فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🌸دراین شب زیباے زمستانی
🌸براتون آرزو میڪنم
🌸تقدیرتون درخشان
🌸شادیاتون دوچندان
🌸زندگے تون گلستان
🌸 شــــــــــاد باشیـــــــد 🌸
شب تون بخیر ❤️
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
☕️سـلام
🍊صبح یکشنبه تون بخیـر
☕️شادی هاتون بی پایان
🍊دلتون پراز امیـد
☕️لبتون خندون
🍊قلبتون مهـربون
☕️زندگیتون عاشقانه
🍊زیبایی و شـادی
☕️نصیب تک تک لحظه هاتون
🍊یکشنبه تون پراز موفقیت
#صبح_بخیر
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
نیایش صبحگاهی ☃️💫
❄️ای خدای مهربانم ...
🕊ای عاشقانۀ دل کوچک من ...
❄️گفتی فاصلهات با من یک نفس است
🕊گفتی تو از اهل زمین جدا شو،
❄️من سکوتت را معنا میکنم…
🕊ای آرامش مطلق ...
❄️دلم تو را میخواهد
🕊همین کنار ،
❄️نزدیکِ نزدیک ،
🕊بی ترسِ فرداها
❄️دلم میخواهد تنها تو را نفس بکشد…
🕊دلم تو را میخواهد که مصفایش کنی…
❄️یا رب تو مرا به نفسِ طناز مده
🕊با هر چه به جز توست مرا ساز مده
❄️من در تو گریزان شدم از فتنۀ خویش
🕊من آنِ توام ، مرا به من باز مده
آمین...🙏
#نیایش_صبحگاهی
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اهل آرامش که شدی
شاد کردن دیگران
بیشتر از شاد بودن خودت
به دلت میچسبه🤍
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
قدرت تحمل هرکس را از میزان سکوتش بسنجید
آنان که هیاهو میکنند
بار هیچ چیز را به روی شانه های خود تحمل نمیکنند...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_چهل_دو
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
بالاخره سوار اتوبوس شدیم و رضا جلوتر و من با فاصله ی چند صندلی کنار یه خانم مسن نشستم…تتوبوس حرکت کرد و کم کم اکثر مسافرا چشمهاشونو بستند و به چرت رفتند..رضا هم خواب بود.من هم که شب اصلا نخوابیده بودم چشمهامو بستم و خوابیدم……وقتی بیدار شدم خانم مسنی که کنارم بود بهم نگاه کرد و گفت:خوب خوابیدی هاااا دختر جون!!!معلوم بود که خیلی خسته ایی…برای اینکه حرفی نزنم فقط لبخند زدم..به جاده نگاه کردم،،هوا کاملا تاریک و ترسناک شده بود.با خودم گفتم:الان دیگه بابا و اعظم متوجه ی فرارم شدند و همه رو صدا کردند…عیبی نداره ،،فوقش دو سه روز دیگه فراموش میکنند،.اصلا ناراحت بشند به من چه؟؟مگه اونا منو کم ناراحت کردند؟؟توی همین افکار بودم که اتوبوس جلوی یه رستوران ایستاد…..همه پیاده شدیم ،،،،خواستم برم طرف رضا که از رفتارش و بی محلیهاش متوجه شدم که نباید برم پیشش…هر کدوم جداگانه شام خوردیم اما برای هزینه رضا شام منو رو هم حساب کرد……
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
گاهی ارزش واقعی یک لحظه را
تا زمانی که به یک خاطره
تبدیل نشود ، نمیفهمی ...
و چقدر دردناک است
این جمله :
" یادش بخیر ..."
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
نخستین گام برای کسب موفقیت اینست که از آنچه هستید شادمان باشید
به محض آرام شدن دریای افکار کشتی های نجات از راه میرسند
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_چهل_سه
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
توی رستوران چند تا مرد خیلی به من نگاه میکردند و با چشم و ابرو و نیشخند سعی میکردند جلب توجه کنند که بهشون اخم کردم،برگشتم داخل اتوبوس و کنار اون خانم نشستم،سرحرف رو باز کرد و گفت:تو شامتو خوردی؟گفتم:بله،تو نخوردی؟گفت:من توی رستورانهای بین راهی غذا نمیخورم چون هزار تا درد دارم و میترسم.راستی چرا تنهایی؟؟من هم قصه ی خیالی رضا رو براش تعریف کردم.خانم مسن داشت بیشتر سوال میکرد که ازدواج کردی و یا درس میخونی که ضربه ایی به شیشه خورد و دیدم رضاست ،رضا با اشاره ی دست گفت که برم پایین.خانم مسن با دیدن رضا ،نگاهش نسبت به من عوض شد.انگار متوحه ی دروغها شد و استغفرالهی گفت و روشو ازم برگردوند…رفتم پایین و به رضا گفتم:پیرزنه شک کرد…رضا شونه هاشو انداخت بالا و گفت:شک کنه ،مگه میخواهد چیکار کنه،؟بعد ساکشو داد دست من و ادامه داد:شیرین این ساک من دست تو باشه،از گشت که ردشدیم ازت میگیرم.گفتم:چرا باید دست من باشه؟؟؟من خودم ساک دارم.رضا گفت:کاریت نباشه،رسیدیم بهت میگم……
ادامه در پارت بعدی 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ وقتی شاد وخوشحال باشید انرژی مثبتی که در وجودتان است به همه جامنتشر میشود و خوشبختی و موفقیت بیشتری به سمتتان
می آید.🍃🍃
❣
غمگین نباش...
چرا که خوشبختی میتواند
از درونِ تلخترین روزهای زندگی شما
زاده شود...
باورکن در تقدیر هر انسانی معجزهای
از طرف خدا تعیین شده که قطعاً در زندگی در زمان مناسب نمایان خواهد شد....!
یک شخص خاص...
یک اتفاق خاص...
یا یک موهبت خاص...
منتظر اعجاز خدا در زندگیات باش
بدون ذره ای تردید...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
سه اصل مهم در زندگی :
هیچ وقت با کسی بیشتر از جنبه اش رفاقت نکن، درد دل نکن، شوخی نکن؛
"حرمت ها شکسته می شود"
هیچ وقت به کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نکن، محبت نکن، لطف نکن؛..
"تبدیل به وظیفه می شود"
هیچ وقت از کسی بیشتر از جنبه اش خوبی نخواه، کمک نگیر، انتظار نداشته باش..
"تبدیل به منت می شود"
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
زندگی کردن رو،
سخت و پیچیده نکنیم؛
زندگی همین ثانیههایی هست،
که ما با عشق و مهربونی اونارو ثبت
و زندگی میکنیم،
که بعدها میشن خاطرات
شیرین ما...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر دیر می فهمیم زندگی همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم.
زندگی کوتاه است،
زمان بسرعت می گذرد،
نه تکراری، نه برگشتی،
پس از هر لحظه ای که می آید لذت ببرید.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
خدایم 💖
تو زیباترین " ﺣﻀﻮﺭ " ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ ﻭﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ...
ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ؛ ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻫﺎﯼ بی ﺸﻤﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭت مندﺍﻧﻪاﺕ...
ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﻮﯾﯿﺪﻥ ﮔﻠﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﯽ ﺑﻪﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ میدهی...
ﺧﺪﺍﯾﺎ 💖
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ، ﻧﻪ ﻏﺼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ براﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﺳﺖ ﻭﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎ... ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﻭ علف ها ﺩﺭ ﺳﺒﺰ ﺷﺪﻥ ﻣﻌﻨﯽ ﭘﯿﺪﺍ می کنند.... ﮐﻮﻫﻬﺎ ﺑﺎﻗﻠﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﻮﺝ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﯿﺪﺍ می کنند ﻭ ﻫﻤﻪ ی ﺍنسان ها ﺑﺎ ﻋﺸﻖ.. ﭘﺲ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ آﻥ ﺟﺎﯼ ده...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
خـــدایا توبه کــــردم با ندامـــت
تو محکم کن مرا در کارِطاعت
خدایا توبه از مـــن،عشق ازتو
به عشقت مبتلا کن بی نهایت
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
هيچكس را در زندگی مقصر نمی دانم.🌸
از خوبان "خاطره"
و از بدان "تجربه" میگیرم...!
بدترین ها "عبرت" میشوند...!🍃
وبهترین ها"دوست"
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
از هیچ آدمی انتظار نداشته باش
واسه دردات دکترباش،
واسه زخمات مرهم باش
واسه غم هات سنگ صبور باش،
واسه شب هات روشن باش!
همیشه ازهیچ آدمی انتظار نداشته باش
دستتو بگیره و کمکت کنه
و سعی کن تنهایی،
خودت از پس مشکلات خودت بربیای
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_چهل_چهار
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
خلاصه سوار شدیم و به ایست بازرسی رسیدیم و پلیس راه اومد داخل اتوبوس و از چند نفر و رضا چند تا سوال پرسید و به صندلیهای دیگه هم نگاهی کرد و در نهایت به راننده اجازه ی حرکت داد…به خیر گذشت.ادامه ی راه رو یا خواب بودم یا تابلوها رو نگاه میکردم…خسته شده بودم و دلم میخواست خونه بودم و راحت دراز کشیدم…بالاخره به مقصد رسیدیم،موقع پیاده شدن بخاطر اینکه چند ساعتی با اون خانم مسن همسفر بودیم باهاش خداحافظی کردم…خانم مسن نگاه ملامت باری بهم کرد و گفت:دختر جون به خدا پناه ببر که انشاالله عاقبت بخیر بشی…دعای اون خانم مسن دو پهلو بود اما سرسری گرفتم و پیاده شدم…با رضا راهی شدیم،یه کم که رفتیم گفتم:رضا…!!الان کجا میریم؟رضا گفت:میریم خونه ی یکی از فامیلام…نیم ساعتی پیاده رفتیم و رسیدیم به یه خونه با آجرای قدیمی…دل توی دلم نبود و استرس شدیدی داشتم که کجا اومدیم….رضا در زد و یه اقای خوابالودی در رو باز کرد و با زبون محلی خودشون شروع به احوالپرسی و خوش و بش کردند و وارد خونه شدیم….
ادامه در پارت بعدی 👎
خوشحال کسانی هستند که؛
- در لحظه زندگی میکنند،
- کمتر غُر میزنند،
- و برای هر چیز کوچکی در
زندگیشان شکرگذارند...!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
زندگی
چه ما باشیم
وچه نباشیم
در گذر است...
زندگی با ما و بی ما میگذرد
پس تا هستیم...
زندگی را زندگی کنیم
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_چهل_پنج
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
خونه و زندگی فقیرانه بود…بالافاصله خوابیدیم چون خسته بودیم…وقتی بیدار شدم رضا نبود…استرس گرفتم مثل بچه ایی شده بودم که وابسته به مادر باشه و نبود مادرش باعث ترس و استرسش میشه..،از اتاق رفتم بیرون و دیدم رضا با اهل خونه در حال خوردن صبحونه هست…تا منو دیدند تعارف کردند و من هم با خجالت رفتم کنارشون…یه خانم جوون و سبزه رو و با نمک که بی حجاب هم بود کنار رضا نشسته بود…سرانگشتهاش نسبت به بقیه ی قسمتهای بدنش سیاهتر بود…اون خانم با لبخند بین خودش و رضا برام جا باز کرد و من هم نشستم،از اون خانم اصلا خوشم نیومد چون هم کنار رضا بی حجاب نشسته بود و هم بوی تند سیگار میداد،رضا با همه ی اهل خونه میگفت و میخندید.بین اهل خونه یه خانم میانسالی بود که تا بهش نگاه میکردم روشو ازم میگرفت،از حرفهاشون اسم همه رو متوجه شدم.اونا هم به راحتی منو به اسم صدا میکردندزن جوون که اسمش عفت بود به رضا گفت:تا کی اینجایی؟رضا گفت:فعلا برنمیگردم و هستم…..این دفعه کارم زیاده….
ادامه در پارت بعدی 👎
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
خدایم 💖
تو زیباترین " ﺣﻀﻮﺭ " ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ ﻭﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ...
ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ؛ ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻫﺎﯼ بی ﺸﻤﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭت مندﺍﻧﻪاﺕ...
ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﻮﯾﯿﺪﻥ ﮔﻠﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﯽ ﺑﻪﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ میدهی...
ﺧﺪﺍﯾﺎ 💖
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ، ﻧﻪ ﻏﺼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ براﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﺳﺖ ﻭﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎ... ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﻭ علف ها ﺩﺭ ﺳﺒﺰ ﺷﺪﻥ ﻣﻌﻨﯽ ﭘﯿﺪﺍ می کنند.... ﮐﻮﻫﻬﺎ ﺑﺎﻗﻠﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﻮﺝ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﯿﺪﺍ می کنند ﻭ ﻫﻤﻪ ی ﺍنسان ها ﺑﺎ ﻋﺸﻖ.. ﭘﺲ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﭘﺬﯾﺮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ آﻥ ﺟﺎﯼ ده...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ وقتی شاد وخوشحال باشید انرژی مثبتی که در وجودتان است به همه جامنتشر میشود و خوشبختی و موفقیت بیشتری به سمتتان
می آید.🍃🍃
❣
غمگین نباش...
چرا که خوشبختی میتواند
از درونِ تلخترین روزهای زندگی شما
زاده شود...
باورکن در تقدیر هر انسانی معجزهای
از طرف خدا تعیین شده که قطعاً در زندگی در زمان مناسب نمایان خواهد شد....!
یک شخص خاص...
یک اتفاق خاص...
یا یک موهبت خاص...
منتظر اعجاز خدا در زندگیات باش
بدون ذره ای تردید...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_شیرین
#بگذار_برگردم_پدر
#پارت_چهل_شش
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران…..
کل عضو خونه پنج نفر بودند که با منو رضا هفت نفر شدند ولی خونه پراز رفت و آمد بود مخصوصا عصرها…..همه جور ادم میومد و میرفت مخصوصا جوون…اکثر اونا با اون اقای خوابالودی که در رو برام باز کرد (حسن)کمی حرف میزدند و میرفتند..معذب بودم ولی چاره ایی نبود و باید تحمل میکردم.الان که فکر میکنم به خودم طعنه میزنم که چرا تمام اون اقایون و اون خونه رو تحمل میکردی اما خونه ی خودت و باباتو نه؟؟خلاصه شب شد و برای منو رضا داخل یکی از اتاقها رختخواب پهن کردند..یه رختخواب مشترک بود که مجبور شدم همونجا دراز بکشم..رضا که اومد کنارم پرسیدم:کی از اینجا میریم؟؟رضا با همون لحن جدی همیشگیش گفت:ما جایی نمیریم….گفتم:آخه من اینجا سختمه…رضا اومد کنارم دراز کشید خواستم بگم زودتر ازدواج کنیم اما روم نشد چون تا اون لحظه رضا حرفی از ازدواج نزده بود و فقط میگفت خوشبختت میکنم…گفتم:من اینجا سختمه…تازه باید تصمیم بگیریم که چیکار کنیم؟؟
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir