eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
148 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
• جنگ خونین!🪖 کارکترها • نیک 7w6 • اودت 2w3 پارت اول: اودِت آرام و با احتیاط از میان خرابه‌ها رد شد. در حالی که بقچهٔ کوچکی را محکم به سینه می‌فشرد نگاه محتاطش را در کوچه‌های ویران شده گرداند و به دنبال هر نشانه‌ای از ولگردانی که قصد بالا کشیدن اموال ناچیزش را داشته باشند، گشت. با ندیدن هیچ نشانه‌ای از حیات در اطرافش آه آسوده‌ای کشید و بی‌صدا از میان دیوارهای مخروبه گذشت. سکوت وهم‌انگیز منطقه هر از گاهی توسط صدای انفجار بمبی در دوردست‌ها شکسته‌ می‌شد اما اودت از آن نمی‌هراسید؛ ترس واقعی او از صاحبان پوتین‌هایی بود که گهگاه صدای تپ تپ دسته جمعی‌شان به گوش می‌رسید؛ مردان سیاه پوشی که دنیای کوچک اودت را به رنگ لباس‌هایشان آغشته بودند. کشورش لهستان، اکنون توسط شوروی و آلمان به دو نیمه تقسیم شده بود. @Eema_Ennea |
• جنگ خونین!🪖 پارت دوم: اودت بعضی‌وقت‌ها از زبان بزرگتر‌ها می‌شنید که وضع دنیا روز به روز بدتر می‌شود و کشور‌های بیشتری درگیر جنگ می‌شوند، این را هم می‌دانست که انفجارهایی که هر از گاه جان هموطنانش را می‌گرفتند تحفه جت‌ها و موشک‌های بریتانیایی بودند که مثل نقل و نبات بر سرشان می‌بارید. با این‌حال او جوان‌تر از این بود که این‌چیزها را به‌درستی بفهمد و در‌‌واقع چیزی از دنیا نمی‌دانست، تنها چیزی که اودت می‌خواست محلی امن برای زندگی در کنار برادرش بود. با رسیدن به مقصد از درهای شکسته ساختمان یک طبقه گذشت، نردبان دست سازی که میان تلی از زباله‌ها دفن شده بود را به بخش ویران شده‌ای از سقف تکیه داد و با تنی لرزان بالا رفت. وقتی سر کوچکش از اتاق زیر شیروانی مخفی و جمع و جور نمایان شد صدای هیجان زده‌ای گفت:《خواهر برگشتی؟》 @Eema_Ennea |
• جنگ خونین!🪖 پارت سوم: اودت با سرزنش هیس هیس کرد:《ساکت! گشتی‌ها هنوز بیرونن!》پسرک ساکت شد و با شرمندگی عقب کشید، قامت کوچک و لاغر اودت بالاخره نمایان شد و خواهر و برادر به کمک یکدیگر نردبان را بالا کشیدند. اودت با خستگی گوشه‌ای نشست و از داخل بقچه گرده کوچکی از نان خشک، تکه کوچکی پنیر و قمقمه‌ای آب بیرون کشید. پسرک کنارش نشست و به شام ناچیزشان خیره شد. هفته‌ها بود که چنین وضعی داشتند، با این حال دیگر برای غذا غر نمی‌زد چون می‌دانست خواهرش برای به‌ دست آوردن همین غذا هم ساعت‌ها در کارخانه تسلیحات نظامی بیگاری می‌دهد. نگاهش را بالا آورد و در هوای گرفته و نیمه تاریک اتاق به خواهرش خیره شد که کبودی تیره رنگی روی گونه اش خودنمایی می‌کرد. از او پرسید:《خواهر...صورتت چی شده؟》 @Eema_Ennea |
• جنگ خونین!🪖 پارت چهارم: اودت سر پسرک را نوازش کرد:《چیزی نیست نیک. افتادم زمین و صورتم به یه سنگ خورد، کلی ازشون اون بیرونه.》 نیک که ظاهرا قانع شده بود سری تکان داد و مشغول بلعیدن تکه نانی شد که اودت به دستش داده بود. اودت با دیدن مشغولیت پسر لبخند تلخی زد که فورا به دلیل درد گونه‌اش جمع شد، هرگز قصد نداشت به برادرش بگوید چون قصد گرفتن حقوق کامل و منصفانه‌اش را داشته از سرکارگر کتک خورده است آن هم فقط به این دلیل که برایش دفتر و کتاب کوچکی بخرد. پسرک بیچاره از صبح تا شب جز برای قضای حاجت از اتاقک زیر شیروانی خارج نمی‌شد و تمام مدت خودش را با نقاشی‌های ذغالی روی دیوار مشغول می‌کرد، به نظرش اگر کتابی برای خواندن داشت کمتر حوصله‌اش سر می‌رفت یا به یاد گذشته می‌افتاد، ولی حالا نه تنها حقوق، که کارش را هم از دست داده بود و باید به دنبال کار جدیدی می‌گشت. @Eema_Ennea |
• جنگ خونین!🪖 پارت پنجم: اودت شغلش را دوست نداشت و آدم‌هایی که برایشان کار می‌کرد را حتی بیشتر... ولی با وجود وحشت و ترس بی‌پایانش از خارجیان به پول نیاز داشت و کاری جز بیگاری در کارخانه که در توان دستان کوچک و ترک خورده‌اش باشد، نمی‌یافت. در نهایت هر دو دقایقی را صرف خوردن و انجام کارهای دیگر کردند و بعد کنار یکدیگر روی کپه کاهی دراز کشیدند و لحاف مندرسی را دور خود پیچیدند. نیک در تاریکی به جثه محو خواهرش خیره شد و زمزمه کرد:《خواهر... تو که منو تنها نمی‌ذاری؟ درست مثل مامان و بابا که یه روز دیگه چشماشونو باز نمی‌کردن؟ تو گفتی اونا رفتن یه جای خوب، ولی چطور دلشون اومد بدون ما برن؟》 @Eema_Ennea |
• جنگ خونین!🪖 پارت ششم: ادامه حرف‌های نیک در میان صدای پرواز جت‌های جنگی دشمن که به زوزه کفتارها می‌مانست، محو شد و پسرک با لرز در آغوش خواهرش مچاله شد، اودت او را در آغوش گرفت و همانطور که نوازش وار دستش را بر پشتش می‌کشید به صدای لرزان او گوش فرا داد:《خواهر... تو... تو که بدون من... نمیری به اون جای خوب؟》 اودت بدن نحیف نیک را در آغوش کشید:《قول میدم هیچ‌وقت تنهات نذارم نیک! حتی اگه خواستم برم یه جای خوب تو رو هم با خودم می‌برم خب؟ خواهر هیچ‌وقت ولت نمی‌کنه!》 پسر با‌اطمینان، احساس امنیت و آرامشی که از آغوش و سخنان او می‌گرفت چشمانش را بست و به خواب عمیقی فرو رفت، اودت دستی به گونه‌های بیرون زده برادرش کشید و زیر لب کلماتی را که از کشیش غریبه‌ای شنیده بود، زمزمه کرد:《با هم، پیوسته در زندگی و مرگ!》 @Eema_Ennea |
• جنگ خونین!🪖 پارت هفتم: کمی بعد اودت از میان سقف مخروبه نگاه دزدانه‌ای به آسمان انداخت و قبل از اینکه صدای غرش جت دیگری تن کوچکش را بلرزاند گوش‌های نیک را محکم گرفت. دلشوره امانش نمی‌داد و نگرانی مثل پیچک زهرآلودی بر شاخه‌های افکارش پیچیده بود. اگر این مخفیگاه بیشتر از این در برابر فرو‌ریختن دوام نمی‌آورد چه؟ اگر بمبی بر فرق سرشان کوبیده می‌شد چه؟ اگر وقتی به دنبال کار رفته بود یکی از همین بمب‌ها برادرش را از او می‌ربود چه؟ @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• جنگ خونین!🪖 پارت هفتم: کمی بعد اودت از میان سقف مخروبه نگاه دزدانه‌ای به آسمان انداخت و قبل از ای
• جنگ خونین!🪖 پارت هشتم: با بیچارگی دستانش را محکم‌تر به دور پسرک پیچید و تصمیم گرفت که فردا با نیک به‌دنبال مخفیگاه امن‌تری بگردند، اگر بی‌صدا و در سایه‌ها حرکت می‌کردند مطمئنا کسی متوجه‌شان نمی‌شد و خارجیان نیک را دستگیر نمی‌کردند تا به اردوگاه کار اجباری یا بدتر از آن، به ارتش جوانان بفرستندش. آری، باید همین کار را می‌کردند. دخترک خسته بیشتر از آن نتوانست به افکارش ادامه دهد، تنش خسته بود و ذهنش از آن هم خسته تر... پس همانطور که دست نیک را محکم در دست می‌گرفت به‌دنبال او دنیای خواب کشیده شد. اودت آن‌شب دروغ نمی‌گفت، صبح روز بعد که مردم خرابه‌های بمباران شب قبل را به امید یافتن موجودی زنده می‌گشتند با جسد خونین دو کودک روبرو شدند که دست در دست هم و با لبخندی بر لب، همراه یکدیگر دنیا را بدرود گفته بودند. @Eema_Ennea |
•جنگ خونین•.mp3
8.33M
داستان جنگ خونین!🪖 کارکترها • نیک 7w6 • اودت 2w3 @Eema_Ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• افراد #Type1 تو #محل_کار چطورین؟ 📹 بخش هفتم: تیپ یکی‌ها تو ارزیابی و بررسی بخش‌های از کار افتاده‌
• افراد تو چطورین؟ 📻 بخش هشتم: یکی از دانشگاه‌های بزرگ دولتی، یکی از دوستای تیپ یکی من رو استخدام کرد تا عملکرد واحد بهداشتشونو بازسازی کنه، اون در عرض سه سال اونجا رو از یه واحد بشدت ناامید کننده به یه واحد کارآمد و سربلند تبدیل کرد! به طوری که بعضی از دانشگاه‌ها مسئولای واحدهای بهداشتیشونو اونجا فرستادن تا از عملکرد اونا الگوبرداری کنن! @Eema_ennea |
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• نقاط ضعف #type8 💣 بخش اول: تیپ هشت ها به خاطر این چالشگر نام گرفتن که حالت تهاجمی و تقابل‌گرایانه
• نقاط ضعف 💣 بخش دوم: گناه مرگبار تیپ هشت ها شهوت هست، اما نه به مفهوم جنسی اون. تیپ هشت ها به دنبال استقامت هستن. اون ها انسان هایی پر انرژی هستن و دوست دارن همون جایی باشن که کنش و انرژی وجود داره و اگه نتونن همچین محیطی رو پیدا کنن، اون رو میسازن. تیپ هشت ها بیشتر از هر تیپ دیگه ای در انیاگرام انرژی دارن. اون ها انسان های آتشین مزاج، پر شور و حرارت و عمل گرا و سریع هستن که جام زندگی رو تا جرعه آخرش مینوشن و بعد جام رو پایین میارن و برای یه بار دیگه همه آدمای توی کافه رو مهمون میکنن. @Eema_Ennea |
ماجراهای هیچکس: همچنان تیپ نه بال یک:🦦 @Eema_ennea |