قلب دشمن زد؛ اما نمی‌دانست که تو تاب نخواهی آورد و نیزه به دست وارد معرکه خواهی شد. حتما امام را هم ندیده بودی که خودش را به تو رسانده‌ تا بگوید: «خدا به شما جزای خیر دهد، جهاد بر زنان واجب نیست، به خیمه برگردید.» اما تو در وسط معرکه بودی که ناله‌ی آخر همسرت را شنیدی و حتما از همان‌جا خودت را به بالین او رسانده و گفتی: «بهشت بر تو گوارا باد عبدالله، کاش خدا من را نیز همنشینِ تو کند.» دعایت را چگونه بر زبان آوردی که به این زودی روا شد؟! و هنوز جمله‌ات تمام نشده، غلامِ شمر عمود آهنی‌ را بر فرق تو نشاند و وسیله‌ی اجابت دعایت شد و تو را به عبدالله رساند. *** سلام گرم ما بر تو باد ای بانوی عبدالله بن عمیر! سلام بر تو، که خون‌ عاشقت با خون معشوق به هم آمیخت و پیشِ پایِ حسین بن علی(علیه‌السلام) جاری شد. ✍🏻 زهرا کبیری پور منبع: مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، صفحه‌ی ۳٠۷_۳۱٠. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت چهارم: مردتر از مردان لابد به دلش برات شده بود که این شهر حرمت مهمان را نگه نمی‌دارد و خواست حرمت میزبان را نگهدارد. او همان بانویی بودی که طاقت دیدن تشنگی یک مرد غریبه را نداشت، چه برسد به آوارگی سفیر امامش ... مرد اما تنها و خسته در کوچه‌ها پرسه می‌زد. در کوچه‌های شهری که مردانش نامردی را در حق او تمام کرده بودند. با غم و غربتی که دل او را به آتش می‌کشید به دیواری تکیه داد و در همان لحظه زنی مردتر از تمام مردان آن شهر، کاسه‌ی آبی برای التیام جگر سوخته‌ی سفیر مولایش آورد. **** سلام بر تو ای بانوی نمونه‌ی کوفه. سلام بر تو و بر زنانگی نمونه‌ات که دست تمام مردانگی آن شهر را بست. دعایمان کن بانو، دعاکن مانند تو پیش قدم جاودانگی شویم. ✍🏻زهراکبیری‌پور منبع: تاريخ طبري، ج ۵، ص ۳۵٠؛ لهوف، سید بن طاووس، ص ۱۲٠. @Delneveshteeee
روایت پنجم: رضایت مادر از میدان که برگشت از مادرش سؤال کرد: «آیا از من راضی هستید؟» مادر سر تا پای پسر را برانداز کرد، چقدر مسلمانی به پسرش می‌آمد. نگاهش گره خورد به چشم‌های پسر و تمام رشته‌های تعلّق مادرانه را پاره کرد. چشم‌هایش را بست و به سؤال او پاسخ داد: «به‌ خداوند سوگند که از تو راضی نخواهم شد، تا آن‌که جانت را فدای امامت کنی.» مادر وهب، تو در آن چند روزی که از مسلمان شدنت می‌گذشت، از حسین چه دیده بودی؟! به کجا متصل شده بودی که وقتی این حرف‌ها را می‌زدی؟ در دریای مهر مادرانه‌ات موج‌های تعلق تکان نمی‌خورد؟! تو از کدامین سرزمین آمده بودی که وقتی سر پسرت را به سمت دشمن پرتاب کردی، خطاب به آن‌ها گفتی ما چیزی را که در راهِ خدا داده‌ایم پس نمی‌گیریم؟! *** سلام مادرِ وهب! سلام بر تو از ایران قرن‌ها پس از عاشورا، بر رشته‌ی محبت مادرانه‌ات که با حسین پیوند زده بودی. ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: ▫️ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م. ▫️طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م. ▫️ناظم‌زاده قمی، سید اصغر، اصحاب امام حسین از مدینه تا کربلا، قم، بوستان کتاب، ۱۳۹۰. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه باشد مصادف با شب هفتم محرم دلتنگ باشی و بی‌قرار چشمت بخورد به این نوا و اشک سیل شود از چشمانت صلی الله علیک یا اباعبدالله(علیه‌السلام) شب جمعه است هوایت نکنم می‌میرم😔 💠@Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت ششم: هم‌سر و هم‌راه وقتی حبیب برای محک زدن تو گفت: «من به حسین نمی‌پیوندم» لابد فکرش را کرده بود که با واکنش شدید تو مواجه شود و تو درحالی‌که از شدت ناراحتی و عصبانیت اشک از چشمانت جاری شده بود، حتما نتوانستی لبخند کنج لب حبیبت را ببینی! وقتی پشتت را به حبیب کردی و گفتی: «ای حبیب، آیا سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره‌ی حسینش(علیه‌السلام) فراموش کرده‌ای که فرمود: این دو فرزندم آقای جوانان بهشتند و آن‌ها امام هستند، چه قیام کنند چه نکنند. نامه‌ی مولا به تو رسیده و تو را به یاری می‌خواهد، آیا پاسخ مثبت نمی‌دهی؟!» ندیدی که حبیب با این سخنان تو چه لبخند زیبایی به لب‌هایش نشسته است و حبیب نیز هنگامی که به تو اطمینان داد که در رکاب حسین تا هنگامی که محاسن سفیدش سرخ شود، خواهد جنگید، نتوانست ببیند که با این تصمیمش چه قندی در دل تو آب شده است. ام‌قاسم! خوشا به حالت که توانستی به وسیله‌ی حبیب عرض ارادتت را خدمت عزیز زهرا برسانی. همسر حبیب! تو در مولایت چه دیده بودی که بال پرواز همسرت شدی و خودت نیز به همراهش پرواز کردی، چرا که سیدالشهداء در حق تو نیز دعای عاقبت بخیری کرد. **** سلام بر تو ای بانوی حبیب بن مظاهر؛ سلام ما بر تو و بر آن دل عاشورایت که آنگونه پرحرارت همسرت را برای فدا شدن در رکاب مولایش آماده کرد؛ **** منبع: ▫️معالی السبطین، جلد ۱، صفحه‌ی ۳۷۰ و ۳۷۱؛ ▫️فرسان الهَیجا، جلد ۱، صفحه‌ی ۹۱. ▫️داستان دوستان، تألیف محمد محمدی اشتهاردی، جلد ۵، صفحه‌ی ۲۰. ✍🏻 زهرا کبیری‌پور @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت هفتم: خواهرانه قلب شما را بیش از همه، محبت برادر پر کرده بود؛ عشق به حسین در تمام رگ‌های شما جاری بود؛ همان عشقی که با شیره‌ی جانتان به عون و محمّد نیز بخشیده بودید. شاید اگر کسی از شما می‌پرسید، عون برای شما عزیزتر است یا محمّد؟ پاسخ می‌دادید: حسین! عون و محمد نیز این را فهمیده بودند، چون از کودکی‌شان در چشمان شما جز حسین را ندیده بودند و از زبان شما فقط حسین را شنیده بودند و این کار شما و آن‌ها را برای جان‌نثاری در راه دایی عزیزشان آسان‌تر کرده بود. در خیمه بودید که خبر آوردند، عون شهید شد، محمّد هم؛ اشک‌هایتان را پاک کردید، حالا دیگر بند تعلق مادرانه‌تان پاره شده بود و شما تنها خواهرِ حسین بودید. شما از همان ابتدا نیز بیش از اینکه مادرِ عون و محمّد بوده باشید، خواهرِ حسین بودید. *** سلام مادرِ عون! سلام مادرِ محمّد! سلام بر شما و آن شیر پاکتان که دو جان‌نثار برای حسین پروراند. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت هشتم: ام‌بنان تا زمزمه‌ی حرکت حسین را شنیدی دست دو طفلت را گرفتی و با کاروان عمویِ پسرانت همراه شدی. مدتی بعد زمانی که از اوج گرفتن قاسم در معرکه چیزی نگذشته بود، عبدالله را به زینب سپردی و به طرف پرده‌ی خیمه رفتی، به این می‌اندیشیدی که چطور به رفتن قاسم رضایت داده‌ای؟! گویی نیرویی ماورائی وجود داشت که قلبِ تو را محکم نگه داشته بود تا زمانی که نعل‌های تازه بر پیکر سیزده ساله‌ات می‌تاخت تو جان ندهی. فکرت به شب گذشته رفت، که قاسم در برابر پرسش عمو گفته بود، شهادت برایش از عسل شیرین‌تر است. این جمله را پسرِ سیزده‌ ساله‌ی تو گفته بود، همان پسری که پایش به رکاب نمی‌رسید. همانی که زره برای قامتش خیلی بزرگ بود. این دو پسر از همان ابتدا، هواییِ عمویشان بودند و همین باعث شد که عبدالله دست‌های زینب را رها کند و سراسیمه خودش را به عمویش برساند تا دستانش را سپرِ عمو کند. آن نیروی ماورائی این بار نیز قلبِ تو را محکم نگه داشته بود تا از هم نپاشد. به گمانم این نیروی ماورائی دستان امام حسن(علیه‌السلام) بود که بر روی قلب تو قرار گرفت و تو را آرام کرد. شاید آن هنگامی که از مدینه خارج می‌شدی فکرش را هم نمی‌کردی که یک روزی بدون فرزندانت دوباره به این شهر برگردی. ✍🏻 زهراکبیری‌پور *** سلام مادرِ قاسم؛ سلام مادرِ عبدالله؛ سلام بر تو که باغبان گل‌های امام حسن(علیه‌السلام) بودی و آن‌ها را با عطر حسینی پرورش داده بودی. سلام بر آن قلب بزرگت که داغدیده‌ی داغ دو پسر شد. منبع: سماوی، محمد بن طاهر، ابصارالعین فی انصار الحسین(ع)، صفحه‌ی ۲۲۴. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا