ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و سی و هفتم: دلش میخواست فک شارلوت را توی دست بگیرد آنقدر فشار دهد که سر و
• داستان عاقبت
پارت صد و سی و هشتم: دیوید ناگهان یاد جکسون و قرار امروزش افتاد! وحشتزده به عقب برگشت. بله! جکسون دنبالشان بود. فورا گوشیاش را از جیب کولهاش بیرون کشید. شمارهٔ جکسون را پیدا و پیام داد:«مامانم یه دفعه برخلاف همیشه خودش اومد دنبالم. با شارلوت! انگار اتفاقایی افتاده. هرجور شده تا یکی دو ساعت دیگه خودمو به جلسهٔ امروز میرسونم. کنسلش نکنید و چیزی رم تغییر ندید. دستم پره! مطمئن باش! پشت سر ماشین ما ام نیا. اینا جفتشون میشناسنت. میدونی که؟»
آنقدر سریع تایپ کرد و فرستاد که نتوانست زیاد روی حرفهایش فکر کند. بعدا هر بار که پیامکش را خواند، بیش از پیش حالش هم خورد! عصبی پاهایش را روی زمین میکوبید و منتظر جواب بود که بالاخره یک پیام از جکسون آمد:«اوکی.»
سرش را به عقب برگرداند. دیگر پشت سرشان نبود. نفس عمیقی کشید. خیالش دیگر تقریبا راحت بود. حالا پیامک بعدی آمد:«اولین فرصت باهام تماس بگیر. خب؟»
حالا او "اوکی" فرستاد. سپس گوشی را خاموش کرد و توی جیب کیفش برگرداند. گوشهٔ جعبهٔ کیک را باز و نگاهش کرد. سه ردیف چهار، پنج تایی رولت بود. وانیلی و کاکائویی و نسکافهای. مدیسون و شارلوت و دیوید. دلش برای شیرینی تنگ شده بود. لبخندی از سر رضایت زد و خودش را بیشتر سمت پنجره کشید. کولیاش را در بغل گرفت و از پشت پنجره به بیرون چشم دوخت.
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و سی و هشتم: دیوید ناگهان یاد جکسون و قرار امروزش افتاد! وحشتزده به عقب برگ
• داستان عاقبت
پارت صد و سی و نهم: تا به خانه رسیدند، دیوید سمت اتاقش رفت. دوباره کیف و لباس روییاش را در آورد و روی تخت پرتاب کرد. شلوار بیرونی و تیشرذ سرمهایاش را عوض نکرد،
فقط جورابهایش را در آورد و دمپاییهای پلاستیکی مشکیاش را به پا کرد. مایل بود همان دیوید سرد و بیتفاوت قبل باشد، اما نمیتوانست جلوی ذوق و شعفش از فهمیدن «خبر سرّی» را بگیرد!
از اتاق خارج شد و سمت کاناپهها رفت و روی مبل یک نفره نشست. کمی به جلو خم شد و نوک انگشتانش را به هم چسباند. ابرویی بالا انداخت و با لبخندی که ناگزیر همراه حالت چهرهاش شده بود، پرسید:«خب؟ چه خبره حالا؟»
مدیسون که به سختی مشغول زیر و رو کردن پروندهای بود، با شنیدن سوال او ناگهان سرش را بالا آورد و گفت:«آها! شارلوت تو نمیخوای بگی؟»
شارلوت که مشخص بود از شدت حرفهای نزده دارد رو دل میکند، در کمال تعجب گفت:«نه! خودت توضیح بده عزیزم.»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و سی و نهم: تا به خانه رسیدند، دیوید سمت اتاقش رفت. دوباره کیف و لباس روییا
• داستان عاقبت
پارت صد و چهلم: دیوید پوزخندی زد. این دختر رو مخ با شنیدن خبر از زبان مدیسون، عقدهٔ جلب توجهاش بیشتر تأمین میشد تا خودش صحبت کند. پس دیوید همانطور که از اول هم او را نگاه نمیکرد، به مادرش چشم دوخت و با تکان سر، اشتیاقش برای شنیدن صحبتهایش را نشان داد.
مدیسون لبخند دیگری زد. زورکی! رابطهٔ دیوید و شارلوت شدیدا آزارش میداد. انگار سنگ و شیشه را کنار هم گذاشته بودی. هر چند شارلوت همیشه تلاش میکرد برای دیوید مثل یک خواهر بزرگتر باشد، اما رفتارهای دیوید با شارلوت جوری بود که انگار ارث پدرش را از او طلب دارد!
در همین فکرها یاد حرفهایی افتاد که دیوید در کودکی، وقتی شارلوت را دور از چشم او گیر آورده بود، گفت:«تو مامان خوب منو ازم دزدیدی. میخوای اونو کلا برای خودت کنی. میخوای اون منو مثل بچههای بدبخت بزاره پرورشگاه! اون دیگه منو بیشتر میزاره مهد چون میخواد با تو باشه، بعدشم که شرکتتو بزنی مجبورش میکنی منو بزاره پرورشگاه تا مثل تو یتیم و بدبخت بشم! میدونم! میدونم تو خیلی عوضی هستی! تو میخوای اونو ازم بدزدی!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و چهلم: دیوید پوزخندی زد. این دختر رو مخ با شنیدن خبر از زبان مدیسون، عقدهٔ
• داستان عاقبت
پارت صد و چهل و یکم: بعد از این حرفها، شارلوت که آنروز فشار روانی و کاری زیادی را تحمل کرده و همینطور هم از دست حرفها و رفتارهای دیوید کلافه بود، ناخواسته سیلی آبداری نثارش کرد! سپس چند ثانیه هر دو به هم، و مدیسون هم از دور آنها را با چشمان گرد شده نگاه کردند.
همانجا مدیسون تصمیم گرفت برای مدتی کلا از شارلوت و دغدغههایش دور باشد. هر چند به شارلوت گفته بود بخاطر دردسرهای مجوز ناامید شده و بهتر است فعلا بیخیال شوند ولی، حقیقتش این بود که حرفهای آنروز دیوید باعث شد دلسرد شود.
آن مدتی که به دور از دردسرها با دیوید گذراند، مرتب تلاش میکرد نظرش را راجع به شارلوت تغییر دهد، اما در همین مدت فهمید دیوید از شارلوت برای خودش یک دیو تمام عیار ساخته! از نقاشیهای عجیب و غریب از شارلوت تا کابوسهای شبانه..!
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و چهل و یکم: بعد از این حرفها، شارلوت که آنروز فشار روانی و کاری زیادی را
• داستان عاقبت
پارت صد و چهل و دوم: اینجا تصمیم گرفت کم کم راهش را به کل از شارلوت جدا کند. تا اینکه مجوزهای شرکت به طرز عجیبی جور شد! شارلوت دوباره همان دختر باانرژی و شاداب قبل بود که میخواست انبوه ایدهها و دغدغههایش را با او مطرح کند! مدام با ذوق از او تشکر میکرد و بارها میگفت هیچکس را مثل او دلسوز و معتمد و متخصص ندارد...
در نهایت همهٔ اینها باعث شد مدیسون باز کنار او بیاستد؛ اما اینبار با حواس جمعتر نسبت به دیوید! و البته این دو را حتیالمقدور از هم دور نگه دارد.
یادآوری این خاطرات باعث شده بود ناخواسته به یک نقطه زل زده و مکثی طولانی داشته باشد! با شنیدن صدای دیوید ناگهان به خودش آمد:«مامان!؟»
سرش را به ضرب بالا آورد. با شرمندگی خندهای کرد و گفت:«آها، اون. خب ببین...»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و چهل و دوم: اینجا تصمیم گرفت کم کم راهش را به کل از شارلوت جدا کند. تا این
• داستان عاقبت
پارت صد و چهل و سوم: یک پرونده را از روی میز برداشت و سمت او گرفت، سپس ادامه داد:«این شرکت هایر اسپرته. میشناسیش قطعا؟ یه شرکت خیلی بزرگ حوزهٔ وسایل ورزشی. اخیرا میخواد یه خط تولید جدید از یه سری محصولات خلاقانه الکترونیکی واسه ورزشکارا راه بندازه. چون مدیر این شرکت، خَیِّرِ... در واقع... پرورشگاهی بوده که شارلوت توش بزرگ شده و اونو میشناخته، تصمیم گرفته از بین اینهمه شرکت بزرگ و اینا قراداد بخش الکترونیک این کارو با شرکت ما ببنده!»
دیوید همانطور که صفحات پرونده را ورق میزد تا بیشتر با شرکت هایر اسپرت آشنا شود، چند ثانیه سرش را بالا آورد و با اخمی از سر پرسش گفت:«خب؟»
مدیسون لبخندی گرم زد و ادامه داد:«خب این حرکت، و این پیشنهاد، باعث میشه ما در واقع راه صد ساله رو یک شبه بریم! خیلی، خیلی برای ما اتفاق بزرگیه! خیلیا میخوان این اتفاق نیافته اما آقای دونالد تمام قد مدافع ما هستن و ما مطمئنیم که میشه! هر چند سخت...»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• رابطه #type3 با دیگران🎬 پارت پنجم: احتمال داره این افراد تو هر زمانی مشغول به یکی از پروژه های که
•رابطه #type3 با دیگران🎬
پارت ششم: که چطور اونها به همراه شریک زندگیشون سالی یکبار باهم مینشینن و هدفهای معنوی، مالی، جسمانی یا اجتماعی مربوط به ازدواج یا روابط خودشون رو مشخص میکنن.😗
@Eema_Ennea | #ادمین_کاگه
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• برای همدلی به #type4 مراجعه کنید🌵 پارت دوم: شما میدونین وقتی درد دارین تا چه اندازه میخواهید کس
• برای همدلی به #type4 مراجعه کنید🌵
پارت سوم: اونها بیش از سایر شخصیتها همدل هستن. تیپ چهارها به طور غریزی میدونن چطور شاهد درد دیگران باشن و به اون احترام بزارن. اونها میدونن که برای کمک به شما نمیتونن کاری انجام بدن به جز اینکه با شما احساس همبستگی کنن تا اون احساس رنج در شما برطرف بشه.😉
⠇#ادمین_کاگه👤
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• چالشهای کودک #type4🚨 بخش سوم: این بچهها واقعاً دوست دارن مردم اونها رو «درک کنن»، اما چون اغل
• چالشهای کودک #type4🚨
بخش چهارم: در مواقعی زمان حال برای اونها غیرقابلتحمل به نظر میرسه و آینده مملو از اضطرابه و در نتیجه، به مقدار فراوان به گذشته فکر میکنن.🤔
@Eema_Ennea | #ادمین_آسمان
#movie #type3 #movie_character
• شخصیت های تایپ 3 در فیلم ها🎞📽
⠇#ادمین_سانشاین ☀️
══════════════
⠇ @Eema_Ennea