برامون بگید
تاحالا یه ENFP تیپ یک دیدین یا نه🥲👇
https://daigo.ir/pm/VS6aXB
👈🏻| توصیف بیشتر ازشخصیت افراد با تیپ یک رو اینجا بخونید | 👉🏻
👈🏻| توصیف بیشتر از
شخصیت افراد ENFP رو اینجا بخونید | 👉🏻
این قسمت: #ENFP های #type2
این enfpها اغلب با ایده های خودشون دیگران رو جذب میکنن، پتانسیل های مهمی رو تو وجود افراد میبینن و تو مسیر رسیدن به این پتانسیل ها الهام بخش و تشویق گرشون میشن😍
@Eema_Ennea | #ادمین_صبح
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
این قسمت: #ENFP های #type2 این enfpها اغلب با ایده های خودشون دیگران رو جذب میکنن، پتانسیل های مه
ادامهی: #ENFP های #type2
اونها معمولا سخاوتمند و مهربونن اما ممکنه از درون با احساس عمیق تنهایی دست و پنجه نرم کنن؛ چون مدام در حال تامین نیازهای بقین و نه تنها تو تشخیص بلکه تو براورده کردن نیازهای خودشون دچار مشکل میشن💔
@Eema_Ennea | #ادمین_صبح
برامون بگید
تاحالا یه ENFP تیپ دو دیدین یا نه🥲👇
https://daigo.ir/pm/VS6aXB
👈🏻| توصیف بیشتر ازشخصیت افراد با تیپ دو رو اینجا بخونید | 👉🏻
👈🏻| توصیف بیشتر از
شخصیت افراد ENFP رو اینجا بخونید | 👉🏻
این قسمت: #ENFP های #type3
این enfpها سرشار از امید و انرژین و دنبال راه هایی برای تغییر و بهبود جهان اطرافشون میگردن😎
@Eema_Ennea | #ادمین_صبح
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
این قسمت: #ENFP های #type3 این enfpها سرشار از امید و انرژین و دنبال راه هایی برای تغییر و بهبود
ادامهی: #ENFP های #type3
اونها به شدت دوست دارین چندین پروژه رو همزمان انجام بدن و کسب استقلال و امنیت مالی براشون خیلی مهمه. درواقع از هرگونه تجمل و چیزای لوکس خوششون میان. ممکنه انقدر تو این جنبه مادیات غرق بشن که دنیای درونشون رو فراموش کنن و ارزش ها و هویت اصلی خودشون رو زیر سوال ببرن😔🤝
@Eema_Ennea | #ادمین_صبح
برامون بگید
تاحالا یه ENFP تیپ سه دیدین یا نه🥲👇
https://daigo.ir/pm/VS6aXB
👈🏻| توصیف بیشتر ازشخصیت افراد با تیپ سه رو اینجا بخونید | 👉🏻
👈🏻| توصیف بیشتر از
شخصیت افراد ENFP رو اینجا بخونید | 👉🏻
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت سی و پنجم: همانطور که کیک وانیلی را از قالب جدا میکرد و در ظرفی بلوری میگذاش
• #داستان عاقبت
پارت سی و ششم: شارلوت با خنده چشمغرهای رفت. نیشگونی از بازوی اِما گرفت و گفت:«لوسِ بیادب! تو باید من رو بخاطر حضور سراسر نورِ خودم دعوت کنی!»
اِما زیر خنده زد و خواست چیزی بگوید که پسر هفت سالهاش که روی اپن نشسته بود رو به شارلوت با لبخند پهنی گفت:«پس خاله بیا با این برات یه سبیل کلفت مشکی مثل بابام بکشم!»
و با گفتن این جمله ماژیک وایتبرد مشکیاش را بالا آورد. شارلوت محکم به پیشانیاش کوبید و اِما هم از خنده غش رفت.
پسر کار طراحی سبیل را شروع کرده بود. شارلوت نگاهی به کیک انداخت و با پوزخند گفت:«الان این یه ذره کیک به کجای این جماعت میرسه خانم سرآشپز؟!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• #داستان عاقبت پارت سی و ششم: شارلوت با خنده چشمغرهای رفت. نیشگونی از بازوی اِما گرفت و گفت:«لوس
• داستان عاقبت
پارت سی و هفتم: اِما با چشمغرهای نگاهش کرد و گفت:«این کیک رژیمیه. قندش خیلی کمه و حاوی پروتئینه. فقط برای دنیله که رژیم غذایی خاصی داره!»
شارلوت لبهایش را غنچه کرد و یک تای ابرویش را بالا داد. شنیدن اسم دنیل باعث شد ناگهان یادش بیاید کارت هدیه را در کیفش، داخل ماشین جا گذاشته. وقتی دید پسر هم دست از طراحی کشیده و با خنده به اثر هنری خود نگاه میکند، فورا بلند شد و بیرون رفت تا کارت را بیاورد.
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت سی و هفتم: اِما با چشمغرهای نگاهش کرد و گفت:«این کیک رژیمیه. قندش خیلی کمه و
• داستان عاقبت
پارت سی و هشتم: وقتی کیف را با خود آورد، به طبقه بالا رفت و از کمد اِما یک تیشرت سفید دکمهدار با شلوار بگ خاکستری رنگی برداشت. شلوار و تاپش را روی پشتی صندلی چوبی مقابل دراور گذاشت. کت را برداشت و سمت آشپزخانه رفت. همانطور که لکههایش را زیر شیر آب میشست، به اِما گفت:«راستی از امان بخاطر اطلاعاتی که درباره آقای آیسمن داد تشکر ویژه بکن!»
اِما لبخندی زد و پاسخ داد:«قابلتو نداشت... حالا چی کار کردی؟»
شارلوت همانطور که دو طرف لباس را به هم میسابید تا لکه کاکائو از بین برود پوزخندی زد و گفت:«معلومه دیگه.. اخراج!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت سی و هشتم: وقتی کیف را با خود آورد، به طبقه بالا رفت و از کمد اِما یک تیشرت سف
• داستان عاقبت
پارت سی و نهم: طرح خنده از اجزای صورت اِما پاک شد. لب گزید و آهسته پرسید:«راه دیگهای وجود نداشت؟»
شارلوت در حالی که بخاطر فشردن لباس، صورتش جمع شده بود زمزمه کرد:«به هیچ عنوان!»
اِما شانههایش را بالا انداخت و تصمیم گرفت دخالتی نکند. سراغ گوشیاش رفت و چند پیام را بالا و پایین کرد. وقتی به پیام موردنظرش رسید لبخند پهنی زد. بی آنکه نگاهش را از گوشی بگیرد بلند شارلوت را صدا زد. شارلوت کت خیسش را به جالباسی دیواری آویخت و فورا سمت او آمد.
اِما گوشی را مقابل او گرفت و عکس را نشانش داد. عکس امان در کنار مرد جوانی بود با کت و شلوار سرمهای رنگ و کراوات خردلی.
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت سی و نهم: طرح خنده از اجزای صورت اِما پاک شد. لب گزید و آهسته پرسید:«راه دیگها
• داستان عاقبت
پارت چهلم: شارلوت یک تای ابرویش را بالا انداخت و سوالی اِما را نگاه کرد. اِما نفس عمیقی کشید و با لبخند گفت:«این آقای جانسونه. یکی از همکارای امان. یه شب امان و چند نفر دیگه رو به یه مهمونی خانوادگی دعوت کرده بود. اونجا با خودش و مادرش آشنا شدم. مادرش خانم خیلی مهربونی بود... خودشم با شخصیت و موفق!»
شارلوت چشمانش را بست. لبهایش را به هم فشرد. کف دستش را جلو آورد و کلافه گفت:«بسه اِما! تو از شوهر پیدا کردن برای من خسته نشدی؟!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل