eitaa logo
قرارگاه منتظران
492 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
69 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطواراً» (نوح : ۱۳) {سید علی قاضی} به کلماتش که همچون آبشاری از جنس نور سرازیر می شد. از عمق جان گوش می دادم. او ادامه داد: «دیدن خود از نخستین قدمهای تجرد در انسان است. انسان اگر این توجهات و این مراقبات را ادامه دهد به عالم بعد از عالم تجرد برزخی وارد خواهد شد و خود را در آنجا به شکل نورانی با عالمی بدون شکل و تعین خواهد یافت. متوجه کلامش بودم و میدانستم که استاد وقتی خبر از مرتبه بعد می دهد. یعنی اگر مجاهدات را ادامه دهی به آن نقطه خواهی رسید قندش را در چایی زد و گفت در این احوالات برزخی ممکن است آن قدر توجه انسان به من خویش غالب شود. که مدتی حتی بدن خویش را گم کند و نداند که او کجاست. اصالت با روح انسان و حقیقت من انسان است و در واقع این بدن صرفاً ابزاری است که برای تصرف در دنیا از آن بهره می برد. امیرالمؤمنین علی فرمودند: «من عرف نفسه تجرده توجه به من حقیقی و یافتن او و فهم اینکه اصالت با این من است. انسان را مجرد از زمان و مکان می کند. در این مقاطع برای خیلیها قدرت طی الارض یا احاطه بر افکار دیگران حاصل می شود اما همان طور که بهتر میدانی اینها مقصد نیست و نقل و نبات این راه است. مهم این است که انسان وقتی خود را در عالم مثال یا همان برزخ یافت، کمر همت ببندد برای عالم عقل و روح که در مرتبه بالاتری قرار دارند. با دقت به کلام پررمز و رازش گوش میدادم گفت: «یادم می آید که روزی در جایی استراحت می کردم ناگهان کسی مرا بیدار کرد و گفت: اگر می خواهی نور اسفهبدیه را تماشا کنی، از جای برخیز وقتی چشم گشودم دیدم نوری بی حد و اندازه، مشرق و مغرب عالم را فرا گرفته است. این همان مرحله تجلی نفس در عالم عقل و روح است. همان طور که تجلی نفس در عالم برزخ گاهی به شکل صورت بدن مادی انسان رخ می دهد. در عالم عقلانی به شکل نورانی جلوه میکند. پس از آن، تازه آغاز مجاهدات سالکان حقیقی است که از عوالم نفسانی خارج شوند و کمر همت ببندند برای ورود به عوالم توحیدی و تا پیش از عوالم توحیدی و دخول در آنها، انسان هنوز در میان کسانی قرار دارد که شرک خفی در وجودشان باقی است.» متوجه کلامش بودم و با اینکه رگه هایی از مراتب عالی تر را مشاهده کرده بودم با به رقت گوش میدادم که طبق دستورات مکتب ملا حسینقلی همدانی بتوانم این راه را طی کنم. سید احمد قند را در دهانش گذاشت و چایی را برداشت و با نگاهی پر از محبت گفت: «چایی تان سید علی چایی را برداشتم و بر لب گذاشتم سید احمد گفت: راه توحید، راه صبوری و گدایی و شکستگی و مجاهده است. ان شاء الله در این مسیر دست خداوند پشت سر شماست .» سید احمد پس از گفت و گوها و توصیه هایی دستورات مراحل آتی را القا نمود؛ اینکه چگونه باید به نفس توجه کنم تا از این کثرات و توجهات دنیوی و برزخی خارج شوم سید احمد روی این موضوع تأکید مضاعف داشت که این راه فقط و فقط با مراقبه به نتیجه میرسد. اگر انسان مراقبه نداشته باشد ممکن است این دستورات را از استادی بگیرد اما فقط و فقط سیری خیالی کند و دریچه های شهود حقیقی به روی او باز نشود پس از آن با مهر و محبتی فراموش نشدنی، مرا در آغوش گرفت و با لحنی خاص گفت خدا به همراهت سید علی در امتداد این سفر امتحانی سخت در پیش داری ان شاء الله که دست ولایت امیر مؤمنان علی پشت سرت باشد تا ازاین امتحان هم سربلند بیرون بیایی نمی دانستم منظور او چیست و تصور میکردم منظورش همان قاعده همیشگیآمادگی برای ابتلا و امتحان در سیر الی الله است. مدتی نگذشت که فهمیدم جلال جبروتي خداوند علی اعلی شرابی تلخ و مردافکن برایم تدارک دیده است که توجهم را از خود به حقایق آسمانی و اسما و صفات خویش جلب کند بی ابتلائات، روزگار دنیایی انسان بدون توجه عمیق به حقیقت هستی ناپخته و بی ثمر سپری خواهد شد. خداوند خود مربی بود و دست قدرت و اقتدار او مرا از خویش منسلخ و به سمت توحید میکشاند... ادامه دارد... 🔖 قسمت: بیست و ششم 👈قسمت : بیست و هفتم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍃🍃🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋❤️ یادِ تـــو؛ ابر بهاری‌ست! که بر چشمانم می‌بارد... و هر قطره‌اش،‌ قلبم را پُر از شکوفه می‌کند! وقتی بیایی... فصلِ دنیا؛ همیشه بهار می‌شود! ‌ سلام زیباترین بهار 🌸🦋 @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃 🍃 همه هست آرزویم ؛ 🍃 که ببینم از تو ، رویی ... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹 برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، صلواتی قرائت بفرمایید 🍃🍃🍃🍃🍃 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️‌همسرتان را محدود به خود نکنید. 🔺متاسفانه برخی خانم‌ها فکر می‌‌کنند زندگی مشترک یعنی زندگی کردن مثل دوقلوهای به هم چسبیده. آنها انتظار دارند همسرشان از همان لحظه‌ای که از محل کارش خارج می‌‌شود، دربست در اختیار‌شان باشد و با این کار عشقش را به زندگی مشترک ثابت کند. 🔻خود این خانم‌ها هم زندگی‌شان را محدود به همسرشان می‌‌کنند و چون از همه فرصت‌‌ها و خواسته‌هایشان می‌‌گذرند، چنین انتظاری را از همسرشان هم دارند. اما واقعیت این است که کسی از آنها نخواسته از فرصت‌هایشان بگذرند. 🔺یک مرد معمولی، دوست دارد همسرش یک زندگی عادی و همچنین دوستانی داشته باشد که گاهی با آنها وقت بگذراند. گاهی به تنهایی احتیاج داشته باشد و به فکر آینده و پیشرفتش هم باشد. یک مرد معمولی خودش هم به همین شیوه زندگی می‌‌کند و اگر کسی انتظاری جز این داشته باشد، خیلی زود با او به مشکل برمی‌خورد. ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
📚 📕 🍃📚🍃 ✍️ نویسنده:اکرم اسلامی 📝 ناشر: حماسه یاران 🍃📚🍃 📙 معرفی کتاب: در این کتاب تصویری کوتاه و مختصراما پر معنا از یک عمر زندگی و فرمانبری و ولایت‌پذیری زنی را می‌خوانید که فرزندش را فدای پابرجا ماندن و استقلال این سرزمین نمود و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد. اشرف السادات منتظری مادر شهید محمد معماریان که عاشقانه و خالصانه برای فرزندان این سرزمین از جان و دل مایه می‌گذاشت. 🍃📚🍃 ✂️بریده ای از کتاب: یک‌وقت هست آدم با خانوادهٔ شوهرش مشکلی ندارد و فقط رفت‌وآمد می‌کند، یک‌وقت هست که با خانوادهٔ شوهرش صمیمی می‌شود، خودمانی و خانه‌یکی؛ محبتشان را به دل می‌گیرد. ما این شکلی بودیم. من هرچه ازشان دیدم، خوبی و صمیمیت بود. همراه دوتا جاری دیگرم و مادرشوهرمان توی یک خانه زندگی می‌کردیم. روزمان تا آمدن مردها، دور هم می‌گذشت... 🍃🍃🍃🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« وَ مَنْ يَخْرُجُ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللهِ (النساء /١٠٠) {رخشنده سادات } با سید علی کاروانی را به راه انداخته بودیم و مدتی بود که پس از طی کردن مسیر بین نجف تا مکه به این شهر مقدس رسیده بودیم کاروانی متشکل از افرادی مختلف که عرب و ایرانی در آن حاضر بودند.رقیه و فاطمه و زینب دیگر بزرگ شده بودند و کم کم وقت شوهر کردن دختر بزرگ تر بود. سید مهدی هم که نزدیک به ده سال داشت کنار پدرش مثل یک مرد کوچک راه می رفت. آن زمانها وقتی کسی عازم بیت الله الحرام میشد رفت و برگشتش نزدیک به یک سال طول میکشید کمی قبل از سفر حج متوجه شدم که باردارم تمام این راه را در حالی طی کردم که انتظار به دنیا آمدن پنجمین فرزندم را داشتم و سید علی هم نگران احوالم بود. در مرز عراق و عربستان اجازه ورود به کاروان نمی دادند؛اما قریحه شاعری سید علی دوباره به دادمان رسید مثل وقتی که در کنار مرزهای عثمانی به کاروانمان اجازه ورود نمی دادند و سید علی برای حسن علی خان کروسی شعری سرود و در آن مدح زیارت عتبات را نمود و برای او فرستاد و موجب شد کاروان تجار تبریزی بتوانند از مرزهای عثمانی گذر کنند.این بار هم شعری سرود و آن شعر موجب باز شدن راه برایمان شد.وقتی به مکه رسیدیم و وارد مسجد الحرام شدیم خانه ای را دیدم که تمام سال های عمرم را به سوی آن نماز خوانده بودم.دیوار کعبه را با آویزهای سیاه رنگ پوشانده بودند و مردم در گرد آن طواف میکردند.وقتی چشمم به آن افتاد، احساس عجیبی وجودم را در بر گرفت از وقتی سید علی برایم توضیح داد که حقیقت کعبه مقام ولایت امیرالمؤمنین علی است و ما باید گرد مقام ولایت طواف کنیم نگاهم به حج و تمام حقایق نهفته در آن عوض شد. به مدینه رفتیم و شهر رسول الله ﷺ را زیارت کردیم. در کنار قبرستان بقیع و کوچه های بنی هاشم تا توانستم عمق ارتباط قلبی ام را محکم کردم. وقتی نگاهم به درو دیوارهای مدینة الرسول می افتاد که از آن غم مظلومیت صدیقه طاهره در همه جا منتشر شده بود، احساس میکردم نصیبم از این منظره ها در طول زندگانی ام همین یک بار خواهد بود. مشامم را از رایحه ملکوتی مادرم سیده بانوان تمامی جهان و اجداد طاهرینم پر می ساختم. در پرده خیالم آنها را میدیدم که به ما خوشامد میگویند و عنایتی پر از مهر و عطوفت به ما دارند.از مدینه که دوباره به مکه بازگشتیم و آماده حج تمتع می شدیم،کم کم احساس کردم که کودکم می خواهد به دنیا بیاید. پس از اعمال حج پسر کوچکم سید محمد تقی را در مکه به دنیا آوردم. پسری که پدر و مادرش اهل تبریز و هم جوار امیر المؤمنین بودند و خودش در شهری به دنیا آمد که سلطان ولایت در آن چشم به این جهان گشود.مدت زیادی در مکه ماندیم تا جایی که هزینه گذران زندگی مان سبب شد مبلغی که ذخیره کرده بودیم رو به اتمام بگذارد. کم کم سختی و رنج دوباره در چهره بچه ها نمایان میشد. سید علی به پسرمان می گفت «مکی» من اصرار داشتم برای برادرم تلگرافی بزند تا قصبات دیگری که در تبریز داشتم بفروشد و مبلغ آن را برایمان بفرستد. پسرم سید محمد تقی کم کم ضعیف و ضعیف تر میشد و بهترین درمان برای او رفتن به مناطق خنک تر عربستان و اتراق در کنار رودخانه های آنجا بود،اما چه کاری می توانستیم انجام دهیم؟اجاره اتاقهایی که در کنار شریعه قرار داشت، برایمان مشکل بود و اجاره اتاقها بیش از شبی سه یا چهار قرآن بود.با اینکه اسباب خوب شدن حال سید محمد تقی وجود داشت اما نمی توانستیم او را به کنار شریعه ببریم.سید علی نامه را نوشت اما از آنجا که این ماجرا زمان زیادی را طلب می کرد تا پول به دستمان برسد روزگار سختی را در مکه و عربستان گذراندیم کم کم احوالم رو به ضعف گذاشته بود و حالم به سوی مریضی شدیدی می رفت. پس از وضع حملی که کرده بودم نتوانسته بودم آن طور که باید به حال قبل بازگردم.آب و هوای عربستان هم با مزاجم سازگار نبود و کم کم حالم و خیم تر می شد.سید علی که اوضاع را این طور دید مبلغی قرض کرد و به سرعت عازم نجف اشرف شدیم.سلامت جسمانی ام روز به روز کمتر میشد و بدنم رو به لاغری گذاشته بود.شیری هم در سینه نداشتم تا به نوزادم بدهم؛درنتیجه او هم حال و روز نامناسبی پیدا کرده بود.سید علی با تمام مشکلات و خنجر برنده تنگدستی که بر پیکرش خراش میکشید،به من با مهربانی می گفت:«بحمد الله علویه خانم به آرزویشان رسیدند و حج را به جا آوردند. از این حرف لذت میبردم، اما ضعف و بد حالی ام مجال خوشحالی را گرفته بود. سید علی هر چه توانست انجام داد. ادامه دارد... 🔖قسمت :بیست و هفتم 👈قسمت:بیست و هشتم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و‌نور شنبتون پرازانرژی مثبت 😍 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیچ میدونید پیام ها و نظرات شما چه قدر به راندمان و روحیه ی ما کمک میکنه؟؟ دمتون گرم بابت نظرات و پیشنهادات دلچسبتون❤️🌺🌺
🔴توقیف کشتی مرتبط با رژیم صهیونیستی در نزدیکی تنگه هرمز 🔹یک رسانه آمریکایی مدعی شد که تفنگداران دریایی، امروز(شنبه) به یکی کشتی در نزدیکی تنگه هرمز حمله کرده‌اند. 🔹 این کشتی که احتمالا با پرچم پرتغالی فعالیت می‌کند، مرتبط با شرکت زودیاک مریتایم مستقر در لندن است که یک میلیاردر اسراییلی به نام «ایال اُفر» مالکیت آن را بر عهده دارد. ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📕 📚 ✍️نویسنده: صادق کرمیار 📝ناشر:کتاب نیستان 📚 📚 معرفی کتاب: نامیرا» داستانی شخصیت محور است؛ رمانی با خرده روایت هایی از تغییر روش، هدف، آرزو و عاقبت آدم ها. این روزگار است که آدم ها را در محک انتخاب شدن و انتخاب کردن می گذارد و نویسنده ی نامیرا فقط تصویرساز صادق این رویدادهاست. نویسنده ی کتاب صادق کرمیار، را به سبک رمان های کلاسیک با شروعی آرام آغاز می کند، تصویرسازی می کند، شخصیت ها را یک به یک وارد داستان می کند، آن ها را معرفی می کند و با داستان پیش می برد. «نامیرا» اسیر اختلاف روایت های تاریخی نشده و البته از عقبه ی تحقیقی درستی بهره برده است. 🍃📚 ✂️برشی از کتاب: ام‌ربیع بر سکوی کنار تنور نشسته بود و گندم در هاون می‌کوبید. لحظه‌ای بعد، دست از کار کشید و رو به پنجره‌ی اتاقی کرد که ربیع و سلیمه با یکدیگر گفت و گو می‌کردند. او تنها ربیع را دید که پشت به پنجره ایستاده بود و سلیمه را ندید که در گوشه‌ی اتاق پای صندوقچه‌ای نشسته بود و لباس‌های ربیع را مرتب می‌کرد. بعد در صندوقچه را گذاشت. ربیع ایستاده بود و در حالی‌که ردا به تن می‌کرد، به سخنان سلیمه گوش می‌داد که می‌گفت: «هر وقت پدرم خشمگین می‌شد، من لباس رزم به تن می‌کردم و او از هیبت پسرانه‌ی من لذت می‌برد و خشمش فروکش می‌کرد. او که شمشیر زنی و اسب سواری به من می‌آموخت، همواره کینه‌ی شامیان را در دلم می‌کاشت. 🍃📚🍃📚 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« وَ مَنْ يَخْرُجُ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللهِ (النساء /١٠٠) {رخشنده سادات } سید علی هر چه توانست انجام داد دوباره به اصرارم تلگرافی به برادرم فرستاد و به او گفت که آب و هوای عربستان به مزاجم نساخته است و باعث شده در بستر بیماری بیفتم سید علی برای برادرم نوشت به روز است که علویه در بستر بیماری است و حال مناسبی ندارد. خدا می داند که در دلش چه میگذشت در حالی که سید محمد تقی را که چند ماهی بیشتر نداشت، در آغوشش گرفته بود و گاهی نگاهی به من میکرد و گاهی به این چند بچه قدونیم قد قلب و دلم برایش میسوخت. احساسی عمیق درون قلبم می گفت کسی که میخواهد راه ولایت امیرالمؤمنین را برود. باید گوشه ای کوچک ولو در مقیاس یک در بی نهایت غصه های او را چشیده باشد. بچه ها دور بسترم می نشستند و گریه میکردند و سید علی هر آنچه از دستش بر می آمد. انجام می داد. طبیب ها آمدند، دکترها آمدند قابله ها آمدند می گفتند ضعف بعد از وضع حمل گرفته است؛ اما گویا روحم عزم سفر داشت. دلم میخواست زیارت امیرالمؤمنین بروم دلم می خواست اگر بناست از این عالم سفر کنم برای آخرین بار او را زیارت کرده باشم. اما دست تقدیر زیارت را به شکلی نصیبم کرد که در تصورم نمی گنجید. عاقبت در بین الطلوعینی پس از اینکه نماز صبح را در بستر و نشسته خواندم مردی را در مقابلم دیدم که چهره ای بسیار زیبا و گیرا داشت. نمی دانستم از کجا وارد خانه شده است. بدون مقدمه گفت: « وقت رفتن است خانم دلهره گرفتم. میخواست مرا کجا ببرد؟ سید علی کجا بود؟ بچه هایم چه می شدند؟ لحظه ای طول نکشید که دیدم سید جلیل القدری با چهره ای که گویا در ازل و ابد به هیبت و زیبایی و عظمت او نیامده باشد بالای بسترم حاضر شد. کم کم چندین نفر در مقابلم ظاهر شدند که از صورت هر کدام نور درخشانی به آسمان متصاعد بود. اتاق چون مرکز کهکشان ها پر از نوری بود که شدت تلألؤ آن چشم را مبهوت خویش می کرد. آن سید جلیل القدر رو به جوان کرد و گفت دختر من را به آرامی قبض روح کن چه صوت شورانگیز و التیام بخشی داشت؛ لب به سخن که می گشود، گویا تمام هستی همراه او مترنم میشدند. زیر لب به آرامی گفتم: اشهد ان لا اله الا الله . اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان علیاً امير المؤمنين و ابنائه المعصومين حجج الله ... قابض الارواح که چهره اش مهربان و متبسم بود دستش را با فاصله ای اندک از بدنم از سمت پایم به سمت سرم کشید و ناگهان خود را دیدم که روی بستر خوابیده ام و چشمانم بسته است. جان داده بودم اما باورم نمیشد که مردن این چنین باشد. شنیده بودم که لحظه مرگ لحظه سختی است؛ اما گویا به لطف توصیه آن سید جليل القدر که صورتش چون خورشید میدرخشید مرگ برایم آسان شده بود. آن سید بزرگوار و آن جمعیت سراسر نور با لبخندی که به لب داشتند جان مرا چنان شیفته میکردند که دیگر برایم مهم نبود که مهلت زندگی دنیایی ام به پایان رسیده است. دیگر میخواستم با آنها باشم و از آنها جدا نشوم. ناگهان آن بزرگوار فرمودند: «دخترم نگران نباش جای پیکر تو در جوار مضجع ماست.» یاد آن شعر امیرالمؤمنین افتادم که سید علی بارها زیر لب تکرار می کرد: «یا حَارٍ هَمْدَانَ مَنْ يَمُتْ يَرْنِي / مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقِ قُبْلاً . درست بود، نسیم آسمانی و تجلی ولایت امیرالمؤمنین ، مهمان کلبه کوچکمان شده بود. در همین احوال بودم که صدای گریه محمد تقی را شنیدم؛ بهانه گرفته بود. به خود که آمدم از آن انوار خبری نبود و من با پیکر بی جانم در اتاق تنها شده بودم. از دردهایی که برایشان در بستر به خودم می پیچیدم، خبری نبود. احساس راحتی و رهایی میکردم و خوشحال بودم برایم واضح شده بود که من بدن نبوده ام و بدن مثل مرکبی بوده که هرگاه خواسته بودم در زندگی دنیوی رفت و آمد کنم، از آن استفاده می کردم. من حقیقت دیگری بودم و حال دیگر علقه ام به آن مرکب و جسم از بین رفته بود و باید مسافر زندگی برزخی خویش میشدم. ادامه دارد... 🔖قسمت:بیست و هشتم 👈قسمت: بیست نهم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
📣 فراخوان دعا برای موفقیت جبهه مقاومت و آزادی قدس: 👇👇👇 بخش‌هایی از دعای امام سجاد (ع) در حق مرزبانان خواستار حمایت از رزمندگان شدند 🔹﴿1﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ حَصِّنْ ثُغُورَ الْمُسْلِمِينَ بِعِزَّتِكَ ، وَ أَيِّدْ حُمَاتَهَا بِقُوَّتِكَ ، وَ أَسْبِغْ عَطَايَاهُمْ مِنْ جِدَتِكَ (1) خدایا! بر محمّد و آلش درود فرست و به عزّتت مرزهای مسلمانان را محکم و استوار ساز و به نیرویت نگهبانان مرزها را توانایی بخش و عطایای آنان را به توانگری‌ات کامل و سرشار کن 🔹﴿2﴾ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ كَثِّرْ عِدَّتَهُمْ ، وَ اشْحَذْ أَسْلِحَتَهُمْ، وَ احْرُسْ حَوْزَتَهُمْ ، وَ امْنَعْ حَوْمَتَهُمْ ، وَ أَلِّفْ جَمْعَهُمْ ، وَ دَبِّرْ أَمْرَهُمْ ، وَ وَاتِرْ بَيْنَ مِيَرِهِمْ ، وَ تَوَحَّدْ بِكِفَايَةِ مُؤَنِهِمْ ، وَ اعْضُدْهُمْ بِالنَّصْرِ ، وَ أَعِنْهُمْ بِالصَّبْرِ، وَ الْطُفْ لَهُمْ فِي الْمَكْرِ (2) خدایا بر محمّد و آلش درود فرست و تعدادشان را بیافزا و سلاحشان را تیز و برّا کن و اطراف و جوانبشان را محکم و نفوذناپذیر ساز و جمعشان را به هم پیوند ده و کارشان را رو به راه کن و آذوقه آنان را پی‌درپی برسان و سختی‌هایشان را به تنهایی کارساز باش و به یاری خود نیرومند ساز و به شکیبایی مددشان ده و آنان را در چاره‌جویی، دقت نظر عنایت کن. ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran