📚معرفی مختصری از کتاب #دوشکاچی
🗒خاطرات #علی_حسن_احمدی
🌐به آدرس زیر مراجعه فرمائید👇
http://dooshkachi.ir/?p=397
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
✊قدرت دفاعی یکی از ارکان #اقتدار_ملی است؛ اگر ملتها این #قدرت_دفاعی را نداشته باشند، آن کسانی که اهل تجاوز و تعرض به دیگر کشورها و ملتها هستند، به همه چیز آنها تعرض میکنند.
امام خامنهای (مدظلهالعالی) ۱۳۹۹/۰۷/۲۱
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
✋آخر خط
📖خیلی ترسیده بودم. خودم را سفت و قرص به زمین چسبانده بودم و تکان نمیخوردم. سکوت مطلق حاکم بود. تخریبچیها هم دست به کار شدند تا هر طور شده معبر را باز کنند. هر گونه صدا یا حرکت اضافی کافی بود تا دشمن از موقعیت ما باخبر شود و آن وقت خدا میدانست چه بلایی سر ما میآمد. ترس و اضطراب در چهره بیشتر بچهها به چشم میخورد ... تمام درها را به روی خودم بسته میدیدم و احساس میکردم که اینجا آخر خط است. تنها پناه من خدا بود. در دلم شروع کردم به راز و نیاز و مناجات با خدا. گفتم: «خدایا! خودت میدانی که برای یاری دینت و جنگیدن با این کافران بعثی به اینجا آمدهام، یاریام کن. امیدی به هیچ کس ندارم. تنها امید و پناه من تویی. منو در پناه خودت نگه دار. خدایا! ازت میخوام اگه قراره اینجا کشته بشم، شجاعانه بمیرم و از من به شجاعت یاد کنند نه یک آدم ترسو! من هیچام و از خودم چیزی ندارم»
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #چنگوله #عملیات_والفجر5
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌴قصرشیرین
📖تصمیم گرفتم در منطقه گشتی بزنم ... بعثیها قبل از عقبنشینی از روی ارتفاعات بازیدراز، تمامی ساختمانهای شهر را با کار گذاشتن مواد منفجره تخریب کرده بودند. در کل شهر، فقط چند بنای سالم یا نیمه خرابه مانده بود؛ آن هم چون خودشان در آنجا مستقر بودند و به نوعی مقرشان محسوب میشد، تا لحظات آخر حضورشان در منطقه، دستنخورده باقی مانده بود ... آنچنان شهر ویران شده بود که آثاری از یک کوچه در آن پیدا نبود. مات و مبهوت در میان شهر قدم میزدم و به دیوارهای گلی و ویرانههای آن نگاه میکردم. توی ذهنم لحظاتی را تداعی میکردم که مرد و زن و بچه و پیر و جوان این شهر، در این کوچهها و خیابانها در تکاپو و رفت و آمد بودند و زندگی خودشان را داشتند؛ اما حالا خبری از آنها نبود و سکوتی دردناک، به جای آن همه سرزندگی و شادابی، همه جا را فراگرفته بود. با دیدن این وضعیت، در حالی که بغض، گلویم را میفشرد، دستانم را مشت کردم و با خودم گفتم: «یک روزی به فضل خدا، این ظلمها تمام میشه و سرزندگی و شادابی هم دوباره بر میگرده»
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #قصرشیرین
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🚀روحانیِ پای کار
📖آن روحانیِ همراه برادر نجارزاده از سنگرش بیرون آمده و عبایش را هم درآورده بود. آستینها را بالا زده و مشغول کار بود. با آرامش خاصی که داشت، گلولههای آغشته به گریس مینیکاتیوشا را از داخل جعبهها بیرون میآورد و با گازوئیل داغ و گونی سنگری، آنها را میشست و دوباره داخل جعبهها قرار میداد. با این کار او، حالا گلولهها آمادهی شلیک بودند. تقریباً تا دم ظهر کارم طول کشید و بعد از نماز و ناهار، به سنگرم برگشتم ... با اینکه این کارها در حیطه وظیفه آن روحانی نبود، اما تقریباً به اندازه دو سرباز کار میکرد ... از او پرسیدم: «حاج آقا! این کار، مال شما نیست ... دستت درد نکنه؛ حالا که میخوای کمک کنی، کمک کن، ولی چرا اینجوری؟» مکثی کرد و در جوابم گفت: «اگه الآن دشمن روی سر نیروهامان گلوله بریزه و ما گلوله آماده شلیک نداشته باشیم و دیرتر عمل کنیم و کمتر از دشمن پاسخ بدیم، آتششان بر آتش ما غلبه پیدا میکنه. این وسط اگه کسی شهید بشه، فقط صدّام نیست که قاتل اونا محسوب میشه، فردای قیامت از ما هم سؤال میکنند که چرا کمک نکردی تا گلولهها رو آماده کنی؟ حالا تحمل آتش جهنم سختتره یا این کار؟! چه کسی باید جواب این خونها رو بده؟ اون وقت ما هم اگه کوتاهی کرده باشیم، به سهم خودمان بازخواست خواهیم شد.»
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #عملیات_والفجر9 #روحانی_انقلابی #غیرت
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🤝نماز وحدت
📖پیشنهاد برادر بروجردی برای شرکت در نماز جمعه و حضور در میان مردم، توطئه دشمنان و گروهکهای معاند را خنثی کرد. نزدیک ظهر روز جمعهای بود که برادر بروجردی اعلام کرد: «کسانی که مایلاند در نماز جمعه شرکت کنند، آماده بشن که با هم بریم.» با تعداد زیادی از نیروها آماده شدیم. از پادگان بیرون زدیم و به سمت مسجد جامع پیرانشهر حرکت کردیم. برای رفتنمان اجباری در کار نبود، اما نیروها با میل درونیشان از این کار استقبال کردند. برادر بروجردی و برادر گنجیزاده خیلی تأکید کردند که وقتی به مسجد میروید، کنار یکدیگر ننشینید و یک در میان، بین مردم پخش شوید ... بعد از نماز بصورت دستهجمعی دعای وحدت را خواندیم. صحنه زیبایی بوجود آمده بود. دست در دست یکدیگر داده بودیم طوری که دو دست ما بالا بود و پنجههایمان در هم قفل شده بودند. این کار ما وحدت با مردم اهلتسنن را به نمایش میگذاشت. حضور ما در بین مردم در حالی بود که عناصر ضدانقلاب، خودشان را در میان اهالی غیور آنجا پنهان میکردند و سعیشان بر این بود تا از صمیمیت و صفای آنها سوء استفاده کنند.
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #وحدت #پیرانشهر #شهید_محمد_بروجردی #شهید_محمدعلی_گنجی_زاده #اهل_سنت
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🛢گالن نفت
📖مسئول تعاون را دیدم و گفتم: «به رزمندهها سهمیه نفت میدن؟» گفت: «مقداری گازوئیل داریم که قراره به رزمندگانی که توی جبهه هستند، تعلق بگیره. بیش از سه گالُن هم نمیدیم.» برگه حواله ۶۰ لیتری را به دستم داد و گفت: «زودتر برو بگیرش تا دیر نشده» ... بیش از ۲۰۰ نفر پیر و جوان و مرد و زن، یک صف بلند درست کرده بودند و گازوئیل میخواستند. اغلبشان آواره بودند و از مشکلاتشان ابراز ناراحتی میکردند. صدای مسئول شعبه بلند بود: «اینجا نفت نداریم. گازوئیله. در ضمن، اینا سهمیه رزمندگانه» ... سهمیهام را گرفتم. زنی گریهکنان به طرفم آمد و با گریه و التماس گفت: «آوارهام. بچههام از سرما دارند میمیرند. کمی از این گازوئیل بهم میدی؟» خیلی متأثر شدم و گفتم: «اشکالی نداره. اون گالُن خالی رو بده.» یکی از گالُنهایم را برایش خالی کردم ... چیزی نگذشت که همه گازوئیلها را با چند نفر تقسیم کردم. یک قطره هم برای خودمان باقی نماند. به خانه برگشتم. هوا خیلی سرد بود و نمیدانستم در این اوضاع چه باید بکنم؟! مدت مرخصیام رو به پایان بود. بعد از ظهر که شد، خداحافظی کردم و عازم جبهه شدم.
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #ایثار
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸روایت #میثم_مرادی_بیناباج (معاون راهبری استانهای #حوزه_هنری انقلاب اسلامی) از دیدار با آقای #علی_حسن_احمدی راوی کتاب #دوشکاچی:
این طور نمیشه! باید براتون بکشم تا متوجه بشوید چطور با یک دوشکا جلوی عراقیها واستادم. پا شد رفت پای تخته و مثل یک گزارشگر حرفهای، موقعیت خط رو ترسیم کرد. بیانش به قدری دقیق و پر از جزییات بود که انگار همین دیروز براش اتفاق افتاده. پشت ظاهر سادهش جهانی از روایت و خاطره شنیدنی بود که به سختی توی ۸۸۰ صفحه جا شده.
گفت: ناشر گفته این حجم کتاب رو کسی نمیخونه، باید کمش کنیم. راست هم میگفتن بندهخداها، اما مگه میتونستم چیزهایی رو که دیدم نگم؟ کلمه کلمه کتاب دیدههامه، نه شنیدههام!
گفتم: چند تاش رو بگو برام. گفت و من نفهمیدم چطور یک ساعت گذشت؟ چند بار توی این یک ساعت اشکم در اومد؟ چند بار خندیدم؟ چند بار آه کشیدم؟
علی حسن احمدی مرد جنگه! جنگی که از دفاع مقدس شروع شده و تا سوریه و عراق ادامه پیدا کرده. علی حسناحمدی هنوز هم داره میجنگه!
📝پینوشت:
-دوشکاچی را به تازگی انتشارات #سوره_مهر منتشر کرده. سراغش را بگیرید و ماجرای مردی که پایش را به تیربار بسته بود، بخوانید.
-همکاران خوبم در استان #کرمانشاه برای کتاب دوشکاچی زنجیره ارزش (ترویج) طراحی کردند و تلاش میکنند تا این کتاب به دست مخاطب بیشتری برسه.
- کار ما در حوزه هنری با چاپ کتاب تازه شروع میشه!
#دفاع_مقدس
📺 https://www.aparat.com/v/qAeyv
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
❤️دیدار با آفتاب جماران
📖... برادر علی قمی با صدای بلندی گفت: «اماما! اماما! تو را به جان زهرا(س)، نصیحت، نصیحت.» بچهها نیز که از دیدار امام سیر نشده بودند، یکپارچه این شعار را تکرار کردند و در فضای حسینیه غلغله دیگری به پا شد. امام برگشت و به طرف صندلیاش رفت ... بعد از «بسماللهالرحمنالرحیم» فرمود: «من امروز بنا نداشتم كه صحبت بكنم و حالا هم بهطور اختصار يك كلمه مىگويم و شما را دعا مىكنم ... شما آبروى اسلام را و آبروى رسول خدا را در پيشگاه مقدس حق تعالى حفظ كرديد. شما برادران موجب سرفرازى حضرت امام زمان(سلاماللهعليه) در پيشگاه خداى تبارك و تعالى شديد ... شمايى كه از جان خودتان در راه اسلام گذشتهايد و در ميدانهاى نبرد حق با باطل پيشقدم شدهايد و سركوبى كردهايد از اين دشمنان اسلام و دشمنان ملّت و دشمنان ملّت كُرد و غيركُرد، شماها موجب سرافرازى همه ملّت شديد، ما به وجود شما افتخار مىكنيم...»
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #امام_خمینی(ره) #جماران #شهید_علی_قمی #تیپ_ویژه_شهدا #کردستان #پیرانشهر #سردشت #پاسدار #سپاه
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🗞روایت دیدهها
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی را از کتاب #دوشکاچی مطالعه کنید
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #شهید_جهانبخش_رسولی #شهید_محمود_کاوه #تیپ_نبی_اکرم(ص) #تیپ_ویژه_شهدا
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
✊میدان محک
📖... به تصمیم برادر رسولی انتقاد کرد و گفت: «به نظرم این برادر مناسب این کار نیست. فکر نمیکنم بتونه گروهان رو اداره کنه!» برادر رسولی هم گفت: «نه، اینطور نیست. من میشناسمش، مطمئن باشید از پسش برمیاد.» برادر لسانی و اوسطی یکی دو ساعت در آنجا ماندند. بعد قرار شد به میدان تیر برویم و با دوشکا تیراندازی کنیم. من به واحد تسلیحات رفتم و از برادر «ذوقعلی» یک قبضه دوشکا گرفتم. به همراه برادر رسولی، لسانی، اوسطی و چند تن از برادران بسیجی به میدان تیر اطراف پادگان رفتیم. قبضه را در آنجا مستقر کردم و آماده تیراندازی شدم. برادر لسانی و اوسطی نقاطی را مشخص کردند و از من خواستند تا به سمت آن اهداف تیراندازی کنم. من هم کم نیاوردم و تا جایی که توانستم، مهارتم را به رُخشان کشیدم ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #شهید_جهانبخش_رسولی #مرتضی_اوسطی #اسماعیل_لسانی #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم(ص) #پادگان_ابوذر
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
📿رسیدگی به خود
📖... برادر رسولی صحبتش را با «بسماللهالرحمنالرحیم» آغاز نمود. حال و هوای صحبتهایش با قبل از آن، قدری متفاوت بود. چند آیه و حدیث خواند و ما را به عمل به آنها دعوت کرد. به ما گفت: «به حساب نفْس خودتان برسید، قبل از اینکه به حسابتان برسند.» بعد هم ادامه داد و گفت: «سعی کنید در کنار وظایفی که بر عهده دارید، به نفْستان هم توجه کنید و خودتان رو ناظر بر اعمالتان قرار بدید تا خدای نکرده دچار لغزش و خطا نشید.» صحبتهای برادر رسولی واقعاً بر جان و دل همه نشست؛ چون خودش قبل از اینکه این حرفها را بر زبان جاری کند، آنها در عمل به ما نشان داده بود ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #شهید_جهانبخش_رسولی #خودسازی #تقوا #گردان_ادوات #تیپ_نبی_اکرم(ص)
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌊دریادلان خفته در ساحل
📖... درست در نوک جزیره ماهی، روبروی نوک شرقی جزیره بوارین، یک برجک فلزی پنج شش متری شبیه سکو دیدم که دشمن در بالای آن، یک قبضه پدافند چهارلول ضدهوایی 14.5 م.م کار گذاشته بود تا بتواند چند کیلومتر در راستای رودخانه و زمینهای اطراف را در سطح وسیعی زیر دید و تیر خودش قرار دهد. این نوع قبضهها معمولاً علیه هواپیماها و هلیکوپترها استفاده میشد، اما بعثیها از این تیربارها علیه نیروهای ما استفاده کرده و متأسفانه خیلی از قایقها و غواصان ما از روی رودخانه مورد هدف قرار گرفته بودند. از روی پل شناوری که دو جزیره بوارین و ماهی را به هم متّصل میکرد، وارد جزیره ماهی شدم ... به انتهای شرقی جزیره که نزدیک شدم، صحنههای دردناکی دیدم. در حاشیه اروند، پیکر بیجان چندین نفر از غواصان را دیدم که آب رودخانه، آنها را کنار زده بود و مظلومانه در گوشهای افتاده بودند. آنها از خطشکنان عملیات کربلای4 بودند که به احتمال زیاد توسط همین پدافند و در داخل آب، به طور مظلومانهای به شهادت رسیده بودند. پیکر مطهر تعدادی از آنها همچنان در گوشهای آرام گرفته بود و گهگاهی موج آب اروند میآمد و به جسم بیجانشان میخورد و برمیگشت ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #عملیات_کربلای4 #غواص #جزیره_بوارین #جزیره_ماهی #شلمچه
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استانداری کرمانشاه مطرح کرد:
لزوم حمایت از توسعه فعالیتهای حوزه هنری انقلاب اسلامی
معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استانداری کرمانشاه، صبح امروز ۸ دی ماه ۱۳۹۹ با حضور در حوزه هنری استان کرمانشاه، با رییس، معاونین و پرسنل این نهاد انقلابی دیدار و گفتگو کرد.
به گزارش روابط عمومی حوزه هنری استان کرمانشاه، حسین خوش اقبال معاون سیاسی، امنیتی، انتظامی به همراه فریبرز نجفیمهر مدیر کل دفتر امور اجتماعی و فرهنگی استانداری کرمانشاه به منظور دیدار و تبادل نظر با اصحاب هنر انقلاب اسلامی و بررسی روند تولید آثار فاخر هنری و برنامه های مرتبط با آن، از بخش های مختلف حوزه هنری کرمانشاه دیدار کرد.
📍 #حوزه_هنری #کرمانشاه #دوشکاچی خاطرات #علی_حسن_احمدی #دفاع_مقدس #انقلاب_اسلامی
🇮🇷 @dooshkachi
اهدای کتاب دوشکاچی به سردار حاج رسول ایوانی
سردار ایوانی که بچههای جبهه و جنگ او را عمو رسول صدا میزنند، فردی با تواضع، خوشبرخورد، مهربان، شاداب و سرزنده است که روحیه مجاهدت و ایستادگیاش را پس از گذشت سالیانی از دوران دفاع مقدس، همچنان حفظ کرده و پای کار انقلاب اسلامی ایستاده است. عمو رسول حسینیه شهدای هیئت ایثارگران نبیاکرم(ص) را با تمثال مبارک شهدای استان کرمانشاه مزّین کرده و عشق و علاقه خاصی به آنها دارد.
در دیداری در تاریخ ۱۰ دیماه ۱۳۹۹ در حسینیه شهدای هیئت ایثارگران نبیاکرم(ص) تهران با این سردار کرمانشاهی، یک جلد کتاب دوشکاچی خاطرات آقای علیحسن احمدی به این پیشکسوت ایثار و مقاومت اهدا گردید.
📍 #دوشکاچی #علی_حسن_احمدی #سردار_ایوانی #عمو_رسول #سردار_رسول_ایوانی
🇮🇷 @dooshkachi
🌹شمع محفل مدافعان
🌷 در عملیات آزادسازی قسمتی از منطقه تدمر سوریه، نیروهایی از لشکرهای فاطمیون، زینبیون، حیدریون و حزبالله لبنان حضور داشتند. تعدادی ماشین را دیدم که وارد منطقه شدند و در جمع رزمندهها توقف کردند. چند نفر با لباس ساده خاکیرنگ از ماشینها پیاده شدند و به طرف نیروها آمدند. در میانشان حاج قاسم سلیمانی را دیدم که رزمندهها پروانهوار او را مانند شمعی در بر گرفته بودند و هر کسی بر دست و صورتش بوسه میزد. چشمان بچهها از اشک شوق نمناک شده بود. من هم خودم را به او رساندم و با هم خوش و بشی کردیم. یکی از نیروهای زینبیون با چشمانی اشکبار جلو آمد و گفت: «حاجی! من که لیاقت ندارم دستات رو ببوسم، اجازه بده پا و پوتینت رو ببوسم.» بعد هم خودش را روی پای سردار انداخت که بلافاصله سردار خم شد و او را بلند کرد و گفت: «این چه کاریه میکنی؟» بعد هم او را به سینه خودش چسباند و بوسهای بر صورتش زد و گفت: «من هم مثل همه شما هستم، هیچ برتری نسبت به شماها ندارم.»
🎙راوی خاطره: #علی_حسن_احمدی (#دوشکاچی)
📍 #شهید_قاسم_سلیمانی #مدافعان_حرم #سوریه #تدمر #تواضع
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🤲🏻 با دلی شکسته در کربلای ایران
📖 ... غروب هجدهم دیماه در مرکز تطبیق آتش بودم. هوای سردی بر منطقه حاکم بود. عدم موفقیت ما در عملیات کربلای4 تأثیرات نامطلوبی بر روحیه نیروها گذاشته و همه را در غم فرو برده بود. ایام شهادت حضرت زهرا (س) هم بود و بیشتر کسانی که توی سنگر بودند، حال و هوای عجیبی داشتند. به پیشنهاد یکی از آنها دعای توسل خواندیم. با هر فراز این دعا، اشکها ریخته میشد و از هر گوشه سنگر صدای گریه به گوش میرسید. همه دلشکسته بودند. هر کسی در گوشهای کز کرده بود و زیر لب چیزی میگفت. یکی با خدا راز و نیاز میکرد و میگفت: «خدایا! ما آمادهایم، اما خودت باید کمکمان کنی، اگه تو نباشی ما هیچیم.» دیگری دستهایش را بالا آورده بود و میگفت: «خدایا! به حق پهلوی شکسته حضرت زهرا(س) کمکمان کن تا بر دشمن پیروز بشیم.» ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #حضرت_زهرا(س) #توسل #کرمانشاه #شلمچه #عملیات_کربلای5
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🚀 آتش در شلمچه
📖 ... نور آتش دهانه توپها و کاتیوشاها در منطقه، هر لحظه مانند یک فلاشر دوربین، گوشهای از آسمان را روشن میکرد و با غرّشی مهیب، زمین را به لرزه در میآورد. قسمتی از کانون این آتشها مربوط به آتشبارهای توپخانه خودی بود. در نقاط دیگر کانون آتش، نور بیشتری به چشم میخورد و انگار آسمان آنجا رعد و برقی بود! در آن منطقه شدت آتش ایجاد شده بیشتر از جاهای دیگر بود. خوب که دقت کردم، دیدم در مدت کوتاهی کمتر از یک دقیقه، چیزی حدود سی تا چهل گلوله پشت سر هم شلیک شدند و بعد از انفجارشان، بارها زمین را به لرزه در آوردند ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #شلمچه #عملیات_کربلای5 #تیپ_نبی_اکرم(ص) #گردان_ادوات
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
👈 اینجا جای نان درآوردن نیست
📖 ... با صدای صفیر هر گلوله خمپارهای، مجبور میشدیم سریع روی زمین دراز بکشیم تا از ترکشهای بیرحمانهاش در امان بمانیم. در بین نیروها یک پیرمرد هم حضور داشت که وقتی خمپاره به سمت شیار میآمد، روی زمین میخوابید و یکدفعه با صدای بلند و به زبان کُردی میگفت: «ای خدا بووره ای نان درآوردنه.» این جمله، تکیه کلامش شده بود و قصد خاصی هم از گفتن آن نداشت. برادر فرهنگیان که پشت سرش بود، حرفش را شنید و به او گفت: «بلند شو آقاجان!» آن پیرمرد هم بدون اینکه چیزی بگوید، از جایش بلند شد. فرمانده که از تکرار جمله او ناراحت شده بود، با جدّیت تمام گفت: «آقاجان اشتباه آمدی! اینجا، جای نان درآوردن نیست.» بعد با انگشت اشاره، پشت جبهه را نشان داد و گفت: «برگرد تا کشته نشدی! برو اونجا نان در بیار!» ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #شهید_اسمعلی_فرهنگیان #سنقر #اخلاص
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
❄️ زندگی زیر برف و یخبندان
📖 ... روی ارتفاعات چند سنگر اجتماعی برای استراحت بچهها وجود داشت. سنگری که در آن بودم، 2 متر عرض و 8 متر طولش بود و حدود 10 نفر هم ظرفیت داشت. گرمای داخل سنگر با تعدادی چراغ نفتی تأمین میشد ... باد، برفها را به چپ و راست منتقل میکرد. همه شیارها و درّهها، صاف و پوشیده از برف شده بودند. ارتفاع برف بر روی صخرهها و دامنهها به حدود 10 متر هم میرسید. به نظرم آمد که در برخی از نقاط، ارتفاع برف بیش از این حرفها بود. نگاهی به سمت غرب ارتفاعات کردم. در آن باد و بورانی که میوزید، چیزی بهطور واضح مشخص نبود، اما از آنجا بر موقعیت دشمن اشراف داشتیم. این ارتفاعات تا قبل از عملیات نصر7 در دست عراقیها بود و آنها تا سر ارتفاعات، جادههای مواصلاتی آسفالته احداث کرده بودند؛ اما بعد از عملیات و تثبیت منطقه، به عقب رانده شدند و تقریباً در دشت منتهی به ارتفاعات استقرار یافتند ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه پدافندی #عملیات_نصر7 #سردشت #کردستان
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🦜 چهچه بلبل کرمانشاهی
📖 ... برادر کاوه از برادر قمی پرسید: «چه خبر؟ چی کار کردید؟» برادر قمی هم گفت: «بلبل خیلی معرکه کرد! (1) با اون همه چهچههای که میزد، تونست چند نفر از ضدانقلاب رو قلع و قمع کنه!» برادر کاوه هم پرسید: «کو؟ کیا زدند؟» برادر قمی هم به من و دوشکا اشاره کرد. در این هنگام برادر کاوه جلوتر آمد و دستش را روی شانهام زد و گفت: «احسنت. بارکالله. دستت دردنکنه کرمانشاهی.» (2)
✍️ پینوشت:
(1) : او به دوشکا، «بلبل» میگفت و زمانی که با آن شلیک میکردیم و صدایش در کوهستان میپیچید، میگفت: «ببینید! بلبل داره چهچهه میزنه!»
(2) : گاهی اوقات از روی محبتی که به من داشت، مرا با لفظ «کرمانشاهی» صدا میزد.
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #شهید_محمود_کاوه #شهید_علی_قمی #تیپ_ویژه_شهدا
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔺 ترس کاذب
📖 ... یک روز همراه پدرم به صحرا رفتم. با هم سوار الاغ شده بودیم و داشتیم مسیری را طی میکردیم. چند کیلومتری از روستا دور شده بودیم که پدرم با لحن آرام و دلسوزانهای به من گفت: «پسرم! عزیز دلم! حرفی علیه شاه نزن، میآیند و میبرنت و میکشنت ها؟!» میدانستم در آن کوه و بیابان و آن اطراف کسی نیست که حرف ما را بشنود، ولی پدرم از ترس اینکه مبادا مأموری آن اطراف باشد و حرف ما را بشنود و بیاید و مرا با خودش ببرد، اینطوری آرام حرف میزد. من هم دوباره شروع کردم به فحش دادن علیه شاه و طرفدارانش. این بار پدرم با لحن تندتری گفت: «چیزی نگو! میشنوند، میآیند و میبرنت ها؟!» من هم بیاعتنا به حرفهایش، کارم را ادامه دادم. وقتی که پدرم دید با صحبتهایش نمیتواند مرا ساکت کند و من هم کار خودم را میکنم، مرا از الاغ پایین آورد و یک دست کتک مفصل زد. کسی هم در آن بیابان نبود که به فریادم برسد و مرا نجات دهد.
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #انقلاب_اسلامی
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💐 شب 22 بهمن 1357
📖 تا زمان ورود امام به ایران در 12 بهمن 1357 تظاهرات مردمی هم ادامه داشت، اما در آن ایام به اوج خودش رسیده بود. 22 بهمن 1357 بود که همراه پدرم به شبنشینی رفته بودم. مدتی بود که رادیو هم پای ثابت شبنشینیهای ما شده بود. همه به جای قصهگویی و شاهنامهخوانی، پیگیر اخبار بودند تا بدانند در مملکت چه میگذرد. آن شب رادیو این سرود را پخش میکرد: «ایران ایران ایران، رگبار مسلسلها، ایران ایران ایران، مُشتِ شده بر ایوان ...» برای اولین بار بود که این سرود زیبا و شورانگیز را میشنیدم. با شنیدن این سرود، انگار تمام موهای بدنم سیخ شده بودند. شور و شعفی وصفناشدنی تمام وجودم را فراگرفته بود.
برنامههای آن شب رادیو، سرشار از نشاط بودند و نوید اتفاقات خوبی را میدادند. با شروع اخبار سراسری، همگی سکوت کردند تا به دقت خبرها را گوش کنند. آن شب خبر پیروزی انقلاب از رادیوی سراسری اعلام شد. با شنیدن خبر، در پوست خودم نمیگنجیدم. واقعاً شبی به یاد ماندنی بود.
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #انقلاب_اسلامی #لیلمانج
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💪 مأنوس با سلاحهای سنگین
📖 ... مدت حضور ما در پادگان زیاد طول نمیکشید. باید در فرصت باقیمانده، نیروها تجدید قوا میکردند و با استراحت کوتاهی، برای عملیات دیگری آماده میشدند. در آن ایام، شور و هیجان و غیرت جوانی از یک طرف و علاقه و کنجکاویام از طرفی دیگر، مرا به سمتی میکشاند که دوست داشتم با قویترین سلاحها به مصاف دشمن بروم ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #تیپ_ویژه_شهدا
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔺 شکار تانک
📖 ... دوربین دیدهبان را گرفتم و منطقه را رصد کردم. نگاهی به تانک انداختم. یک قبضه دوشکا روی تانک بود. رانندهاش هم سرش را از دریچه تانک بیرون آورده بود و تانک را به سمت ما هدایت میکرد. با دستم به موقعیت تانک اشاره کردم و به شوخی به بچهها گفتم: «بچهها! خوب نگاه کنید، اگه من این تانک رو با دوشکا منهدم نکردم! اون وقت هر چه خواستید به من بگید.» ... با قبضه دوشکا، سر راننده تانک را نشانه گرفتم و به سمتش رگبار زدم. بریدگی کنار جاده خیلی زیاد بود. بعد از اینکه مقداری تیراندازی کردم، تانک به کناری پیچید و آرامآرام چپ کرد! ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #عملیات_والفجر10 #حلبچه #تیپ_نبی_اکرم(ص)
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