eitaa logo
قصه های کودکانه
34.8هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
918 ویدیو
330 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
کتابخانه‌ ی فامیلی_صدای اصلی_446192-mc.mp3
9.45M
🌼عنوان قصه: کتابخانه ی فامیلی 🌸«هدی» و «عزیزجون» مشغول صحبت کردن باهم‌دیگه‌ هستن. اونا درباره‌ی اینکه نباید زباله‌ها رو توی خیابون بریزن باهم حرف می‌زنن. عزیزجون می‌گن برای اینکه کاری فرهنگ‌سازی بشه، باید اول از خودمون شروع کنیم... 🌸این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد می‌ده که خداوند در قرآن کریم به ما سفارش کرده‌اند برای تاثیرگذاری درست هر کار صحیحی اول از خود، خانواده و اقواممون شروع کنیم. 🍃 در این قسمت از برنامه‌ی «یک آیه، یک قصه» عزیزجون به آیه‌ی ۲۱۴ سوره‌ی مبارکه‌ی «الشعراء» اشاره می کنن. 🌼خداوند در این آیه‌ می‌فرماید: «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ.» ﻣﺄﻣﻮﺭﻳﺖ ﻋﻠﻨﻲ‌ﺍﺕ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﻳﺸﺎﻥ ﻧﺰﺩﻳﻜﺖ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﻦ 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
دست به دامن خدا که می‌شوم … چیزی آهسته درونم به صدا می‌آید که: نترس!از باختن تا ساختن دوباره فاصله‌ای نیست... Take refuge in God, and a voice will resonate in your heart "Don't be afraid!There is no long distance between loss and success." 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💈🔮 حساب و نقاشی 🔮💈 یک هشت و یک هفت یک هفت و یک هشت شد رشته‌ی کوه پایین آن، دشت یک صفر گنده بالای آنهاست خورشید زردی است پرنور و زیباست گل ، پنج تا پنج خانه ، دو با یک شکل درخت است پنج و دو تا یک پایین آنها رودی پر آب است نقاشی من درس حساب است ! 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼حضرت ایوب حضرت ایوب پیامبر بود و به همه کمک می‌کرد.او مرد ثروتمندی بود و گوسفندهای زیادی داشت و دانه‌های گندم زیادی در انبار خود داشت. مزرعه‌ها و باغ‌هایش پر از میوه و سبزی بود. حضرت ایوب با این که همه چیز داشت و پولدار بود اما بسیار مهربان بود و به فقیرها کمک می‌کرد و یتیم‌ها را خیلی دوست داشت. یک روز وقتی حضرت ایوب داشت خدا را عبادت می‌کرد،شیطان که اصلا حضرت ایوب را دوست نداشت آمد و گفت: -ای ایوب از این که این قدر خدا را عبادت کردی خسته نشدی؟ حضرت ایوب خندید و گفت: -تو جواب سوالت را می‌دونی پس چرا می‌پرسی! اما باز هم برات می‌گم، ای شیطان اگه سال‌های سال باشه من هنوز هم خدای بزرگ رو می‌پرستم و خدا را دوست دارم. شیطان خندید و گفت: -ایوب خودت خوب می‌دونی که چرا خدا را عبادت می‌کنی و این قدر دوستش داری، می‌خوایی بهت بگم چرا؟ حضرت ایوب گفت: -من خوشم نمی یاد با تو حرف بزنم و ازت بدم می‌یاد. شیطان گفت: -تو سال‌های سال خدا را عبادت کردی.اما همه ی این عبادت‌ها دروغه،من می‌دونم که اگه پول و این قدر نعمت نداشتی هیچ وقت خدا را عبادت نمی کردی. حضرت ایوب که واقعا خیلی خدا را دوست داشت.ناراحت و عصبانی شد و گفت: -اصلا این طور نیست.من ایوب پیامبر خدا هستم و هیچ وقت در هیچ شرایطی خدا را ترک نمی کنم. شیطان خندید و رفت. صبح توی بازار،مردی داشت با دوستش حرف می‌زد خنده ای بلند کرد و گفت: -عبادت‌های ایوب همه الکی و از روی دروغه. ... 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿ مُزدِ راستگویی‌ ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 وقتی که‌ راستگو باشی 🌱 دوسِت دارن همیشه 🌸 درِ بهشتِ زیبا 🌱 به رویِ تو وا میشه 🌸🍃 🌸 توو سختیِ قیامت 🌱 خدا خودش قاضیه 🌸 راستگویِ شاد و خندان 🌱 خدا ازش راضیه 🌸🔸 🌸 راستگو با حرفِ راستش 🌱 بهشتو آفریده 🌸 با دستِ خود توو دنیا 🌱 گُلِ بهشتو چیده 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
میخوام سفید بشم_صدای اصلی_56595-mc.mp3
12.46M
🌃 🌸می‌خوام سفید بشم 🐻 خرس قهوه ایی در جنگلی زندگی میکرد یک روز خرس قهوه ایی کاغذی را پیدا کرد خرس قهوه ایی روی کاغذ یک خرس سفید دید و با خودش گفت باید خودم را حسابی تمیز کنم که سفید بشوم و تصمیم گرفت هر روز خودش را بشوید. 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿ اِنّما المؤمنونَ اِخوَة ﴾ 💚ما مؤمنانِ عالَم 💚باهم‌برادرهستیم 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 مؤمن و برادر وار 🌱 یکدلیم و یکدستیم 🌸 در دفاعِ از اسلام 🌱 یارِ یکدِگر هستیم 🌸🍃 🌸 ما به فکرِ یاریِ 🌱 مردمِ فلسطینیم 🌸 فکرِ مسجدُالاَقصیٰ 🌱 قبله‌یِ نخستینیم 🌸🔸 🌸 ظلمِ صهیونیست امروز 🌱 گرچه خانمان سوزست 🌸 غزه‌یِ مقاوم باز 🌱 چون همیشه پیروزست 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
#قصه_های_پیامبران 🌼حضرت ایوب #قسمت_اول حضرت ایوب پیامبر بود و به همه کمک می‌کرد.او مرد ثروتمندی
🌼حضرت ایوب علیه السلام دوستش تعجب کرد و گفت: -چرا این حرف را می‌زنی؟ آن مرد جواب داد: -به خاطر این که ایوب خیلی پولداره، من هم اگه این قدر گله ی گوسفند و گاو و شتر و این قدر باغ و میوه داشتم همیشه خدا را شکر می‌کردم. ایوب به همه ی ما دروغ می‌گه. شیطان آن مرد را فریب داده بود و حالا او داشت دوستش را فریب می‌داد. دوستش فکر کرد و گفت: -همین طوره. ایوب خیلی پولداره و همیشه همه ی نعمت‌ها رو داشته و هیچ مشکلی توی زندگیش نداره برای همین همیشه خدا رو عبادت می‌کنه. فردای همان روز پیرمردی مریض کنار خانه ی حضرت ایوب نشسته بود. حضرت ایوب که داشت از مزرعه اش به خانه بر می‌گشت پیرمرد را دید و به او سلام کرد. پیرمرد با دیدن حضرت ایوب خوشحال شد و گفت: -سلام ای پیامبر خدا. من مدت‌هاست که مریضم و نمی تونم دیگه کار کنم. الان هم به سختی اومدم این جا و پام خیلی درد می‌کنه و زن و بچه ام چیزی برای خوردن ندارن. حضرت ایوب خیلی ناراحت شد و گفت: -بلندشو...بلند شو و بیا داخل خانه... حضرت ایوب به پیرمرد کمک کرد تا به داخل خانه اش بیاید. پیرمرد  وارد خانه ی حضرت ایوب شد و گوشه ای نشست.  حضرت ایوب کنار پیرمرد نشست و در حالی که پاهای پیرمرد را مالش می‌داد گفت: -پس چرا زودتر نیمدی؟ پیرمرد سر پایین انداخت و چیزی نگفت. حضرت ایوب، پسرش را صدا زد و به او گفت: -هر چه نیاز این پیرمرد هست، همراه خودش به خانه اش ببر. پیرمرد خوشحال شد و گفت: -خیلی ممنون، ای پیامبر خدا. وقتی پیرمرد با آن حال مریضش از خانه ی حضرت ایوب رفت. حضرت ایوب از بس ناراحت شده بود گریه کرد و گوشه ای نشست. ... 👈قسمت اول 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸️شعر ﴿ همنشین پاک ﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸 آهای مگس چرا تویی 🌱 با بچه‌ها نامهربون 🌸 با این صدایِ ویز و ویز 🌱 همش میری سراغشون 🌸🔸 🌸 آهای مگس کثیف شدی 🌱 با همنشینی با بَدا 🌸 چرا نمیشینی رو گُل 🌱 میشینی رو زباله‌ها 🌸🍃 🌸 آهای مگس برو دیگه 🌱 نَشین رو سفره‌یِ غذا 🌸‌ به خاطرِ سلامتی 🌱 تو دور بشو از این فضا 🌸🔸 🌸 خودت برو بیرون‌ ازین 🌱 اتاق و هال و مهمونی 🌸 وگر نه پشّه‌کش بیاد 🌱 تو لِه میشی به آسونی 🌸🍃 🌸 میخوای‌ که محترم باشی 🌱 آلودگی رو دور بریز 🌸 شبیهِ زنبورِ عسل 🌱 بشین رو گُلهایِ تمیز 🌸🔸 🌸 زنبورِ خوبِ عسلی 🌱 که رویِ گلها میشینه 🌸 انگار عروس‌ِ خوشکله 🌱 همش داره گل میچینه 🌸🍃 🌸 میخوای‌تو هم‌ عزیز باشی 🌱 همیشه باش پاک و تمیز 🌸 پاکیزه باش مثِ عسل 🌱 بشو شفایِ هر مریض 🌸🔸 🌸 ما بچه‌هایِ خوب اگر 🌱 باشیم با دوستانِ تمیز 🌸 همیشه زندگی میشه 🌱 مثِ عسل خیلی لذیذ 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آینده نگری مامان موشه_صدای اصلی_224842-mc.mp3
11.86M
🌃 🐭آینده نگری مامان موشه روزهای آخر تابستان بود و گرما کم کم داشت تمام می شد. مامان موشه با سختی بسیار تعداد زیادی چوب برای فصل سرما فراهم کرده و آنها را پشت لانه شان گذاشته بود. بچه موش ها برای بازی کردن پشت لانه می رفتند و از اینکه آنجا پر از چوب شده بود... 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید. 🌸این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان «آینده نگری» را می آموزد. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
با بیان جملاتی چون به داشتن گلی مثل تو میبالم از داشتن تو راضی هستم به تو افتخار میکنم ویا باگفتن عبارات محبت آمیزی نظیر عزیزم امیدم دخترم پسرم احساس تعلق داشتن رابه کودک انتقال دهید. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐰🍃اسم های قشنگ🍃🐰 هیچ کس یادش نبود که اولین بار چه کسی این کار زشت را انجام داده بود. البته خرگوش کوچولو فکر می کرد که اولین بار این پیشی بود که وقتی فیل کوچولو می خواست با او شوخی کند و یک کم آب با خرطومش روی آن پاشید. پیشی که اصلا از این کار خوشش نیامده بود به او گفت دماغ دراز. شاید هم اولین بار هاپ هاپو بود که وقتی جلوی لانه شان خوابیده و مار کوچولو از روی پایش رد شد او یک دفعه از خواب پرید و بهش گفت بی دست و پا. یا شاید اولین بار سنجاب کوچولو بود که این کار را به بقیه یاد داد، وقتی که توی بازی قایم باشک با راسو دعوایش شد و به او گفت: بو گندو....نه.......نه.......... اولین بار الاغ کوچولو بود که وقتی کلاغک پاک کن اش را با پنیر اشتباه گرفت و یک گاز به آن زد به کلاغ گفت: سیاه خنگ. اصلا مهم نیست که اولین بار چه کسی این کار زشت را انجام داد، مهم این بود که حالا همه بچه ها دوستانشان را با اسم های جدید صدا می زدند و اولین بار فکر می کنم خانم راسو بود که متوجه این موضوع شد وقتی که فیل کوچولو توی کوچه بلند داد زد و به بچه نازنین خانم راسو گفت: بوگندو جان تا فردا خداحافظ یا شاید هم آقای زرافه اولین کسی بود که متوجه این کار زشت شد، وقتی که تلفن خانه شان زنگ زد و او گوشی تلفن را برداشت و تا گفت بفرمایید، موش موشک از آن طرف خط گفت: می تونم با گردن دراز صحبت کنم. شاید هم اولین بار داداش کلاغ متوجه این موضوع شد، وقتی که سنجاب کوچولو او را با داداش دوقلویش اشتباه گرفت و بهش گفت: سیاه یه دونه گردو بهم می دی؟ .....نه....نه..... مطمئنم اولین بار خانم لک لک معلم بچه ها بود که متوجه این قضیه شد، وقتی که وارد کلاس شد و چشمش به تخته سیاه افتاد و دید که در قسمت خوب ها نوشته شده بود: دماغ دراز و بوگندو و در قسمت بدها نوشته شده بود: بی دست و پا. وقتی با تعجب از مبصر پرسید: این ها چیه که روی تخته نوشتی؟ او با خونسردی جواب داد: اسم های خوب ها و بدهاست خانم. مهم نیست که اولین بار چه کسی متوجه این موضوع شد. مهم این بود که وقتی همه متوجه شدند. آرامش خانواده ها از بین رفت و بچه ها خیلی خیلی خجالت کشیدند و مامان ها خیلی خیلی غصه خوردند. بابا ها خیلی خیلی فکر کردند و دنبال یک راه حل مناسب گشتند. و آخر سر در مهمانی شامی که به مناسبت تولد فیل کوچولو در خانه آقا و خانم فیل برگزار شده بود، آقای جغد شروع کرد به صحبت کردن در مورد توانایی های هر کدام از آن ها.  مثلاً از زبان دراز قورباغه گفت که با کمک آن می تواند غذایش را تهیه کند. و مارمولک کوچولو برای دفاع از خودش دمش را پرتاب می کند. یا این که زرافه با کمک گردن درازش می تواند برگ درختان بلند را بخورد و... بعد از آن فکر می کنم اولین بار سنجاب کوچولو بود که کار زشتش را دیگر تکرار نکرد. از وقتی خواست بگوید دم بریده، یادش افتاد که دم مارمولک برای او چقدر مفید است. سریع گفت: مارمولک جان تراشت را به من قرض می دهی و شاید هم اولین بار کلاغ کوچولو بود که دیگر فیل کوچولو را دماغ دراز صدا نزد، وقتی که ...  مهم این بود که از آن روز به بعد همه همدیگر را با اسم های قشنگ خودشان صدا می زند. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4