eitaa logo
قرارگاه منتظران
455 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
70 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🔹 قرآن کریم: اى پیامبر، مبادا فراوانى اموال و فرزندان منافقان تو را مجذوب کند، جز این نیست که خدا مى‌خواهد به وسیله اینها در زندگى دنیا عذابشان کند و در حالى که کافرند جانشان برآید. 🔆 توبه/55 ✍🏻 مال و ثروت زیاد همیشه نیست، بلکه گاه عذاب الهی در همین دنیاست که انسان را به می کشاند و از محروم می کند. 🍃🍃🍃🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
🌄 بهانه‌ای برای رشد ✍🏻 عین‌صاد ❞ گاهى ما رفت و آمدها و صلۀ رحم‌هايمان براى خوشى است، نه براى برّ و خوبى و اين دو فرقشان روشن است. بارها گفته‌ام كه خربزه براى مريض خوش است، ولى خوب نيست و دارو براى او خوب است، ولى خوش نيست. چيزهايى براى ما خوش هستند كه خوب نيستند و رشدى در ما نمى‌آورند. صلۀ رحم بايد مبنايى براى زيادتى و رشد ما باشد؛ در نتيجه بايد به نحو برّ (خوبى) باشد نه خوشى: «نَصِلَ أَرْحَامَنَا بِالْبِرِّ». مطلوب اين نيست كه طرف از من خوشش بيايد و تعريف كند و سورش را اين بار چرب‌تر كند، بل كسرى او بايد پر بشود؛ حتى شده مرا زير پايش بگذارد، ولى خودش حركتش را ادامه بدهد. نه اينكه مرا روى سرش بگذارد تا كمرش بشكند! @gharagahemontazeran
📢 هر روز بخوانیم 🔹️امروز؛ صفحه ده قرآن کریم سوره مبارکه البقرة ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: هر روز حتماً قرآن بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند. ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
صفحه ده قرآن کریم.mp3
3.4M
📢 هر روز بخوانیم 🔹️صفحه ده قرآن کریم، سوره مبارکه البقرة با صدای عبدالباسط محمدعبدالصمد بشنوید. ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: هر روز حتماً یک صفحه قرآن بخوانید ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
🕋﷽🕋 🔹إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ 🔸 بى ترديد خدا خود روزى دهنده و صاحب قدرت استوار است 🔸Indeed it is Allah who is the All-provider, Powerful, All-strong 📗سوره ذاریات، آیه 58 🍃🌹🍃 📨 پیام های آیه: 🌹 کسى که خودش رزّاق است، چه نیازى به رزق بندگان دارد. «ما أرید منهم من رزق... ان اللّه هو الرّزاق» 🌹 تمام امکانات و تخصّص‏ها و ابزارها، وسیله و بستر رسیدن به رزق است ولى روزى رسان تنها خداست. «انّ اللّه هو الرّزاق» 🌹 خداوند در توان روزى‏رسانى کمبودى ندارد. «هو الرّزاق ذوالقوّة» 🌹 با گذشت زمان، قدرت روزى رسانى خداوند کمرنگ نمى‏ شود. «المتین» («متین» به معناى ثابت و استوار است) 📚 برگرفته از سخنرانی حجت الاسلام محسن قرائتی در تفسیر سوره ذاریات 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 چاره ی کار همه مردم دنیا...مهدی است... 🔸 ابوبصیر از امام باقر علیه السلام پرسید مقصود از خیر کثیر در آیه و من یؤت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا: و به هر کس حکمت داده شود، به یقین، خیرى فراوان داده شده است(بقره/269) چیست؟ حضرت فرمود: شناخت امام و اجتناب و پرهیز از گناهان بزرگ. کسی که از دنیا برود و بیعت امامی برگردنش نباشد مانند دوران جاهلیت از دنیا رفته و عذر کسی بدون شناخت امام پذیرفته نیست. 📚 اعلام الدین/ص459 🍃🌹🍃 برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، صلواتی قرائت بفرمایید🙏 🍃🌹🍃 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📕 🍃📚 ✍️نویسنده:بهناز ضرابی زاده 📝ناشر:سوره مهر 🍃📚 📕 معرفی کتاب: کتاب «دختر شینا» یکی از آثار سوره مهر با موضوع خاطرات زنان است که با قلمی روان به روایت زندگی قدم خیر محمدی کنعان همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی می‌پردازد. درباره زندگی این شهید فعالیت‌های فرهنگی مختلفی صورت گرفته بود. با توجه به آثار به عمل آمده متوجه شدم، قدم خیر در سن 22 سالگی، همسرش به شهادت رسیده و با وجود 5 فرزند، ازدواج نکرده است و به تنهایی فرزندانش را بزرگ کرد. 📚🍃📚 ✂️ برشی از کتاب: آن شب وقتی مهمان ها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی دانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.» پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود. 📚🍃📚 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (يوسف:١٠) {سید محمد حسین طباطبایی} عصایش را بر زمین میزد و آرام آرام به سمت باب شیخ طوسی حرکت می کرد و در همین حال مشغول صحبت بود. آن موقع نمی دانستم در کنار کسی راه می روم که بعدها در تاریخ، آرزوی بسیاری از مردمان، هم نشینی دقایقی کوتاه با او خواهد بود. خودم را کسی می دانستم؛ دروس حوزه را با قوت خوانده بودم و فلسفه را آن چنان در مشت داشتم که گمان میکردم حتی خود صدرالمتألهین هم اسفار اربعه را به خوبی من متوجه نشده است؛ اما بعدها وقتی بیشتر به او نزدیک شدم خود را در برابر اقیانوس عظیمی از علم و معنویت یافتم و فهمیدم که حتی یک کلمه از اسفار اربعه ملاصدرا را هم نفهمیده ام. حرکت کردیم تا رسیدیم به مقابل باب شیخ طوسی دیدم به سمت دیواری در مقابل در ورودی حرم می رود. مردی زغال فروش با ریشهای جوگندمی و پرپشت آنجا نشسته بود آقا رو به من کرد و گفت آقا محمد حسین، اشکالی ندارد احوال این رفیق قدیمی را بپرسم؟ با احترام و تعجب سرم را تکان دادم و گفتم نه ،آقا هر طور صلاح میدانید. نزدیک رفت و من هم چند قدمی همراهش رفتم و با کمی فاصله ایستادم. سلام گرمی به او کرد و مرد زغال فروش که گویا چشمانش ضعیف و کم سو بود، پیدا بود که تازه متوجه حضور او شده و بسیار از این ملاقات خوشحال بود. با تعجب دیدم که نشست و زغال فروش را در آغوش گرفت و چند دقیقه ای دست او را در دست گرفت و پس احوالپرسی گرمی، سرش را بوسید و از جا بلند شد؛ به سمت من آمد و رو به من گفت: از این مرد از رفقای قدیمی من در نجف است. به رسم رفاقت باید احوالش را می پرسیدم.» با خود فکر کردم که چطور ممکن است عالم بزرگی، آن هم در این درجه از اعتبار،که در تبریز اسم او را به عظمت می برند و مورد احترام است، تا این حد متواضع باشد! پس از آن مدام سؤالی در مقابل چشمانم رژه می رفت: چطور او مثل دیگر عالمان هم سن و سال خودش، اطرافش خلوت است ؟ عجیب تر آنکه فهمیده بودم وقتی کنار و ایستاده ام بعضی از طلبه ها زیر چشمی به من نگاه می کنند، و این موضوع علاوه بر او ام. آنکه تا حدی آزارم میداد سؤالی را در ذهنم ایجاد می کرد: چرا وضعیت سید علی قاضی در نجف این چنین است؟ عمامه کرباس کهنه و قبایی رنگ رو رفته و عبایی سوراخ، و بدون هیچ همراه و مریدی که او را مشایعت کند، و نگاه های سؤال برانگیز اطرافیان همین جا بود که او گفت: «آقا محمد حسین، باید کجا برویم؟ آقا منزل در حویش نزدیکی های مدرسه یزدی است. پس الحمد الله از حرم دور نیستید. بله خدا را شکر چند روزی جست و جو کردیم تا بالاخره خانه ای که برای علویه و بچه مناسب باشد گرفتیم ان شاء الله این توفیق هم جواری برایتان باقی بماند. خیلی ممنونم آقا خدا از دهانتان بشنود. لبخندی زد. ساکت شد و من آرام آرام همراه او به سمت خانه می رفتم. مطمئن بودم اگر قمر السادات بفهمد که سید علی قاضی دارد به خانه مان می آید بسیار خوشحال می شود. بالاخره او شوهر عمه اش بود. در همین احوال که عصازنان پیش می رفت، گفت: «آقا محمد حسن در چه حال است؟ ایشان ازدواج کرده است؟ به نظرم آمد که این سؤال درباره سید محمد حسن چیزی ورای یک سؤال و جواب خانوادگی متعارف است؛ برای همین گفتم نه آقا سید محمد حسن الآن نوزده سال دارد. - شما چند سال دارید؟ بیست و سه سال. خدا رحمت کند پدر و مادرتان را خبر وفاتشان ما را متأثر کرد. ان شاء الله سلامت باشید. لطف و مرحمت شماست. شما فرزند هم دارید؟ بله آقا، یک پسر که اسمش محمد است و حدوداً ده ماه دارد. به پیشانی ام نگاهی انداخت و در سکوتی فرورفت و با حالتی مخصوص گفت: اینجا بارگاهی است که در کنار آن مردان بزرگی تربیت شده اند، آقا محمد حسین اسلام در این عصر احتیاج به عالمانی دارد که صبور عالم اهل معنویت و دارای قلبی محکم برای خدمت به ساحت دین باشند و در این راه به خاطر فقر و بلا پا پس نکشند. آن موقع متوجه نبودم که چرا این کلمات را میگوید اوضاع مالي ما بسیار خوب بود میتوان گفت سلسه ما از سرشناسان و متمولان تبریز بودند و عواید زمین های کشاورزی که در تبریز داشتیم بسیار بیش از مایحتاج زندگی یک طلبه عادی بود. چون بنا بود برایمان از تبریز منفعت زمین های کشاورزی را بفرستند خیالم راحت بود که میتوانم بدون دغدغه به درس و بحثم اشتغال داشته باشم... ادامه دارد... 🔖قسمت: چهل و یکم 👈قسمت چهل و دوم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و رحمت شد وباززنوای دل ما اینه👇👇 من حسینی شده ی دست امام حسنم السلام علی الحسن علیه السلام 😍🦋 السلام علی الحسین علیه السلام 😍🦋 ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 در رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم): 🔸هرکس روزى اى دارد، که به او خواهد رسید و اگر به آن شود، خواهد شد و برایش کافی خواهد بود. و هرکس به آن راضى نباشد، برکت نمی یابد و برایش کفایت نمی کند. 📚اعلام الدین/ص342 📌 رضایت به رزق الهی چند خاصیت دارد: 1️⃣ اینکه باعث آرامش انسان است. 2️⃣ موجب سپاسگزاری است. 3️⃣ باعث برکت بیشتر می شود. 🍃🍃🍃🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
🕋﷽🕋 🔹أَيَحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ 🔸 آيا انسان گمان مى كند كه ما هرگز استخوان هايش را جمع نخواهيم كرد؟ 🔸Does man suppose that We shall not put together his bones? 📗سوره قیامت، آیه 3 🍃🌹🍃 📨 پیام های آیه: 🌹 منکران معاد، بر اساس پندار و خیال به انکار قیامت مى‏پردازند نه استدلال و دلیل و برهان. «أ یحسب الانسان ان لن نجمع عظامه» 🌹 اعضا و جوارح و استخوان‏هاى پوسیده و پراکنده، در قیامت قابل جمع‏آورى است. «نجمع عظامه» 🌹 معاد جسمانى است و در قیامت وجود انسان از استخوانهاى خودش است. «نجمع عظامه» 📚 برگرفته از سخنرانی حجت الاسلام محسن قرائتی در تفسیر سوره قیامت 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي... 🍃 از گناهان توبه کنیم... اگر ظهور حضرت حجت نزدیک باشد باید هر کس خود را برای آن روز مهیا سازد؛ از جمله این که از گناهان توبه کند همین توبه باعث می شود که این همه بلاهایی که بر سر شیعه آمده است که واقعاً بی سابقه است و بلاهای دیگری که تا قبل از ظهور آن حضرت پیش می آید، از سر شیعه رفع و دفع گردد. 🍃📚 📚منبع: بیانات حجت‌الاسلام والمسلمین آیت الله العظمی بهجت (قدس سره) در کتاب حضرت حجت(عج) 🍃🌹🍃 برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف، صلواتی قرائت بفرمایید 🙏 🍃🌹🍃 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📕 🍃📚 ✍️نویسنده: سید مهدی شجاعی 📝ناشر:کتاب نیستان 🍃📚 📕‌ معرفی کتاب: یک روایت عاشقانه، عاطفی و جانسوز برای شبه پیامبر (ع)🥰 کمتر کتابی نوشته شده است که چنین جلوه زیبا و ستودنی از رابطه پدر و پسر، امام و ماموم، مراد و مرید، در حقیقت از حسین(ع) و علی اکبر ترسیم کند..🌼 بیان متفاوت با انتخاب زاویه دید بکر و جدید، و با قلمی غرق در آرایه ها که باعث انتقال ماهرانه احساسات شده است، باعث می شود که تا مجلس آخر اشک از نگاه شما و نگاه شما ازصفحه های کتاب جدا نشود. 🍃📚 ✂️برشی از کتاب: علی، آشکارا سبک‌تر شده بود. من که حامل او بودم و مرکب و مرکوب او، به وضوح این سبکی را در می‌یافتم. پیش از این احساس می‌کردم که علی بر من نشسته است با یک سلسه از حلقه‌های سنگین رنجیر. علی بر من نشسته است با یک سلسله کوه. اگر چه سخت نبود، اگر چه به خاطر علی همه چیز آسان می‌نمود، اما متفاوت بود. اکنون احساس می‌کردم که پرنده‌ای بر من نشسته است به همان بی‌وزنی و سبکبالی. گفت :«بچرخیم» و من از خدا می‌خواستم. و با خود شروع کرد به ترنم این عبارات. ترنمی که آرام آرام، جوهره‌اش بیشتر شد و رنگ رجز به خود گرفت :«اکنون زمین و زمان جان می‌دهد برای جنگیدن. حالیا پرده‌ها کنار رفته است. مصداق‌ها آشکار شده است و حقیقت رخ نموده است. بیایید! پیش بیایید که من عقبگرد نیاموخته‌ام. 📚🍃📚 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قَالُوا أَإِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَذَا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَنْ يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ (يوسف:١٠) {سید محمد حسین طباطبایی} برای اینکه کلامی رد و بدل شده باشد گفتم: «آقا، شما کجا تشریف دارید؟ بسیاری از اوقات در حجره ای در مدرسه هندی ها هستم؛ گهگاهی به جدیده می روم؛ گاهی به کوفه و بعضاً به مناطق دیگر. متوجه شدم که عیالوار است و پس از رخشنده ازدواج کرده. کم کم نزدیک خانه می شدیم. چند لحظه ای رخصت طلبیدم تا موضوع را به قمر السادات بگویم. آقا با لبخندی که گویا از روی لبش کنار نمی رفت، کنار در ایستاد و منتظر شد. به سرعت در آهنی خانه را باز کردم و وارد حیاط شدم قمر السادات را دیدم که محمد را بغل گرفته و دور حوض کوچک حیاط قدم می زند. سراغش رفتم و گفتم: «سلام خانم.» سلام محمد حسین کجا رفتی؟ چقدر دیر کردی مژده بده که مهمان داریم. در حالی که نشانه کنجکاوی در چهره اش پیدا شد گفت: «مهمان؟! ما که اینجاکسی را نداریم! از ته دل قدردان این دختر بودم خدا میداند چقدر دوستش داشتم. از آنجای می دانستم وقتی بفهمد مهمانمان کیست، خوشحال می شود، با عجله گفتم: «شوهر عمه مرحومه ات، سید علی قاضی برادر آقا سید احمد که در تبریز است.» دستش را روی دهانش گذاشت و نخودی خندید و محمد را به من داد و دوید به سمت اتاق تا چادر سر کند. بالاخره چون فامیل بودند، باید به ایشان سلام می کرد. در حالی که محمد انگشت کوچکش را لای ریشهایم بالا و پایین می کرد، به سمت در خانه رفتم و گفتم: «آقا بفرمایید. صورتش را برگرداند؛ محمد را دید و گفت: «به به این سید کوچک همان آقازاده است؟ - بله آقا، دست بوس شماست. دستی به سر محمد کشید و نگاهی به چهره او کرد و گفت: «مزاحم نباشم، آقا سید محمد حسین؟ نه آقا شما مراحمید تنها آشنایی که ما در این شهر داریم شمایید. عصایش را از ورودی در داخل گذاشت و گفت: آشنای شما اینجا امیرالمؤمنین است. ان شاء الله سالها زیر سایه ایشان خواهید بود. از ته دل خوشحال بودم که در اولین روزهای ورودمان به نجف امیرالمؤمنین هم نشینی با چنین مردی را در سفره روزی مان قرار داده است. گفتم: «آقا، ما زیر سایه امیرالمؤمنین الله هستیم بحمد الله از اینکه اینجا آشنایی مثل شما پیدا کرده ایم خوشحالیم. با زیرکی گفت:پشیمان میشوید ،خندیدم و گفتم: «اختیار دارید. نفرمایید.» عصازنان از دالان خانه وارد شد و گفت: یا الله ...،سلام علیکم؛ قمر السادات که چادر به سر در پاشنه خانه ایستاده بود تا چشمش به آقا افتاد آقا که سرش پایین بود گفت: سلام علیکم دختر عمو رسیدن به خیر ،قمر السادات گفت: «آقا، قدم رنجه فرمودید ما را خوشحال کردید تشریف آوردید. جلو رفتم و او را به داخل خانه راهنمایی کردم اما گفت: «آقا محمد حسین روی همین تخت کنار حوض مینشینیم. شما مسافر بوده اید؛ بهتر است من داخل نیایم با اینکه خیلی دلم میخواست داخل خانه برویم احساس کردم این طور راحت تر است. محمد را از این دستم به آن دست دادم و گفتم: «بله آقا، هر چه شما بفرمایید.» عصازنان به سمت تخت کنار دیوار در مقابل حوض رفت و گفت: «اجازه هست؟» قمر السادات گفت: «اختیار دارید. بفرمایید داخل همین جا خوب است دختر عمو مزاحمتان نمیشوم آمدم دقایقی خدمتتان خوشامد بگویم و رفع زحمت کنم. اختیار دارید شوهر عمه خدا رحمت کند عمه ام رخشنده خانم را ما که ایشان را ندیده ایم؛ اما اوصاف شما و ایشان را از اهالی تبریز بسیار شنیده ایم. خداوند اموات شما را رحمت کند. علویه گردن من حق بسیاری دارد. قمر السادات که گویا دلش سوخته بود که آقا را یاد رخشنده سادات انداخته گفت:خدا رحمتشان کند آقا بفرمایید بنشینید. سپس به اندرونی رفت و مشغول درست کردن چایی شد. آقا عصایش را کنار دستش گذاشت و به آرامی نشست و در حالی که چیزی زیر لب می خواند در سکوت فرورفت من هم روی تخت کنارش نشستم و گفتم: «خیلی خوش آمدید. خیلی ممنونم آقا سید محمد حسین جای اخوی تان خالی است. دیدم که انگار توجه ویژه ای به سید محمد حسن دارد. گفتم: «اگر اجازه بفرمایید. با اخوی در همان مدرسه هندی که فرمودید، خدمتتان برسیم. بله تشریف بیاورید مشتاق زیارت ایشان هم هستم. - شما محبت دارید آقا. اختیار دارید. چه خبر از امورات درسی در تبریز؟ در حالی که محمد را از این پا به آن پا می نشاندم گفتم: «آقا با محمد حسن سطوح را در تبریز در مدرسه طالبیه به تمام کردیم و از آنجا که درس خارج در تبریز نیست عازم نجف اشرف شدیم. کار درستی کردید اینجا زیر سایه امن امیرالمؤمنین. هستید... ادامه دارد... 🔖قسمت: چهل و دوم 👈قسمت چهل و سوم 📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب روی لینک👈 قسمت_اول بزنید. 🍃 🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷 (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran