eitaa logo
قرارگاه منتظران
489 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
69 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وَإِذَا النُّفُوسُ زُوجَتْ» (تكوير: ۷) {سید علی قاضی} چهل روز گذشته بود دلم میخواست بمانم اما نگران پدر بودم نگران رضایتش صبح و شب به حرم امیر سلاطین عالم میرفتم و از او میخواستم اسبابی فراهم آورد تا در نجف ماندگار شوم. در بدو ورودم در گذرگاه وادی السلام از او خواسته بودم که مهمان دائمی خوان گسترده اش باشم؛ اما در ذهنم دنبال واسطه ای میگشتم که به تبریز برود و رضایت پدر را بگیرد. مدام به وادی السلام میرفتم و نماز میخواندم روزی همان طور که در نزدیکی مقبره منسوب به هود و صالح نشسته بودم و تعقیبات نماز می خواندم، نوای گیرایی شنیدم که این ابیات را زمزمه میکرد: 🍃 ای قوم به حج رفته کجایید کجایید 🍃 معشوق همین جاست بیایید بیایید 🍃 معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار 🍃 در بادیه سرگشته شما در چه هوایید 🍃 گر صورت بی صورت معشوق ببینید 🍃 هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید با تعجب از صدای گیرایی که داشت برخاستم و کمی جلوتر، پیرمردی ژولیده با موهایی سراسر سپید را نزدیک به گذرگاه یافتم. نشسته بود و شعر عجیبی می خواند که مرا غوطه ور توده های افکار می کرد. قبا و عبایم را کمی تکاندم و به سویش راه افتادم نزدیک تر که شدم صدایش بلندتر و آشکارتر به گوشم می رسید. یک بار از این خانه بر این بام برآیید ده بار از آن راه بدان خانه برفتید پشتش به من بود پس از کمی مکث تصمیمم را گرفتم و با کنجکاوی ، سلامی کردم . بدون آنکه رویش را برگرداند شعر خواندن را رها کرد و گفت: «سلام سید علی! نجف شهر عجایب بود و آدمهایی در آن زندگی می کردند که هر کدام از دیگری عجیب تر مینمودند. با شگفتی دوباره گفتم: سلام علیکم اسم بنده را از کجا می دانید؟ تاکنون شما را ندیده بودم. در حالی که ریش های در هم تنیده و پرپشت سفیدش را به دست می گرفت، صورتش را برگرداند و با مهری که در چهره اش موج میزد گفت: من که تو را دیده بودم سیدعلی! تو هم دیده ای اما حتماً یادت نمی آید. در حالی که اخم هایم را در هم کرده و در محتملات گشت میزدم به این فکر کردم که این پیرمرد از چه چیز سخن میگوید که او ادامه داد: «تو مگر السید علی بن المولى الميرزا حسين بن الميرزا أحمد القاضي بن الميرزا رحيم القاضي بن الميرزا تقى القاضي صدر الدین بن.... الصلاة و السلام، متولد ۱۲۸۵ قمری در تبریز نیستی؟از تعجب، زانوانم چنان لرزید که تا آن لحظه چنین حالی را در خود سراغ نداشتم. پیرمرد که لباسش پوستین دراویش بود شانه اش را بالا انداخت و با نگاهی عمیق در چشمانم، گفت: «تعجب نکن مگر اینها را در حاشیه ارشاد مفید، به عنوان شجره ات ننوشته بودی؟ همین اندکی قبل دهانم از تحیر و احاطه درویش به احوالات سابقم قفل شده بود. تقریباً محال بود که حاشیه ام بر ارشاد که برای نشان دادن توان علمی ام به پدر قلم زده بودم، به این سرعت آوازه ای پیدا کرده باشد؛ فارغ از اینکه گویا شجره نامه ام را از روی پیشانی ام می خواند. نگاه عطشناکم را به او دوختم و با خود کلنجار رفتم که نگاه عمیقش را بی پاسخ نگذارم، از این رو گفتم: صدای شعر خواندنتان را شنیدم و آن را دنبال کردم.» هر چند شاید این حرفم ربطی به گفته های او نداشت اما باز فهمیدم که او کار خودش را بهتر از اینها میداند در همان حال که صورتش را به سمت حرم امیرالمؤمنین می گرداند، گفت: «این شعر را برای تو می خواندم. پس از لحظاتی و پس از مواجه شدنش با تعجب بیش از پیشم، ادامه داد: «سید علی از کجا معلوم که نجف ماندنت در حکم به حج رفتن در این ابیات نباشد؟ مگر در نجف مقیم بودن به خودی خود برای رسیدن به خواسته ای که در طلب آن روزگار میگذرانی موضوعیت دارد؟ با سرگردانی نگاهش کردم و از اندازه نفوذ کلامش در قلبم مبهوت بودم. سرش را پایین انداخت و با لحنی سراسر حکمت گفت: باید فانی در اراده او باشی سید علی حالا هر کجا که می خواهی باشی راهی که پیش رو داری راه از بین بردن خود و تمام تعلقات آن است.» ادامه دارد... 🔖قسمت سوم 👈قسمت چهارم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍀🍀🍀🍀 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمک روضه ‎ی مرا بفرست روزی ‎ام دست توست یا رزاق . سحری رو به روی شش گوشه دست من را بگیر بین رواق . ای ضریح حسین دلتنگم برسان ناله‎ ی مرا به عراق ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 تلاوت تحدیر () 🍃 💐 هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج) ⏲ در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید. 🍀🍀🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِى وَ إِنْ كُنْتُ بَطِيئاً حِينَ يَدْعُونِ ☘️سپاس خداى را که می خوانمش و او جوابم را می دهد، گرچه گاهى که او مرا مى خواند سستی مى کنم … 🌱می بینی که او‌ تو‌ را خوانده و تو را به خویش دعوت کرده و تو این دعوت را به کُندی جواب داده ای و حتی نفی کرده ای. تا هنگامیکه تو از بیرون ضربه خورده ای و به خویشتن و او رسیده ای و او را صدا زده ای، او بدون فاصله جوابت را داده و خواسته ات را برآورده کرده است. @gharagahemontazeran
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز افطار چی درست کنم؟؟ یه دسر ساده و خوشمزه و مقوی برای افطار امشب 😋 نوش جونتون التماس دعا 🥰 فرنی خرما ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 یابن الحسن...! آقاجان 🍃تا نیایی گره از کار بشر وا نشود... 🍃درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 🍃🍃🍃🍃🍃 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
📚 📕 🍃📚🍃 ✍🏻نویسنده:زهرا بلند دوست 📝ناشر:کتابستان 🍃📚🍃 چایت را من شیرین می‌کنم☕️، متفاوت از زندگی سارا و دانیال خواهر و برادر ایرانی الاصل ساکنِ آلمان،پرورش یافته در خانواده ای که پدر و مادر از لحاظ مذهبی و اعتقادی دو قطب مقابل هم هستند..🌱 زندگی پرماجرای سارا با تغییر عقاید برادرش و گرایش به رفته رفته متحول می‌شود..حوادث طوری رقم می‌خورد تا سارا با گروهک تروریستی ، نحوه عضوگیری، جنایات و فعالیت‌هایش آشنا شده و در مسیر این آشنایی اسلام اصیل با اسلام آمریکایی که داعش به دنبال نمایش جهانی آن است مورد قیاس قرار می‌گیرد... 🍃📚🍃📚 برشی از کتاب: چایی تا وقتی‌که داغه، می‌چسبه😇 همچین که سرد شد، از دهن میفته. نمازم تا وقتی داغه، به بندبند روحت گره می‌خوره. بعدشم، الله‌اکبر اذون که بلند می‌شه؛ امام زمان اقامه می‌بنده. اون‌وقت کسایی که اول‌وقت نماز می‌خونن، انگار به حضرت اقتدا کردن و نمازشون با نماز مولا میره بالا. آدم که فقط نباید تو جمع‌کردن پول و ثروت، اقتصادی فکر کنه. اگه واسه دارایی اون دنیات مقتصد بودی، هنر کردی! 🍃🍃🍃🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ [هذا فِراقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ] (كهف: ۷۸) {رخشنده سادات} چهل و نه روز بود که مهمان سلطان نجف بودیم سید علی در نزدیکی های شارع الرسول، خانه ای کوچک اجاره کرده بود. سه دختر بچه کوچک داشتیم که هر کدام ساز خود را میزد و من را مشغول میکرد رقیه فاطمه و زینب زینب هفت سال داشت فاطمه چهار سال و رقیه دو سال و نیمکاروان تجار تبریزی که با آنها آمده بودیم رهسپار تبریز شده بودند، اما ما در نجف مانده بودیم سید علی نامه ای برای پدرش نوشت و اجازه خواست چند ماهی بیشتر بمانیم تا بتواند از محضر امیرالمؤمنین و دروس حوزه نجف بیشتر استفاده کند. وقتی به نجف رسیدیم به امیرالمؤمنین گفتم: «یا علی! تو خودت میدانی من از زندگی و مال و منال در تبریز چیزی کم نداشتم وارث زمین و قصبه و بخشهای بزرگی از ده های اطراف تبریز بودم اما همه را گذاشته ام و در راه علم و عالم شدن سید علی،میخواهم همراه و کمک کار او باشم. فهمیده بودم که این زندگی گذر است و آدمها روزی صحنه بازی شان در این دنیا را رها کرده و خواهند رفت. اگر خداوند از من خواسته بود در خدمت زندگی ام باشم و ضبط و ربط بچه ها و همسرم را بر عهده بگیرم با جان و دل پذیرا بودم مگر من چه میخواستم جز رضایت او؟ اگر مال و منال برایم مهم بود با طلبه ای ازدواج نمیکردم که از همان روز نخست احتمال میدادم مسیری را پیش پایم بگذارد که از خانواده و ثروتم به کلی فاصله بگیرم،مگر امیر مؤمنان نفرموده بود جهاد زن در حُسن شوهرداری اوست؟ نجف شهر عجیبی بود یک شب خوابیدن در آن معادل هفتصد سال عبادت و دو رکعت نماز در حرم آن معادل خواندن دویست هزار رکعت بود. چه خبر بود در این شهر عجائب... همانطور که محو بارگاه امیرالمومنین بودم این شعر را زیر لب تکرار کردم؛ 🍃 ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد 🍃 که در حسن تو چیزی یافت بیش از طور انسانی یک ساعتی گذشت تا زیارتمان تمام شد. عقب عقب از ضریح چوبی فاصله گرفتیم و از ایوان طلا بیرون آمدیم بچه ها میدویدند و بازی میکردند دو ساعتی به ظهر مانده بود. همه چیز سر جایش بود و سید علی حال خوبی داشت که ناگهان صدایی از گلدسته ها و مأذنه های حرم شروع به خواندن اعلامیه ای کرد: «بسم الله الرحمن الرحيم، إنا لله وإنا إليه راجعون ، قد توفي سماحة آية الله ملا حسينقلى همدانی رحمة الله عليه ليلة الأمس بمدينة كربلاء... با دقت گوش کردم اسم آشنایی در این اعلان میشنیدم: «ملا حسینقلی همدانی دیدم سید علی سر جایش خشکش زد و سرش را به زیر انداخت،دیدم صورتش را برگرداندبه سمت حرم و با نگاهی مظلومانه آهی کشید و چشمانش پر از اشک شد. تازه یادم آمده بود که ملا حسینقلی همان عالمی است که سید علی بنا داشت سراغ او برود و برای آمورش با او مشورت کند. پرسیدم:سید علی جان، این عالمی که مأذنه ها دارند وفاتش را اعلام میکنند همان است که می خواستی سراغش بروی؟ نگاهی به من کرد و در حالی که رقیه را در بغلش جابه جا می کرد، با صدایی لرزان و پر از غصه گفت:خدا رحمتش کند؛خودش بود. نمی دانی چقدر شوق داشتم خدمتش برسم و با او مشورت کنم. دیدم مثل ابر بهاری اشکها از صورتش به زمین میچکید.به سید علی گفتم: «می دانم خیلی غصه داری من کنارت هستم و دعا میکنم خدا به حق جد جفتمان راهی پیش پایت بگذارد تا به چیزی که میخواهی برسی نگاهی به گنبد کرد و گفت: «ممنونم رخشنده، بایدحرف آن پیرمرد را آویزه گوشم کنم و سعی کنم خود را به مولا بسپارم.» دقایقی بعد در سکوتی معنادار عازم خانه شدیم سید علی به اتاق کوچک خانه محقرمان رفت و من هم با عجله اشکنه ای بار گذاشتم. وقت نماز بود، نمازم را خواندم و منتظر سید علی شدم؛ اما فهمیدم نمیخواهد بیرون بیاید. سراغش رفتم و دیدم نمازش را خوانده و در حال سجده است.نزدیک به یک ساعت و نیم در سجده بود و اشک می ریخت.دیدم صدای در می آید. خدایا! که میتوانست باشد؟ ما در این شهر آشنایی دیدم صدای در می آید. خدایا! که میتوانست باشد؟ ما در این شهر آشنایی نداشتیم؛ آن هم عصر و حوالی غروب. سید علی فرز و چابک از جا بلند شد و به سمت در چوبی بیرونی خانه رفت. چند لحظه ای نگذشت که دیدم سراسیمه آمد و با چهره ای که خوشحالی از آن لبریز بود گفت: «رخشنده سادات ممکن است چند دقیقه ای با بچه ها داخل اتاق بروی؟ برایم مهمان آمده است... ادامه دارد... 🔖قسمت چهارم 👈قسمت پنجم 📚 برای رفتن به پارت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍀🍀🍀🍀 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
به نظر شما کدام یک از مطالب کانال بهتر است آن را به ما معرفی کنید ☺️ منتظر پیشنهادات و انتقادات صمیمانه شما هستیم آیدی جهت ارتباط @fadaye_hosein
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 تلاوت تحدیر () 🍃 💐 هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج) ⏲ در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید. 🍀🍀🍀🍀 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran