eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
923 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ‌ خوشا به حال این فرش ها ..‌.🕊♥️ علیه‌السلام 🌱Join→↓          『 @Dokhtarane_parva
پرسیدند: فرق کریم با جواد در چیست..؟! فرمودند: از شخصِ کریم همین که درخواست کنید به شما عنایت می‌کند ولی جواد خود به دنباݪ سائل می‌گردد تا به او عطا کند🖤.. 🌱Join→↓          『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدای باز شدن در حیاط میآید،نگاهی به ساعت می اندازم،سه ساعتی تا صبح مانده.... تمام مدت،فقط مشغول خواندن و نوشتن بودم،مثل یک شاگرد از حرف های قرآن نکته برداری کرده ام،تا اینجا پاسخ بعضی از سوال هایم را گرفته ام. قرآن و دفترم را برمیدارم و داخل کمد مخفی میکنم،لپ تابم را هم برمیدارم،او هم حکم استاد راهنما را دارد،داستان هـایی که دوست داشتم بیشتر بفهممشان را با جست و جوی اینترنتی به دست میآوردم. صدای آرام مامان و بابا در راهرو می پیچد،حتم دارم که خیلی خسته اند،چشمانم را می بندم و به چیزهایی که امشـب خوانده ام فکر میکنم سوره ی بقـــره سرشار بود از آیه آیه،توحید،معاد و احکام اسلامی... جرعه جرعه با استدالل های انکار نشدنی اش،غرق شدم در وحدانیت خدا.... باور کردم رستاخیز را.... اما هنـــوز ابتدای راه است. به ابراهیم،یکتاپرست نمونه فکــر میکنم . به داستان زنده شدن پرندگان. چقدر خـــدا ابراهیم را دوست دارد... داستان آدم و حوا و هبوطشان شگفت زده ام میکند،با خود فکر میکنم یعنی دوری از یک درخت این قدر سخت بود که غضب خدا را به جان خریده اند.... تنم می لرزد،وجدانم مشت سرکوفت را به پیشانی ام میزند،مگــر خدا از من چه خواسته، کار من در این دنیا این است که انسان باشم......... خدایا،تو قادری و حکیم.. دوستت دارم... غرق میشوم در مهربانی خدا و به خواب میروم. ★ یک هفته ای میگذرد از شبی که تصمیم به خواندن قرآن گرفتم. دیگر از فکـر ایمیل ناشناس هم درآمده ام،کنجکاوم ولی فعلـــا فهمیدن حقیقت اسلام برایم مهم تر است. تا اینجای کار،اسلام قرآن،با چیزی که پدر و مادرم همیشــه میگویند فرق دارد،اسلام تعریف نشدنی است،در قالب کلمات نمی گنجد....... مثل بوی نرگس است،شبیه رایحه ی شب بو،شیرین مثل عسل و گوارا مثل شیر..... با لذت،شروع میکنم به خواندن قرآن، در این یک هفته سه بار ترجمه ی بقره را خوانده ام، و سه بار هم آل عمران را،هرشب هم قبل خواب،آیه های سوره ی کوتاه فاتحه را می خوانم،کلماتش جادو میکند. سراغ آیه ی ۳۱ سوره ی نساء میروم،از همان جایی که دیشب تمام شد. شروع به خواندن ترجمـــه میکنم،چند دقیقه ای نمیگذرد که حس میکنم آتش گرفته ام،نگاهم روی سطرها و کلمات کشیده می شود.....دیوانه وار بلند می شوم و مثل یک پلنگ زخمی به دور خودم می چرخم،قرار بر قضاوت نکردن بود اما این....این که دیگر متن صریح قرآن است،این را کجای دلم بگذارم؟؟ به طرف کمد میروم و اولین لباسی که به دستم میرسد میپوشم.... نمیدانم که چه میخواهم بکنم،اما ماندن جایز نیست...... شالی را دور سرمـ میپیچم و از خانه بیرون میزنم... بی هدف در خیابان ها قدم میزنم،نمیدانم کجا باید بروم،به چه کسی اعتماد کنم. فرمان اختیار را به دست دلم می دهم تا هـــرجا که میخواهد مرا بکشاند. سر که بلند میکنم روبه روی مسجدی ایستاده ام . نامش لبخند به لبم میآورد))مسجد سیدالشهدا((.... پاهایم برای ورود یاری ام نمیکنند...جلوی در می ایستم،به نظر خلوت میآید،از اذان ظهــر گذشته. پیرمردی که مشغول جاروکردن حیاط است،سرش را بلند میکند و متوجــه حضور من میشود،به طـــرفمـ می آید،بی توجه به ظاهـــرم با مهــربانی میپرسد :دختـــرم اگه میخوای نماز بخونی من در مسجد رو نبستم. میگویم:نه.....یعنی راستش....من یه سوال داشتم :_بپرس باباجان :+نــــه،من سوالم....یعنی چیزه ...... نمی دونم چطور بگم.... لبخند مهربانش از لب هایش دور نشده:آها،سوال شرعی داری خانمی که مسئول پرسش و پاسخ ان،الان نیستن،موقع اذان مغرب بیا،سوالت رو بپرس. من اصلا نمیدانم شرع چیست،سوال من شرعی است یا نه.... اصلا من اینجا چه میکنم.... شاید جواب سوال من،نزد این پیرمرد دوست داشتنی باشد..... دلیل سماجتم را نمی فهمم:راستش....من در مورد قرآن سوال دارم،میشه ازتون بپرسم؟ واّلا :_ باباجان،من که سوادم به این چیزا قد نمیده، اگه می خوای بیاتو ،از سید جواد بپرس و به طرف مسجد برمیگردد:آسید جواد؟آسید جواد؟ بابا جان بیا ببین این خانم چیکار دارن؟ و به دنبال حرف،به طرف من برمیگردد:بیا تو دخترم،بیا باباجان انگار میترسم از ورود به مسجد! تردید چشمانم را میخواند ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
:_بیا دخترم،بیا از چی ميترسی؟مسجد خونه ی امن خداست،بیا باباجان،نگران نباش... با تردید پا در مسجد میگذارم،باغچه های کنار دیوار ، حوض بزرگ وسط حیاط و گلدان های دور و برش منظره ای جذاب و دیدنی درست کرده است، اصال شبیه مسجدی نیست که قبلا میرفتم،شاید هم من اینطــور حس میکنم. پیرمرد،به نیمکت رو به حوض اشاره میکند:اینجا بشین دخترم تا سیدجواد رو صدا کنم. میخواهد به طرف ساختمان مسجد برود که پســرجوانی از آن خارج میشود. قد متوسط ، پیراهن سه دکمـه ی آبی روشن ، شلوار کتان سرمه ای ، و چشم و ابرویی مشکی. در یکی از آن هایی است که مامان بهشان عقب افتاده میگوید،البته کمی خوش تیپ و خوش بر رو تر! با خنده به طــرف پیرمرد میآید_:جونم مشدی؟ گویی متوجه حـضور من نشـده،پیــرمرد میگوید+:بیا بابا جان،ببین این خانم چی کار دارن؟ و با دست مـرا نشان میدهد،پـسـر خنده اش را جمــع میکند و سرش را پایین میاندازد:سلام نمی دانم به احترام وقار ش،شاید هم به احترام اعتقاداتش،از جا بلنـد میشوم:سلام پیرمرد پس شانه اش می زند :+من برم تو و به طرف مســجد میرود،پسر جلوتر می آید. :_بفرمایید،در خدمتم :+راستش.. نمیدونم....شاید شمـا جواب سوال من رو ندونید... حس میکنم علامت سوال بزرگ ذهنمـ جوابی پیش پسر هجده نوزده ساله ندارد. پسر همچنان سـرپایین است، میگوید؛ :_حاال بفرمایید بی مقدمـه و ناگهــانی میپرسم؛ :+اسلام،به آقا اجازه داده که خانمش رو بزنه؟؟ پسر از لحن تند و پرسش ناگهانی ام جا میخورد،اما لبخند میزند. :_بلــه شوکـه می شوم از جوابش،انتظار داشتم منکر شود ، ادلــه بیاورد و حتی توجیه کند،اما اصلا انتظار این جواب را نداشتم. متوجه حالتم میشود؛ :_بفرمایید بشینید من براتون توضیح میدم مینشینم،بهت زده،پسر هم کنار من با فاصله مینشیند. نمی توانم جلوی خودم را بگیرم :+یعنی اسلام،طرفدار آقایونه؟ پسر که فکر میکنم سیدجواد صدایش می زدند، همچنان لبخند میزند و حتی یک بار هم سرش را بلند نمیکند. آرام میگوید +:حتما به آیه ی سی و چهار سوره ی نساء رسیدین که اینو میگین. سر تکان میدهم؛ :+بله :_خب بذارین با یه مثال براتون بگم،فکر کنید شما مسئول نگهداری از یه بچه ی کم سن و سال تر از خودتون هستین،مثال معلمش! و واقعا از ته دل دوسش دارین. این بچه مدام شلوغ میکنه و حاضر نیست اصلا به حــرف شما گوش بده،شما هم یه انتظاراتی از این بچه دارین که اصلا زیربار نمیره ،خب شما چیکار میکنین؟ :+خـــــب ، باهاش حــرف میزنم،کتکش نمی زنم! :_احســنــت،حالـــا فکر کنین که به حرفاتون گوش نمی ده،مدام کارهای بد خودش رو تکرار میکنه،حاال چی کار میکنید؟ کـمی فکر میکنم :+شاید...نه یعنی حتما باهاش قهر میکنم. :_بله درسته،حاال فکــر کنیم این بچه،لجبازتر از این حرفاست،شمام خیلی دوسش دارین و دلتون نمی خواد کار به دفتـر و مدیـر و ناظـم برسه،اون وقت،به نظــر شما اشکالی داره که با یه چیـز کوچولو مثل مداد،آروم بزنیدش،نه اینکه بهش آسیب برسونین،نه... فقط بچه متوجه بشه که شما چقدر ناراحتین،این کار شما،ستم در حق اون بـچـه محسوب میشه؟ متحـیر مانده ام،حرف هایش بوی عدالــت میدهد، بوی حق،بوی انسانیت.... :+آخه مداد کـه ضرری نداره،دردش نمیگیره :_ببینید تو احکام اسلامی،همسرا نسبت به هم دیگه تعهداتی دارن که باید حتما عملیشون کنن،مثال مرد باید خانمش رو از نظر عاطفی و هم از نظر مالی تامین کنه،زن هم نسبت به شوهرش وظایفی داره که حدودش مشخصه، حاال اگه خانم نخواست وظایفش رو عملی کنه،این وظایف که میگم شامل خانه داری و غذاپختن و اینا نیست ها،وظایف واقعیش،اون وقت قرآن به مرد میگه با خانمت صحبت کن و ببین مشکلش چیه،ناراحتیش از کجاست، بعد اگه مشکل اینجا حل نشد،باهاش قهــر کن،اگه خانم خیلی دیگه سر به هوا باشن و بازم لجاجت کنن میتونی بزنیش،نه طوری که آسیب ببینه،فقط جوری که متوجه ناراحتیت بشه خدا،سه تا معجزه واسه هدایت ما فرستاده،قرآن ؛ پیامبر و امامان ما،هر آیه ی قرآن خودش گویا و جامعه اما پیامبر و امام،این آیه رو تفسیر میکنن،در مورد این آیه ی نساء هم،پیامبر فرمودن که:با چوب مسواک و چیزی شبیه اون،که نه بدن آسیب ببینه ،نه روح خانم آزرده بشه،فقط خانم متوجه ناراحتی همسرش بشه،حاال به نظر شما این بی عدالتی به خانم هاست؟ نمیدانم چه بگویم،حق با اوست...نفسم را بیرون میدهم:حق با شماست،اسالم واقعا کامله بلند میشوم:ممنون که وقت گذاشتین،لطف کردین واقعا او هم بلند میشود،همچنان سرش پایین است؛ :_انجام وظیفه بود میخواهم برگردم که صدایم میکند؛ :_خانم؟ به طرفش برمیگردم :+بله؟ :_جسارت بنده رو ببخشید ولی به نظــر میرسه راجع اسلام تحقیق میکنید،درسته؟ :+بله همینطوره :_اگــه سوالی،شبهه ای ،مسئله ای پیش اومد، خوشحال میشم اگه بتونم در حد معلومات خودم کمکتون کنم،در ضمن
. ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِ مُحَمَد وآلِهِ الطاهِرین🕊 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
میتونید موقع ڪہ میرید بیرون اگه خانمی دیدید بهش سلام کنید 😐😂 هم ثواب داࢪھ هم طرف فک میکنہ تو کی ڪہ بهش سلام کردی😂 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
🌸💕 ۵ صلوات به نیت رفیق شهیدت، هدیه به خانم حضرت زهرا سلام الله علیها ☺️💜 برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عج🌿💚 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 😍♥️
💫💍 💍💫 ✨چه وصلت مبارکی ست ✨که عاقد آن خدا باشد، ✨این بار علی (علیه‌السلام) ابوالبشر ✨و حوا نیز فاطمه (سلام‌الله‌علیها)! ✨این ازدواج آسمانی ✨فخر تمام عالمین است! 💫♥️سالروز مبارکباد♥️ 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
ا- امام صادق ( عليه السلام ) می فرماید : پدرم حضرت امام باقر ( علیه السلام ) به من فرمود : پسرم ! در دهه نخست از ماہ ذی الحجه ( از شب اول ماه تا شب عید قربان ) هر شب میان نماز مغرب و عشا این دو رکعت نماز را ترک مکن در هر رکعت سوره حمد و سوره قل هو الله را می خوانی ، پس از آن آیه ۱۴۲ سوره اعراف را بخوان : و واعدنا موسى ثلاثين ليلة و أتممناها بقشر ته ميقات به أربعين ليلة و قال موسى لأخيه هارون الفني في قومی و أضيځ ولا تتبع سبيل المفسدين . ( اعراف / ۱۴۲ ) اگر چنین کنی ، در ثواب حاجيان ، و اعمال حج آنها شریک می شوی . ( اقبال ، ص ۳۱۷ ) 🌱Join→↓          『 @Dokhtarane_parva
‍ ♡بسم رب الزهرا 🍃کم توفیقی نیست ، چرا که مراقبه میخواهد و ظاهر و . 🍃 هایش تنها مادی نیست، به قول (ع): شدن، مراقبه ی قلبی میخواهد❤️ 🍃شاید فکر کنی کم است اما میدانی، آدمی به سرعت وابسته می شود و این ، سمی است برای متعالی شدن و از فرش به عرش رسیدن، وابستگی به مال، وابستگی به آدم ها، به عمر....آری! اینک شدن برایت سخت میشود. 🍃باید ورزید و دوست داشت اما وابسته نشد. چراکه این وابستگی ها تو را به زنجیر می کشند و در ، اسیرت میکند. 🍃تنی که به شدن فکر نمیکند، تنی که اگر باب میلش پیش بروی، عاقبتت می شود قساوت و ، که بر سر کوفیان و آمد. 🍃اما می دانی، گاهی اوقات وابستگی خوب است، این که وابسته باشی به و ، این که وابسته شوی به شجاعت و صلابت، وابسته شوی به ...🌺 🍃اصلا میدانی وابسته شوی به کتاب. آخر آدم های وابسته به هم، کم پیدا می شوند. کم هستند آدم هایی که به همه کتاب هدیه دهند، حتی برای اولین کادو به همسرشان. این آدم ها، ارزش کتاب را به خوبی درک میکنند، چرا که کتاب باعث ارتقای آگاهی است و مسبب تمام گمراهی های ما همین ست. 🍃می دانی، باید برای دستیابی به تلاش کرد و راه وابستگی به تمام چیز های خوب را یافت. به عبارتی، تنها در پی خدا بود. درست مانند 🙂 آری باید دل کند و رها شد چرا که... _الولیک_الفرج❤️ 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۱ تیر ۱۳۷۰ 📅تاریخ شهادت : ۱۸ مرداد ۱۳۹۶. منطقه التنف مرز بین سوریه وعراق 🥀مزار شهید : نجف آباد اصفهان 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
هدایت شده از ناشناس پࢪۅا ッ
❤❤❤ لطفا ماجرای کانال زدنتون رو بگید...! ❤❤❤ گفتیم دیگه https://eitaa.com/Dokhtarane_Parva/11362
دخترانِ‌ پرواツ
‌ ‌ +بسم اللھ🌱 چاݪش عڪس دونفࢪه👫🤭 بہ مناسبٺ سالࢪوز ازدواج امیࢪالمؤمنین و حضࢪت زهࢪا♥️👀 _ یہ عکس دون
🚶‍♀ بسم الله♥️ سلام رفقا😁 خوبید؟ ممنون از کسانی که تو چالش شرکت کردن، ولی چرا انقدر دیر؟🙃😂 فکر می‌کردیم بعد یه مدت طولانی که چالش گذاشتیم، استقبال میکنید که نشد☹️ به هرحال، منتظر اعلام نتایج چالش باشید😎😂 دوستانی هم که شرکت کردن، عکس خودتون رو از توی کانال برای دوستاتون بفرستید که بیشتر بهتون رای بدن☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 🗓۱۷ روز مانده تا عید 🌾 امام رضا علیه السلام فرمودند: هرکس در روز به مؤمنی غذا بدهد مانند کسی است که به تمام انبیاء و صدیقین غذا داده باشد. اقبال الاعمال،ج۱،ص۴۶۵ 🌱Join→↓      『 @Dokhtarane_parva
هدایت شده از ناشناس پࢪۅا ッ
https://eitaa.com/Dokhtarane_Parva/21991 میدونستید ایشون سیدناس؟:/ بلههه😁😂
هدایت شده از ریحانه
بیانات خطبه عقد.mp3
23.43M
⬇️ فایل صوتی بیانات پیش از قرائت خطبه عقد در تاریخ 11 فروردین 1356 ❣️ @khamenei_Reyhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صــــدای آلارم گوشی میآید،بلند میشوم. نگاهی به اطراف میاندازم و صدای زنگ را قطع میکنم. آسمان هنوز تاریک است،وضو میگیرم،چادر نماز قشنگم را با دقت از کشو درمیآورم و سر میکنم،رو به قبله می ایستم:اللّه اکـــبر تسبیح را داخل سجاده میگذارم و بعد از سجده ی شکر بلند میشوم،چادرنماز را تا میکنم و به همــراه سجاده داخل کشو میگذارم. نگاهی به ساعت می اندازم،شش و نیم صبح. چراغ اس ام اس گوشی روشن میشود،مثل همیشه فاطمه است،قرار گذاشته ایم صبح ها،وقت شروع درس همدیگر را باخبر کنیم. برایش یک"صبح بخیر،موفق باشی"می فرستم. کتــاب تاریخــم را برمیدارم و درس خواندن را شروع میکنم،چیز زیادی تا کنکور نمانده است... * نگاهی به ساعت میاندازم،فاطــمه دیر کرده،الان است که استاد برسد. عجیب آن که امروز محــسن هم نیامده. استاد وارد می شود به احترامش بلند میشویم. به جای خالی فاطمه و محسن نگاهی میاندازد،رو به من میکند:خانمـ زرین غایب هستن؟ سـر تکان میدهم:قرار بود بیان استاد استاد میگوید:باشه چند دقیقه منتظرشون میشیم... نگاهی به در می اندازم:فاطــمه...کجایی.... کلاس تمام میشود،استاد جزوه ی فاطمه و محسن را به دستم میدهد:شما نگه میدارید؟ :_بله،بله...حتما چادرمـ را مرتب میکنم و از کلاس خارج میشوم، موبایلم را درمیآورم و شماره فاطمه را میگیرم... جواب نمی دهد....خیلی نگرانم.... شمــاره خانه شان را میگیرم،بیشتر نگران میشوم وقتی تلفن خانه را هم جواب نمی دهند. بـه طــر ف خانه خودمان راه می افتم،فاطــمه کجایی؟؟ ❤ برای بارصدم شماره فاطــمـــه را میگیرم،این بار اپراتور ازگوشی خاموش فاطمــه میگوید،نگرانی مغزم را منفجـــر میکند،پناه میبرم به قرآن،همدم همیشگی ام،یاد آن روز کـه برای اولین بار،این معجـــزه ی الهی را تمام کــردم،لبخنـــد بــه لبمـ می آورد. روز قشنــگی کــه مرا دوباره بــه مسجـــد کشاند.... مانتوی بلندی میپوشم،شال سر میکنم،اما سفتــــ، محکـــم،پوشیده... خواندن ترجمــــه ی قرآن تمام شده،سردرگمم و آشفته،نمیدانم چه باید بکنم. قصــد کرده ام به مسجـــد بروم،برای دیدن آن مشدی مهـــربان که کمــک بزرگی به من کرد.. از خانه خارج میشوم،گرمـــای تابستان پوستم را می سوزاند،عینکم را میزنم و قدم تند میکنم،تا اذان ظهــر چیزی نمانده. دوبـــاره میرسم به همان مسجـــد،همان که حوض و گلدان های دور و برش،باغچـــه های اطرافش و آسید جوادش در خاطـــرم مانده. وارد کـــه میشوم،اللّه اکـــبر اذان گوشمـ را مینوازد،چقدر این صدا روحم را التیامـ میبخشد،به طرف ورودی بانوان میروم. نگاهمــ به خانم های چادری میافتد که به سرعت خود را به صف های نماز میرسانند،خاطـــره ی تلخ آن روز صندوقچه ی ذهنم را تاریک میکند... قرآن را درمیآورم و مشغول خواندن یـــــس می شوم،عجیب انس پیدا کرده ام با این سوره،با قلـــب قرآن! میخواهم شیرینی کلام خدا،زهـــر آن خاطــره را حالوت بخشد.. سنگینی سایه ای را بالای ســـرم حــس میکنم،ســربلند میکنم. دختری جوان حدود بیست و پنج،بیست و شش ساله با چادر رنگی باالی سرم ایستاده. لبخندی روی لب هایش نشسته. میگوید:سلام جواب سلامش را آرام میدهم،نمیخواهم مثل آن پیرزن...ســر تکان می دهم تا از فکــرم دور شود. دختر کنارم مینشیند. :_ببخشیــــد،شما تا بعــد از نماز اینجا هستی؟ تا بعد نماز اینجایم،آمده ام تا مشدی را ببینم. اما این دختــر چرا میخواهد بداند... :+بله چطور؟؟ :_شرمنـــده،ولی ممکنه کـیف منو نگه داری تا من نمازم رو بخونم؟یه خرده بزرگــه نمیخوام جا رو بگیره نگاهم به کوله اش می افتد،کوچک است و جمع و جور،ولی خب در صف نماز جای زیادی اشغال میکند. ســر تکان می دهم،دختر میخواهد برود که صدایش میزنم +:ببخشیــــد آرامـ برمیگــردد :_جانمـ؟ صدایش چقدر دلنشین است. :+چطــور میتونین به من اعتمـــاد کنید؟ واقعــا برایم سوال است،چطور به من،که نمیشناسدم اعتماد میکند؟ ملیــح میخندد :_حـــــالـــــــــا! و برمیگـردد و به طرف صف های نماز میرود. صدای پیش نماز از بلنــدگو میآید:تکبیرة الحرام نمازگزاران دست هایشان را تا گوش هایشان بالا میآورند و نماز شروع میشود. دوباره مشغول خواندن قـرآن میشوم. نماز کــه تمام میشود،دختـر به طرفم میآید. با همــان لبخند،کنارم مینشیند. کوله اش را به دستش میدهم. میگوید:ممنون،زحمت دادم ببخشید. سعی میکنم خوش برخورد باشم،مثل خود او. لبخند میزنم:کـاری نکردم که. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
حس میکنم نظرم راجع او عوض شده،میخواهم با او حــرف بزنم. دختــر بلند میشود،چادر رنگی اش را تا میکند و از کوله چادرمشکی ساده اش را در میآورد. روسری اش را مرتب میکند و چادر را ســر میکند،با دقت به حرکاتش خیــره میشوم. دوباره مینشیند. :_قرآن میخوندی؟ :+بلـــه :_مزاحــم نباشـــمـ؟ :+نه،نه...اصلا،ببخشیــــد شما همیشــهـ چادر سر میکنید؟ :_آره،چطور؟ :+ســخــت نیســـت؟تو این گـــرما؟این همه چادریا رو مسخره میکنن؛متلک میگن،ناراحت نمیشین؟ :_میفهمم چی میگی،ولی از قدیم گفـتن هـرکه طاووس بخواهد،جور هندوستان کشد. نمیفهمم چه میگوید،کم کم مسجد خالی میشود. نگاهش میکنم؛ :+ولی آخــه.... ببخشیدا،آخه چادر مگه طاووسه؟؟یه تیکه پارچه است دیگه :_اگــهـ چادرو بفهمی،عاشقش بشی،اونوقت میبینی که چقدر خوشگله،چادر،یه تیکه پارچه ی سیاه نیست..میدونی؟ یه نشونه است،که همه بفهمن تو به خاطر خدا حاضری گرما و نگاه بد بقیه و متلک ها را تحمل کنی. :+خب،چرا چـــادر؟؟ببین من قرآنو خوندم ولی هیچ جاش اسم چادر نیومده،آدم میتونه یه مانتوی درست و حسابی بپوشه. :+بلـــه درستــه،به قول شما آدم با یه مانتوی پوشیده میتونه محجبه باشه،ولی ببین مانتویی که رنگش جذاب و خیره کننده نباشه،تنگ و بدن نما نباشه،لباس شهــرت محسوب نشه،کل بدن رو پوشیده کنه،زیبایی هارو بپوشونه،نه اینکه خودش زیبایی محسوب بشه،یه خــردا پیدا کردنش سخته، چادر همه ی این ویژگی هارو داره،باهم و کامل از طـــرف دیگـــه،اگه خانم ها دو دسته بشن:مانتویی و چادری،تو به کدومشون مهـــرمذهبی میزنی؟به طور کلی میگما. :+آخه همه ی چادریا که پاک و منزه نیستن. :_درسته نیستن،ولی فک کن یه طرف مانتویی ها باشن،چه محجبه چه بدحجاب،یه طرف چادریا،چه نجیب و باحیا،چه بی حیا... تو به کدوم گروه،درهم، میگی مذهبی؟ :+خب چادریا :_همینطــوره،الان یه جورایی تو کشور ما،چادر شده نماد بانوی مذهبی،شاید اگه کشور ما هم مثل لبنان بود،میشد به قول شما با مانتو محجبه بود،ولی خب شرایط ایران فرق میکنه دیــگــهـ . حرف هایش به دلم مینشیند،راست میگویـد. :_یه سوال بپرسم؟ :+آره حتما :_شمــا،اصـــل حجـــــــاب رو قبول داری دیگــهـ؟ :+من کلام خدا رو قبول کردم،با خوندن قـرآن،ولی هنوز...راستش یه کم مرددم...ولی خب حس میکنم اینکه خدا اول رو نگاه آقایون تاکید کرده بعد به حجاب خانما،یعنی اینکـه اگه هرکس تو جامعه کارخودشه درست انجام بده،مشکلات به خودی خود حل میشن. البـــته آسون نبود قبول کــردنش راستش فکــر میکنم حجــاب قرآن راحت تر از چادر باشـهـ. :_چرا اینجوری فکـر میکنی؟ :+آخه خدا فقط گفــته روسری ها رو به خودتون نزدیک کنید تا مو و گریبان پوشونده بشــه :_ببین،ما سه تا نعمت داریـم؛قـرآن،پیامبر و ائمه پیامبر و امامای ما،آیه های قرآن رو تفسیر میکنن :+قبلا هم اینا رو شنیدم... و در دلــمـ میگویم،از سید جواد :_درسته این آیه ی قرآنه،ولی احادیث میگن که پوشش خانم نباید جلـب توجه کنه،بدن نما نباشه، تنگ نباشه و خلاصه دیــگه،همــه ی اینا جمع میشه تو چادر، درستــه که سرکردنش سخته،گرمای تابستون،گِل و مصیبتای زمستون،مسخــره کردن چادریا،متلک ها و حرف هایی که بهمون میزنن، همه ی اینا هست،ولی وقتی به عشق خدا سرش میکنی،همــه ي این سختیا برات شیرین میشه.... عشق به خــدا..... من قبال تجربه ی شیرینش را داشته ام... دختـــر نگاه ماتم را میبیند، :_راستی،تو اسمت چــیـــه؟ :+نیکی و اسم شما؟ :_فهیــــــمه،نیکی جان چند سالته؟ :+پونزده سالمه :_اووه،من ده سال از تو بزرگترم.. :+فهیــمــــــهـ خانم؟؟میشه...؟؟ یعنی ممکنه من یه کم چادرتون رو ســر کنم؟ :_آره عزیزم،حتما چادر،مثل ماهی روی سرم میلغزد،برایم بلند است و سنگین... کمی راه میروم.. حس بزرگ شدن دارم...حس تغییر.. حس انسانیت.... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 🌱Join→↓ 『 @Dokhtarane_parva
التماس دعا وقتی میرید بغل خدا👀🚶‍♀