دوستان مهربان_صدای اصلی_235812-mc.mp3
9.72M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 دوستان مهربان
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🎲🎲آموزش فصل ها🎲🎲
ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ ﻭ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ﻭ ﺧﺮﺩﺍﺩ
ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺑﻬﺎﺭﻩ ، ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺑﻬﺎﺭﻩ ،
هم ﺳﺮﺩﻩ ، هم ﮔﺮﻣﻪ
ﺗﯿﺮ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﺩ ﻭ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭ
ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮔﺮﻡ ﮔﺮﻡ ، ﮔﺮﻡ ﮔﺮﻡ
ﻣﻬﺮ ﻭ ﺁﺑﺎﻥ ﻭ ﺁﺫﺭ
ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﭘﺎﯾﯿﺰﻩ ، ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﭘﺎﯾﯿﺰﻩ ،
هم ﺳﺮﺩﻩ ، هم ﮔﺮﻣﻪ
ﺩﯼ ﻭ ﺑﻬﻤﻦ ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺪ
ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ، ﺳﻪ ﻣﺎﻩ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ، ﺳﺮﺩ ﺳﺮﺩ ، ﺳﺮﺩ ﺳﺮﺩ
#شعر_آموزشی
🎲
🎲🎲
🎲🎲🎲
🎲🎲🎲🎲
🎲🎲🎲🎲🎲
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
✨🕋پسر با ادب🕋✨
یکی از روزهای خوب خدا،امام صادق(ع)دوستانش را به مهمانی دعوت کرده بود.«عماربن حیان» هم در بین آنها بود.عمار به دوستش گفت:چه روز خوبی است.ما چقدر خوش بختیم که مهمان امام صادق(ع)هستیم.کاش پسرم اسماعیل را هم با خودم می آوردم.او خیلی امام را دوست دارد.جایش در اینجا خالی است.امام صادق(ع)با یک سینی میوه به اتاق آمد.سینی را جلوی آنها گذاشت و در کنارشان نشست.عمار رو به امام صادق(ع)کرد و گفت:«می خواستم اسماعیل را بیاورم.او پسر آرام و با ادبی است و خیلی شما را دوست دارد.به من هم خیلی نیکی می کند.» امام صادق(ع)با همان لبخند به سخنان عمار گوش کرد و گفت:«من هم پسرت اسماعیل را دوست داشتم اما حالا که گفتی به تو نیکی می کند او را بیشتر از قبل دوست دارم.
#حکایت
🕋
✨🕋
🕋✨🕋
✨🕋✨🕋
🕋✨🕋✨🕋
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فیلو_صدای اصلی_235794-mc.mp3
9.28M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 فیلو
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💫🌬قاصدک💫🌬
اتل متل قاصدک
مهمون گرد و کوچک
پر زد و قل قل اومد
آروم و خوشگل اومد
نشست کنار کفشم
رو دامن بنفشم
گرفتمش تو دستم
دستمو من نبستم
رفت و دوباره قل خورد
آرزوی منو برد
#شعر
💫
🌬💫
💫🌬💫
🌬💫🌬💫
💫🌬💫🌬💫
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🐚🦀خرچنگ کوچولو🦀🐚
خرچنگ بزرگه به خرچنگ کوچولو گفت: « بگیر بخواب عزیزم!»
خرچنگ کوچولو گفت: « حوصله خُر قُلُپ کردن ندارم. تازه، کی سر ظهر می خوابد که من بخوابم؟»
خرچنگ بزرگه رفت زیر صدفی و خیلی زود صدای خُر قُلُپ کردنش پیچید توی اقیانوس.
خرچنگ کوچولو آرام صدا زد: « خرچنگ بزرگه! »
اما وقتی صدایی از خرچنگ بزرگه در نیامد، راهش را گرفت و کج کج از خرچنگ بزرگه دور شد.
رفت و رفت تا به صخره بزرگ رسید. بعد یکی از چنگک ها را گذاشت توی دهنش و یک سوت بلند زد.
میگو کوچولو سرش را از پشت شکاف صخره بزرگ درآورد و با گریه گفت: « مامانم نمی گذارد بیایم.»
خرچنگ کوچو صدایی شنید؛ اما فقط یک سایه دید. انگار سایه داشت تعقیبش می کرد.
دوباره کج کج رفت سراغ بقیه دوستانش، سفره ماهی، اسب دریایی و دلقک ماهی؛ اما هیچ کس با او نیامد. حرف همه شبیه هم بود: « مامانم نمی گذارد.»
تصمیم گرفت خودش تنهایی برود. وقتی رسید، آرام خودش را پشت مرجان ها قایم کرد. بعد سرک کشید. چیز عجیب بزرگی رو کف اقیانوس پهن شده بود؛ چیزی که با همه چیزهایی که دیده بود، فرق داشت. چند بار با چنگک به غریبه بزرگ زد و بعد آرام رفت و زیر آن خزید.
طولی نکشید که چنگک هایش لای نخ های محکم غریبه بزرگ گیر کرد.
وقتی دید کاری نمی تواند بکند با گریه داد زد: « مامان! مامان! » خرچنگ بزرگه فوری از پشت مرجان ها بیرون آمد و گفت: « نترس عزیزم! من این جا هستم. اصلاً ناراحت نباش. الان مامان نجاتت می دهد.»
#قصه
🦀
🐚🦀
🦀🐚🦀
🐚🦀🐚🦀
🦀🐚🦀🐚🦀
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
پسرک مهربان_صدای اصلی_234818-mc.mp3
12.19M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 پسرک مهربان
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
▪️احساساتش را تاييد كنيد
▫️ميدونم عصبانی هستی، ميدونم ناراحتی، ميدونم ترسيدی، ميدونم خسته شدی
▫️به او بياموزيد احساساتش درست است اما رفتار بر پايه آن احساسات صحيح نيست
⚠️به خاطر احساساتت اجازه نداری کسی كتك بزنی،اجازه نداری حرف زشت بزنی...
🔰هزاران قصه و مطلب آموزشی تربیتی و روانشناسی👇👇
🍃🌼🌸🍃
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🙈🙊میمون 🙊🙈
بچه ها این میمونه
یه حیوون شیطونه
دم درازی داره
سرش همش میخاره
وقتی گرسنه باشه
موز و نارگیل غذاشه
#شعر_آموزشی
🙊
🙈🙊
🙊🙈🙊
🙈🙊🙈🙊
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#شعر
﴿پیاده روی اربعین﴾
یک که میگم آماده کن
یه کوله پشتیِ سفر🎒
باید بریم از اینجا ما
کجا بریم خبر خبر📣
دو که میگم زودی بگو
میخوایم بریم به کربلا
میگیم آقا داریم میایم
دوباره باز سمتِ شما
سه که می گم زنگ می زنیم ☎️
به دوستا و به آشناها
میگیم میریم زیارت و
هستیم اونجا یادِ شما
چار که میگم با من بیا
به مرزِ خوبِ با صفا
مرزِ دوتا کشوری که
انگاری نیست از هم جدا
پنج که میگم سلام بده
از دمِ مرز به اون آقا
میخوایم بیایم زیارتت
آقا توان بده به ما
شش که میگم برو نجف
شهر علیِ مرتضی
قدم بذار توو راهِ عشق
عشقِ حسین و کربلا
هفت که میگم با هر قدم
نیت ز راهِ دور بکن
نیت برای فَرَج و
تعجیلِ در ظهور بکن
هشت که میگم تو موکبها
بشین درست سمتِ خدا
بگو خدا با این پاها
میخوام برم کربوبلا
نُه که میگم بگو خدا
تاولِ پاهامو ببین
اگر بودم توو کربلا
بودم یار و یاورِ دین
ده که میگم زودی بیا
عمودِ چارده صفر و هفت
با دیدنِ گنبدِ زرد
خستگیا و غصه رفت
سلام آقایِ مهربون
سلامِ هر پیر و جوون
ممنون که تویِ اربعین
کردی بازم دعوتمون
الهی که باشین شما
تو این مسیر بازم همه
زیارتِ شما باشه
قبول به نزدِ فاطمه
#شعر_کودکانه
#اربعین
🍃🌸🌼🖤🌸🌼🍃
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
📚✏️مداد نق نقو✏️📚
یک مداد بود نق نقو، هر وقت مشق می نوشت می گفت: « وای چه قدر بنویسم. خسته شدم. از بس نوشتم، کمرم درد گرفت. » یک وقت هم می گفت: « چرا بنویسم نوکم کوچولو می شود. » مداد هر روز برای نوشتن یک نقی می زد و از نوشتن فرار می کرد. یک روز از توی دهان خانم جامدادی پرید بیرون. قل خورد و رفت گوشه ی میز گفت: « آخیش راحت شدم من که دیگر نمی نویسم. حالا هر کاری که دلم بخواهد می کنم. » بعد هم رفت و قل خورد از این سر میز و تا آن سر میز و غش غش خندید. فکر کرد که با کی بازی کند، که یک دفعه صدای مداد رنگی را شنید. قل خورد و رفت جلو و گفت: « منم بازی، منم بازی. »
مداد رنگی ها با تعجب به مداد نق نقو نگاه کردند و گفتند: « ما که بازی نمی کنیم، ما فقط داریم توی دفتر نقاشی می کشیم. » مداد نق نقو گفت: « خب منم نقاشی کنم. » مداد رنگی ها گفتند: « تو که مداد رنگی نیستی زود برو ما کار داریم. » بعد هم خندیدند و نقاشی کردند. مداد نق نقو توی دلش ناراحت شد. اما به روی خودش نیاورد و قل خورد و از پیش آن ها رفت آن سر میز.
آن سر میز، پاک کن داشت با مداد تراش حرف می زد. پاک کن را که دید خوش حال شد و گفت: « آهای پاک کن می آیی با هم بازی کنیم؟ »
پاک کن گفت: « چی بازی؟ » مداد نق نقو گفت: « من خط می کشم، تو روی خط ها راه برو. » پاک کن گفت: « باشه اما اگر من روی خط راه بروم که همه را پاک می کنم. » مداد باز هم نارحت شد. هیچی نگفت. مدادتراش که ایستاده بود و به حرف آن ها گوش می کرد، بلند گفت: « مداد جان، وایستا خودم با تو بازی می کنم. »
مداد قل خورد پیش مداد تراش. گفت: « راست می گویی با من بازی می کنی؟ » مداد تراش کفت: « معلومه که بازی می کنم. اما اول بگذار یک کم تو را بتراشم تا نوکت تیز شود بعد هم می آیم و با تو بازی می کنم. » مداد نق نقو تا این را شنید جیغی کشید و قل خورد، فرار کرد و رفت پیش جا مدادی قایم شد. مداد نق نقو قلبش تند تند می زد خیلی ترسیده بود همان جا نشست و زار زار گریه کرد. خانم جامدادی که همه چیز را دیده بود گفت: « عزیزم گریه نکن. » مداد گفت: « منو ببخش، من بی اجازه رفتم بیرون. » خانم جامدادی لبحندی زد و گفت: « بدو که دفتر کوچولو منتظر تو است. »
مداد نق نقو از آن به بعد هیچ وقت نق نزد.
#قصه
✏️
📚✏️
✏️📚✏️
📚✏️📚✏️
✏️📚✏️📚✏️
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
سنجاب کوچولو_صدای اصلی_50762-mc-mc.mp3
13.36M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌸 سنجاب کوچولو
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4