eitaa logo
فارا
297 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
894 ویدیو
143 فایل
#فارا 🌹 فراگیری اصول و روش های #اندیشه_ورزی🌹 ⚘رسانه #زندگی #متفکرانه 💠 #مدرسه اندیشه ورزی ⁉️اندیشگاه علوم #اسلامی ✅#تفکر در ساحات مختلف زندگی #انسان تماس با ادمین کانال: @Fara_shz تماس با پشتیبان آموزشی: @Fara313 @Fara_Motahari
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر مى‌خواهيم به خودمان ارزش بدهيم، اگر مى‌خواهيم قيمت پيدا كنيم، اگر مى‌خواهيم در نزد خدا و پيغمبر خدا محترم باشيم، در نزد ملل جهان محترم باشيم، بايد اين اصل را زنده كنيم. اگر پيغمبر اسلام زنده مى‌بود، امروز چه مى‌كرد؟ درباره چه مسئله‌اى مى‌انديشيد؟ واللهِ و باللهِ قسم مى‌خورم كه پيغمبر اكرم در قبر مقدسش امروز از يهود مى‌لرزد. اين يك مسئله دودوتا چهارتاست. اگر كسى نگويد، گناه كرده است. من اگر نگويم واللهِ مرتكب گناه شده‌ام، و هر خطيب و واعظى اگر نگويد مرتكب گناه شده است. قضيه فلسطين مربوط به دولتى از دولتهاى اسلامى هم نيست؛ مربوط به يك ملت است، ملتى كه او را به زور از خانه‌اش بيرون كرده‌اند. 📝استاد مطهری،حماسه حسینی،ج1،ص 270-280 @Fara_Motahari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 فرازی از سخنرانی تاریخی استاد مطهری درباره مسئله فلسطین در عاشورای ۱۳۴۸ در حسینیه ارشاد @Fara_Motahari
برگزیدگان مسابقه9.pdf
44.3K
📋*نفرات برگزیده مسابقه هفتگی اندیشه ورزی فارا* شماره9️⃣-هفته پنجم اردیبهشت ماه 99 🎁قرعه کشی و اهدای جوایز: پایان ماه و از بین نفرات برگزیده هر هفته. ❇️امتیاز های بالاتر با وزن بیشتری در قرعه کشی شرکت داده خواهند شد. @Fara_Motahari
برندگان مسابقه اندیشه ورزی فارا- اردیبهشت99.pdf
36.8K
🎁*برندگان قرعه کشی مسابقه هفتگی اندیشه ورزی فارا*🎁 اردیبهشت ماه99 هماهنگی برای دریافت جوایز @Fara_1 @Fara_Motahari
سخنرانی-معروف-و-حماسی-شهید-مطهری-درباره-فلسطین🔰 اگر حسین بن‏ علی امروز بود می‏گفت اگر می‏خواهی برای من عزاداری کنی شعار امروز تو باید فلسطین باشد. شمر هزار و سیصد سال پیش مرد، شمر امروز را بشناس.... هی دروغ در مغز ما کردند که‏ آقا این یک مسئله داخلی است، مربوط به عرب و اسرائیل است. اگر مال اینهاست و مذهبی نیست، چرا یهودیان‏ دیگر دنیا مرتب برای اینها پول می‏فرستند؟ ما چه جوابی در مقابل اسلام و پیغمبر خدا داریم؟ @Fara_Motahari
📚📝* 📚📝*برخی از نکات ارسالی اعضای کانال مدرسه اندیشه ورزی فارا - مسابقه شماره 9 داستان 41 الی 45- هفته پنجم اردیبهشت ماه99* ☑️ - تجسم و حقیقت ناسزا گفتن = بدترین و زشت ترین صورت ها😱 + تجسم و حقیقت نرم و ملایم گفتن= زیبایی و زینت صورت ها 😇 * نتیجه دو دسته⬅️ 1. عصبانی و خشمگین شدن👹 = کم شدن قشنگی و زیبایی😈 2. جواب بدی مکرر به مثل آن♻️ ☑️زبان خوشی ، مویی به کویی کشد ☑️ *پاسخ زیرکانه و کافی به توطئه دشمن ☑️ هر کس عیب‌جویی کند عیب‌جویی میشود هر کس که ناسزا گوید پاسخ ناسزا شنود وهر کس درختهای تقوا بنشاند میوه های آرزوها را بچیند ناسزا گفتن به مومن فسق است وجنگیدن با او کفر است ☑️ سلام در لغت به معنای سلامت از هر گونه نقص وعیب وفناست وچون خداوند فناناپذیر ومنزه از عیب ونقص است یکی از نام های او سلام است لفظ سلام یک واژه بسیار زیبا وپر معنا است که با ان برای مخاطب خود دعای خیر وارزوی سلامتی داریم سلام کردن وخوب وزیبا سخن گفتن موجب مغفرت وبخشش است ☑️ ￶￵نرمی و بردباری هر چه باشد زیباست و زینت میدهد ☑️ ✨ محبوب و عزیز داشتن نفس 👑 نقطه مقابل ارتکاب گناه🚫 و صدمه و ضرر زدن👊 مستقیم به خود است❗️ ☑️ گناه مثل سم می باشدکه به انسان ضررمی رساندکه هرچه بیشترگرددقلب انسان سیاهترمی گرددتااینکه مانع تابش نورالهی می گردد ☑️ از ابوذر می آموزیم که با گناه کردن به خودمان (که از همه بیشتر دوست داریم) ظلم نکنیم چون هر گناهی که انجام بدیم صدمه و ضررش به خودمان می رسد ☑️ بدترین دشمنی انسان با خودش انجام گناه است 🌟سبک زندگی اقتصادی: 1. تعیین مزد و اجرت💰 2. گماشتن افراد به کار 🛠 ✔️ اعطا افزون بر دستمزد به او = متشکر💌 + سپاسگزار 💐 + محبوب😍 شما شدن ❌ عدم تعیین مزد = عدم گمان در محبت شما نسبت به او🤔 + گمان در اعطا دستمزد کم به او 💸 ☑️ انسان درهرمعامله ای وکاری بایدقراردادببنددتاطرفین راضی باشند ☑️ بهتر است سطح انتظار افراد از همدیگر از همان اول کار مشخص باشد ☑️ یکی از آدابی که کارفرمایان باید در قبال کارگر رعایت کنند، تعیین دستمزد یا پرداخت اُجرت قبل از شروع به کار است. این عمل باعث آرامش خاطر کارگر برای تولیدمحصولی با کیفیت بالا می‌شود. ☑️ 🌠 تلنگر کوچک جهت تبدیل و تغییر رفتار فرد اشراف زاده یا عیاش به پرهیزکار و خداپرست🚨 + توبه و عدم گناه تا آخر عمر💐 : * ترس و پروای عبد + ( آزاد) از صاحب اختیار و مالک و خداوندگار خویش😱 ☑️ اگردل انسان زمینه توبه وبازگشت بسوی معبودبی همتاداشته باشدهرچندگنهکارباشدباتلنگری آنهم ازیک فردخالص برمی گردد ☑️ امربه معروف ونهی ازمنکرسیره انبیاء وائمه هدی می باشدوماهم به تأسی ازآنهادربرخوردناهنجاری های جامعه نبایدبی تفاوت باشیم بلکه به طرزصحیح بایداین فریضه بزرگ الهی را انجام دهیم. ☑️ درب توبه همیشه باز است ودرقرآن مواردبسیارزیادی دراینموردداریم. حیف است اینهمه رحمت ومهربانی وبخشش پروردگارعالم رانادیده بگیریم وجهنمی شویم چراکه درقرآن مکررمی بینیم که خدای متعال فرموده است من غفور و رحیم هستم قدری دراین دوصفت خدا اندیشه کنیم. ☑️ ماهمه بنده حدا هستیم واز صاحب اختیار خود باید دربرابر گناه پروا کنیم. ☑️ ساز و آواز و فسق و فجور حرام است و باعث ناراحتی خدا میشود. ☑️ ⭐️ سبک زندگی عابدانه مخلصانه: ➕ شروط عام لبیک✅ به ندای ملکوتی حق🕋: 1. اجابت سریع کردن با تمام و کمال🖐 2. آمادگی دائمی در خدمت حق بودن✋ ➖ عدم انجام شروط: لا لبیک🚫 ☑️ درزیارت جامعه کبیره که بزرگترین درس ومعرفت امامت ولایت ائمه هست به مامی فهماندکه آنهاکه بودنددرهمه کمالات،درقله هستندازجمله ترس ازخداومقام خشیة الاهی که امام صادق(ع)اینطور،امام علی(ع)درنمازبیهوش شدندامام حسن(ع)درهنگام وضوگرفتن رنگ رخساره تغییرمی کردوهکذا. بنابراین ماهم بایدپیروی کنیم ☑️ برای بندگی خدا باید کاملا خالص بود. با آمادگی ظاهری و قلب واندیشه پاک رو به درگاه خدا آوریم. ☑️ همانند امام صادق علیه السلام صادق باشیم و حتی در گفتن اذکار هم صداقت داشته باشیم و از اعماق وجود ذکر بگوئیم ان شاء الله @Fara_Motahari
هدایت شده از فارا
☘️مسابقات اندیشه ورزی فارا☘️ ✅هدف: فراگیری اصول و روشهای اندیشه ورزی و کاربست آن در زندگی ✳️مسابقه هفتگی داستان راستان✳️ 🔷منبع: کتاب داستان راستان استاد مطهری(ره) 🔷هر هفته چند داستان جذاب 🔷سبک مسابقه: ارسال نتیجه و پیام داستان ها به صورت مختصر به آدرس ذیل: ↪️ @Fara_1 ✔️ 🏆🛍قرعه کشی و اهدای جوایز به صورت ماهانه ✔️ 🎁جوایز ویژه به قید قرعه به بالاترین امتیازهای کسب شده در پایان طرح 🔑شرایط شرکت در قرعه کشی: 1️⃣زیباترین پیام و نتایج داستان ها 2️⃣🙋🏻‍♂️عضو بودن در کانال مدرسه اندیشه ورزی فارا https://eitaa.com/joinchat/3121610756C903658e4b8 🆔 @Fara_Motahari
📚*مسابقات اندیشه ورزی فارا*📚 شماره0⃣1️⃣ : سری اول: کتاب داستان راستان ارسال مهمترین نکات و پیام های داستان ها به تفکیک و به صورت مختصر : 🔷*داستان های شماره 46 الی50* 🔷کتاب داستان راستان ج1 🔴مهلت ارسال پاسخ: تا پایان روز پنجشنبه ✅نام و نام خانوادگی، شماره همراه و‌ نام شهر خود را در ابتدای پاسخ به آدرس ذیل ارسال نمایید. @fara_1 @Fara_Motahari
🍀مسابقه هفتگی داستان راستان🍀 داستان شماره6️⃣4️⃣ *بار نخل*‏ علی بن ابی طالب علیه السلام از خانه بیرون آمده بود و طبق معمول به طرف صحرا و باغستانها که با کارکردن در آنجاها آشنا بود می‌رفت، ضمنا باری نیز همراه داشت. شخصی پرسید: «یا علی! چه چیز همراه داری؟». علی: «درخت خرما، ان شاء الله.». - درخت خرما؟!. تعجب آن شخص وقتی زایل شد که بعد از مدتی او و دیگران دیدند تمام هسته‌های خرمایی که آن روز علی همراه می‌برد که کشت کند و آرزو داشت در آینده هر یک درخت خرمای تناوری شود، به صورت یک نخلستان درآمد و تمام آن هسته‌ها سبز و هر کدام درختی شد. 🆔 @Fara_Motahari
هدایت شده از 
هدایت شده از تَرنُمِ بارانِ وَحی
مسابقه تفکر قرآنی باران وحی شماره23 (هفته اول خرداد99): ارسال مهمترین نکات و پیام های تفسیر صوتی استاد قرائتی : 🔷صفحه نورانی 23 قرآن کریم 🔷سوره مبارکه بقره 🔷آیات نورانی 146 الی 153 🔴مهلت ارسال پاسخ: تا پایان روز پنجشنبه🔴 ✅نام و نام خانوادگی، شماره همراه و‌ نام شهر خود را در ابتدای پاسخ به آدرس ذیل ارسال نمایید. @BaraneVahy 📝شیوه نامه داوری: 🔷تعداد کل نکات هر صفحه: *حداقل 5 و حداکثر 10 نکته * 🔷طول هر نکته: *حداکثر 1سطر * 🔴تذکر: ✔️نکات باید کاربردی و در خصوص سبک زندگی دینی و شرایط فعلی جامعه باشد.👨‍👨‍👦‍👦 ✔️از بین نکات آیات ، باید بهترین و زیباترین نکات کاربردی استخراج شود. ✔️پاسخ ها تکراری نباشد.👥 ✔️اولویت انتخاب، نوشته خود شخص و بدون کپی از اینترنت است.📋 *آرشیو تفسیر صوتی صفحات قرآن کریم* https://eitaa.com/joinchat/1457389616C42fc7c83cd @Taranom_Baran_Vahy
🍀مسابقه هفتگی داستان راستان🍀 داستان شماره7️⃣4️⃣ *عرق کار* امام کاظم در زمینی که متعلق به شخص خودش بود مشغول کار و اصلاح زمین بود. فعالیت زیاد عرق امام را از تمام بدنش جاری ساخته بود. علی بن ابی حمزه بطائنی در این وقت رسید و عرض کرد: «قربانت گردم، چرا این کار را به عهده دیگران نمی‌گذاری؟». - چرا به عهده دیگران بگذارم؟ افرادِ از من بهتر همواره از این کارها میکرده‌اند. - مثلا چه کسانی؟. - رسول خدا و امیرالمؤمنین و همه پدران و اجدادم. اساسا کار و فعالیت در زمین از سنن پیغمبرانو اوصیای پیغمبران و بندگان شایسته خداوند است‏. 🆔 @Fara_Motahari
هدایت شده از 
🍀مسابقه هفتگی داستان راستان🍀 داستان شماره8️⃣4️⃣ *دوستیی که بریده شد* شاید کسی گمان نمی‌برد که آن دوستی بریده شود و آن دو رفیق که همیشه ملازم یکدیگر بودند روزی از هم جدا شوند. مردم یکی از آنها را بیش از آن اندازه که به نام اصلی خودش بشناسند به نام دوست و رفیقش می‏شناختند. معمولًا وقتی که می‌خواستند از او یاد کنند، توجه به نام اصلی‏اش نداشتند و می‌گفتند: «رفیق...». آری او به نام «رفیق امام صادق» معروف شده بود، ولی در آن روز که مثل همیشه با یکدیگر بودند و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند آیا کسی گمان می‌کرد کهپیش از آنکه آنها از بازار بیرون بیایند رشته دوستی‏شان برای همیشه بریده شود؟!. در آن روز او مانند همیشه همراه امام بود و با هم داخل بازار کفشدوزها شدند. غلام سیاه پوستش هم در آن روز با او بود و از پشت سرش حرکت می‌کرد. در وسط بازار ناگهان به پشت سر نگاه کرد، غلام را ندید. بعد از چند قدم دیگر دو مرتبه سر را به عقب برگرداند، باز هم غلام را ندید. سومین بار به پشت سر نگاه کرد، هنوز هم از غلام- که سرگرم تماشای اطراف شده و از ارباب خود دور افتاده بود- خبری نبود. برای مرتبه چهارم که سر خود را به عقب برگرداند غلام را دید، با خشم به وی گفت: «مادر فلان! کجا بودی؟». تا این جمله از دهانش خارج شد، امام صادق به علامت تعجب دست خود را بلند کرد و محکم به پیشانی خویش زد و فرمود: «سبحان الله! به مادرش دشنام می‌دهی؟! به مادرش نسبت کار ناروا می‌دهی؟! من خیال می‌کردمتو مردی باتقوا و پرهیزگاری. معلومم شد در تو ورع و تقوایی وجود ندارد.». - یابن رسول الله! این غلام اصلا سندی است و مادرش هم از اهل سند است. خودت می‏دانی که آنها مسلمان نیستند. مادر این غلام یک زن مسلمان نبوده که من به او تهمت ناروا زده باشم. - مادرش کافر بوده که بوده. هر قومی سنتی و قانونی در امر ازدواج دارند. وقتی طبق همان سنت و قانون رفتار کنند عملشان زنا نیست و فرزندانشان زنازاده محسوب نمی‌شوند. امام بعد از این بیان به او فرمود: «دیگر از من دور شو.». بعد از آن، دیگر کسی ندید که امام صادق با او راه برود، تا مرگ بین آنها جدایی کامل انداخت‏. 🆔 @Fara_Motahari
هدایت شده از 
هدایت شده از 
🍀مسابقه هفتگی داستان راستان🍀 داستان شماره9️⃣4️⃣ *یک دشنام*‏ غلام عبد الله بن مقفّع، دانشمند و نویسنده معروف ایرانی، افسار اسب ارباب خود را در دست داشت و بیرون در خانه سفیان بن معاویه مهلبی، فرماندار بصره، نشسته بود تا اربابش کار خویش را انجام داده بیرون بیاید و سوار اسب شده به خانه خود برگردد. انتظار به طول انجامید و ابن مقفع بیرون نیامد؛ افراد دیگر- که بعد از او پیش فرماندار رفته بودند- همه برگشتند و رفتند، ولی از ابن مقفع خبری نشد. کم کم غلام به جستجو پرداخت. از هرکس می‌پرسید، یا اظهار بی‏اطلاعی می‌کرد یا پس از نگاهی به سراپایغلام و آن اسب، بدون آنکه سخنی بگوید، شانه‏ها را بالا می‌انداخت و می‌رفت. وقت گذشت و غلام، نگران و مأیوس، خود را به عیسی و سلیمان- پسران علی بن عبد الله بن عباس و عموهای خلیفه مقتدر وقت منصور دوانیقی- که ابن مقفع دبیر و کاتب آنها بود رساند و ماجرا را نقل کرد. عیسی و سلیمان به عبد الله بن مقفع که دبیری دانشمند و نویسنده‏ای توانا و مترجمی چیره دست بود علاقه‌مند بودند و از او حمایت می‌کردند. ابن مقفع نیز به حمایت آنها پشتگرم بود و طبعا مردی متهور و جسور و بدزبان بود، از نیش زدن با زبان درباره دیگران دریغ نمی‌کرد. حمایت عیسی و سلیمان، که عموی مقام خلافت‏ بودند، ابن مقفع را جسورتر و گستاختر کرده بود. عیسی و سلیمان، عبد الله بن مقفع را از سفیان بن معاویه خواستند. او اساسا منکر موضوع شد و گفت: «ابن مقفع به خانه من نیامده است.» ولی چون روزروشن همه دیده بودند که ابن مقفع داخل خانه فرماندار شده و شهود شهادت دادند، دیگر جای انکار نبود. کار کوچکی نبود. پای قتل نفس بود، آنهم شخصیت معروف و دانشمندی مثل ابن مقفع. طرفین منازعه هم عبارت بود از فرماندار بصره از یک طرف، و عموهای خلیفه از طرف دیگر. قهرا مطلب به دربار خلیفه در بغداد کشیده شد. طرفین دعوا و شهود و همه مطلعین به حضور منصور رفتند. دعوا مطرح شد و شهود شهادت دادند. بعد از شهادت شهود، منصور به عموهای خویش گفت: «برای من مانعی ندارد که سفیان را الان به اتهام قتل ابن مقفع بکشم، ولی کدام یک از شما دو نفر عهده‏دار می‌شود که اگر ابن مقفع زنده بود و بعد از کشتن سفیان از این در (اشاره کرد به دری که پشت سرش بود) زنده و سالم وارد شد او را به قصاص سفیان بکشم؟». عیسی و سلیمان در جواب این سؤال حیرت زده درماندند و پیش خود گفتند مبادا که ابن مقفع زندهباشد و سفیان او را زنده و سالم نزد خلیفه فرستاده باشد. ناچار از دعوای خود صرف نظر کردند و رفتند. مدتها گذشت و دیگر از ابن مقفع اثری و خبری دیده و شنیده نشد. کم کم خاطره‏اش هم داشت فراموش می‌شد. بعد از مدتها که آبها از آسیاب افتاد، معلوم شد که ابن مقفع همواره با زبان خویش سفیان بن معاویه را نیش می‏زده است. حتی یک روز در حضور جمعیت به وی دشنام مادر گفته است. سفیان همیشه در کمین بوده تا انتقام زبان ابن مقفع را بگیرد، ولی از ترس عیسی و سلیمان، عموهای خلیفه، جرأت نمی‌کرده است، تا آنکه حادثه‌ای اتفاق می‏افتد: حادثه این بود که قرار شد امان نامه‌ای برای عبد الله بن علی، عموی دیگر منصور، نوشته شود و منصور آن را امضاء کند. عبد الله بن علی از ابن مقفع- که دبیر برادرانش بوددرخواست کرد که آن امان نامه را بنویسد. ابن مقفع هم آن را تنظیم کرد و نوشت. در آن امان نامه ضمن شرایطی که نام برده بود تعبیراتزننده و گستاخانه‌ای نسبت به منصور خلیفه سفاک عباسی کرده بود. وقتی نامه به دست منصور رسید سخت متغیر و ناراحت شد، پرسید: «چه کسی این را تنظیم کرده است؟» گفته شد: «ابن مقفع». منصور نیز همان احساسات را علیه او پیدا کرد که قبلا سفیان بن معاویه فرماندار بصره پیدا کرده بود. منصور محرمانه به سفیان نوشت که ابن مقفع را تنبیه کن. سفیان در پی فرصت می‌گشت، تا آنکه روزی ابن مقفع برای حاجتی به خانه سفیان رفت و غلام و مرکبش را بیرون در گذاشت. وقتی که وارد شد، سفیان و عده‌ای از غلامان و دژخیمانش در اتاقی نشسته بودند و تنوری هم در آنجا مشتعل بود. همینکه چشم سفیان به ابن مقفع افتاد، زخم زبانهایی که تا آن روز از او شنیده بود در نظرش مجسم و اندرونش از خشم و کینه مانند همان تنوری که در جلویش بود مشتعل شد. رو کرد به او و گفت: «یادت هست آن روز به من دشنام مادر دادی؟ حالا وقت انتقام است.» معذرتخواهی فایده نبخشید و درهمان جا به بدترین صورتی ابن مقفع را از بین برد. 🆔 @Fara_Motahari
هدایت شده از 
هدایت شده از 
هدایت شده از 
هدایت شده از 
🍀مسابقه هفتگی داستان راستان🍀 داستان شماره0️⃣5️⃣ *شمشیر زبان*‏ علی بن عباس، معروف به ابن الرومی، شاعر معروف هجوگو و مدیحه سرای دوره عباسی، در نیمه قرن سوم هجری در مجلس وزیر المعتضد عباسی به نام قاسم بن عبیدالله نشسته و سرگرم بود. او همیشه به قدرت منطق و بیان و شمشیر زبان خویش مغرور بود. قاسم بن عبیدالله از زخم زبان ابن الرومی خیلی می‏ترسید و نگران بود ولی ناراحتی و خشم خود را ظاهر نمی‌کرد، برعکس طوری رفتار می‌کرد که ابن الرومی- با همه بددلیها و وسواسها و احتیاطهایی که داشت و به هر چیزی فال بد می‏زد- از معاشرت با او پرهیز نمی‌کرد. قاسم محرمانه دستور داد تا در غذای ابن الرومی زهر داخل کردند. ابن الرومی بعد از آنکه خورد متوجه شد. فورا از جا برخاست که برود. قاسم گفت: «کجا می‌روی؟». - به همان جا که مرا فرستادی. - پس سلام مرا به پدر و مادرم برسان. - من از راه جهنم نمی‌روم. ابن الرومی به خانه خویش رفت و به معالجه پرداخت ولی معالجه‏ها فایده‏ نبخشید. بالاخره با شمشیر زبان خویش از پای درآمد. 🆔 @Fara_Motahari