eitaa logo
قصه های کودکانه
33.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
909 ویدیو
322 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
16.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_کودکانه #کلیپ_اتل_متل #نظم_و_ترتیب 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
کلاغ پر,گنجشک پر کی داره میزنه در؟ کفتره یا کلاغه؟ بلبله یا که زاغه قمریه یا پرستو؟ اردکه ,غازه یا قو؟ کلاغ پر,گنجشک پر مامانی رفت دم در پرستوها ,کلاغا پرنده های باغا پر بزنید تالونه بابام اومد به خونه 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_کودکانه بابای خوبم😍 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
آقا گوسفنده چتر نمی شود👇
☂️⛱آقاگوسفنده چتر نمی شود!☂️⛱ 🎾🔻عصر شده بود. هوا کم کم داشت رو به تاریکی می رفت که باد سختی شروع به وزیدن کرد. با وزیدن باد، گرد و خاکی بلند شد که دیگر چشم، چشم را نمی دید. 💙آقا گوسفنده و خانم گوسفنده و بزچلاقه رفتند و زیر درختی که پاییز، برگ و بارش را ریخته بود، پناه گرفتند. منتظر بودند که باد از حرکت بایستد و گرد و خاک بخوابد تا آن ها بتوانند به آغلشان برگردند؛ اما این طور نشد. 🎾🔻وضع هوا بدتر شد. ابرهای سیاه، آسمان را پوشاندند و شب نشده، همه جا تاریک شد. رعد و برق و بعد هم بارش یك ریز باران. 💙آقا گوسفنده گفت: «توی بد وضعی گیر کرده ایم. نه راه پیش داریم و نه راه پس. اصلا فکر نمی کردم هوا یک دفعه بارانی شود.» خانم گوسفنده گفت: «زیر همین درخت می مانیم تا باران بند بیاید.» 🎾🔻آقاگوسفنده گفت: «آمدیم و بند نیامد، آن وقت چه کنیم؟ این جا که جای گذراندن شب نیست.» خانم گوسفنده گفت: «کاش این درخت، برگ و باری داشت و سقف بالای سرمان می شد.» آقا گوسفنده گفت: «کاش را کاشتند و سبز نکرد. بیا زیر همین باران بدویم تا به آغل برسیم.» 💙خانم گوسفنده گفت: «اصلا به فکر من هستی؟ من که نمی توانم بدوم. دویدن کار مردهاست. تا به آغل برسم، تمام پشم های تنم به هم می چسبد. آن وقت فردا خر بیار و معرکه بار کن. کدام گوسفندی می آید پشم تن را پوش بدهد و از هم باز کند؟» 🎾🔻 آقا گوسفنده گفت: «راست می گویی! از این جا تا آغل، راه کمی نیست. حسابی خیس می شویم. باید کمی صبر کنیم ببینیم چه می شود.» 💙خانم گوسفنده گفت: «این هم شد درخت! به اندازه یک چتر هم خاصیت ندارد. کاش دست كم یک چتر داشتیم.» آقا گوسفنده گفت: «گفتی چتر، نقشه ای به ذهنم رسید. تو برو روی شاخه های بالاتر درخت و چتر من بشو. بعد از تو، نوبت من می شود. من می روم روی شاخه های درخت می ایستم تا چتر بالای سرت بشوم و نگذارم باران روی تو ببارد.» 🎾🔻خانم گوسفنده پوز خندی زد و گفت: «خواب دیده ای خیر باشد. داری بچه گول می زنی؟ من بروم بالای درخت و چتر جناب عالی بشوم؟ دیگر چی؟ حتما پیش خودت فکر کرده ای که تا نوبت چتر شدن تو بشود، باران هم بند آمده و مرا حسابی گول زده ای. نه جانم! اول تو برو بالای درخت تا ببینم کی نوبت من می شود.» 💙آقا گوسفنده گفت: «اصلا چه طور است بزچلاقه جستی بزند روی شاخه ها و چتر ما دو تا بشود.» 🎾🔻خانم گوسفنده گفت: «تو هم از این بز لَنگ چه توقع هایی داری. جست بزند بالای درخت؟! آخر مرد این هم شد...» آقا گوسفنده پرید وسط حرف خانمش و گفت: «ولی از بزچلاقه خبری نیست. یا توی این تاریکی من نمی توانم ببینمش یا ...» بزچلاقه، آن جا نبود. تا وضع هوا را دید و اولین بگومگوهای خانم گوسفنده و آقا گوسفنده را شنید، چهارتا دست وپا داشت، چهارتا هم قرض کرد و بدو رفت و رفت تا به آغل رسید. 💙بزچلاقه خیس شد، ولی نه خیلی زیاد. به آغل که رسید، خودش را تکان داد تا قطره های آب از میان موهایش بیرون بریزد و بعد سرجایش خوابید. آن شب تا صبح باران بارید. صبح که شد، بزچلاقه، قبراق و سرحال، از آغل بیرون آمد تا در آن هوای صاف و پاک پس از باران گشتی بزند که چشمش به آقاگوسفنده و خانم گوسفنده افتاد. آن ها خیس و خسته و خواب آلود، سلانه سلانه، به طرف آغل می آمدند. 📚ماهنامه شهرزاد 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
🍃قصه سطل زباله🍂 مورچه جان و فیل جان با هم همسایه بودن، مورچه طبقه پایین زندگی میکرد و فیل طبقه بالا. خونه اونا یه حوض قشنگ با کاشی های آبی داشت. یه باغچه هم توی حیاط داشتن...👇
🎼 سلام🙋 صبح به مامان سلام میدم👩 همین که چشمم وا میشه👁 اونم واسه بوسیدنم 👄💋 هرجانشسته پا میشه👩❤️💋👩 مهمونمون هر کی باشه🌺 مامان بزرگ یا عمه جون👵👩 در وا بشه میگم سلام 👧 خوشحال وخیلی مهربون🌹😊 به آسمون سلام میدم🌥⛅️🌤 ستاره چشمک میزنه⭐️🌟⭐️ تو دنیاهرچی خوبیه 💫 با یک سلام مال منه😍 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ شاد کودکانه مامانی ناهار چی داریم تقدیم به تپلی هایی که فقط با کلیپ میشه حواسشونا پرت کرد و بهشون غذا داد😍 بفرستید برای مامانای قاشق به دست😂 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
🌸گل سر گمشده و جغد دانا 💖یکی بود یکی نبود غیر ازخدا هیچ کَس نبود💖 💞یه جنگل داریم مثل تمام جنگلای دنیا قشنگ وپرازدرخت. حیوونهای زیادی توی جنگل ما زندگی می کنن، که اسم یکی از اونها تانا است.💞 ❣تانا یه گنجشکِ خیلی قشنگیه به طوریکه هر حیوونی اونو می بینه ازش تعریف می کنه و به به و چه چه راه میاندازه. قصّه از اون جا شروع شد که……❣ 💫تانا یه گل سر خیلی قشنگ داشت وهر روز که از خواب بلند می شد اونو به سرش می زدو این طرف واون طرف جنگل پرواز می کرد. گل سر تانا سفید بودویه نگین طلایی روش داشت.💫 🍁 همه ی حیوونهای جنگل تانا رو به خاطر زیباییش تحسین می کردن. یک روز صبح تانا وقتی از خواب بیدار شد با تعجب دید که گل سر، سر جاش نیست همه جای اتاقش رو گشت ولی افسوس پیدانشد که نشد…🍁 💚تانا با ناراحتی به پیش مادرش رفت. مادر در حال آماده کردن صبحانه بود. تانا به مادرش گفت: مادر جون، گل سر منو ندیدی؟ مادر گفت؟سلامت کو عزیزم؟تانا خیلی پکر بود با این حال از مادر عذر خواهی کردو گفت: مامان جون سلام من خیلی ناراحتم چون گل سرم نیست. مامان باتعجب گفت یعنی گمش کردی؟تانا با افسوس سرش رو تکون دادو گفت: نمی دونم شاید...💚💚 😍مادر با مهربونی دخترش رو بغل کرد وگفت: برو توی جنگل و از دوستات بپرس شاید اونا دیده باشن من مطمئنم که حتماً پیداش می کنی.