فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
ولادت امام محمد تقی(ع)💖
جواد الائمه جوانترین و نهمین ستاره آسمان امامت و ولایت مظهر جود و سخاوت💖
را به تمام شیعیان را جهان 🌸
تبریڪ و شادباش میگوییـــم🌸🍃
#ولادت_امام_جواد
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
🌿اگر آرامش میخواهی ،
دیگران را "چک نکن "
🌿اگر احترام میخواهی ،
در کار دیگران تا خودشان نخواسته اند و
حتی اگر خواستند تا می توانی مداخله نکن ؛
🌿اگر هر دو را می خواهی ،
فکر نکن موضوعی که آن را
درست می دانی باید به دیگران
ثابت کنی....
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_چهل_سه
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
دکتربعد از اینکه کارش تموم شد پشت میزش نشست و به ما نگاهی انداخت و شمرده شمرده گفت:بار اول که بچه رو دیدم تصور کردم زمان زایمان در اثر فشار دنده هاش شکسته و کسی متوجه نشده ولی الان که مچ پاش جلوی چشمهای شما بی دلیل شکسته قضیه خیلی حساس تر میشه…آقای دکتر مکثی کرد و بعد نفسشو با فشار داد بیرون و ادامه داد:وضع مالیتون چطور؟؟؟آخه بچه باید بستری بشه تا یه سری آزمایشات رو انجام بدیم….گفتم:کشاورزم…خداروشکر یه مقدار پس انداز دارم….فکر هزینه نباشید و لطفا دخترمو درمون کنید…دکتر گفت:مینویسم برای بستری ….انشالله اونی که فکر میکنم نباشه….عرق سردی کردم و با نگرانی پرسیدم:یعنی چه بیماری هست اقای دکتر؟؟دکتر گفت:احتمالا و خدایی نکرده بچه ی شما به بیماری استوژنز مبتلاست…گفتم:یعنی چی؟؟؟
دکتر گفت:این بیماری مربوط به استخوان هست یعنی تراکم استخوان بچه خیلی کمه و با کوچکترین فشار و تحریک میشکنه…..حتی ممکنه این شکستگی بی دلیل و یا توی خواب انفاق بیفته……
ادامه در پارت بعدی 👇
18.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا خود را سپردەام بە زندگی
بە موجهای سهمگین این دریای طوفانی
قایقی شکستە دارم در لابلای این موجها
از تو میخواهم ناخدایم شوی
سکان قایق را کە در دست بگیری خیالم راحت میشود
آنقدر راحت میشود کە روی تارهای لرزان عنکبوت،
در بلندترین نقطه آسمان بە خواب میروم
تو کە باشی هراسی از هیچ ندارم
شانە هایت که باشد هیچ سنگلاخی تکیە گاه سرم نمیشود
تنها تو هستی که اشکهایم را از روی صورتم میزدایی
از هیچکس و هیچ چیز دلگیر نیستم چون تورا دارم خدای مهربانم...
24.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا...
اگر روزی من در آسمان است؛
پس آنرا فرو فرست،
و اگر در زمین است؛ پس آنرا بیرون آور،
و اگر دور است؛ پس آنرا نزدیک کن،
و اگر نزدیک است؛ پس آنرا آسان کن،
و اگر کم است؛ پس آنرا زیاد کن،
و اگر زیاد است؛ پس آنرا برایم با برکت بفرما!
