eitaa logo
قصه های کودکانه
33.8هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
908 ویدیو
319 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
ساعت جیک جیکی_صدای اصلی_50178-mc.mp3
10.77M
⏰ساعت جیک جیکی 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از قصه های کودکانه
✨🕋كودك خطيب🕋✨ امام حسن (ع) تنها هفت سال داشتند. مادرش فاطمه زهرا (س) او را به مسجد مي­ فرستادند. امام حسن (ع) آنچه را از پيامبر (ص)مي­ شنيدند به خاطر مي ­سپردند و وقتي به خانه باز مي­ گشتند شنيده­ هاي خود را براي مادر بازگو مي ­كردند. در آن روزها هر وقت حضرت علي (ع) به خانه باز مي­ گشتند، مي­ ديدند حضرت زهرا (س) آياتي از قرآن را كه تازه بر پيامبر  (ص) نازل شده بود از حفظ مي­ خواندند. از او مي­ پرسيدند اين آيات و علوم را از كجا آموختي؟حضرت زهرا (س) پاسخ مي­ دادند از پسرم حسن (ع) آموختم. يك روز امام علي (ع) در خانه مخفي شدند تا ببيند پسرشان حسن (ع) چگونه سخنان پيامبر (ص) را براي حضرت زهرا (س) بازگو مي­ كند.امام حسن (ع) طبق معمول وارد خانه شدند تا آنچه از پيامبر (ص) شنيده بودند براي مادر تعريف كنند. ولي اين بار هنگام سخن گفتن زبانشان گير مي­ كرد.حضرت فاطمه  (س) تعجب كردند ولي امام حسن (ع) پرده از راز برداشتند و به مادر گفتند:تعجب نكن!شخص بزرگي سخنم را مي­ شنود از اينرو زبانم گير مي­ كند. در همين لحظه حضرت علي (ع) از مخفيگاه خارج شدند و حسن (ع) را در آغوش گرفته و بوسيدند. 🌸🌼🌸🌼🌸 🎈کانال قصه های کودکانه 👈 عضو شوید @GhesehayeKoodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن جذاب برای کودکان😍 🔥نه به چهارشنبه سوری خطرناک جهت حفظ ایمنی کودکان انتشار دهید 🔸شعر 🔶چارشنبه سوری 💥قدیما‌موقعِ‌چارشنبه‌سوری 🌼میانِ‌ نوجوانان‌ بود‌‌ شوری 💥به شادی بوته آوردندبا‌هم 🔥و آتش‌میزدندش‌با‌صبوری 💥به‌‌نوبت‌روی‌ِآتش‌میپریدند 🔥کجابودانفجاروچشم‌ِکوری 💥ولی‌درعصرِماها‌انفجارست 🔥کنندازاحتیاط‌و‌عقل‌دوری 💥زنندبر رهگذر آسیبِ جدی 🔥شوداورژانس‌‌هم‌حتی‌ضروری 💥به قدری پرخطر باشدکه‌آدم 🔥ندارد جرأتِ چارشنبه سوری 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی درانتشاراین شعر لطفا سهیم باشید.🔶 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک تصمیم نو _صدای اصلی_424064-mc.mp3
9.86M
🌸یک تصمیم نو دخترکوچولویی به اسم هما با مامان و باباش زندگی میکرد. در یکی از روزهای آخر زمستان، وقتی بابای هما از سر کار برگشت.... 👆بهتر است ادامه داستان را بشنوید. کانال قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. این برنامه به مناسبت سال جدید تهیه شده است. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر ﴿ماه رمضان﴾ 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸ما بچه‌هایِ مؤمن 🌱پایانِ ماهِ شعبان 🌸فکرِ هلالِ ماهیم 🌱با عشق و یادِ قرآن 🌼🍃 🌸پیدا که میشود ماه 🌱تبریکمان بلند است 🌸در ماهِ روزه‌ «تقوا» 🌱زیبا و دلپسند است 🌸🍃 🌸گوید خدا دراین ماه 🌱مهمانِ خوبِ ما باش 🌸از بندِ هر خطایی 🌱آزاد و هم رها باش 🌼🍃 🌸قرآن بخوان که ازآن 🌱لذت بری فراوان 🌸هرآیه‌اش ثوابی 🌱دارد چو ختمِ قرآن 🌸🍃 🌸به‌به که فکر و ذهنت 🌱در چشمه سارِ قرآن 🌸پاک‌ است و از توخوشنود 🌱پروردگار رحمان 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر : سلمان آتشی ✨🌷✨🌷✨ تقوا : یعنی خودداری از هرکار زشت و ناپسند ختمِ قرآن : یعنی خواندن تمام قرآن ازآغاز سوره‌ی حمد تا آخر سوره‌ی ناس ✨🌷✨🌷✨ 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃گروه سنی:ب 🌸سه راهزن و صندوقچه   در قدیم فاصله شهرها از هم دور بود و مسافرت از شهری به شهر دیگر، روزها و ماهها طول می کشید،در آن روزها مسافرت کردن همراه با خطر بود خطر گمشدن،گرسنگی و تشنگی، و دزدانی که در کمین مسافران بودند.. به این دزدان، راهزن می گفتند که به مسافران حمله می کردند و اموال آنها را به غارت می بردند و حتی مسافران را می کشتند، سه مرد راهزن با یکدیگر رفیق بودند و دمار از روزگار مسافران در آورده بودند، مخفیگاه آنان در خرابه ای قرار داشت. روزی از روزها در حالیکه سه راهزن در آنجا مشغول کشیدن نقشه ای برای حمله به یک کاروان بودند، قسمتی از دیوار خرابه فرو ریخت و صندوقچه ای پدیدار شد. وقتی آنرا باز کردند از خوشحالی پر در آوردند، چون درون صندوقچه پر از سکه های طلا بود، رفیق اولی گفت: بهتر است یکی از ما به شهر برود و غذائی خوشمزه با نوشیدنی گوارا بخرد و جشنی بپا کنیم، بعد هم سکه ها را تقسیم کنیم.آن دو راهزن دیگر هم، موافقت کردند، یکی از آنها به راه افتاد و به شهر رفت، در تمام راه فکرهای مختلفی به ذهنش رسید.. پیش خودش فکر کرد چقدر خوب می شد اگر به تنهائی صاحب همه سکه ها می شد، و این قدر این فکر در او قدرت پیدا کرد که تصمیم به قتل دو دوست خود گرفت برای همین مقداری سم خرید و آنرا درون نوشیدنی ریخت.حال بشنوید از آن دو رفیق، آن دو راهزن هم دچار وسوسه های شیطان شدند و تصمیم گرفتند تا آن دوست خود را بکشند تا سهمشان از طلاها بیشتر شود، رفیقی که به شهر رفته بود، با خوردنی و نوشیدنی برگشت، اضطراب در چهره اش هویدا بود ولی چون دو رفیق دیگر هم همین حال را داشتند، متوجه موضوع نشدند. دو رفیق پریدند و گلوی دوستشان را گرفتند و فشار دادند، مرد زیر دست آنها تقلا می کرد ولی فایده ای نداشت، دو راهزن بعد از کشتن دوست خود، به پیکر او نگاهی کردند،یکی گفت: از گرسنگی و تشنگی دیگر طاقت هیچ کاری را ندارم و نشست، سبد غذا را جلوی خود کشید و مشغول خوردن شد، دیگری هم به او پیوست. بعد از خوردن غذا درکوزه نوشیدنی را باز کردند ولیوان هایشان را پر کردند و یک جرعه آنرا سرکشیدند...هنوز ساعتی نگذشت که اولی گفت:دلم دارد می سوزد، دومی گفت: حال منم خوب نیست، نمی دانم چه بلائی سرم آمده است. اولی سیاه شده بود،به پشت خوابید تا شاید دردش کمتر شود و در حالی که به آسمان نگاه می کرد همه چیز سیاه شد، دومی هم که رمقی نداشت بر شکمش چنگ زد و پلکهایش بسته شد، و به این ترتیب مسافران از شر این راهزنان خلاصی یافتند. بله...،حرص و طمع، چشم عقل را کور می کند. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌺شعر 💥🔥چارشنبه سوری کوچولوها شنیدید سه شنبه شب دمِ عید یه رسمیه همیشه آتشی برپا میشه این رسم ازون قدیما مونده هنوز تا حالا اما شده چه جانسوز چارشنبه سوری امروز هیزم و نفت و آتیش کم خطره خداییش خطر تو اون ترقه‌س میزنه صدمه بر دس یه ضربه و یه تقه که خورد به اون ترقه میشه شبیهِ یک بُم بلایِ جونِ مردم این انفجار و آتیش دلها رو کرده‌ریش‌ریش ترقه‌سازِ ظالم دشمنِ چشمِ سالم تو کوچه وخیابون ناقصه دست و پامون دشمنِ پا و هم دست کی دوستِ بچه‌ها هست موقعِ شور و شادی که شد تو هر آبادی برای شادی و شور اول خطر میشه دور قدیما خیلی‌خوب بود چند‌بوته بود‌وچوب بود رو آتیشا پَرِش بود تحرک و جَهِش بود دایره بود و دَف بود سلامتی هدف بود با خنده‌هایِ زیبا هرجایی سوری بر پا آی جوونایِ فردا یه خواهش و تمنا امیدِ ملتِ ما هستید شما جوونها امروز شما بچه ها باشید به فکرِ فردا به لطفِ نورِ قرآن تو هرکجایِ ایران همیشه سرفرازید آینده رو میسازید چارشنبه سوری هرسال باشید خوش و سرِ حال جشن بگیرید وهم سور از خطرا بشید دور سلامتیِ تک تک چارشنبه‌تون مبارک 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی درانتشاراین شعر با هم سهیم باشیم.🔶 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماه مبارک رمضان_صدای اصلی_408035-mc.mp3
9.39M
🌸ماه مبارک رمضان 🌼مژده کوچولوی قصه ی ما مثل همه ی شما بچه های دوست داشتنی از چند روز قبل از شروع ماه مبارک رمضان لحظه شماری میکرد. 👆بهتر است ادامه داستان را بشنوید. کانال تربیتی قصه های کودکانه به ترویج فرهنگ قصه گویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیه ی کودکان کمک میکند. 🌼 این برنامه برای اولین روز ماه مبارک رمضان تهیه شده است. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍خوشحالی یعنی روزه اولی باشی 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸اولین روزه اولين روزي كه امام حسين (ع) روزه گرفتند همه اهل بيت در كنار سفره جمع شدند؛ پيامبر اكرم (ص) رو به امام حسين فرمودند: حسين جان عزيزم روزه ات را باز كن. امام حسين فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ پيامبر فرمودند: نصف محبتم را به كساني كه تو را دوست دارند مي بخشم. حضرت علي(ع) فرمودند: پسرم حسين جان بفرما. باز امام فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟ حضرت علي فرمودند: نصف عبادت هايم براي كساني كه عاشق تو هستند. حضرت فاطمه(س) فرمودند: عزيز دلم افطار كن.امام حسين پرسيدند: جايزه شمابه من چيست؟ حضرت فرمودند: نصف عبادت هايم را به كساني که بر تو گريه مي كنند مي بخشم. امام حسن(ع) فرمودند: برادر جان روزه ات را بازكن و امام همان سوال را پرسيدند. حضرت پاسخ دادند: من تا همه گنهكاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت. و درهمين حال جبرئيل بر پيامبر نازل شد فرمود خدا مي فرمايد: من از شماها مهربانتر هستم و آنقدر آن كساني كه عاشق تو هستند را به بهشت ميبرم تا تو راضي شوي یا حسین. 🌸🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃عنوان:پول ماه رمضان بود و عاصم برای فراهم کردن نان مورد نیاز زمان افطار به نانوایی رفته بود. صفی طولانی در مقابل نانوایی بود. هنگامی که زمان افطار نزدیک می‌شد مردم بیش از پیش تحمل خود را از دست می‌دادند. نانوا نگران مردم حاضر در صف بود. سریع کار کردن، مطمئن شدن بابت این که همه نان گرفته اند و اینکه پول بیش از حد از کسی نگرفته، برای او کار آسانی نبود. نانوا در آن زمان واقعا خسته بود و اشتباها از عاصم کمتر از معمول پول گرفت. در ابتدا عاصم درنگ کرد و به چهره‌ی نانوا با تعجب نگاه کرد. نانوا پرسید: "مشکلی وجود دارد؟" عاصم گفت: "نه" و پولش را گرفت. او از نانوایی به طرف خانه دوید. زمان شام عاصم نگران و پریشان بود. زمانی که آن شب به خواب رفت ناراحت تر هم شد. او احساس می‌کرد که مردی نامرئی دارد از او می‌پرسد: "چرا این کار را کردی؟ چرا پولی را گرفتی که مال تو نبود؟" او فکر کرد که باید همه چیز را به مادرش بگوید، سپس او نظرش را عوض کرد و چیزی نگفت. او می‌دانست که مادرش عصبانی خواهد شد و او را سرزنش خواهد کرد. در تمام طول شب او کابوس می‌دید. زمانی که صبح بیدار شد حالش بهتر نبود. او به تقویم روی دیوار نگاه کرد. آنجا حدیثی نوشته شده بود که در ادامه آمده است: «الاثم ما حاک فی صدرک و کرهت ان یطلع علیه الناس» 🍃گناه چیزی است که قلب شما را ناراحت می‌کند و چیزی است که شما نمی خواهید دیگران بدانند. " عاصم احساس کرد که صورتش قرمز شده گویی که پیامبر دوست داشتنی این حدیث را فقط برای او گفته است. فورا به نانوایی رفت و پول نانوا را پس داد و به خاطر اینکه نتوانسته بود پول را زودتر پس دهد عذرخواهی کرد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک آیه یک قصه .MP3
21.97M
🌸عنوان قصه 🍂 هدی نگران نباش 🍂اشاره به آیه ۱۱۴سوره مبارکه هود وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَٰلِكَ ذِكْرَىٰ لِلذَّاكِرِينَ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺳﺎﻋﺎﺕ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺷﺐ ﺑﺮﭘﺎ ﺩﺍﺭ ، ﻛﻪ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻧﻴﻜﻲ ﻫﺎ ، ﺑﺪﻱ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻰ ﺑﺮﻧﺪ ، ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﻳﺎﺩﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺗﺬﻛّﺮ ﻭ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﻱ ﺍﺳﺖ .(١١٤) 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماه رمضان ، ماه مهمانی خدا نوروزِ امسال عشقم یه لطفِ دیگه داره چرا که دعوتیم ما به مهمونی دوباره ما مهمونِ خداییم خدای هر ستاره خدایی که وجودش همیشه برقراره ما مهمونِ خداییم و این یه افتخاره برای هر کسی که یه ماه و روزه داره تو ماهِ روزه عشقم بدی ها راه نداره شیطون تو بند و زنجیر نداره راهِ چاره بارونِ نور و رحمت از آسمون می باره نوری که تا همیشه تو قَلبا موندِگاره ثوابِ ختمِ قرآن بدونْ که بی شماره حتی یه آیه خوندن ثوابِ ختم و داره دُعا ، سَحر ، مُناجات اذانِ از مناره غُروبا وقتِ اِفطار که رَبَّنا می ذاره شب های قدر و احیا که تا سحر بیداره قشنگ ترین لحظه ها برای روزه داره شاعر : علیرضا قاسمی 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"عید نوروز" (با صدای کودکانه) 👆👆👆 ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
👆 بادی که زو زو می‌کشه، ها می‌کشه هو می‌کشه برف‌ها رو پارو می‌کنه، کوچه رو جارو می‌کنه کلاغه خسته تنها، مونده تو برف و سرما دنبال جای گرمه، جایی که گرم و نرمه   آی ننه سرما میره، همراه برف‌ها میره آی ننه بی‌قراره، می‌دونه که بهاره بهار خانم در می‌زنه، کلاغه هم پَر می‌زنه پَر می‌زنه با قار و قار، داد می‌زنه اومد بهار بهاره آفتاب شده باز، برف‌های کوه آب شده باز آب شده ریزه ریزه، از روی کوه می‌ریزه   پرنده پرواز می‌کنه، پَر می‌زنه ناز می‌کنه گلدونه بی‌قراره، پرنده گُل می‌کاره یک گُل دو گل هزار گل، قطار قطار گل پنجره‌ای وا می‌شه، غنچه‌ای پیدا می‌شه پنجره تا وا می‌شه، دنیا چه زیبا می‌شه   آی بیا نوروز اومده، با عمو نوروز اومده با بقچۀ قشنگش، بقچۀ رنگارنگش هو هو هو هوهوهو، بچه‌ها دنبال عمو میرن جلو دوان دوان، شادی‌کنان، خنده‌کنان   یه بچۀ لپ توپولو، افتاده دنبال عمو هنوز سلام نگفته، روی زمین میُفته داد میزنه کمک کمک! عمو میاد با بادکنک بادکنکش قشنگه، بچۀ ما زرنگه زرنگه مثل شیره، نخش رو زود می‌گیره اخم چشاش وا می‌شه از رو زمین پا می‌شه   بچه‌ها بالا می‌رن، بالای بالا می‌رن وول می‌خورند رو ابرها، یکی یکی بچه‌ها ابرها لطیف و نرمن، مثل پتوی گرمن ابره یا رختخوابه؟ انگاری روی تابه! اون یکی پیرمرده! ابر و ببین چی کرده!   چپ چپ چپ راست راست، گل‌ها رو ببین چه زیباست درختی شاد و خندون، که داره دو تا مهمون شکوفه ریزه ریزه، رو بچه‌ها می‌ریزه بچه‌ها خندون می‌شن، قند تو قندون می‌شن پروانه‌ها پَر می‌زند، به باغ گل سر می‌زنند بچه‌ها هم دنبالشون، شادی‌کنان و خندون   سفره‌ای توی میدونه، هر کسی اونجا مهمونه سفره‌ای که شین داره، هفت تا دونه سین داره شین که می‌شه شیرینی، با قرآنی تو سینی سنجد و سیر و سمنو، بچه‌ها هم دور عمو سکه و سبزه و سماق، سیب‌های سرخ گُنده و چاق   بهار میاد با خنده‌هاش، ابرها میرن یواش یواش یواش یواش صداش میاد، صدای سکه‌هاش میاد عمو میاد با کیسه‌هایش، با آجیل و با عیدی‌هایش با آب نبات‌های درشت، یه مشت دو مشت هزار تا مشت پروانه و پرنده، نُقل و نبات و خنده عید شما مبارک، عید شما مبارک ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
پرچم ایران_صدای اصلی_81155-mc.mp3
8.33M
🇮🇷پرچم ایران دختر کوچولو میخواهد پرچم ایران را نقاشی کند. پدرش به او میگوید که باید سه مدادرنگی داشته باشد. یکی سبز، یکی سفید و یکی سرخ دخترک کاغذ نقاشی و مداد رنگیها را می آورد. پدر به او می گوید که هر رنگ ،پرچم یک نشانه است. شبنم تصمیم گرفت تا در اتاقش با کاغذهای رنگی پرچم ایران را طراحی کند ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
🌸روزهٔ کودکانه تو خوابِ ناز بودم که با صدایی از خواب پریدم دیدم چراغا روشنه مامان و بابام رو ندیدم صدا زدم بابا ، بابا ؟ کجایی پیشِ من بیا ! میترسم از این تنهایی خدای من مامان بیا دیدم بابام با لُپِ پُر با لقمه ای تو دست اومد گفتش گُلم بیدار شدی ؟ ببخش اگه صدا اومد گفتم بابا جریان چیه صبح شده وقتِ خوردنه ؟ شاید قیامت شده وای الان چه وقتِ مُردنه ؟ خندید و گفت عزیزِ من این حرفا دیگه از کجاست هر سال بدونْ هر بنده ای یک ماه و مهمونِ خداست الان که ما بیداریم و داریم صبحونه میخوریم دیگه تا شب گرسنه وُ دل از غذا ها می بُریم صبح تا نگفتن اَذونُ باید که زود سحری رو خورد بی سحری نصیبته اگر که صبح خواب تو رو بُرد گفتم بابا اِسمش چیه ؟ به این عبادت چی میگن ؟ نکنه که روزه میگیریم ! آره بابا دُرست میگم ؟ گفت که بله عزیزِ دل داری گُلم درست میگی میخوای تو هم روزه باشی حتی حالا تو بچگی ؟ گفتم بله چرا که نه میخوام مَنم روزه باشم میخوام مَنم مثل شما صبحا سحر از خواب پاشم چی کار باید کُنم که تا روزهٔ من صحیح باشه ؟ میشه برام توضیح بِدی ساده وُ هم صریح باشه؟ گفتِش گلِ قشنگِ من اول باید نیّت کُنی نیّتِ روزه ها تو هم به قصدِ قُربت بکُنی سحری رو وقتی خوردی باید تا شب گُشنه باشی هیچی نباید بخوری حتی باید تِشنه باشی اگر که طاقت نداری بدون گُلم که راحته بگیر بخواب عزیزِ من که خوابتم عبادته وقتی که روزه میگیریم کارای خوب خوب میکنیم الکی قسم نمیخوریم به نیکی ها خو میکنیم روزَتو باطل میکنی بُکُنی سَرِت رو زیرِ آب گَرد و غُبار رو نَخوری وقتی هوا میشه خراب مسواک زدن خطرناکه آبِش رو هم تو قِی نکن یه موقع آب میره پایین این اشتباه رو هی نکن میخوای خدا خوشحال بِشه قرآن بخون دعا بکن اولِ وقت نماز بخون خدا رو تو صدا بکن روزه مُفیدِ عشقِ من برای جسم و روحت یادِ گُرسنه ها بیُفت هر ظهر و هر غُروبت خدا میخواد که پاک بشیم از بدی ها وُ از گناه بندهٔ خوبی ما باشیم بِشیم همیشه سر به راه خُوب عزیزم قبول باشه شد دیگه وقتِ افطار یه روزِ سخت گذشت و تو از حال نَرفتی انگار خدا خودش نیرو میده به هر کی با خدا باشه بدون که هر کی با خداست خدا همیشه همراشه شاعر : علیرضا قاسمی ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
دوستی موش🐭 و قورباغه 🐸 موشي و قورباغه‌اي در كنار جوي آبي باهم زندگي مي‌كردند. روزي موش به قورباغه گفت: اي دوست عزيز، دلم مي‌خواهد كه بيشتر از اين با تو همدم باشم و بيشتر با هم صحبت كنيم، ولي حيف كه تو بيشتر زندگي‌ات را توي آب مي‌گذراني و من نمي‌توانم با تو به داخل آب بيايم. قورباغه وقتي اصرار دوست خود را ديد قبول كرد كه نخي پيدا كنند و يك سر نخ را به پاي موش ببندند و سر ديگر را به پاي قورباغه تا وقتي كه بخواهند همديگر را ببينند نخ را بكشند و همديگر را با خبر كنند. روزي موش به كنار جوي آمد تا نخ را بكشد و قورباغه را براي ديدار دعوت كند، ناگهان كلاغي از بالا در يك چشم به هم زدن او را از زمين بلند كرد و به آسمان برد. قورباغه هم با نخي كه به پايش بسته شده بود از آب بيرون كشيده شد و ميان زمين و آسمان آويزان بود. وقتي مردم اين صحنه عجيب را ديدند با تعجب مي‌پرسيدند عجب كلاغ حيله‌گري! چگونه در آب رفته و قورباغه را شكار كرده و با نخ پاي موش را به پاي قورباغه بسته؟!! قورباغه كه ميان آسمان و زمين آويزان بود فرياد مي‌زد اين است سزاي دوستي با مردم نا اهل. 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
حسنک شکمو_صدای اصلی_223807-mc.mp3
11.45M
🌼حسنک شکمو 🍃در دهی زیبا در جنوب ایران، پسری شاد و پر جنب و جوش به نام «حسنک زندگی می کرد . حسنک خیلی بازیگوش و شکمو بود اما مادری داشت بسیار باحوصله و مهربان. روزی مادر حسنک از او خواست تا کیسه گندمی را به آسیاب ببرد و در راه هم بازیگوشی نکند، اما ... 🌼کودکان با شنیدن این داستان با مفهوم ضرب المثل «خام و پخته را با هم خورده» آشنا میشوند. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ما همه روزه میگیریم همراهِ مادر پدرا تا همه گوش کرده باشیم به امر و فرمانِ خدا توو خوابِ ناز دیدم یه شب بر سرِ سفره میشینم غذا رو در وقتِ سحر دارم توو سفره میچینم 🌸🍃 بیدار شدم دیدم عجب بویِ خوشِ غذا میاد پهن شده سفره‌ی سحر صوتِ خوشِ دعا میاد 🌼🍃 گفتم بابا برایِ چی باید سحر بیدار باشیم برای چی باید توو شب از خوابِ نازمون پاشیم 🌸🍃 گفت بابا جون ماه‌ْرمضون باید سحری بخوریم باید تا مغرب همگی دل از غذاها ببُریم 🌼🍃 گفته خدا روزه باشیم به رسمِ خوبِ بندگی دلت میخوادروزه باشی تــو هم زمانِ بچگی 🌸🍃 گفتم دلم میخاد بابا ماهْ‌رمضون روزه باشم مثل بزرگترا همش وقتِ سحر منم پاشم 🌼🍃 چی کارکنیم که روزه مون صحیح و هم قبول باشه ؟ باعث خوشنودیِ هم خدا و هم رسول باشه؟ 🌸🍃 گفت گلِ من عزیزِ من باید که نیّت بکُنیم باید به خاطرِ خدا ما قصدِ قربت بکُنیم 🌼🍃 وقتی که خوردیم سحری تا شب بایدگُشنه باشیم هیچی نباید بخوریم توو گرما هم تِشنه باشیم 🌸🍃 اگر که طاقت نداریم یه کار کنیم که راحته اونم همون خوابیدنه که خوابهامون عبادته 🌼🍃 خدا خودش نیرو میده به هر کی باخدا باشه هر کی عبادت میکنه دستِ خدا به همراشه 🌸🍃 اگر که‌ سر کامل بره عمدی یهو تو حوضِ آب میگن که روزه باطله یعنی که‌ روزه‌ شد خراب 🌼🍃 اگر که گرد و خاک باشه خیلی شدید و هم زیاد عمدی بره تو حلقمون روزه‌ی ما رفته به باد 🌸🍃 تا وقتِ افطار عزیزم قرآن بخون دعا بخون مسجد برو نمازاتو همراه مردما بخون 🌼🍃 وقتی دیدی عزیزِمن اذونه وقتِ افطاره نوش جونت غذا بخور خیلی خدا دوسِت داره 🌸🌼 @GhesehayeKoodakane
🌼سحر کوچولو و ماه مبارک رمضان به نام خدا یک روز سحر کوچولو مشغول بازی کردن با برادر کوچک‌ترش بود که حرف‌های مادر و مادربزرگش به گوشش رسید. سحر کوچولو مشغول بازی کردن با برادر کوچک‌ترش بود که حرف‌های مادر و مادربزرگش به گوشش رسید. آن‌ها در صحبت‌هایشان چند بار کلمه سحر را به کار بردند و هر بار که سحر، اسم خودش را می‌شنوید کنجکاوتر می‌شد تا ببیند آن‌ها چرا اسم او را می‌گویند. وقتی صحبت‌های مادر و مادربزرگ باهم تمام شد، مادربزرگ به اتاق آمد تا کمی استراحت کند. در همین لحظه سحر کنار مادربزرگ رفت و از او پرسید که با مادر چه صحبتی می‌کرده و چرا چند بار اسم او را به زبان می‌آوردند؟ مادربزرگ گفت: دخترم ما از تو صحبت نمی‌کردیم! سحر کوچولو گفت: من خودم شنیدم که چند بار کلمه سحر را به زبان آوردید! سحر کنار مادربزرگ رفت و از او پرسید که با مادر چه صحبتی می‌کرده مادربزرگ خنده‌ای کرد و گفت: حالا فهمیدم چه می‌گویی دخترم. ما از این صحبت می‌کردیم که امشب شب اول ماه مبارک رمضان است و ما بزرگ‌ترها باید سحر بیدار شویم، سحری بخوریم تا بتوانیم گرسنگی و تشنگی را تا افطار که زمان اذان مغرب است تحمل کنیم و ان شاالله امسال را هم روزه بگیریم. سحر کوچولو اصرار کرد او را هم بیدار کنند تا بتواند سحر را ببیند. مادربزرگ هم قبول کرد. سحر که شد مادربزرگ دلش نیامد تا سحر کوچولو را از خواب بیدار کند. بزرگ‌ترها سحری خود را خوردند و خود را برای ورود به ماه مبارک رمضان آماده کردند. صبح که سحر کوچولو از خواب بیدار شده بود از اینکه بیدار نشده بود تا سحر را ببیند، اشک در چشمانش جمع شد. سحر کوچولو از خواب بیدار شده بود.اشک در چشمانش جمع شد. مادر گفت: – دخترم تو خیلی خسته بودی و ما نتوانستیم تو را بیدار کنیم؛ اما می‌توانی وقت افطار در کنار ما افطار کنی. سحر کوچولو که از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شده بود اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: – قبول است. ولی باید قول دهید فردا قبل از صبح، وقتی سحر آمد، من را بیدار کنید تا سحر واقعی را ببینم. مادر هم قبول کرد و بعد با دخترش به آشپزخانه رفتند تا برای افطاری مقداری شله‌زرد و شیر برنج بپزند سحر کوچولو تا زمان اذان مغرب کمک مادرش کرد و آن‌ها توانستند با کمک همدیگر سفره افطار رنگینی را بچینند. آن‌ها توانستند با کمک همدیگر سفره افطار رنگینی را بچینند. وقتی پدر از سر کار آمد موقع افطار بود. پدر و مادر و مادربزرگ نمازشان را خواندند و دعا کردند و بعد همه روزه خود را با گفتن بسم‌الله باز کردند. آن شب سحر کوچولو برای اینکه بتواند قبل از صبح، خیلی زود از خواب بیدار شود، پهلوی مادربزرگش و زودتر از همیشه خوابید. نزدیک سحر که شد ساعتی که مادربزرگ کوک کرده بود زنگ زد و همه از خواب بیدار شدند. بعد پدر، سحر کوچولو را آرام از خواب بیدار کرد و گفت: دخترم… دخترم… سحر آمده! نمی‌خواهی او را ببینی؟ سحر کوچولو با شنیدن این جمله فوری از خواب بیدار شد … سحر کوچولو پهلوی مادربزرگش خوابید و زودتر از همیشه خوابید. سحر کوچولو که خیلی خوشحال بود کنار پنجره رفت تا سحر را بهتر بیند. بعد به آشپزخانه رفت و به مادرش گفت می‌شود او هم مثل بزرگ‌ترها روزه بگیرد؟ مطلب مرتبط: قصه کودکانه: دماغ سوخته! / عاقبت دزدی از زنبورها مادرش گفت: سحر جان! دخترها از سن نه‌سالگی باید روزه بگیرند. ولی چون دوست داری روزه بگیری به تو پیشنهاد می‌کنم که روزه کله‌گنجشکی بگیری؛ یعنی الآن با ما سحری‌ات را بخوری و تا وقت اذان ظهر روزه بگیری و آن موقع روزه‌ات را باز کنی. چون تو هنوز کوچکی و روزه کامل برایت سخت است. سحر جان. دخترها از سن نه‌سالگی باید روزه بگیرند. سحر کوچولو هم قبول کرد و به مادرش در آماده کردن سفره سحری کمک کرد. وقتی سفره چیده شد همه باهم شروع به خوردن سحری کردند… بعد از خوردن سحری دعا کردند، قرآن و نمازشان را خواندند. سحر کوچولو که دیگر حسابی خوابش گرفته بود دوباره رفت تا بخوابد. سحر کوچولوی داستان ما که اولین روزه‌ی زندگی خود را گرفته بود آن‌قدر خوشحال شده بود که در خواب می‌دید چادرنماز قشنگی به سرش کرده و در آسمان سحر مثل یک فرشته پرواز می‌کند. چون حالا او یک روزه‌دار بود. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویرگری زیبای این خانم کوچولو از سوره تکویر رو ببینید😍 ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه