خانهی دوست کجاست؟
از روز قبل قرار گذاشته بودیم تا با هم به گعده برویم، رفیقم را میگویم..ـ اما مغناطیس کتابخانه آنچنان زمینگیرمان کرده بود که کمی دیر رسیدیم و از قضا صندلیهای اطراف مهمان این هفته پر شده بود.
به ناچار میز انتهای کافهای که گعده در آن بود را برای نشستن انتخاب کردیم حواسم پرتِ در و دیوار خانهی قدیمیِ(کافهشده)، شده بود و در ذهن خیالپردازم ساکنان قبلی آن را تصور میکردم که دیدم، رفیقم کلمهای را بر روی کاغذ باریکی که در یک رومیزی چوبی زیبا قرار گرفته بود، مینوشت:
سؤال جاخوش کرده در دل آن شئ چوبی این بود، خانهی دوست کجاست؟
و اما پاسخ دوستم: همین جا.
تازه آن موقع بود که متوجه ظرافتهای به کار رفته در آن خانهکافه شدم و تا سرم را به سمت طاقچه چرخاندم با انبوه برگههای باریکی که رویشان چیزی نوشته شده بود در درون یک شیشه مواجه شدم،
اما ذهن درگیرم در پاسخ سؤال خانهی دوست کجاست مانده بود و من دوست نداشتم اوقات دوستانم را تلخ کنم
اما دست نافرمانم بر روی برگهی باریک جاخوش کرده در آن شئ چوبی نوشت:
هرجا که مادر باشد...
✍🏻زهرا کبیریپور
-----------❀❀✿❀❀---------
@Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عرفه که میشود...
و چون خورشید هشتم ذیالحجه در آسمان ظاهر شد بار و بنه او را بسته دید که از مکه به سمت کوفه روان میشود و میفرماید:
من را صدا میکنند...
و ما شیعیان هر سال همراه با نام او به بالای کوه عرفات خیالمان میرویم
و خدا را با بند بند سخنان او به گواهی میخوانیم
و ما هر سال که دعای عرفه میخوانیم
فراز به فراز کلام مبارک او را میبوییم و میبوسیم
سلام به او
و به شب عرفهی او
و به مناجات نورانی او
در تمام بندهای أنتالذی اش
و تمام أنا الذیها..
که پناهگاه ما برای طلب توبه و استغفار است.
✍🏻 زهرا کبیریپور
#عرفه
-----------❀❀✿❀❀---------
@Delneveshteeee
هدایت شده از نمکدون شعبه ایتا
متن استنداپ کمدی ویژه عید غدیر
اجرا شده در جامعه الزهرا
کیا سیدن؟ به افتخارشون دست بزنید
کیا مادرشون سیده ؟ به افتخارشون...
کیا مادربزرگ سید دارن ؟ به افتخارشون....
کیا ( با لحن نمکی ها )زن دایی، زن عمو، شوهر خاله شوهر عمه، سید دارن ؟ اینام بالاخره یه نسبتی با سادات دارن
به افتخارشون....
(جوری که ینی سیدها را به دام انداخته با تهدید با انگشت اشاره رو به جمع )
یعنی یَک یَکتون رو شناسایی کردم.
صبح عید غدیر، دست رو نشسته، در خونهتونم عیدی بگیرم.
اصن حدیث داریم مومن باید مومن رو در امر دین یاری کنه و اصن یه حدیث دیگه داریم امر دین ینی سید دیدی خِفتش کن! نه! چیز! ماچش کن. مااااااچ هاااا!!! از این ماچهای ساکشنی ......
جوری که نصف اعضا و جوارح رگ و ریشه، طرف قلمبه بشه بیاد رو لپش( با دو دست از کل بدن اشاره میکند به لپ)...ماچ سه ضرب هم باشه.
البته اگر سید مورد نظر از لحاظ تیغه دماغ به قله کلیمانجارو گفته بود نیا نیا که من اومدم، مواظب سایش دو تیغه بینی باشید که برا دو زار عیدی یه خرج عمل جراحی دماغ هم نیوفتید حالا .
اگه سایز بینی سید مورد نظر رو ابتدا با دو دست ثابت نگه دارید؛ بعد رگباری ماچش کنید. جوری که به زبون خوش و کاملا به آتش به اختیار، دست به جیب بشه!
فقط به هیچ عنوان اسکناس نو قبول نکنید. بگید یه چیزی میخوام که مدتی در معیت شما بوده باشه! برکتش بیشتره رجائا! قربه الا الله!
اینجوری مبالغی بیشتر پونصدی و هزاری گیرتون میاد.
اگه گفت پول نقد ندارم،
جهت ادای سنت حسنه عیدی گرفتن ....
دستگاه پوز را از جیب بغلتون بکشید بیرون. بگید ملالی نیست داداش کارت بکش!
مومن نباید بذاره مومن دیگه شرمنده ش بشه. اینا همش حدیثه!
(کاملا عاقلانه و حق به جانب ادا شود)آدم دیگه اینقدر رو که باید مسلمون باشه!
البته با توجه به نرخ پایین فرزندآوری زبونم لال زبونم میوت اصن سایلنت.... اگه سیدی دور اطرافتون نبود.... باید برید سراغ پلن بی!
پلن بی چی میگه؟ میگه هدف وسیله رو توجیه میکنه! مهم ادای سنت حسنه عیدی گرفتن عید غدیره.... حتی از غیر سید!!!!
هر کیو دیدید بگید بهبه از وجنات و سکنات شما میباره که سیدین.... عیدی ما رو بدین....
بعد ترفند ماچ ساکشن دار رو روش پیاده کنید. البته یقه شو بگیرید جوری که انگار ارث پدر ازش طلب دارین و بگید
دست از طلب ندارم تا عیدی شود به کامم
یا جان ز تن درآید یا عیدی میدی نهایت.
اگر زیر بار نرفت که سیده؛ اونوقت قضیه لکلکها رو پیش بکشید و بگید یه مدت سیستم ناوبری لکلکها دچار نقص فنی بوده..... بچهها رو اشتباهی تحویل میدادن. بگید تیپولوژیش داد میزنه کل خاندانش سیدی، چیزی، بودن!
اصن یه حدیث داریم میگه هر کس سیدی را ببیند در روز عید غدیر و از وی عیدی نگیرد بر وی جفا کرده باید تا عید غدیر آینده برود توی اتاقش به کار زشتش فکر کند حالا درسته راویش سنیه اما تو این اوضاع اقتصادی که به سر میبریم توجیه میشه کردش بالاخره اینم یه جور درآمده حلاله!
اگه بازم زیر بار نرررررررفت....آهااااان اون یه راه حل داره، نمیگم. چون میترسم سر خودم پیاده کنید ازم عیدی بگیرید ....
مخصوصا شما ( اشاره به شخص نادمعین در وسط جمع)
اره شما که اون وسط نشستی داری تند تند یادداشت برمیداری!
( با لحن بچه زرنگ و ریشخند)ما که دیگه فن آخر رو رو نمیکنیم ....
در آخر امیدوارم سید به میزان کافی در دسترس همگان باشه... نبود..... دولت وارد کنه ....
عیدتونم مبارک!
https://eitaa.com/joinchat/1246494986C0b4ebac263
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودت بگو با این دلتنگی چه کنم؟!!...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اُدْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِينَ
بهار نوکری آغاز شد...
هدایت شده از دلنوشت
▪️روایت اول:
از دامن زن مرد به معراج میرود
همسرش را از شک نجات داد. از تردیدی که نزدیک بود مرد را تا لبههای دوزخ بکشاند؛ دوزخِ بی حسین بودن.
دلِ مرد را یکدله کرد، با یک تلنگر؛
«تو را چه شده زهیر؟! پسرِ رسول خدا(ص) تو را دعوت کرده و تو رد میکنی؟!»
نهیبِ بانو، مرد را از جا کنده و از دودلی جدا کرد.
از خیمهی حسین(ع) که برگشت، همهی وجودش را شوقی غریب پر کرده بود.
«آقا، چیزی به شما گفته؟ وعدهای داده که اینطور سر از پا نمیشناسی؟!»
مرد درحالیکه چشمانش میدرخشید، گفت: «آقا فرمودند: جانت در راهِ ما فدا خواهد شد.»
***
سلام بر تو ای بانوی زهیر بن قین که هر سال شب اول محرم یادت در دلهایمان زنده میشود.
سلام بر آن لحظهای که همسر خود را به بهشتِ با حسین بودن تشویق کردی.
سلام ما، از ایرانِ چهارده قرن بعد از آن روز تو، به ایمان و معرفت و شهامت زنانهی تو که هر سال در ماه محرم، ستایشش میکنیم.
دعا کن ما را بانوی زهیر!
دعا کن ما هم کربلایی شویم آنگونه که تو شدی.
✍🏻 زهرا کبیری پور
پ.ن: ... فقالت له زوجته: -و هیَ دیلم بنتُ عَمر- سبحان الله! ایبعَثُ اِلیکَ ابن رسول الله ثمّ لا یأتیه؟!...
منبع: زهره یزدانپناه، زنان عاشورایی، نشر موعود عصر، صفحه ۱۲۷.
#محرم
#زنان_عاشورایی
#امام_حسین_علیهالسلام
#زهیربنقین
@Delneveshteeee
هدایت شده از دلنوشت
روایت دوّم:
نامی که تا معراج رفت
آیا شما یادش داده بودید که در مقابل اسم حضرت زهرا(سلام الله علیها) ادب کند؟ و تمام زندگیاش را با همان ادب بخرد؟ که بعدها وقتی قرار است صدای اباعبدالله(علیهالسلام) در دشت بپیچد که «اَما مِن ذابٍّ یذبّ عَن حرمِ رسول الله؟!» تمام وجودش بلرزد؟!
این صدا را تمام آن چند هزار نفر شنیدند؛ اما فقط پسرِ شما مثل ابرِ بهار اشک ریخت.
فقط او کفشهایش را به گردن انداخت و با اسبش تا خیمهی امام حسین(علیهالسلام) تاخت.
فقط او سرش را پایین انداخت و آرام گفت: «هَل تَری لی مِن توبه؟!»
شما یادش داده بودید اینقدر آزاداندیش باشد؟!
چه فرقی میکند، وقتی شما اسم او را حرّ گذاشتید، همین کافی بود.
راستی آن روز که اسم پسرتان را انتخاب میکردید، هیچ فکرش را کرده بودید که یک روز اباعبدالله(علیهالسلام) بر بالین بیجان او بگوید: مادرت چه اسمِ خوبی برایت گذاشته؟!
«انت الحرّ کما سمّتک امّک؛ حُرّاً فی الدّنیا و الآخره»
***
سلام بر تو ای مادرِ حرّ بن یزید ریاحی!
سلام بر آن دامانی که مسیر معراج شد.
سلام بر تو بزرگ بانو که حریّت را به حرّ آموختی.
✍🏻زهرا کبیری پور
منبع: طبری، محمد بن جریر، تاریخالأمم و الملوک(تاریخ طبری)، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷، جلد ۵، صفحهی ۴۲۸.
#محرم
#زنان_عاشورایی
#مادر_حر_بن_یزید_ریاحی
#امام_حسین_علیهالسلام
@Delneveshteeee
هدایت شده از دلنوشت
روایت سوم:
بانوی حاجتروا شده
تا صدای رجز عبدالله در دشت پیچید، با تمام وجود ذوق کردی و دلت را با جملهی «بأبی أنت و أمی عبدالله! در راه پسر رسولِ خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مقاومت کن.» محکمتر کردی.
عبدالله نیز حتما صدای تو را شنیده بود که اینگونه به قلب دشمن زد؛ اما نمیدانست که تو تاب نخواهی آورد و نیزه به دست وارد معرکه خواهی شد.
حتما امام را هم ندیده بودی که خودش را به تو رسانده تا بگوید: «خدا به شما جزای خیر دهد، جهاد بر زنان واجب نیست، به خیمه برگردید.»
اما تو در وسط معرکه بودی که نالهی آخر همسرت را شنیدی و حتما از همانجا خودت را به بالین او رسانده و گفتی: «بهشت بر تو گوارا باد عبدالله، کاش خدا من را نیز همنشینِ تو کند.»
دعایت را چگونه بر زبان آوردی که به این زودی روا شد؟! و هنوز جملهات تمام نشده، غلامِ شمر عمود آهنی را بر فرق تو نشاند و وسیلهی اجابت دعایت شد و تو را به عبدالله رساند.
***
سلام گرم ما بر تو باد ای بانوی عبدالله بن عمیر!
سلام بر تو، که خون عاشقت با خون معشوق به هم آمیخت و پیشِ پایِ حسین بن علی(علیهالسلام) جاری شد.
✍🏻 زهرا کبیری پور
منبع: مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، صفحهی ۳٠۷_۳۱٠.
#زنان_عاشورا
#محرم
#حسین_جانم
#امام_حسین_علیهالسلام
#عبدالله_بن_عمیر
@Delneveshteeee
هدایت شده از دلنوشت
روایت چهارم:
مردتر از مردان
لابد به دلش برات شده بود که این شهر حرمت مهمان را نگه نمیدارد و خواست حرمت میزبان را نگهدارد.
او همان بانویی بودی که طاقت دیدن تشنگی یک مرد غریبه را نداشت، چه برسد به آوارگی سفیر امامش ...
مرد اما تنها و خسته در کوچهها پرسه میزد. در کوچههای شهری که مردانش نامردی را در حق او تمام کرده بودند.
با غم و غربتی که دل او را به آتش میکشید به دیواری تکیه داد و در همان لحظه زنی مردتر از تمام مردان آن شهر، کاسهی آبی برای التیام جگر سوختهی سفیر مولایش آورد.
****
سلام بر تو ای بانوی نمونهی کوفه.
سلام بر تو و بر زنانگی نمونهات که دست تمام مردانگی آن شهر را بست.
دعایمان کن بانو، دعاکن مانند تو پیش قدم جاودانگی شویم.
✍🏻زهراکبیریپور
منبع: تاريخ طبري، ج ۵، ص ۳۵٠؛ لهوف، سید بن طاووس، ص ۱۲٠.
#زنان_عاشورا
#محرم
#حسین_جانم
#امام_حسین_علیهالسلام
#طَوعَه
@Delneveshteeee
هدایت شده از دلنوشت
روایت پنجم:
رضایت مادر
از میدان که برگشت از مادرش سؤال کرد:
«آیا از من راضی هستید؟»
مادر سر تا پای پسر را برانداز کرد، چقدر مسلمانی به پسرش میآمد.
نگاهش گره خورد به چشمهای پسر و تمام رشتههای تعلّق مادرانه را پاره کرد. چشمهایش را بست و به سؤال او پاسخ داد: «به خداوند سوگند که از تو راضی نخواهم شد، تا آنکه جانت را فدای امامت کنی.»
مادر وهب، تو در آن چند روزی که از مسلمان شدنت میگذشت، از حسین چه دیده بودی؟!
به کجا متصل شده بودی که وقتی این حرفها را میزدی؟ در دریای مهر مادرانهات موجهای تعلق تکان نمیخورد؟!
تو از کدامین سرزمین آمده بودی که وقتی سر پسرت را به سمت دشمن پرتاب کردی، خطاب به آنها گفتی ما چیزی را که در راهِ خدا دادهایم پس نمیگیریم؟!
***
سلام مادرِ وهب!
سلام بر تو از ایران قرنها پس از عاشورا، بر رشتهی محبت مادرانهات که با حسین پیوند زده بودی.
✍🏻 زهراکبیریپور
منبع:
▫️ابناثیر، علی بن ابیالکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م.
▫️طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م.
▫️ناظمزاده قمی، سید اصغر، اصحاب امام حسین از مدینه تا کربلا، قم، بوستان کتاب، ۱۳۹۰.
#محرم
#حسین_جانم
#زنان_عاشورا
#مادر
#ام_وهب
@Delneveshteeee