eitaa logo
قصه های کودکانه
34هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
910 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
نکته ها💥🌿💥🌿💥🌿 از روانشناسی تربیتی👇 📢راههاى نامناسب تشويق تشويق كودكان يكى از راههاى تقويت مثبت افزايش رفتار در كودكان است اما استفاده از تشويق نادرست نه تنها مارا به نتيجه دلخواه نمى رساند بلكه همان انگيزه درونى اوليه كودك براى انجام كار درست را نيز متزلزل مى نمايد. 🚫انواع خطاهاى تشويقى: ١. تشويق كنايه آميز 👈🏻مثال: چى شده انقدر غذاتو تميز خوردى؟ /چى ميشه هميشه اينجورى تميز غذا ميخوردى؟(كه اين نوع تشويق منجر به خاموشى رفتار درست كودك خواهد شد).چه عجب درست نوشتی. چی میشد همیشه اینطوری درس میخوندی.و.... ٢.تشويق غير واقعى👈🏻مثال:اگر درست غذاتو بخورى ميبرمت پارك و سپس وعده پارك به فراموشى سپرده شود. اگر املاتون بی غلط باشه دیگه شبها تکلیف ندارین(نمیشه که تکلیف ننویسی ).اگرخونه ی خاله باادب باشی برات دوچرخه میخرم(فعلا پول ندارم حالا باشه) و.....( كه اين نوع تشويق هم به خاموشى رفتار درست مى انجامد). ٣.تشويق اغراق آميز👈🏻مثال: تو بهترين نقاش دنيايى(در اينجا راه درست آنست كه تلاش كودك ستايش شود نه آنكه به نادرست مبالغه آميز رفتار شود چراكه اگر شكست در مراحل بعدى رخ دهد تبعات سنگينى براى روان كودك به همراه خواهد داشت).یا مشقش بدخط شده ولی وای چقدر عالی نوشتی افرین در حالیکه خودش میدونه تلاش کامل نکرده و. ✅در رفتارمان با بچه ها خیلی باید دقت کنیم. کانال قصه های کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه برای کودکان ملکه گل ها 🚺🚹🚼 روزی روزگاری ، دختری مهربان در كنار باغ زیبا و پرگل زندگی می كرد ، كه به ملكه گل ها 👸 شهرت یافته بود . چند سالی بود كه او هر صبح به گل ها سر می زد ، آن ها را نوازش می كرد و سپس به آبیاری آن ها مشغول می شد . مدتی بعد ، به بیماری سختی مبتلا شد و نتوانست به باغ برود . دلش برای گل ها تنگ شده بود و هر روز از غم دوری گل ها گریه می كرد . گل ها🌺🌻🌹🌸 هم خیلی دلشان برای ملكه گل ها تنگ شده بود ، دیگر كسی نبود آن ها را نوازش كند یا برایشان آواز بخواند . روزی از همان روزها ، كبوتر سفیدی 🕊 كنار پنجره اتاق ملكه گل ها🌺👰🌺 نشست . وقتی چشمش به ملكه افتاد فهمید ، دختر مهربانی كه كبوتر ها 🕊 از او حرف می زنند ، همین ملكه👰 است ، پس به سرعت به باغ رفت و به گل ها خبر داد كه ملكه سخت بیمار شده است . گل ها 🌺🌻🌹🌷🌼🌸كه از شنیدن این خبر بسیار غمگین شده بودند ، به دنبال چاره ای می گشتند . یكی از آن ها گفت : « كاش می توانستیم به دیدن او برویم ولی می دانم كه این امكان ندارد ! » كبوتر 🕊 گفت : « این كه كاری ندارد ، من می توانم هر روز یكی از شما را با نوكم بچینم و پیش او ببرم . » گل ها🌺🌻🌹🌷🌼🌸 با شنیدن این پیشنهاد كبوتر 🕊خوشحال شدند و از همان روز به بعد ، كبوتر ، هر روز یكی از آن ها را به نوك می گرفت و برای ملكه می برد و او با دیدن و بوییدن گل ها ، حالش بهتر می شد. یك شب ، كه ملكه در خواب بود ، ناگهان با شنیدن صدای گریه ای از خواب بیدار شد . دستش را به دیوار گرفت و آرام و آهسته به سمت باغ رفت ، وقتی داخل باغ شد فهمید كه صدای گریه مربوط به كیست ، این صدای گریه غنچه های كوچولوی باغ بود . آن ها نتوانسته بودند پیش ملكه 👰بروند ، چون اگر از ساقه جدا می شدند نمی توانستند بشكفند ، در ضمن با رفتن گل ها ، آن ها احساس تنهایی می كردند . ملكه👰 مدتی آن ها را نوازش كرد و گریه آن ها را آرام كرد و سپس به آن ها قول داد كه هر چه زودتر گل ها 🌹🌸🌹را به باغ برگرداند . صبح فردا ، گل ها را به دست گرفت و خیلی آهسته و آرام قدم برداشت و به طرف باغ رفت ، وقتی كه وارد باغ شد ، نسیم خنک صبحگاهی صورتش را نوازش داد و حال بهتر پیدا كرد ، سپس شروع كرد به كاشتن گل ها در خاك . با این كار حالش كم كم بهتر می شد ، تا اینكه بعد از چند روز توانست راه برود و حتی برای گل ها آواز بخواند . 👰 🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹👰 گل ها و غنچه ها از اینكه باز هم كنار هم از دیدار ملكه و مهربانی های او ، لذت می بردند خوشحال بودند و همگی به هم قول دادند كه سال های سال در كنار هم ، همچون گذشته مهربان و دوست باقی بمانند و در هیچ حالی ، همدیگر را فراموش نكنند و تنها نگذارند. منبع:جامعه مجازی کودکان و نوجوانان ایران 🍁🍂🍃🌸🍃🍁🍂 کانال قصه های کودکانه @Ghesehayekoodakane 🚺🚹🚼
👦👦👦👦👦👦👦👦👦👦 ني ني كوچولو گل پسره الان درست يك سال داره خوشگله و با نمكه رو لپش يك خال داره موهاش صاف و طلايي چشماش درشت و روشنه دل مي بره با اون لباش وقتي كه لبخند مي زنه هميشه توي دهنش يك شيشه يا پستونكنه نيني كوچو لو فقط كمي بزرگ تر از عروسكه بابايي اسم باباشه مامانشم مامان زري يكي يك دونست چون نداره خواهر يا برادري يكي يك دونست چون نداره خواهر يا برادري شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
، "مسواک" اتل متل توتوله یه مسواک کوتوله همش با غر غر میگه میرم از اینجا دیگه صاحب من کودکه مثل خودم کوچکه شنیده ام بعد شام گفته تورو نمیخوام با من شده خیلی بد به موی من لب نزد قهر میکنم من باهاش میرم کنار کفشاش به جون هرچه مسواک کفشارو میکنم پاک 🗯✨🗯✨🗯✨🗯✨🗯✨🗯✨ شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 @Ghesehayekoodakane
1_43867216.pdf
4.11M
هنسل و گرتیل توضیحات: پی دی اف ارسال فقط با ذکر نام کانال مجاز میباشد 🌸🌸🌸🌼🌼🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehayekoodakane 🌼🍁🍁🌼 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
4_389974401887507337.mp3
2.79M
قلب من برای تو با صدای خاله پگاه مهربون خوشگلای من💝❤️ شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 @Ghesehayekoodakane 🌼🍁🍁🌼 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
📚 🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎 ✍مامون سوار بر اسب بود.همراهانش دنبال او به طرف شکار گاه می رفتند. مردم از لای در و دریچه خانه مامون و همراهانش را نگاه می کردند. بضی ها هم با شیرینی و شربت از آن ها پذیرایی می کردند. ماموران راه را برای مامون باز می کردند تا راحت از کوچه ها بگذرد. مامون هم با غرور به مردم نگاه می کردند و از تعظیم و احترام آن ها لذت می برد. آن ها همین طور که از کوچه ها می گذشتند به کوچه پهنی رسیدند. چند تا از بچه محل توی کوچه بازی می کردند در میان آن ها جواد هم بود. صدای اسب و ماموران به گوش بچه ها خورد. یکی از بچه ها با ترس گفت: وای خلیفه، خلیفه دارد می آید. چند مامور که جلوتر از خلیفه بودند خودشان را به بچه ها رساندند. بچه ها از ترس پا به فرار گذاشتند اما جواد بدون ترس سر جای خود ایستاد. مامون با تعجب به کودکی که سر جایش ایستاده بود نگاه کرد جلو رفت و همان طور که سوار بر اسب بود پرسید: تو چرا با دیگران فرار نکردی؟ 🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎 امام جواد با اعتماد به نفس گفت: من که کاری نکرده ام که لازم باشد فرار کنم. با این حرف جواد، روی پیشانی مامون چند خط افتاد. ابروهایش از خشم گره خورد و سرش را پایین انداخت و گفت: خوب جواد گفت: راه تنگ نبود که با فرار خود راه را برای تو باز کنم. از هر کجا که می خواهی می توانی بروی. مامون خلیفه بود و آدم ها ازاو حساب می بردند. حالا برای اولین بار کودکی جلوی او ایستاده بود و با شجاعت حرف می زد. با تعجب پرسید: تو کیستی؟ جواد گفت: من محمد پسر علی پسر موسی جعفر پسر محمد پسر علی هستم. 👦🏻👧🏻 @Ghesehayekoodakane
🌴🐪چه کوهان قشنگی🐪🌴 🚺🚹🚼 رو پشت اون سواره انگاری بچه شتر یه کوله پشتی داره تو کوله پشتی اون چقدر غذای تازه به خاطر همینه تو بیا بون می تازه خدا اونو دوست داره مثل همه حیوونها به اون یه کوله داده تا نمونه بی غذا 🐪🌴🐪🌴 @Ghesehayekoodakane 🚺🚹🚼
🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘🐘 یکی بود یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون، هیشکی نبود. یه شیر کوچولو بود. شیر کوچولو خیلی خسته شده بود ولی هر کاری می کرد نمی تونست بخوابه. به خاطر همین رفت پیش دوستش فیل کوچولو و گفت: - سلام فیل کوچولو. - سلام شیر کوچولو. - من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ - خب برا اینکه خوابت ببره، باید بری خونتون و سرت رو بذاری روی بالشِت تا خوابت ببره. شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و بخوابه. رفت توی اتاقش و سرش رو گذاشت روی بالشتش، از این و من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ - وقتی می خوای بخوابی، سرت رو میذاری روی بالش تا خوابت ببره؟ - بله زرافه کوچولو، این کار رو کردم ولی خوابم نبرد. - خب ببینم، وقتی سرت رو گذاشتی روی بالش، چشاتو بسته بودی؟ - نه. - خب اگه میخوای خوابت ببره باید چشاتو ببندی تا خوابت ببره. شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم ازش خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده تا خوابش ببره. این کار رو کرد ، ولی هر چی این ور شد و اون ور شد، خوابش نبرد. از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش خرسی کوچولو و گفت: سلام خرسی کوچولو. - سلام شیر کوچولو. - من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ - بله دوست خوبم، ببینم برا اینکه خوابت ببره، سرت رو گذاشتی روی بالش؟ - بله گذاشتم. - خب چشات رو هم بستی؟ - بله بستم. ولی هر کاری کردم خوابم نبرد. - خب بگو ببینم، وقتی چشات رو بستی به خواب فکر کردی؟ - نه، چه جوری باید به خواب فکر کنم؟ - این کار خیلی راحته، کافیه که به این فکر کنی که الان داره خوابت می بره و همه ی دوستات هم الان خوابیدند. اینطوری خیلی زودتر خوابت می بره. شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده و به خواب فکر کنه تا خوابش ببره. این کار رو کرد ، هی این ور شد و اون ور شد، ولی خوابش نبرد. به خاطر همین از جاش پا شد و رفت پیش دوستش ببر کوچولو و بهش گفت: - سلام ببر کوچولو. - سلام شیر کوچولو. اع! چی شده، چرا اینقدر چشات قرمز شده؟ - آخه من خیلی خوابم میاد ، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری می کنم نمی تونم بخوابم، می تونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟ بله، خب این کار، خیلی راحته. باید سرت رو بذاری روی بالش. - من این کار رو کردم ولی خوابم نبرد. - خب چشات رو بسته بودی؟ - بله بسته بودم. - به خواب فکر کردی؟ بله، فقط به خواب فکر کردم و هی این ور شدم و اون ور شدم، ولی خوابم نبرد. آهان! حالا فهمیدم چرا خوابت نمی بره، آخه وقتی می خوای بخوابی ، باید سرت رو بذاری روی بالش و چشات رو ببندی و به خواب فکر کنی و از جات تکون نخوری، اینطوری خیلی زود خوابت می بره. اگر هم از مامانت خواهش کنی که برات یه قصه و یه لالایی خوشگل بخونه، خیلی زودتر خوابت می بره. شیر کوچولو خیلی خوشحال شده بود، آخه فهمید مشکل کارش از کجا بود و چرا خوابش نمی برد، آخه اون هی تکون می خورد و از جاش بلند میشد، به خاطر همین بود که خوابش نمی برد. از دوستش خیلی تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون و برا مامانش همه ی ماجرا رو تعریف کرد. بعد هم به مامانش گفت: - مامان جونم! من دارم میرم توی اتاقم تا سرم رو بذارم روی بالشم و چشام رو ببندم و به خواب فکر کنم و تکون نخورم تا خوابم ببرم. میشه ازتون خواهش کنم که برام یه قصه و لالایی بخونی تا زودتر‌ خوابم ببره؟ بله! شیر کوچولوی ناز من! حتما این کار رو می کنم. بعد هم شیر کوچولو رفت توی اتاقش، سرش رو گذاشت روی بالشش و چشاش رو بست و به خواب فکر کرد، به اینکه الان خوابش می بره، به اینکه الان دوستاش همه خوابن و سرشون رو گذاشتن روی بالششون و چشاشون رو هم بستند . شیر کوچولو تکون نخورد و از جاش بلند نشد و مامانش هم براش قصه ی شیرکوچولو رو تعریف کرد و بعد گفت: لالا لالا گل.... 🌐 شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 @Ghesehayekoodakane
💭🍄راست و چپ🍄💭 یکی بود یکی نبود غیر ازخدای مهربون هیچ کس نبود.گربه کوچولویی دنبال مادرش می گشت چون تو خیابون مادرش را گم کرده بود به یک پسر بچه رسید وگفت:  سلام آقاپسر من مادرم را گم کردم تو مادر منو ندیدی شبیه به خودم است ولی بزرگتر پسر بچه گفت: نه ندیدم بچه گربه رفت و رفت ورفت رسید به دختر مدرسه ای که از مدرسه بامادرش بر می گشت. گربه گفت : آهای مادر مهربون آهای دختر شیرین زبون شما مادر منو ندیدید آن ها گفتند: چرا دیدیم از سمت چپ رفت دنبال تو می گشت گربه کوچولو پرسید: چپ کدوم ور است؟ آن ها گفتند مغرب ومشرق را می شناسی ؟ گربه کوچولو گفت: بله می شناسم اونها به گربه کوچولو گفتند: به مغرب چپ وبه مشرق راست می گویند اگر طوری بایستی که جلویت شمال و پشتت جنوب باشد دست چپت به طرف مغرب ودست راستت به طرف مشرق هدایت می شود گربه کوچولو تشکر کرد و گفت : ممنون از کمکتان رفت ورفت ورفت تا رسید به مادرش قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید 💭 🍄💭 💭🍄💭 🍄💭🍄💭 💭🍄💭🍄💭 🌐 شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 @Ghesehayekoodakane
#سه_نیم_سالگی #آموزش_اعداد @Ghesehayekoodakane
از سه سالگي نقش پدر بسيار كليدي و مهم ميشه مخصوصا با پسر. رابطه با كودكان براي ما هم بهترين درمان استرس دنياي امروزه. هر چه ميتونيد با كودكانتون وقت بگذاريد. http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
@Ghesehaye_koodakane 🚺🚹🚼 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehayekoodakane
🌸شعر روزهای هفته هفت تا پرنده با هم تو لونه ای نشستن مثل روزای هفته هر یک به رنگی هستن شنبه به رنگ پاییز همیشه زرد رنگه یکشنبه رنگ سبزه مثل چمن قشنگه دوشنبه نارنجیه رنگ همیشه خورشید سه شنبه ها بنفشه گل بنفشه خندید چارشنبه آبی رنگه به رنگ آب دریا پنجشنبه ها نیلیه چون آسمون شبها جمعه به رنگ قرمز رنگ گلای زیبا بازی کنین بخونین شادی کنین بچه ها 🌐 شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 @Ghesehayekoodakane http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
@Ghesehayekoodakane 🚺🚹🚼 #کاربرگ #آموزش_نقاشی #حیوانات
@Ghesehayekoodakane 🚺🚹🚼 آی بچه های ناز نازی تو خیابون دور از بازی ***** دست مامانو بگیرین حواستونو جمع کنید ***** آقا پلیس رو می بینید باید بهش سلام کنید **** اگه یه روزی گم شدید باید اونو خبر کنید ***** همیشه باید بدونید ماشین چیه پلیس چیه ***** خونه و آدرست کجاست اسمت و فامیلت چیه @Ghesehayekoodakane 🚺🚹🚼
🐤گنجشکک ناز نازی 🐤جیک و جیک وجیک صدا کرد 🐤پرید لب حوض نشست 🐤به آب حوض نگا کرد 🐳دوتا ماهی قرمز 🐳میون حوض آب دید 😘گنجشکک نازنازی 😘به هر دو ماهی خندید 🐦دو تا ماهی قرمز 🐦گنجشکه را که دیدن 🐛هی میون حوض آب 🐛چرخیدن و چرخیدن 🐢دوتا ماهی و گنجشک 🐢با هم چه حرفا گفتن 🐠رفیق شدن سه تایی 🐠گل گفتن و شنفتن @Ghesehayekoodakane 🚺🚹🚼
4_523999676697936029.pdf
1.94M
خرسک بهانه گیر 👈ارسال فقط با ذکر نام کانال مجاز میباشد @Ghesehayekoodakane 🚺🚹🚼 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
پیامبراکرم(ص): به کودکان رحم کن وبزرگسالان رااحترام نما تاازدوستان من باشی . 👦🏻👧🏻 @Ghesehayekoodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌فرزندپروری وقتی خودمان نمی توانیم عصبانیتمان را کنترل کنیم و در خانه داد می زنیم نمی توانیم از فرزندمان انتظار داشته باشیم که پرخاشگرانه رفتار نکند. داد زدن هم مثل کتک زدن به بچه ها آسیب می زند @ghesehayekoodakane http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
4_1030206918796247093.mp3
7.98M
اسم قصه: پادشاه اخمالو وپری خوابالو 😄 🌐 شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
4_5769135028449575457.mp3
4.17M
مسابقه خرگوش و لاکپشت 🌐 شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 @Ghesehayekoodakane http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
گنجشک کوچکی را گربه  شکار  کرده نمی دونید با گنجشک گربه چه کار  کرده! سرش را از جا کنده با دندونای تیزش! کنده بال و پرش را با چنگالای ریزش شده غذای گربه گنجشکک بیچاره می دونم اون گنجشکک دیگه جونی نداره آهای آهای گنجیشکا خیلی مراقب باشید! مبادا امروز شما خوراک گربه  باشید! 🌐 شعر، قصه و کلیپ کودکان👇 @Ghesehayekoodakane
سلام عزیزان به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) یه بار دیگه قصه ی شیرین حدیث کسا رو برای شما نازنین ها گذاشتیم👇
قصه "حدیث کسا" با زبان کودکانه و شعر گونه "یه روز حضرت زهرا(س) مادر ما بچه ها که خیلی مهربونه تنها بود و نشسته بود تو خونه" 🌸🌸 که یهوی دیدن تق و تق و تق در میزنن, حضرت زهرا (س) فرمودن: "کیه کیه که پشت در, در میزنه به خونه امام علی (ع) سر میزنه" اون کسی که پشت در بود فرمود: "منم منم پیامبر (ص) که اومدم پشت در سلام بر دخترم فاطمه اطهرم" 🌸🌸 حضرت زهرا (س) جواب سلام پدر رو دادن و گفتن بفرمایید تو, بچه ها پیامبر بابای حضرت زهرا بودن. پیامبر فرمودن: "ای دختر عزیزم مریضم و مریضم یدونه عبا میاری که رو سرم بذاری" 🌸🌸 حضرت زهرا هم رفتن و یدونه عبا که مثل پتو بود اوردن و روی پیامبر انداختن, بچه ها عبا یه پارچه بزرگه که عرب ها روی دوششون می انداختن, مثل همین چیزی که روحانی ها رو دوششون می اندازن. بچه ها اگر گفتید اسم عباشون چی بود? کسا بود و کسا بود. 🌸🌸 ( بعد از یکی دو بار تکرار این بیت, به بچه ها بگید هر جای قصه پرسیدم "اسم عباشون چی بود" باید بپرید بالا و بگید "کسا بود و کسا بود") 🌸🌸 یه کمی گذشت که حضرت زهرا (س) دیدن دوباره تق و تق و تق در میزنن. "کیه کیه که پشت در, در میزنه به خونه امام علی سر میزنه" "کی بود? امام حسن (ع) سرور هر مرد و زن" بچه ها امام حسن که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن. ایشون فرمودن: "سلام مامان خوبم مامان مهربونم" حضرت زهرا هم در جواب گفتن: "سلام نور دو چشمم سلام میوه قلبم" امام حسن فرمودن: "چه بوی خوبی میاد بوی پیامبر میاد? این بویی که پیچیده توی خونه شبیه بوی عطر بابا بزرگ خوب و مهربونه" بچه ها پیامبر, پدر بزرگ امام حسن بود, حضرت زهرا در جواب گفتن بله, پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسن دادن. "اسم عباشون چی بود کسا بود و کسا بود" امام حسن رفتن پیش پیامبر گفتن: "سلام ای مهربونم بابا بزرگ خوبم اجازه می دید منم زیر عباتون بشینم و بمونم" پیامبر هم اجازه دادن و امام حسنم رفتن زیر عبا " اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود" یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن: "کیه کیه که پشت در, در میزنه به خونه امام علی سر میزنه" "کی بود؟ امام حسین(ع) عزیز و نور دو عین" بچه ها امام حسین هم که پسر حضرت زهران اون موقع ها مثل شما کوچولو بودن. ایشون فرمودن: "سلام مامان خوبم مامان مهربونم" حضرت زهرا هم در جواب گفتن: "سلام نور دو چشمم سلام میوه قلبم" امام حسین فرمودن: "چه بوی خوبی میاد بوی پیامبر میاد؟ این بویی که پیچیده توی خونه شبیه بوی عطر بابا بزرگ خوب و مهربونه" حضرت زهرا در جواب گفتن بله, پیامبر اینجان و بعد جای پیامبر و عبا رو نشون امام حسین دادن. "اسم عباشون چی بود کسا بود و کسا بود" امام حسین رفتن پیش پیامبر گفتن: "سلام ای مهربونم بابا بزرگ خوبم اجازه می دید منم زیر عباتون بشینم و بمونم" پیامبر هم اجازه دادن و امام حسینم رفتن زیر عبا " اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود" یکمی گذشت حضرت زهرا دیدن دوبار تق و تق و تق در میزنن. حضرت فرمودن: "کیه کیه که پشت در, در میزنه به خونه امام علی سر میزنه" "کی بود؟ امام علی(ع) وصی بعد از نبی(ص)" امام علی فرمودن: "سلام حضرت زهرا دختر رسول خدا" حضرت زهرا هم در جواب گفتن: "سلام امیر مومنین سلام امام اولین" بچه ها حضرت علی, همسر حضرت زهرا بودن, ایشون فرمودن: "بوی خوش پیامبر پر شده توی خونه آیا رسول خدا مهمون خونمونه؟" حضرت زهرا فرمودن بله, و جای پیامبر و دو تا پسرای حضرت علی و عبا رو نشونشون دادن, بچه ها "اسم عباشون چی بود کسا بود و کسا بود" حضرت علی رفتن پیش پیامبر و گفتن: "سلام رسول خدا اجازه می دید منم باشم با شما بشینم زیر عبا" پیامبر هم اجازه دادن و امام علی هم رفتن زیر عبا, تا الان کیا نشستن زیر عبا, چند نفر بودن ؟ "اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود." "خب بچه ها به نظرتون دیگه کی مونده بود که بره بشینه زیر عبا پیش پیامبر خدا آفرین بانو حضرت زهرا" حضرت زهرا رفتن پیش پیامبر و دوباره سلام کردن و گفتن: "سلام رسول خدا اجازه می دید منم باشم با شما بشینم زیر عبا" پیامبر فرمودن: "سلام به تو دخترم سلام پاره تنم بیا تو هم بشین کنار ماها تا که همه با هم بشیم پنج تن آل عبا" "بچه ها پنج تن آل عبا کیا بودن؟ پیامبر و امام علی حضرت زهرا امام حسن و امام حسین" "اسم عباشون چی بود؟ کسا بود و کسا بود" بچه ها بعد پیامبر دو سر عبا رو گرفتن و دست راستشون رو به طرف آسمون بلند کردن و برای کسانی که زیر عبا بودن و همه کسانی که اون ها رو دوست دارن دعا کردن. 🍂🍃 ✅لطفا با ذکر نام کانال برای دیگران ارسال نمایید. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 کانال قصه های کودکانه @GhesehayeKoodakane 🍃🍂🌼🌸🍃🍂 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کودکانه شعر 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 وقتی می گیم " بسم الله " یعنی " به نام خدا " خدای مهربونی که آفریده ما را هر چیزی که تو دنیاست نشونه ای از خداست واسه همینه دنیا این قدر قشنگ و زیباست خورشید و ماه تابون نعمت های فراوون خداست که آفریده پدر ، مادر برامون چون که خدای بزرگ " بخشنده " هست و " رحمان " خدای ما " رحیمه " با همه کس مهربان ما بچه ها همیشه هستیم به یاد خدا وقت شروع هر کار ما هم میگیم بسم الله 🍃🌸شاعر : تمنا رستگار 🌱کانال قصه های کودکانه 🌱 @Ghesehayekoodakane 🍁🍂🍁🍂🍁 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4