.
محبت مانند شکر است
و آدمها مانند یک فنجان چای
کم بریزی احساس کمبود میکنند
و زیاد بریزی سیر میشوند.
باید در محبت کردن به آدمها میانه
نگه داری تا نه آنها آسیب ببینند نه تو
قبل از اینکه شکر بریزی ظرفیت
فنجان را بسنج
که چایهای کم شیرین بیمیل میکنند
و چایهای بیش از اندازه شیرین
حال آدم را به هم میزنند.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
شما در مورد آيندهتون تصميم نميگيرین،
شما در مورد عادت هاتون تصميم ميگيرین
و عادتهاتون در مورد آيندهتون تصميم ميگيرن
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
❣وقتی که احساس خوبی دارید و خودتان را دوست دارید همه شما را دوست خواهند داشت و زمانی که احساس بدی دارید درهای عشق و محبت را به سوی خود می بندید🍃🍃🍃
#راندا_برن
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_بیست_پنج
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
از صدای بلند و عصبانی بابا ترسیدم و از پشت در بلند شدم و در رو باز کردم…بابا بدون اینکه حرفی بزنه با مشت و لگد حسابی کتکم زد و بعدش گفت:حالا دیگه سوار موتور غریبه میشی؟؟؟آبرو برای ما نزاشتی دختر،….باید دوستم بیاد بگه که دخترت رو فلانی بلند کرده…؟؟؟مگه نگفته بودم پاتو از خونه بیرون نزار…؟؟؟توی فلان پارک با اون پسره چه غلطی میکردی؟؟؟ترک موتور اون پسره ی لات و بی سرو پا چیکار میکردی،؟؟؟بابا مدام حرفشو تکرار میکرد و من هم با گریه میگفتم دروغه،،،من اونجا نبودم….باور کن اشتباهی دیدند…اون روز دیگه نتونستم بابا رو بپیچونم برای همین ساکت شدم و فقط گریه کردم…در نهایت بعداز کلی دعوا و کتک زدن بابا گفت:این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست…پاتو میشکونی و میمونی خونه تا تکلیفتو روشن کنم،…وقتی حرف بابا تموم شد ،برگشتم اتاقم و بابا در رو محکم بست و با کلید قفلش کرد…با اینکه ترسیده بودم اما به امید اینکه اعظم یه کاری برام بکنه یا بابا دلش برام بسوزه رفتم دراز کشیدم….
ادامه در پارت بعدی 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش باران بودم ....
و غم پنجره را میشستم ...
و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده،
از سر عشق ندا میدادم ...
پاک کن پنجره از دلتنگی،
که هوا دلخواه هست ....
گوش کن باران را،
که پیامی دارد ...
دست از غم بردار،
زندگی کوتاه هست ....🤍
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
/#حس_خوب_آرامش/
خداجونم لحظه به لحظه ی این زندگی که باعشق در اختیارم قرار دادی رو دوست دارم
با وجود تموم نامهربانی ها، سختی ها و شکست ها باز هم زندگی زیباست
همین که میدونم کنارم هستی و هوامو داری قلبم آروم میگیره
میدونم هرچیزی تو زمان خودش اتفاق میفته
یاریم کن تو لحظه های سخت صبور و امیدوار و قدرتمند باشم
دوسِت دارم آرامشِ من ☺️
صدهزار مرتبه شکرت برای همه خوبی ها و مهربونی ها و صبوری هات 😍🤲
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_بیست_شش
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
چهار ساعت گذشت ولی خبری نشد…..گرسنه و تشنه شده بودم و از طرفی هم نیاز به سرویس داشتم…رفتم پشت در و خوب گوش کردم اما صدایی نمیومد….به در چند ضربه زدم باز هم کسی نیومد…..چند تا ضربه محکمتر کوبیدم ولی انگار واقعا کسی نبود ،در همین حال خوابم برد ، توی خواب مامان رو دیدم که با چادر سفید منو نگاه میکنه…..با خوشحالی خواستم برم سمتش که یه حیوانی که شبیه خرس یا خوک بود مانعم شد….شروع کردم به فریاد کشیدن که از صدای خودم از خواب بیدار شدم….بلند شدم و رفتم پشت در…گوش ایستادم و فهمیدم بابا و اعظم برگشتند….همون لحظه یهو در باز شد و اعظم اومد داخل و نگاه سرزنش باری بهم کرد وگفت:چیزی نمیخواهی؟زود بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون و گفتم:باید برم دستشویی…اعظم پشت سرم اومد و گفت:ولی بابات اجازه نداده….در آن صدای بابا اومد که گفت:بزار بره خبر مرگش…تا بابا اینو گفت دویدم بسمت حیاط،بابا با نفرت نگاهم کرد …….
ادامه در پارت بعدی 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنده بودن نصف زندگیست
اما...
امید داشتن همه زندگیست!
هر لحظه ی زندگیتون پر از امید و حس خوب😍
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای پای آب.... همینقدر ساده، همینقدر دلنشین و خواستنی
برای لذت از زندگی یک نگاه ساده کافیست😍🌼
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
قبل از اینکه زندگی ات به مقصدی
که مدنظرت هست برسه،
اول باید ذهنت به اونجا رسیده باشه!
منتظر نمانید
زیرا هیچ وقت
فرصت مناسب نمیرسد
زمان مناسب اکنون است...
#کانالانگیزشی
#کانال_انرژی_مثبت
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
گروهی در حال عبور از غار تاریکی بودند که سنگهایی را زیر پایشان احساس کردند.
بزرگشان گفت:
اینها سنگ حسرتند. هرکس بردارد حسرت می خورد، هر کس هم برندارد باز هم حسرت می خورد.
برخی گفتند پس چرا بارمان را سنگین کنیم؟
برخی هم گفتند ضرر که ندارد مقداری را برای سوغاتی بر می داریم.
وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که غار پر بوده از سنگهای قیمتی و الماس.
آنهایی که برنداشته بودند حسرت خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که چرا کم برداشتند.
زندگی هم بدین شکل است، اگر از لحظات استفاده نکینم حسرت می خوریم و اگر استفاده کنیم باز هم حسرت میخوریم که چرا کم. پس تلاشمان را بکنیم که هرچه بیشتر از این لحظات استفاده کنیم...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_بیست_هفت
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
وقتی برگشتم داخل دیدم اعظم مثل نگهبان جلوی در اتاقم وایستاده…با چشم و ابروش حالیم کرد که باید برم داخل تا در رو قفل کنه…وارد اتاقم شدم و دیدم برام یه سینی غذا هم گذاشته،الان که به اون روزها فکر میکنم متوجه میشم که مادر یا پدر هر چقدر هم دعوا کنند باز جونشون پیش بچه هاست.بابا حتی دلش نمیخواست یه وعده بدون غذا بمونم اما من با دیدن غذا متوجه شدم که این دفعه واقعا و جدی جدی زندانی هستم….بیشتر نگران ندیدن رضا بودم تا خودم،غذا رو خوردم و خوابیدم.صبح با رفتن بابا زود در زدم و اعظم رو صدا کردم…اعظم پشت در گفت:بله…میخواهی بری دستشویی،؟گفتم:اره .نمیشه تا بابا نیست اجازه بدی بیرون اتاق باشم؟؟آخه این تو حوصله ام سر میره…اعظم اول قبول نکرد و گفت:نه نمیشه،…بابات ناراحت میشه.ناراحت نگاهش کردم که گفت:باشه ولی قبل از اومدن بابات زود برگرد اتاقت،الان میفهم که اعظم مثل یه مادر واقعی باهام خیلی مهربون بود ولی روزگار و شرایط زندگی مجبورش کرده بود که زن بابای من بشه...
ادامه در پارت بعدی 👎
.
جاهایی که متعلق بهت هستن رو
تمیـــــ✨ــــــز کن.
خونــــهت،
اتاق خــــــوابت،
ماشینت، ذهنت، قلبت.
چیزهای جدیدی تو راهه،
حواست باشه که به خوبی ازشون استقبال کنی!🌱✨☺️
.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاییم نگرانی ها و استرس های خود را کنار بگذاریم چون دارای ارتعاشات بسیار عظیمی هستند که سبب می شوند اتفاقات هستی به بدترین شکل در زندگی ما رخ دهند💯
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_بیست_هشت
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
اعظم با رفتارش ثابت کرد که قلبش مهربونه و اصلا دوست نداره منو اذیت کنه..در حال صبحونه خوردن از اعظم پرسیدم:دیروز هر چی در زدم نبودید.کجا رفته بودید؟اعظم از جواب دادن طفره رفت.انگار نمیخواست به من بگه ،،منم بیخیالش شدم.تا غروب توی خونه آزادانه گشتم ولی نزدیک ساعت ۵اعظم گفت :برگرد داخل اتاق ،الان بابات میاد.دلم گرفت.آخه چرا من باید توی خونه ی خودم زندانی بشم.بابا که اومد شنیدم که از اعظم در مورد من میپرسه چند روز به همین منوال گذشت.شب پنجم بابا اومد در اتاق رو باز کرد و در حالیکه منو نگاه میکرد خیلی جدی گفت؛:من خیلی فکر کردم و دیدم بهترین کار برای تو شوهر کردنه…..خواهرات از تو کوچیکتر بودند که ازدواج کردند…ولی تو اینقدر بی آبرویی کردی که کسی در این خونه رو نمیزنه…مادرت اگه بود شاید بهتر میتونست جمع و جورت کنه…به هر حال منو اعظم چند شب پیش رفتیم خونه ی محمود اقا و اونجا قرار شد که یکی از فامیلشون بیاد خواستگاری تو…..
ادامه در پارت بعدی 👎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چیزی که نگرانشی رو به دست خدا بسپار ♥️
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
💢 قوی باش و نترس...
بترسی ، شکست می خوری....
ترس از گناه، ترس از شکست ،ترس از دست دادن....
ترس ،هیچ قدرتی برایت بجا نمی گذارد.....
وقتی هراسانی آنچه که از آن بیم داری را
به سوی خود می کشانی.....
آنقدر قوی باش تا هر روز
با زندگی روبه رو شوی.....
زندگی یک مسابقه نیست
بلکه سفری است که هر قدم
از مسیر آن را....
باید لمس کرد.....
چشید و لذت برد..... 💢
#زندگی_کن
#نترس
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
کسی که تا لحظهی آخر تلاش میکنه، ممکنه
برنده نشه،
ولی کسی که کار رو نیمه تمام رها کنه قطعاً
محکوم به شکسته ...
یادمون باشه که ما هرچقدر هم برای هدفی
تلاش کرده باشیم،
تا زمانیکه قدم های آخر رو درست برنداریم
نمیتونیم انتظار رسیدن به اون هدف و پیروزی رو داشتهباشیم❁⛄️❄️•
#اراده
#هدف
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
اگر میخواهید موفق شوید موفقیت را مطالعه کنید
اگر میخواهید شاد باشید شادی را مطالعه کنید
اگر میخواهید پول بیشتری درآورید کسب ثروت را مطالعه کنید
کسانی که به موفقیت، شادی و پول رسیدهاند همین کار را کردهاند
نخست باید مطالعه کرد و سپس وارد عمل شد.
👤 #جیم_ران
#انگیزشی
#موفقیت
#هدف_گذاری
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨❤️غصه نخور ،ترشح هورمون استرس و غصه و ناراحتی پس از مدتی باعث بیماری میشود . شاد باشید و همه چیزو به خدای بزرگ بسپار که او محبوب دلهاست و همه چیزو به موقعش برات درست میکنه ،اونم به بهترین شکل ✨❤️
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
هر چیز که در زندگی اتفاق می افتد خوب است
پس آرام باشید این آرامش همه چیز را طلایی و درخشان می کند
حتی اتفاقات به ظاهر تلخ را
آنگاه شبهای تاریک سرچشمه ی صبحی زیبا و طلوعی دل انگیز میشوند.
#آرامش
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
❣مردم تصور میکنند باید اوضاع
خوب باشد،
تا خوشحال و خندان باشند!
در حالیکه در واقع اگر خوشحال و
خندان باشید،
اوضاع خوب میشود.🍃🍃🍃🍃
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊همیشه قدمهای انسانهای مهربان
گل ریزان است
به هر کجا میروند عطر وجودشان
همه را لبریز از آرامش میکند...
🕊اثر قدمهایشان
نقش زیبای محبت است
نقشی که هیچ نیرویی
نمیتواند آن را محو کند..
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_بیست_نه
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
مات مونده بودم….یعنی بابا رفته خونه ی هم ولایتش و برای من شوهر پیدا کرده،؟؟؟تا صبح همش به این موضوع فکر میکردم و ناراحت بودم….غرورمو شکونده بود.صبح به محض رفتن بابا در زدم و اعظم اومد و در رو باز کرد و من با تشر بهش گفتم:تو هم با بابا رفته بودی خونه ی محمود اقا؟؟بابا چی میگه؟چون آبرو داره من باید با کسی که اصلا ندیدم ازدواج کنم؟اعظم سرشو انداخت پایین و گفت:یه اقاست که فامیل ماست.اسمش نجفه وزنش مرده ودوتا بچه داره.میخواهد یکی باشه که به بچه هاش برسه…با حرفهای اعظم انگار یه پارچ آب یخ ریختند روی سرم….بابام به هر قیمتی میخواهد من ازدواج کنم و دلش نمیخواهد جلوی چشمش باشم.از دست بابا خیلی عصبانی شدم و ازش خشم و کینه به دلم گرفتم…اصلا مقصر اصلی این اتفاقات خوده بابا بود که باعث مرگ مادرم شد…تصمیم گرفتم خودمو نجات بدم….چند روزی صدای موتور رضا رو میشنیدم ولی جرات نداشتم برم بیرونچون اعظم مراقب بود….
ادامه در پارت بعدی 👎