#یادداشت_سی_و_چهارم
#باورهای_کودکان
دخترک صورت رنگ پریده و جسم لاغری داشت، مادرش اما از سرخاب و سفیدآب صورتش چیزی کم نگذاشته بود، برای گرفتن چادر آمده بودن اتاق چادر حرم، در تمام مدتی که من داشتم قبض مربوط به امانت چادر را مینوشتم، دخترک مشغول التماس به مادرش بود تا اجازه دهد او هم چادر سر کند اما جواب مادر منفی بود، دلم طاقت نیاورد و یکی از چادرهای کودکانهمان را بر سر دخترک کردم و رو به مادرش گفتم البته با اجازهی شما؟! نگاه پر از اضطراب دخترک به صورت مادرش برای کسب اجازه از خاطرم نمیرود و نگاه پر از شعف و شادی بعد از کسب اجازه را نیز.
به گفتهی روانشناسان اسلامی یکی از کوتاهیهای والدین نسبت به باورهای دینی کودکان است که زمینه را برای ضربهزدن به شخصیت دینی کودک آماده کرده و او را در بزرگسالی به فردی مخالف و حتی ستیزهجو با ارکان دینی تبدیل میکند.
بنابراین ما به عنوان یک پدر یا مادر باید امانتدار باورهای کودکانمان نیز باشیم.
✍🏻 زهرا کبیری پور
@Delneveshteeee
ما کودکان خوشبین و زودباوری بودیم. هرچیزی را همانطور که بهمان میگفتند میپذیرفتیم.
وقتی سرزده خانهی فک و فامیلمان میرفتیم و وانمود میکردند نیستند، روی در برایشان یادداشت مینوشتیم و اینگونه به آنها این اطمینان را میدادیم که فیلمشان را خوب بازی کردهاند.
برای ما چرخ گوشت همانی بود که توی برنامه «بچهها مواظب باشید» میگفتند. همان زامبی درندهخویی که حتی اگر دوشاخهاش به برق وصل نباشد هم قادر است دست و پاهای سرگردان را به خندق بلای خود فرو ببرد.
ما دنبال زیر و رو کشی و کارآگاهبازی نبودیم. پوآرو در نظرمان پیچیده و باهوش و مرموز مینمود.
برای ما دیدنیهای روز یکشنبه واقعا دیدنی بود.
هر بار چوبین از چنگ عوامل برونکا فرار میکرد، اگر حین تعقیب و گریز، پایش به چیزی میگرفت و زمین میخورد، جانمان بالا میآمد.
ما پا به پای پرین و آنه اشک میریختیم و برای همه مادرهای مریض و مفقود شده کارتونها و آوارگی بچههایشان تب میکردیم.
پذیرفته بودیم که پدر پسر شجاع، اسم ندارد و حتی وقتی پسر نوجوانی بوده و با زیرشلواری راهراه توی صف نان میایستاده هم، شاطر او را پدر پسر شجاع صدا میکرده.
ما حتی به یقین رسیده بودیم که معلم ریاضیمان پشت سرش هم یک جفت چشم دارد.
این باور تا دانشگاه هم همراهمان بود.
اما بعدها دیدیم که اساتید دانشگاه همان چشمهای جلوی سرشان هم درست نمیبیند و بالاخره یک آخیش از ته دل گفتیم و این آغاز بدبینیها بود. عزممان را جزم کردیم که بدبین و حتی سختگیر باشیم. حالا به همه چیز شک داریم. از استاد و دوست و همکار و زن و بچه گرفته تا رهگذران حقیقی و مجازی و فلان سرود و فلان برنامهی تلویزیونی.
صبح تا شب تقلا میکنیم به همدیگر ثابت کنیم، آن آدمهای خوشخیال گذشته نیستیم و کسی نمیتواند ما را خر فرض کند. همه پدیدهها را به طرز وسواسگونهای وارسی میکنیم. بحث میکنیم، فریاد میزنیم، مخالفت میکنیم، فحش میدهیم و همه تلاشمان را میکنیم شکیاتمان را توی مغز دیگران کنیم. درست عین همین کاری که من کردم! 🚶
امید که عمرمان قد بدهد و مجال واقعبینی پیدا کنیم.
م. ن. د
@Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای کریمخانی
روحتان شاد به عدد دلهایی که معطوف به امام(علیهالسلام) کردید. به عدد قطرههای اشکی که از روی گونهها سر خورد و با گوشهی آستینها پاک شد، به عدد دستهایی که وقت سلام روی سینهها آرام و قرار گرفتند، به عدد شانهها و لبهایی که در شلوغی حرم لرزیدند. به عدد چشمهای حیران صحن انقلاب. به عدد پاهایی که به نشانهی ادب سست شدند. به عدد گردنهای کجی که تکیهگاهشان، دیوارهای صحن گوهرشاد بود. به عدد «آمدم ای شاه پناهم بدههایی» که در قطار با صدای زیر خواندیم و حس گرفتیم و به ریل و بیابان خیره شدیم. به عدد لبهایی که از راه دور با شما زمزمه کردند. به عدد بیپناهیهایی که پناه شدند.
با امامتان محشور شوید.
@Delneveshteeee
هنگامی که حضرت پیامبر(صلیالله علیه و آله و سلم) دست ما را به دستان خیبری شما سپرد از همان روز همانند کودکی که دست پدر را رها نمیکند زیر سایهی بلند شما ماندهایم. برمیخیزیم نام شما را میبریم. وقتی عشق آغاز میکنیم نام شما را میبریم. هنگام خداحافظی نام شما را میبریم. ما هرگاه بخواهیم چیزی را ضرب در بینهایت کنیم نام شما را میبریم. اسم شما عدد بینهایت ماست. نام شما دریاها را که هیچ کعبه را شکافته است. پس عجیب نیست که چه گلوها بریده شده است برای نام نامی شما...
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ المعصومین(عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ)
#عیدتون مبارک
#یاعلی
@Delneveshteeee
▪️روایت اول:
از دامن زن مرد به معراج میرود
همسرش را از شک نجات داد. از تردیدی که نزدیک بود مرد را تا لبههای دوزخ بکشاند؛ دوزخِ بی حسین بودن.
دلِ مرد را یکدله کرد، با یک تلنگر؛
«تو را چه شده زهیر؟! پسرِ رسول خدا(ص) تو را دعوت کرده و تو رد میکنی؟!»
نهیبِ بانو، مرد را از جا کنده و از دودلی جدا کرد.
از خیمهی حسین(ع) که برگشت، همهی وجودش را شوقی غریب پر کرده بود.
«آقا، چیزی به شما گفته؟ وعدهای داده که اینطور سر از پا نمیشناسی؟!»
مرد درحالیکه چشمانش میدرخشید، گفت: «آقا فرمودند: جانت در راهِ ما فدا خواهد شد.»
***
سلام بر تو ای بانوی زهیر بن قین که هر سال شب اول محرم یادت در دلهایمان زنده میشود.
سلام بر آن لحظهای که همسر خود را به بهشتِ با حسین بودن تشویق کردی.
سلام ما، از ایرانِ چهارده قرن بعد از آن روز تو، به ایمان و معرفت و شهامت زنانهی تو که هر سال در ماه محرم، ستایشش میکنیم.
دعا کن ما را بانوی زهیر!
دعا کن ما هم کربلایی شویم آنگونه که تو شدی.
✍🏻 زهرا کبیری پور
پ.ن: ... فقالت له زوجته: -و هیَ دیلم بنتُ عَمر- سبحان الله! ایبعَثُ اِلیکَ ابن رسول الله ثمّ لا یأتیه؟!...
منبع: زهره یزدانپناه، زنان عاشورایی، نشر موعود عصر، صفحه ۱۲۷.
#محرم
#زنان_عاشورایی
#امام_حسین_علیهالسلام
#زهیربنقین
@Delneveshteeee
روایت دوّم:
نامی که تا معراج رفت
آیا شما یادش داده بودید که در مقابل اسم حضرت زهرا(سلام الله علیها) ادب کند؟ و تمام زندگیاش را با همان ادب بخرد؟ که بعدها وقتی قرار است صدای اباعبدالله(علیهالسلام) در دشت بپیچد که «اَما مِن ذابٍّ یذبّ عَن حرمِ رسول الله؟!» تمام وجودش بلرزد؟!
این صدا را تمام آن چند هزار نفر شنیدند؛ اما فقط پسرِ شما مثل ابرِ بهار اشک ریخت.
فقط او کفشهایش را به گردن انداخت و با اسبش تا خیمهی امام حسین(علیهالسلام) تاخت.
فقط او سرش را پایین انداخت و آرام گفت: «هَل تَری لی مِن توبه؟!»
شما یادش داده بودید اینقدر آزاداندیش باشد؟!
چه فرقی میکند، وقتی شما اسم او را حرّ گذاشتید، همین کافی بود.
راستی آن روز که اسم پسرتان را انتخاب میکردید، هیچ فکرش را کرده بودید که یک روز اباعبدالله(علیهالسلام) بر بالین بیجان او بگوید: مادرت چه اسمِ خوبی برایت گذاشته؟!
«انت الحرّ کما سمّتک امّک؛ حُرّاً فی الدّنیا و الآخره»
***
سلام بر تو ای مادرِ حرّ بن یزید ریاحی!
سلام بر آن دامانی که مسیر معراج شد.
سلام بر تو بزرگ بانو که حریّت را به حرّ آموختی.
✍🏻زهرا کبیری پور
منبع: طبری، محمد بن جریر، تاریخالأمم و الملوک(تاریخ طبری)، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷، جلد ۵، صفحهی ۴۲۸.
#محرم
#زنان_عاشورایی
#مادر_حر_بن_یزید_ریاحی
#امام_حسین_علیهالسلام
@Delneveshteeee
روایت سوم:
بانوی حاجتروا شده
تا صدای رجز عبدالله در دشت پیچید، با تمام وجود ذوق کردی و دلت را با جملهی «بأبی أنت و أمی عبدالله! در راه پسر رسولِ خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مقاومت کن.» محکمتر کردی.
عبدالله نیز حتما صدای تو را شنیده بود که اینگونه به قلب دشمن زد؛ اما نمیدانست که تو تاب نخواهی آورد و نیزه به دست وارد معرکه خواهی شد.
حتما امام را هم ندیده بودی که خودش را به تو رسانده تا بگوید: «خدا به شما جزای خیر دهد، جهاد بر زنان واجب نیست، به خیمه برگردید.»
اما تو در وسط معرکه بودی که نالهی آخر همسرت را شنیدی و حتما از همانجا خودت را به بالین او رسانده و گفتی: «بهشت بر تو گوارا باد عبدالله، کاش خدا من را نیز همنشینِ تو کند.»
دعایت را چگونه بر زبان آوردی که به این زودی روا شد؟! و هنوز جملهات تمام نشده، غلامِ شمر عمود آهنی را بر فرق تو نشاند و وسیلهی اجابت دعایت شد و تو را به عبدالله رساند.
***
سلام گرم ما بر تو باد ای بانوی عبدالله بن عمیر!
سلام بر تو، که خون عاشقت با خون معشوق به هم آمیخت و پیشِ پایِ حسین بن علی(علیهالسلام) جاری شد.
✍🏻 زهرا کبیری پور
منبع: مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، صفحهی ۳٠۷_۳۱٠.
#زنان_عاشورا
#محرم
#حسین_جانم
#امام_حسین_علیهالسلام
#عبدالله_بن_عمیر
@Delneveshteeee
روایت چهارم:
مردتر از مردان
لابد به دلش برات شده بود که این شهر حرمت مهمان را نگه نمیدارد و خواست حرمت میزبان را نگهدارد.
او همان بانویی بودی که طاقت دیدن تشنگی یک مرد غریبه را نداشت، چه برسد به آوارگی سفیر امامش ...
مرد اما تنها و خسته در کوچهها پرسه میزد. در کوچههای شهری که مردانش نامردی را در حق او تمام کرده بودند.
با غم و غربتی که دل او را به آتش میکشید به دیواری تکیه داد و در همان لحظه زنی مردتر از تمام مردان آن شهر، کاسهی آبی برای التیام جگر سوختهی سفیر مولایش آورد.
****
سلام بر تو ای بانوی نمونهی کوفه.
سلام بر تو و بر زنانگی نمونهات که دست تمام مردانگی آن شهر را بست.
دعایمان کن بانو، دعاکن مانند تو پیش قدم جاودانگی شویم.
✍🏻زهراکبیریپور
منبع: تاريخ طبري، ج ۵، ص ۳۵٠؛ لهوف، سید بن طاووس، ص ۱۲٠.
#زنان_عاشورا
#محرم
#حسین_جانم
#امام_حسین_علیهالسلام
#طَوعَه
@Delneveshteeee