eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.2هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
159 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
این قسمت: های این enfpها اغلب با ایده های خودشون دیگران رو جذب میکنن، پتانسیل های مهمی رو تو وجود افراد میبینن و تو مسیر رسیدن به این پتانسیل ها الهام بخش و تشویق گرشون میشن😍 @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
‌ این قسمت: #ENFP های #type2 این enfpها اغلب با ایده های خودشون دیگران رو جذب میکنن، پتانسیل های مه
ادامه‌ی: های اونها معمولا سخاوتمند و مهربونن اما ممکنه از درون با احساس عمیق تنهایی دست و پنجه نرم کنن؛ چون مدام در حال تامین نیازهای بقین و نه تنها تو تشخیص بلکه تو براورده کردن نیازهای خودشون دچار مشکل میشن💔 @Eema_Ennea |
این قسمت: های این enfpها سرشار از امید و انرژین و دنبال راه هایی برای تغییر و بهبود جهان اطرافشون میگردن😎 @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
‌ این قسمت: #ENFP های #type3 این enfpها سرشار از امید و انرژین و دنبال راه هایی برای تغییر و بهبود
ادامه‌ی: های اونها به شدت دوست دارین چندین پروژه رو همزمان انجام بدن و کسب استقلال و امنیت مالی براشون خیلی مهمه. درواقع از هرگونه تجمل و چیزای لوکس خوششون میان. ممکنه انقدر تو این جنبه مادیات غرق بشن که دنیای درونشون رو فراموش کنن و ارزش ها و هویت اصلی خودشون رو زیر سوال ببرن😔🤝 @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت سی و پنجم: همان‌طور که کیک وانیلی را از قالب جدا می‌کرد و در ظرفی بلوری می‌گذاش
عاقبت پارت سی و ششم: شارلوت با خنده چشم‌غره‌ای رفت. نیشگونی از بازوی اِما گرفت و گفت:«لوسِ بی‌ادب! تو باید من رو بخاطر حضور سراسر نورِ خودم دعوت کنی!» اِما زیر خنده زد و خواست چیزی بگوید که پسر هفت ساله‌اش که روی اپن نشسته بود رو به شارلوت با لبخند پهنی گفت:«پس خاله بیا با این برات یه سبیل کلفت مشکی مثل بابام بکشم!» و با گفتن این جمله ماژیک وایت‌برد مشکی‌اش را بالا آورد. شارلوت محکم به پیشانی‌اش کوبید و اِما هم از خنده غش رفت. پسر کار طراحی سبیل را شروع کرده بود. شارلوت نگاهی به کیک انداخت و با پوزخند گفت:«الان این یه ذره کیک به کجای این جماعت می‌رسه خانم سرآشپز؟!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• #داستان عاقبت پارت سی و ششم: شارلوت با خنده چشم‌غره‌ای رفت. نیشگونی از بازوی اِما گرفت و گفت:«لوس
• داستان عاقبت پارت سی و هفتم: اِما با چشم‌غره‌ای نگاهش کرد و گفت:«این کیک رژیمیه. قندش خیلی کمه و حاوی پروتئینه. فقط برای دنیله که رژیم غذایی خاصی داره!» شارلوت لب‌های‌ش را غنچه کرد و یک تای ابرویش را بالا داد. شنیدن اسم دنیل باعث شد ناگهان یادش بیاید کارت هدیه را در کیفش، داخل ماشین جا گذاشته. وقتی دید پسر هم دست از طراحی کشیده و با خنده به اثر هنری خود نگاه می‌کند، فورا بلند شد و بیرون رفت تا کارت را بیاورد. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت سی و هفتم: اِما با چشم‌غره‌ای نگاهش کرد و گفت:«این کیک رژیمیه. قندش خیلی کمه و
• داستان عاقبت پارت سی و هشتم: وقتی کیف را با خود آورد، به طبقه بالا رفت و از کمد اِما یک تی‌شرت سفید دکمه‌دار با شلوار بگ خاکستری رنگی برداشت. شلوار و تاپش را روی پشتی صندلی چوبی مقابل دراور گذاشت. کت را برداشت و سمت آشپزخانه رفت. همان‌طور که لکه‌هایش را زیر شیر آب می‌شست، به اِما گفت:«راستی از امان بخاطر اطلاعاتی که درباره آقای آیسمن داد تشکر ویژه بکن!» اِما لبخندی زد و پاسخ داد:«قابلتو نداشت... حالا چی کار کردی؟» شارلوت همان‌طور که دو طرف لباس را به هم می‌سابید تا لکه کاکائو از بین برود پوزخندی زد و گفت:«معلومه دیگه.. اخراج!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت سی و هشتم: وقتی کیف را با خود آورد، به طبقه بالا رفت و از کمد اِما یک تی‌شرت سف
• داستان عاقبت پارت سی و نهم: طرح خنده از اجزای صورت اِما پاک شد. لب گزید و آهسته پرسید:«راه دیگه‌ای وجود نداشت؟» شارلوت در حالی که بخاطر فشردن لباس، صورتش جمع شده بود زمزمه کرد:«به هیچ عنوان!» اِما شانه‌هایش را بالا انداخت و تصمیم گرفت دخالتی نکند. سراغ گوشی‌اش رفت و چند پیام را بالا و پایین کرد. وقتی به پیام موردنظرش رسید لبخند پهنی زد. بی آن‌که نگاهش را از گوشی بگیرد بلند شارلوت را صدا زد. شارلوت کت خیسش را به جالباسی دیواری آویخت و فورا سمت او آمد. اِما گوشی را مقابل او گرفت و عکس را نشانش داد. عکس امان در کنار مرد جوانی بود با کت و ‌شلوار سرمه‌ای رنگ و کراوات خردلی. @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت سی و نهم: طرح خنده از اجزای صورت اِما پاک شد. لب گزید و آهسته پرسید:«راه دیگه‌ا
• داستان عاقبت پارت چهلم: شارلوت یک تای ابرویش را بالا انداخت و سوالی اِما را نگاه کرد. اِما نفس عمیقی کشید و با لبخند گفت:«این آقای جانسونه. یکی از همکارای امان. یه شب امان و چند نفر دیگه رو به یه مهمونی خانوادگی دعوت کرده بود. اون‌جا با خودش و مادرش آشنا شدم. مادرش خانم خیلی مهربونی بود... خودشم با شخصیت و موفق!» شارلوت چشمانش را بست. لب‌هایش را به هم فشرد. کف دستش را جلو آورد و کلافه گفت:«بسه اِما! تو از شوهر پیدا کردن برای من خسته نشدی؟!» @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت چهلم: شارلوت یک تای ابرویش را بالا انداخت و سوالی اِما را نگاه کرد. اِما نفس عم
• داستان عاقبت پارت چهل و یکم: اما موهایش را پشت گوشش داد و کلافه گفت:«آخه یعنی چی! تو میخوای تا آخر عمرت همین‌جور بمونی؟ حیفه شارلوت... تو دختر واقعا خوبی هستی! همچنین دیگه کم کم داره چهل سالت میشه! خب یه فکری برای این بردار. زندگی مشترک واقعا چیز بد و وحشتناکی نیست! چرا این‌همه فراری‌ای ازش؟» شارلوت نفس عمیقی کشید.«خواهشا بسه اِما. هنوز تصمیمی برای این مورد ندارم» اِما گوشی را خاموش کرد و روی اپن گذاشت. آب دهانش را قورت داد و همان‌طور که با سر خم کرده او را نگاه می‌کرد گفت:«ولی اگه بیش‌تر از این لفتش بدی.. ممکنه دیگه نتونی مادر بشی!» @Eema_Ennea |