🌼🌼 🌹🌹تانا به سمت جنگل پرواز کرد. اول از همه پیش سنجاب، یکی از دوستایی که همیشه با تانا بازی می کردرفت. اسم سنجاب نانی بود.🌹 🌺نانی وقتی تانارو دید فکر کرد که مثل همیشه اومده تا با هم بازی کنن ولی تانا خیلی ناراحت بود وقتی نانی رو دید بدون معطلی سلام کردو گفت: نانی تو گل سر منو ندیدی؟نانی با تعجب گفت: مگه گمش کردی؟تانا با ناراحتی گفت: با خودم حدس زدم شاید دیروز که این جا بازی می کردیم گمش کرده باشم. نانی گفت من این جا ندیدیمش ولی اگه پیداش کردم بهت خبر میدم. تانا از نانی تشکر کردو دوباره شروع به پرواز کرد.🌺 🐰یاد دوست دیگه اش خرگوش افتاد. اسم خرگوش پِتی بود. پتی مشغول تمیز کردن دورو بر خونه اش بود تا چشمش به تانا افتاد دست از کار کشیدو به سمت اون رفت. تانا به دوستش سلام کردوبدون معطلی پرسید؟پتی تو وقتی داشتی این جا رو تمیز می کردی گل سر منو ندیدی؟پتی گفت: همون که رنگش سفیدِو خیلی برق میزنه؟ تانا گفت: آره درسته همونه، دیروزگمش کردم. پتی با ناراحتی گفت: چه حیف شد خیلی قشنگ بود.🐰🐰 🍂خلاصه تانا گشت و گشت ولی خبری از گل سرنبود. جغددانا تانا رو دیدو دلیل ناراحتیش رو پرسید. تانا هم خیلی مفصل همه چیز رو برای اون تعریف کرد.🍂 🍁جغد دانا لبخندی زدو گفت: من فکر کنم که بدونم گل سر براق تو باید کجاباید باشه. تانا خندیدو باخوشحالی پرسید: واقعا می گی جغد دانا؟کجاست بیا بریم هر چه زود تر پیداش کنیم. جغد دانا لبخندی زدو گفت پس پرواز کن و دنبال من بیا.🍁 🌸دوتایی پرواز کردن ورفتن هر چی جلو تر رفتن تانا دید که دارن به مغازه ی کلاغ پر سیاه نزدیک میشن. تانا با تعجب پرسید: برای چی ما اومدیم این جا؟ جغد دانا گفت: وقتی بهم گفتی گل سرت برق میزنه فهمیدم که گل سرت باید پیش کلاغ پر سیاه باشه چون کلاغ فقط چیزای براق و دوست داره و همیشه تو جنگل می گرده و این وسائل رو جمع می کنه.🌸 🌸وارد مغازه ی پرسیاه شدن ودیدن که پرسیاه داره مغازشو تمیز می کنه. هر دو به پرسیاه سلام کردن. پرسیاه گفت: سلام خیلی خوش اومدین اگه از چیزی خوشتون اومده بگید براتون بیارم.🌸 💞جغد دانا لبخندی زدوگفت: پرسیاه جان تانا گل سرش رو گم کرده، می خواستم ببینم تو وقتی صبح داشتی توی جنگل چرخ میزدی، پیداش نکردی؟پر سیاه خودش رو کمی تکون دادو ابروهاشو تو هم کشید و گفت: این گل سر چه شکلی بود؟💞 🌹تانا گفت: یه گل سر سفید بود که روش یه نگین براق داشت. پر سیاه گفت: پس اون گل سر قشنگ مال تو بود؟من اونو پایین درخت توت پیدا کردم. تاناخیلی خوشحال شدو گفت: آره خودشه بالای درخت توت خونه ی ماست.🌹 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دردونه ها: این قسمت مسئولیت پذیری حتما ببینید🌹 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
🎄🌲🌳🌺🌻🎄🌳 آی بچه ها، بزرگترا زباله هارو تو کیسه ها بریزید میون دشت و جنگل توی دریا نریزید جنگل وقتی قشنگه که پاکه و تمیزه محیط ما برامون خیلی خیلی عزیزه 🍭💞🍭💞🍭 زمین رو پاک نگه دار بچه ی خوب و باهوش وقتی میری به گردش اینو نکن فراموش 🌼🌻🌼🌻🌼 محیط زیست همیشه باید پاکیزه باشه اگه کثیفش کنی زشت و آلوده میشه 🌻🌷🌷 تمیز باشید تمیز باشید پیش خدا عزیز باشید. 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
🐬👒کلاه حصیری و دلفین🐬👒 یک کلاه بود حصیری، افتاده بود توی ساحل. کلاه دلش می خواست برود وسط دریا و بازی کند. یک روز موج دریا آمد و کلاه حصیری را پرت کرد وسط دریا. 🐬👒 کلاه افتاد روی دماغ دلفین. کلاه، دماغ دلفین را قلقلک داد، اما دلفین نخندید. آخه دلفین توی دریا آفتاب زده شده بود. حالش خیلی بد بود. 🐬👒 کلاه ناراحت شد. خودش را سُر داد روی صورت دلفین تا آفتاب به صورت دلفین نخورد. یک روز گذشت. کلاه توی آفتاب دریا گرمش شده بود ولی دلش می خواست حال دلفین زودتر خوب شود تا بتواند با او بازی کند. 🐬👒 کلاه باز هم یک روز دیگر مواظب دلفین بود. حال دلفین بهتر شد. دلفین چشم هایش را باز کرد. به کلاه نگاه کرد و خندید. کلاه هم به او خندید، بعد گفت: « چه خوب که حالت بهتر شده است. » 🐬👒 دلفین فهمید که کلاه از او مواظبت کرده است. بعد به کلاه گفت: « خیلی ممنون. » از آن روز آن دو تا دوست های خوبی برای یکدیگر شدند و با هم وسط دریا بازی می کردند. 🐬👒 دلفین کلاه را بالا می انداخت و با دماغش آن را می گرفت و می چرخاند. کلاه هم غَش غَش می خندید و از این که هم بازی خوبی پیدا کرده، خوش حال بود. 🐬👒 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
ﮔﻞ ﮔﻞ ﮔﻞ اومد ﮐﺪﻭﻡ ﮔﻞ؟ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮕﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺎﭘﺮﮐﻬﺎ ﯾﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻗﺸﻨﮕﻪ ﮐﺪﻭﻡ ﮐﺪﻭﻡ ﺷﺎﭘﺮﮎ؟ ﻫﻤﻮﻥ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﻟﺶ ﺧﺎﻟﻬﺎﯼ ﺳﺮﺥ ﻭ ﺯﺭﺩﻩ، ﺑﺎ ﺑﺎﻟﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮕﺶ ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻩ، ﻣﯿﺮﻩ ﻭ ﺑﺮﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﺷﺎﭘﺮﮎ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻪ، ﺑﺎﻟﻬﺎﺷﻮ ﺯﻭﺩ ﻣﯿﺒﻨﺪﻩ، ﺭﻭﯼ ﮔﻠﻬﺎ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ، ﺷﻌﺮ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻩ… 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
❤️❤️ 🐰کارتون جذاب خرگوش بازیگوش🐰 👇
📙 📖 خرچنگ کج کجی 🦀 يک خرچنگ بود که کج کج راه می رفت. يک روز کنار لانه اش خوابيده بود. یکهو صداي قشنگي شنيد. يک چشمش را باز کرد و نگاه کرد. يک قورباغه ديد. آن يکي چشمش را باز کرد، يک چنگ ديد. قورباغه داشت با چنگش آهنگ «خرچنگ پاشو بازي کنيم » را می زد. خرچنگ گفت: «قورباغه مي دي منم بزنم؟ » قورباغه گفت: «آره. مي دم. بيا بزن! » خرچنگ کج کج راه افتاد. رفت به چپ. قورباغه گفت: «نه نه چپ نه. بيا جلو! » خرچنگ کج کج رفت به راست. قورباغه گفت: «نه نه راست نه. بيا جلو! » خرچنگ با غصه گفت: «نمي تونم. من يا چپ مي رم، يا راست. مي گي چي کار کنم؟ » قورباغه گفت: «هيچي، بشين زارزار غصه بخور! » خرچنگ نشست زار زار غصه خورد. قورباغه پريد بالا، پريد پايين و گفت: «نه نه شوخي کردم. غصه نخور، غصه نخور! الآن مي گم چي کار کن. » بعد چنگش را برداشت و رفت طرف چپ خرچنگ ايستاد و گفت: «حالا بيا! » خرچنگ کج کج رفت رسيد به قورباغه. چنگش را گرفت و با آن آهنگ «قورباغه تو چه مهربوني » را زد 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کارتن_ماجراهای_ماشا #دست درازی ممنوع 🏃🐰🏃 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
🍂قصه غاز تخم طلا👇
غاز تخم طلا 💛یكی بود یكی نبود غیر از خدا هیچكس نبود، سال ها پیش در دهكده ای دور، پیرمرد و پیرزنی با خوبی و خوشی در كنار هم زندگی می كردند. 💛آن ها یك غاز عجیب داشتند، غازی كه مانند غازهای دیگر نبود؛ چون تخم های این غاز از طلا بود. هر روز صبح غاز زیبا یك تخم طلایی برای پیرمرد و پیرزن می گذاشت و پیرمرد تخم طلا را می فروخت. 💛با پول تخم طلایی پیرمرد و پیرزن زندگی خوبی درست كرده بودند، ولی با این حال پیرزن مرتب غُر می زد و پول بیشتری میخواست. 💛یك روز پیرزن به پیرمرد گفت: حالا كه این غاز می تواند تخم های طلایی بگذارد پس حتماً در وجودش معدن طلایی وجود دارد كه روزی یك تخم از آن نصیب ما می شود. چقدر صبر كنیم و یكی یكی تخم های طلایی را به بازار ببریم بفروشیم. 💛من دیگر طاقت ندارم صبر كنم. بهتر است غاز را سر ببریم و معدن طلا را یكجا به دست بیاوریم. پیرزن حریص نمی دانست كه اگر سرغاز را ببرد جز مشتی پر و كمی هم گوشت چیزی نصیبش نمی شود. 💛 پیرزن چند روزی این حرف ها را تكرار كرد تا آن كه پیرمرد هم وسوسه شد و با این كار موافقت كرد و چاقوی تیزی برداشت و سرغاز بیچاره را برید. 💛پیرمرد انتظار داشت وقتی كارد به گردن حیوان می كشد به جای خون ،طلا از آن بیرون بیاید، اما كمی خون توی لانۀ غاز ریخت و بعدش هم غاز بیچاره مرد، پیرمرد طمع كار شكم غاز را هم پاره كرد اما آن جا هم از طلا خبری نبود چون غاز تخم طلایی هم مانند غازهای دیگر بود. 💛بدین ترتیب پیرمرد و پیرزن به طمع پول بیشتر غاز قشنگ تخم طلایی را به دست خودشان كشتند و چون دیگر غازی وجود نداشت كه برای آن ها تخم طلایی بكند، وضع زندگی شان روز به روز بدتر شد. پیرمرد برای تأمین خرج خانه اش ناچار شد صبح تا شب تلاش كند. 💛 شب كه می شد پیرمرد خسته به خانه می آمد و درآمد مختصرش را به پیرزن می داد. پیرزن هم كه پشیمان شده بود، افسوس می خورد و به خودش می گفت: «چرا نفهمیدم كه اگر تمام بدن غاز هم طلا بود بیش از چند دانه تخم طلایی نمی ارزید؟» 💛او پشیمان شد و فهمید كه پشیمانی در خیلی جاها سودی ندارد؛ بلکه باید به فكر باشیم كه اشتباه نكنیم تا گرفتار پشیمانی نشویم 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
🐡🐟🐠ساعت ماهی ها🐟🐡🐠 در ته آب های آبی شهری بود به اسم شهر ماهی ها. توی شهر ماهی ها همه چیز مرتب بود. همه کاراشونو به خوبی انجام میدادن و هر چیزی سر جای خودش بود...👇
صبح به مامان سلام میدم همین که چشمم وا میشه اونم واسه بوسیدنم هرجانشسته پا میشه مهمونمون هر کی باشه مامان بزرگ یا عمه جون در وا بشه میگم سلام خوشحال وخیلی مهربون به آسمون سلام میدم ستاره چشمک میزنه تو دنیاهرچی خوبیه بایک سلام مال منه 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
🐅💍گرگی که نگین انگشترش گم شد 🌎آقا گرگه از جلوی خانه خانم بزی رد می شد. چشمش به یک عالمه کفش افتاد که جلوی در خانه خانم بزی بود. 🌏 🌍آقا گرگه نفس عمیقی کشید، آب دهانش را قورت داد و گفت: چه خبره! حتما شنگول می خواهد عروسی کند که این قدر مهمان آمده. 🌍 🌍آقا گرگه پشت در گوش داد. صدای شادی و بزن و بکوب می آمد. آرزو کرد کاش می توانست با خوردن یکی از بزغاله ها شکمی از عزا در آورد. 🌍 🌍تصمیم گرفت صبر کند تا عروسی تمام شود وقتی همه رفتند با کلکی که در ذهنش داشت، به آرزویش برسد. 🌍 🌍مدتی دور و بر خانه بزی رفت و آمد و نشست و بلند شد، اما عروسی تمام شدنی نبود. مدتی که گذشت حوصله آقا گرگه سر رفت اما دوباره صبر کرد. دوباره رفت و برگشت. دوباره بلند شد و نشست. تا این که یک دفعه در خانه خانم بزی باز شد. مهمان ها با سر و کله گل گلی و لباس های رنگی بیرون آمدند. خانم بزی هم همراه عروس و داماد رفت. 🌍 🌍او به منگول و حبه انگور سفارش کرد توی خانه باشند و در را برای هیچ کس باز نکنند. 🌍 🌍کمی گذشت، آقا گرگه رفت و در زد. منگول گفت: کیه کیه در می زنه. آقا گرگه صدایش را نازک کرد و گفت: منم خاله جان. کیفم را جا گذاشتم در را باز کن تا کیفم را بردارم. 🌍 🌍منگول گفت: ببخشید خاله جان اجازه ندارم. صبر کنید خودم آن را پیدا کنم. 🌍 🌍منگول توی خانه را گشت و گفت: خاله جان این جا نیست. حتما جای دیگری گذاشتید. 🌍 🌍آقا گرگه رفت و کمی بعد آمد و در زد. حبه انگور پرسید: کیه کیه در می زنه. آقا گرگه که صدایش را نرم کرد و گفت: منم منم عمه جان باز کن ساعتم را جا گذاشتم. 🌍 🌍حبه انگور گفت: معذرت می خواهم. اجاره ندارم در را باز کنم. صبر کنید. 🌍 🌍آقا گرگه منتظر شد. کمی بعد حبه انگور گفت عمه جان خانم این جا نیست. 🌍 🌍آقا گرگه دور و بر چرخی زد و دوباره در زد. منگول گفت: کیه کیه در می زنه. آقا گرگه صدایش را نرم و نازک کرد و گفت: منم همسایه عزیزتان! نگین انگشترم توی خانه تان گم شده. 🌍 🌍منگول گفت: معذرت می خواهم همسایه جان نمی توانم. صبر کن بگردم نگین انگشترت را پیدا کنم. 🌍 🌍آقا گرگه گفت: نگین انگشترم خیلی ریز است باید خودم دنبالش بگردم. 🌍 🌍منگول در را باز نکرد. منگول خیلی گشت اما آن را پیدا نکرد. جاروبرقی را روشن کرد. تمام خانه را جارو زد. 🌍 🌍ناگهان صدای تیک تیک چیزی که از لوله جاروبرقی بالا می رفت را شنید. با خودش گفت حتما نگین انگشتر خانم همسایه است. بعد کیسه جارو برقی را که پر شده بود در آورد. 🌍 🌍کیسه را از بالای در بیرون انداخت و گفت: حتما نگین انگشتری توی این کیسه است. 🌍 🌍آقا گرگه که نتوانست بود سر منگول و حبه انگور کلاه بذارد کیسه جارو برقی را برداشت و به خانه اش رفت. فکر کرد حتما در کیسه چیز به درد بخوری پیدا خواهد کرد. 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
🍀 کیسه خواب که بودم یه کانگورو اومد تو خواب من بدو بچه ی اون باهاش می رفت خیلی یواش یواش می رفت کانگورو داشت می رفت خرید دیدمش، اون منو ندید رو شکمش یه کیسه داشت بچه شو توی اون گذاشت تالاپ تالاپ تالاپ دوید از خواب من بیرون پرید شاعر: افسانه شعبان نژاد 🌺 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_کارتونی 🐪🐪🐪🐪🐪🐪🐪 كليپ شتر كلك و بار نمك مناسب سن ۵ سال به بالا😊 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
🌿سپیدار سبز🌿 روزای آخر زمستون بود، عمو باغبان مهربون کنار جویبار قشنگ نزدیک دیوارای باغ تعداد زیادی نهال کاشت. نهال های سپیدار تا وقتی که بهار از راه میرسه و همه جا سبز میشه، باغ اونم قشنگ بشه...👇
🐢من دوست ندارم که به مدرسه بیایم🐢 🌼یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.🌸 🌼لاکی یک لاک پشت کوچک بود که چندان مدرسه رفتن را دوست نداشت.نشستن در کلاس و گوش کردن به معلم برای ساعت ها، او را خسته می کرد.🌸 🌼اگر بچه ها کتاب، مداد یا دفتر او را می گرفتند یا او را هل می دادند، او بسیار خشمگین می شد. گاهی برای مقابله، او هم بچه ها را هل می داد یا حرف های بد به آن ها می زد.🌸 🌼گاهی که بچه ها با او بازی می کردند زیاد طول نمی کشید که دوباره لاکی سر چیزهای کوچک عصبانی می شد و یا شروع به دعوا می کرد و دوستانش را از خود می رنجاند.🌸 🌼یک روز لاک پشت کوچولو، تنها و غمگین و عصبانی در گوشه ای از حیاط مدرسه ایستاده بود و به بازی کردن بچه ها نگاه می کرد.🌸 🌼در این لحظه، آقا معلم که لاک پشت پیر و مهربانی بود، آرام به او نزدیک شد و از او پرسید: «چی شده که رفته ای توی لاک خودت؟! چرا با بچه ها بازی نمی کنی و گوشه ای تنها ایستاده ای؟ انگار زیاد از آمدن به مدرسه خوشحال نیستی؟ »🌸 🌼لاکی به صورت مهربان معلمش که لبخند می زد نگاهی کرد و گفت: « من دوست ندارم که به مدرسه بیایم. هر کاری که می کنم نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. خیلی زود عصبانی می شوم و بچه ها هم، دیگر با من بازی نمی کنند.»🌸 🌼معلم دانا گفت: « ولی تو همیشه راه حل مشکلت را با خود داری. راه حل تو همین لاکی است که بر پشت خودت حمل می کنی! وقتی خیلی عصبانی و خشمگین هستی و نمی توانی خودت را کنترل کنی، بر توی لاک.🌸 🌼توی لاک می توانی به کار خودت و بچه های دیگه فکر کنی و وقتی آرامش پیدا کردی تلاش کنی که رابطه دوستانه تری رو با همه شروع کنی🌸 🌼من هم هر وقت لازم است که به لاکم بروم، به خود می گویم لحظه ای صبر کن. یک نفس خیلی بلند می کشم و گاهی هم دو سه نفس عمیق، و بالاخره از خودم می پرسم: «مشکل چیه؟! و وقتی آروم میشم می بینم که هیچ مشکلی نبوده و فقط الکی زود ناراحت شده بودم اونم سر چیزهای کوچیک»🌸 🌼لاکی وقتی با معلمش حرف زد خیلی آروم تر شد و به خودش قول داد وقتی از هر کدوم از هم کلاسی هاش ناراحت شد همین کارهای آقا معلم و انجامش بدهد و خیلی خوشحال بود که می تونست راحت به مدرسه بیاد و درس بخونه تا مثل آقا معلم با سواد بشه و با دوستاش بازی بکنه.🌸 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane
صداها👂 گنجشکه جیک جیک می کنه جیک جیک جیک ساعت داره تیک می کنه تیک تیک تیک کلاغه قار قار می کنه قارقار قار بابا داره کار می کنه کار کار کار گربه می گه میو میو مو مو مو هاپو به او واق می کنه واق واق واق گاوه می گه علف می خوام مع مع مع بزی می گه من تشنه ام بع بع بع الاغه فریاد می زنه عر عر عر پروانه ها پر می زنن پر پر پر زنبوره ویز ویز می کنه ویزویزویز یه نیش داره خیلی تیزه تیز تیز تیز وای همه رو من دوست دارم دوست دوست دوست 🍃🍃🍃🍃💞💞💞🍃🍃🍃🍃 🔮 @GhesehayeKoodakane