خدایا کمکم کن با تلاش و پشتکار و توکل به تو
به روزی و نعمتی که برایم در نظر گرفته ای،دست پیدا کنم
ای روزی دهنده بی منت
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_چهل_چهار
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
لعیا بستری شد و آزمایشات لازم انجام شد….تشخیص دکتر درست بود و تنها راهش مراقبت از بچه بود…تمام حواسمون به لعیا بود تا موقع بازی با بچه ها کسی باهاش برخورد نداشته باشه.،.نگران و ناراحت بودیم تا اینکه لعیا توی ۸ماهگی کلمات رو به وضوح بیان کرد،……اون روزها واقعا خوشحال شدیم چون که لعیا هوش بسیار بالایی داشت …لعیا با مراقبتهای ویژه ی هما و من وقتی که خونه بودم بزرگتر شد و خداروشکر توی دو سالگی مثل ارزو و امید شروع به راه رفتن کرد…چیزی که لعیا رو از امید و ارزو مستثنی میکرد این بود که دو سالگی کامل و واضح و بدون غلط حرف میزد…..کم کم یه مقدار با بیماری لعیا کنار اومدیم وپذیرفتیم که ما به دختر با بیماری نادر و سخت داریم و زندگیمون یه کم از حالت عادی سخت تره ولی باید عادی زندگی کرد……با پس اندازی که داشتم یه خونه خریدم…توی این مدت برادرام هم رفته بودند خونه ی خودش…خواهرام هر دو ازدواج کرده و بچه داشتند…تهمینه هم بعداز کلی دوا و درمان برای بار دوم باردار بود.،،…خلاصه زندگی جریان داشت…….
ادامه در پارت بعدی 👇
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_چهل_پنج
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
خلاصه به خونه ی خودمون اسباب کشی کردیم….چون همیشه دورو برم شلوغ بود توی خونه ی خودم دلم گرفت و بعداز یه مدت به هما گفتم:دلم خیلی گرفته…..حس تنهایی میکنم و دلم میخواهد همه ی خانواده باز هم کنار هم بودیم…هما گفت:میخواهی همه رو دعوت کنیم؟؟گفتم:اتفاقا میخواستم همین پیشنهاد رو بهت بدم..یه مهمونی تدارک ببینیم تا همدیگر رو ببینیم…با این مهمونی یه دید و بازدید برای خونه هم میشه منتها همگی باهم….فردای اون روز رفتم خونه ی بابا اینا و همه ی خواهر و برادرامو دعوت کردم…بعدش رفتم خونه ی مش قدرت و کل خانواده ی هما رو هم از طریق مامان و باباش برای مهمونی خبر دار کردم…بعداز مدتها قرار بود دور هم جمع بشیم و من بابتش خیلی خوشحال بودم…توی چند روز کار من شد مراقبت از لعیا تا هما کارای و مقدمات مهمونی رو تدارک ببینه..یه روز قبل از مهمونی به لعیا گفتم:همینجا بشین تا من برم دفتر و قلم بیارم حروف الفبا کار کنیم میدونید لعیا توی همون سن سه سالگی کلی از حروف رو یاد گرفته بود.خودم باهاش کار میکردم تا از هوش و استعدادش استفاده کنه..
ادامه در پارت بعدی 👎
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خالی کن؛
ذهنت را؛ از افکار منفی،
دلت را؛ از احساسات پوچ،
و اطرافت را؛ از آدم های بلاتکلیف ...
بگذار کمی هم برای خودت باشی
برای خودت نفس بکشی و
برای خودت زندگی کنی ...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند لحظه #آرامش
ᴬ ᶠᵉʷ ᵐᵒᵐᵉⁿᵗˢ ᵒᶠ ᵖᵉᵃᶜᵉ
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
ارزشمندترین دارایی شما
زمان شماست.
با وقتتان همانند پول برخورد کنید،
اما یادتان باشد؛
تفاوت زمان با پول این است که
نمیشود آن را پس انداز کرد...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
یادتان باشد ،
وقتی خورشید میدرخشد ،
هرکسی میتواند
دوستتان داشته باشد
در طوفان است
که متوجه میشوید
چه کسی واقعا به شما علاقه دارد . . .
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
✨وقتي در زندگی به داشته هایمان
فکر میکنیم، خود را خوشبخت،
و زمانی که به نداشته هایمان
فکر میکنیم، خود را بدبخت حس میکنیم!
پس خوشبختی ما در تصور ماست.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
زندگی "کوتاه" است.
قواعد را بشکن سریع فراموش کن،
آرام ببوس "عاشق" باش.
بدون محدودیت "بخند" و
هیچ چیزی که باعث خندهات می گردد،
را رد نکن...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_چهل_شش
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
تا خواستم برم برای لعیا قلم ودفتر بیارم لعیا اصرار کرد که خودش میخواهد بره دفتر رو بیاره….از من انکار و از لعیا اصرار تا بالاخره گفتم:باشه بابا جان!!!برو از اتاق دفتر رو بیار اما خیلی احتیاط کن…لعیا خوشحال بلند شد و بسمت اتاق رفت…..به چهار چوب در که رسید یهو بدون اینکه جایی برخورد کنه افتاد زمین و جیغ کشید(آخه هر بار که یه قسمت از استخونش میشکست درد وحشتناکی رو باید تحمل میکرد)…هراسون و نگران دویدم سمتش و بغلش کردم و سریع رسوندم دکتر…..بعداز عکسبرداری مشخص شد ساق پاش شکسته…پای لعیا روگچ گرفتند وبرگشتیم خونه…اون روز سرم به لعیا گرم شد و فردا هم همش مراقبش بودم….هما بیچاره دست تنها به کارای مهمونی رسید و کم کم مهمونها از راه رسیدند…خوبیش این بود که مهمونها همه خودمونی بودند و با دیدن لعیا و پای شکستش ،،همشون جمع شدند آشپزخونه و قسمتی از کار رو بعهده گرفتند تا هما کمی استراحت کنه آخه هما بخاطر لعیا و اتفاقی که براش افتاده بود حال روحی خوبی نداشت.،،،،،………..
ادامه در پارت بعدی 👎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در واقع همه چیز وقتی شروع میشه که ما قلبا تصمیم میگریم که برای چیزی که میخوایم تلاش کنیم...💎
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی با این سه چیز زیبا می شود :
صبر
شکر
دعا...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_چهل_هفت
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
اونروز به لعیا مسکنهای قوی تزریق کرده بودند تا درد شکستگی کمتر اذیتش کنه برای همین وسط پذیرایی یه تشک پهن کرده بودم و اونجا خواب بود…یعنی قبل از اینکه مهمونها برسند خوابش برده بود…با مهمونها و خواهر و برادرام سرگرم حرف زدن بودم که دیدم لعیا اروم چشمشو باز کرد..من کنارش نشسته بودم تا حواسم بهش باشه که بچه ها موقع بازی باهاش برخورد نکنند..لعیا تا چشمشو باز کرد و بچه هارو دید ذوق زده شد و با خنده دستهاشو اورد بالاوگفت:هوراااا…..هوراااا…یهو جیغش رفت هوا…همه بسمتش اومدند…. با استرس گفتم:چی شد بابا!!؟؟لعیا کتفشو نشون داد و دوباره ناله اش بلند شد…سریع لباس پوشیدم و مهمونهارو ول کردم و با داداشم تورج که ماشین داشت سریع بردیمش بیمارستان…در حالیکه هنوز از شکستگی پاش یک روز هم نگذشته بود کتفش هم شکست….بستند و برگشتیم خونه…اون شب از مهمونی هیچی نفهمیدم نه من نه هما و نه حتی بقیه…..حال منو هما بد و بدتر شد…توی بیمارستان دکتر گفت:وقتی بچه خوشحالی میکرده کتفش شکسته…..
ادامه در پارت بعدی 👇
داستانهای_آموزنده
زندگی "دوختن شادیهاست،
و به تن کردن پیراهن گلدار امید..
زندگانی هنر هم نفسی با غمهاست...
آری ذهن ما باغچه است،
گل در آن باید کاشت...
ور نکاری گل سرخ ،
علف هرز در آن میروید.🍃
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
شادترین رنگ را امروز به زندگی بزن !
اندیشهات سبز ...
آسمان دلت آبی ...
و قلب مهربانت طلایی ...
زندگی زیباست ؛
اگر آن را ، به زیبایی رنگ بزنیم ...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_توحید
#ناامیدی_ممنوع
#پارت_چهل_هشت
من توحید هستم…..متولد سال ۴۳یکی از روستاهای شمالی کشورمون…….
برای همین اون شب حالمون بد و بدتر شد که چرا دخترم حتی نتونه خوشحالی کنه..؟؟چون منو هما اصلا حال و روز خوبی نداشتیم مهمونا زودتر رفتند تا ما بتونیم استراحت کنیم….روزهای خوبی نبود و خیلی سختی میکشیدیم…..لعیا دختر عزیزم تقریبا همش توی رختخواب بود و دراز میکشید…این دختر علاوه بر اینکه باهوش بود و استعداد داشت خیلی هم مشتاق آموزش بود و مرتب از من میخواست باهاش کار کنم و بهش نوشتن و خوندن یاد بدم…بطوری که وقتی ۴ساله شد تونست هم بخونه و هم بنویس..همیشه حسرت میخوردم و با خودم میگفتم:چقدر لعیا با این همه استعداد حیف شده و نمیتونه توی اجتماع باشه و باید همیشه تو خونه بمونه….یه روز که به همین موضوع فکر میکردم به خودم گفتم:الهی بمیرم برای دخترم که حتی مدرسه هم نمیتونه بره.یعنی تا ۷سالگی خوب میشه یا استخوناش بدتر میشه؟؟اون لحظه یهو جرقه ایی توی ذهنم زد و با خودم گفتم:چطوره از همین الان ببرمش مدرسه و معرفیش کنم و بهشون بگم که توی این سن در حد یه ۷-۸ساله سواد داره،،،ببینم چی میگند؟؟؟شاید بصورت متفرقه ازش امتحان بگیرند…..
ادامه در پارت بعدی 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خدا اعتماد کن ...🌿
و هیچ وقت نا امید نشو،
همه چیز در بهترین زمان ممکن
برات اتفاق می افته...
صبور باش ...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
شب🌙
فرصتی ست تا
به رویاهایتان فکر کنید✨
شاید صبحِ فردا
محال ترین آرزویتان💥
برآورده شود
#شبتون_بخیر
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
💓💫 سه شنبه تون عالی
🍁💫روزگارتون پراز امیـد
💓💫دنیاتون پراز محبت
🍁💫رزق تون پراز برکـت
💓💫لحظه هاتون پراز شادی
🍁💫عشق هاتون پراز پاکی و
💓💫زندگیتون پراز آرامش باشه
🍁💫روزتون زیبـا و در پناه خـدا
#صبح_بخیر
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
نیایش صبحگاهی 🌸🍃
🌸خُـدایا 🙏🍁
✨دلهایـمان را عاشقـانه
✨به تـومیسپاریم
✨پنـاهمان باش...
✨آرامـش
✨سـلامتی
✨عاقبـت بخیری
✨وعمـر باعـزت را
✨نصیبـمان ڪن...
🌸آمیـــن
#نیایش_صبحگاهی
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
قبل از پاسخ دادن به سوالات دیگران
مدتی سکوت کن
تا پاسخ بهتری بیابی،
سکوتت
در خاطر هیچکس نخواهد ماند؛
اما پاسخ ات را
همیشه به خاطر خواهند سپرد...
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
از خدا پرسیدند
عزیزترین بندگان نزد تو
چه کسانی هستند؟
خداوند لبخند زد و گفت
آنها که میتوانند تلافی کنند
اما به خاطر من میبخشند . . .
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
آدم نباید به چیزیش مغرور بشه
اگر قویترین آدم جهان هم باشی
یک روزی میرسه که
فقط درد کمر و چروک صورت برات میمونه.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir