eitaa logo
قصه های کودکانه
33.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
909 ویدیو
322 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
بیشه محبت قسمت چهارم_.mp3
9.95M
#قصه_شب #قصه_صوتی #عنوان_قصه: 🌼 #بیشه_محبت #قسمت_چهارم #توضیحات: از قصه های تربیتی و مهدوی 🌼این قصه ادامه دارد... 👇🍂👇🍂👇 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🌸🌸🌸🌸🌸 لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#داستان_های_زیبای_شاهنامه #بخش_چهاردهم 🌼فرزندان خود را با داستانهای شیرین و کهن ایران آشنا نماییم. در ادامه داستان های زیبای شاهنامه👇 داستان در مطلب بعدی👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼برِ شیرِ بیداردل بردرید از این ابیات به بعد به اوج تراژدی (غمنامه) رستم و سهراب می رسیم. فردوسی در خلال این ابیات از تقدیر و سرنوشت می گوید که از ویژگی های داستان های حماسه محسوب می شود. در قسمت سیزدهم دیدیم که وقتی رستم و سهراب، در برابر هم ایستادند، ندای درون پهلوان نوجوان، او را از نبرد با پهلوان سالخورده بازداشت اما رستم به این موضوع اعتنا نکرد و برای جنگ مصمم بود و بالاخره … دو پهلوان باز آماده نبرد می شوند و کشتی می گیرند: به کشتی گرفتن نهادند سر گرفتند هر دو دوال کمر رستم تن و گردن سهراب را گرفت و به اصطلاح پشتش را خواباند. اجل سهراب رسیده بود و رستم که می دانست او در آن حال نخواهد ماند، به سرعت پهلویش را با خنجر درید: سبک تیغ تیز از میان برکشید برِ شیرِ بیداردل بردرید سهراب همین طور که بر خود می پیچید و می دانست که کارش تمام شده، به رستم گفت که تقدیر من بدین گونه است که تو مرا بکشی. در حالی که کودکان هم سن و سال من به بازی مشغول اند، مادرم نشانی پدرم را به من داد و من از محبتی که نسبت به پدر دارم و او را ندیده ام، نزدیک است بمیرم: به بازی به کوی اند همسالِ من به ابر اندر آمد چنین یالِ من نشان داد مادر مرا از پدر ز مهر اندر آمد روانم به سر در اینجا سهراب خطاب به رستم می گوید، زمانه انتقام مرا از تو خواهد گرفت و هر جا که بروی پدرم، رستم، تو را پیدا می کند: کنون گر تو در آب ماهی شوی وگر چون شب اندر سیاهی شوی وگر چون ستاره شوی بر سپهر ببّری ز روی زمین پاک مهر بخواهد هم از تو پدر کینِ من چو بیند که خاک است بالینِ من وقتی سهراب می گوید که پدرم ـ رستم ـ انتقام مرا از تو خواهد گرفت، جهان در مقابل چشمانش تیره و تار شد و سراغ نشان پدرش را از او گرفت: چو بشنید رستم، سرش خیره گشت جهان پیشِ چشم اندرش تیره گشت که اکنون چه داری ز رستم نشان؟ که کم باد نامش ز گردنکشان! در این هنگام سهراب هم متوجه شد که این پهلوان سالخورده که پهلویش را دریده است، رستم جهان پهلوان ایران یعنی پدر اوست و گفت: ز هر گونه ای بودمت رهنمای نجنبید یک ذرّه مهرت ز جای و در ادامه از نگرانی مادرش و مهره ای که بر بازویش بست، گفت: همی جانش از رفتن من بِخَست یکی مهره بر بازویِ من ببست سهراب همچنین از پهلوان زنده رزم یاد کرد و گفت به جز نشان پدر، مادرم پهلوان زنده رزم را همراه من فرستاد تا پدرم را به من نشان بدهد اما با کشته شدن او، من تیره بخت شدم: چو آن نامور پهلوان کشته شد مرا نیز هم روز برگشته شد رستم پس از دیدن مهره ای که تهمینه بر بازوی پسرش بسته بود و شنیدن سخنان او بسیار بی تابی کرد. از آن سوی لشکر ایران که دیدند خبری از رستم نیست، نگران شدند و بیست تن در پی او آمدند و در صحنه نبرد جز دو اسب اثری ندیدند بنابراین گمان کردند که او کشته شده است و این خبر را به کاووس رساندند: ز لشکر بیامد هشیوار بیست که تا اندر آوردگه کار چیست دو اسپ اندر آن دشت بر پای بود پر از گَرد، رستم دگر جای بود گمان شان چنان بُد که او کشته شد سرِ نامداران همه گشته شد به کاووسِ کی تاختند آگهی که تخت مهی شد ز رستم تهی پس از این خبر، کاووس گفت اگر رستم کشته شده باشد، باید با یک حمله دسته جمعی به لشکر توران بتازیم و ضربه بزنیم و سپس رزمگاه را ترک کنیم. در این هنگام سهراب رو به پدرش گفت حالا که زمان مرگ من فرا رسیده است، کاری کن که کاووس با تورانیان جنگ نکند زیرا آن ها به خاطر من وارد این نبردگاه شدند: همه مهربانی بدان کن که شاه سوی جنگ ترکان نراند سپاه که ایشان ز بهرِ مرا جنگجوی یکایک به ایران نهادند روی رستم بر رخش نشست و به تاخت به سمت سپاه ایران رفت. آنها با دیدن رستم خدا را شکر کردند و چون او را با سر و روی خاک آلوده و زخمی دیدند، دلیل را پرسیدند: به پرسش گرفتند کاین کار چیست؟ تو را دل بر این گونه از بهرِ کیست؟ رستم ماجرای سهراب را گفت و در سپاه ایران خروش افتاد. در ادامه رستم گفت که با سپاه ترک جنگ نکنید و باز نزد فرزند زخمی خود بازگشت در حالی که بزرگان نیز او را همراهی کردند: شما جنگِ ترکان مجویید کس همین بد که من کردم امروز بس رستم با دیدن فرزندش در این حال زار، از شدّت ناراحتی خواست که با دشنه سر از تن خود جدا کند که بزرگان دورتادور او حلقه زدند و و با گریه و زاری به او گفتند که کشتن تو چه سودی دارد و اگر عمر سهراب به دنیا باشد، زنده می ماند و تو نیز در کنارش بدون رنج زندگی می کنی: یکی دشنه بگرفت رستم به دست که از تن ببرّد سرِ خویش پست بزرگان بدو اندر آویختند ز مژگان همی خون فرو ریختند اگر ماند او را به گیتی زمان بماند، تو بی رنج با او بمان 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🐦داستان دو گنجشک🐦 📚روزي ، روزگاري ، دو گنجشک در سوراخي لانه داشتند . سوراخ ، بالاي ديوار خانه اي بود و دو گنجشک به خوبي و خوشي در آن زندگي مي کردند . پس از مدتي آن دو گنجشک صاحب جوجه اي شدند . آنها خوشحال و خرم بودند . يک روز که گنجشک پدر براي آوردن غذا رفته بود مار بدجنسي که در آن نزديکي ها بود به لانه آمد . گنجشک مادر جوجه گنجشک رو به دهان گرفت و پرواز کرد و روي ديوار نشست.گنجشک مادر سر و صدا کرد . نزديک مار رفت . به او نوک زد اما فايده اي نداشت .مار بدجنس همانجا روي لانه گرفت و خوابيد . کمي بعد گنجشک پدر رسيد . گنجشک مادر گريان و نالان قضيه را تعريف کرد . گنجشک پدر هم ناراحت شد . اما لانه از دست رفته بود ونمي شد کاري کرد . دو گنجشک تصميم گرفتد انتقام لانه را از مار بگيرند . ناگهان گنجشک پدر فکر عجيبي کرد . براي همين هم فورا پريد و از اجاق خانه يک تکه چوب نيم سوز برداشت . آن را به نوک گرفت و سريع پريد و توي لانه انداخت . چوب نيم سوز روي چوبهاي خشک لانه افتاد ودور غليظي بلند شد . افرادي که در خانه بودند اين کار عجيب گنجشک را ديدند . آنها براي اين که خانه آتش نگيرد به سرعت نردبان گذاشتند تا آتش را خاموش کنند . درست هنگامي که مار مي خواست از لانه فرار کند آنها مار را ديدند . يکي از افراد با چوبي که در دست داشت ضربه محکمي به سر مار زد . مار بدجنس از درد به خود پیچید و فرار کرد. دو گنجشک در حالي که انتقام خود را گرفته بودند ،با گنجشک کوچولو پرواز کردند تا بروند و لانه جديد بسازند ... 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
52.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مثل_نامه #این_داستان: #نان_و_نمک 🍃فرزندان خود را با داستان ها و ضرب المثل های ایران آشنا نماییم. 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال و دعوت👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🖋🖍وقتی صبح ها برای کار از منزل خارج می شوم، فرزند 2 ساله ام بی قراری و گریه می کند و اجازه نمی دهد از منزل خارج شوم... ✏️شب ها در قالب ، به ویژه قصه حیوانات، ضرورت جدایی و خروج از منزل برای کار و اشتغال را برایش روشن کنید. ✏️با او به گرمی خداحافظی کنید.هرگز بدون خداحافظی و پنهانی از او جدا نشوید. خداحافظی را طولانی نکنید. ✏️هنگام خداحافظی، هرگز احساس گناه نکنید. وجود آثار نگرانی در چهره شما، جدایی را برای فرزندتان سخت تر می کند. ✏️بد نیست یک بار او را به محل کار خود ببرید تا آن جا را ببیند و تصویری از آن جا در ذهن خود داشته باشد. ✏️زمان جدایی را با شغل دوم، جلسات طولانی، دیدار دوستان و نزدیکان و... طولانی نکنید. ✏️وقتی از محل کار خود بازمی گردید، برخوردی گرم داشته باشید و به فرزندتان توجه کنید. 🌼🌸🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
😍مامان باباهای عزیز 😘کوچولوهای ناز 🌸 ادامه قصه صوتی بسیار زیبای بیشه محبت رو از دست ندید. #عنوان_قصه: 🌼 #بیشه_محبت #قسمت_پنجم 🍃قصه در مطلب بعدی امشب 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بیشه محبت قسمت پنجم_.mp3
15.44M
#قصه_شب #قصه_صوتی #عنوان_قصه: 🌼 #بیشه_محبت #قسمت_پنجم(پایان) #توضیحات: از قصه های تربیتی و مهدوی 👇🍂👇🍂👇 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🌸🌸🌸🌸🌸 لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شب که میشه ستاره ها🌹 راهی آسمون میشن🌹 دور و بر ماه میشینن🌹 همدل و همزبون میشن🌹 شب ها بیا کنارهم🌹 به آسمون نگا کنیم🌹 ستاره ها را ببینیم🌹 بازم یاد خدا کنیم🌹 به یاد بیاریم که خدا🌹 ما آدما را آفرید🌹 ماه قشنگ نقره ای🌹 ستاره ها را آفرید🌹 بیا با هم بگیم خدا،🌹 خدای پاک و مهربون🌹 هر کسی که به یادته🌹 به آرزوهاش برسون🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
#قصه_تصویری #شیر_و_موش 🌼🌸🌼🌸🌼 قصه در مطلب بعدی👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
New Document.pdf
1.84M
🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🐭🦁🐭🦁🐭🦁🐭 لینک کانال جهت ارسال برای دوستان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
💠اگر پزشک اطفال پاشویه را توصیه کرده است حتما این کار را جدی‌تر بگیرید چون اگر کودکتان تب دارد، در کنار درمان دارویی باید حتما پاشویه را نیز برای وی انجام دهید. 💠ناحیه پیشانی، شکم، سینه‌ها، دست‌ها و پاها نواحی هستند که باید طی پاشویه مدام مرطوب شوند. سعی کنید هر چند دقیقه پارچه‌ها را عوض کنید. دمای آب نیز باید خنک و نه خیلی سرد باشد چون کاهش سریع تب در نوزاد موجب لرز کودک می‌شود و می‌تواند خطرناک باشد. 💠اضافه کردن الکل به آب کار اشتباهی است چون باعث کاهش سریع دمای نوزاد می‌شود. بنابر این برای پاشویه آن هم به توصیه پزشک معالج تنها از آب استفاده کنید و ماده دیگری به آن اضافه نشود. @Ghesehaye_koodakaneh
نقاشی منظره ویدیو آموزش در مطلب بعدی👇 🎨کانال ،، نقاشی برای کودکان👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🌿🐒خانواده میمون ها🐒🌿 یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود توی جنگل سبز حیوانات زیادی زندگی می کردند. یک روز میمون کوچولویی تک و تنها به جنگل سبز آمد.او هیچ کس را نداشت. پدر و مادرش را آدم ها شکارکرده و به باغ وحش برده بودند. اما میمون کوچولو از دست آنها فرار کرده بود. او ناراحت و غمگین در جنگل راه می رفت و می دید که بچه های حیوانات در کنار پدر و مادرهایشان هستند و همه با هم زندگی می کنند. میمون کوچولو خیلی غصه می خورد و با خودش می گفت: کاش پدر و مادرم اسیر نشده بودند و الان همه در کنار هم بودیم. او زیر درختی نشست وسه تا میمون کوچولو را دید که با هم بازی می کردند و پدر و مادرشان مواظب آنها بودند. میمون کوچولو با چشم های پر اشک به آنها نگاه می کرد. مادر میمون ها او را دید و به طرفش رفت و گفت: «میمون کوچولو چرا ناراحتی؟ چرا چشمات پر از اشکه؟». میمون کوچولو جواب داد: «آخه بابا و مامانم را آدم ها گرفتند و به باغ وحش بردند. حالا من تنهام!» خانم میمون آقای میمون را صدا زد و گفت: «این میمون کوچولو تنهاست. من دوست دارم او را به خانه مان بیارم تا با بچه های ما بازی کنه. تو با این کار موافقی؟» آقای میمون که پدر مهربانی بود با خوشرویی گفت: «بله من موافقم.» و به میمون کوچولو گفت: «تو هم بیا با ما زندگی کن. ما سه تا بچه داریم. تو هم می شی بچه ی ما. اون وقت ما یه خانواده ی شش نفری می شیم. چهار تا بچه با یک بابا و یک مامان». میمون کوچولو خوشحال شد و گفت: «چه خوب! باشه منم میام با شما زندگی می کنم و عضو خانواده ی شما می شم. » سه تا بچه میمون هم خوشحال شدند.  آنها میمون کوچولو را پیش خودشان بردند و به او آب و غذا دادند و وقتی میمون کوچولو سیر شد با آنها بازی کرد و به خانه شان رفت. سه تا بچه میمون به او گفتند خواهر کوچولو به خونه ی خودت خوش اومدی. از آن روز به بعد میمون کوچولو در کنار خواهر و برادرها و پدر و مادر جدیدش زندگی می کرد و خوشحال بود که صاحب یک خانواده شده است. او هر روز دعا می کرد که پدر و مادرش بتوانند از باغ وحش فرار کنند و پیش او بر گردند. 🐒 🌿🐒 🐒🌿🐒 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
بگذارید بچه کمرو در مورد خودش حرف بزند بچه ها، تا وقتی در جمع، احساس امنیت روانی نداشته باشند جرات پیدا نمی کنند خودشان را نشان بدهند.باید به کودک کمرو فرصت حرف زدن بدهید، او را خاطر جمع کنید که شنیدن حرف های او برایتان مهم است.هر قدر کودک اطمینان خاطر بیشتری از جانب جمع یا گروه پیدا کند، راحت تر می تواند حرف بزند و توانمندی های خود را نشان بدهد.برای شنیدن حرف های او صبوری به خرج دهید. هر گونه واکنش منفی پدر، مادر یا مربی می تواند ترمزی باشد برای حرف زدن کودک. 🌼🌸🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
اردک و درخت بزرگ.mp3
10.97M
🦆اردک🦆🌳 و 🌳درخت بزرگ🌳 🦆🌳🦆🌳🦆🌳🦆🌳🦆 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال برای ارسال👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#داستان_های_زیبای_شاهنامه #بخش_پانزدهم 🌼فرزندان خود را با داستانهای شیرین و کهن ایران آشنا نماییم. در ادامه داستان های زیبای شاهنامه👇 داستان در مطلب بعدی👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼فرزندان خود را با داستانهای شیرین و کهن ایران آشنا نماییم. در ادامه داستان های زیبای شاهنامه👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 «مگر تنگ تابوت بهر آمدش» در قسمت پیشین شاهد آخرین رویارویی و نبرد دو پهلوان ایران و توران بودیم. نبردی که در پایان آن، زمانی که رستم حریف را از پای درآورد، به هویت سهراب پی برد و برای نجات پسرش که با دستان خود او را از پا درآورده بود، کسی را نزد کیکاووس فرستاد تا نوشدارو بیاورد اما شاه از کمک سر باز زد و … رستم خود نزد شاه رفت تا از وی نوشدارو بخواهد اما در این فاصله خبر آمد که سهراب از این جهان رفت: گوِ پیلتن سر سوی راه کرد کس آمد پسش زود و، آگاه کرد که سهراب شد زین جهانِ فراخ همی از تو تابوت خواهد نه کاخ پدر با شنیدن این خبر ناگوار آه بلندی کشید و در سوگ فرزند، از پهلوانی سهراب و از غفلت خود گفت و خودش را بسیار سرزنش کرد: همی گفت زار ای نَبَردِه جوان سرافراز و از تخمه پهلوان نبیند چو تو نیز خورشید و ماه نه جوشن نه ترگ و نه رومی کلاه که را آمد این پیش کآمد مرا؟ بکشتم جوانی به پیران سرا کدامین پدر بُد که این کار کرد؟ سزاوارم اکنون به گفتارِ سرد به گیتی که کشته ست فرزند را دلیر و جوان و خردمند را؟ از سوی دیگر رستم نگران بود چطور این خبر را به پدر و مادر خودش (زال و رودابه) و تهمینه (مادر سهراب) بدهد و چگونه از آن ها پوزش بخواهد. نکوهش فراوان کند زالِ زر همان نیز رودابه پُر هنر چه گویم چو آگه شود مادرش؟ چگونه فرستم کسی را برش؟ چه گویم چرا کشتمش بی گناه؟ چرا روز کردم بَرو بر سیاه؟ رستم همچنان در سوگ سهراب مرثیه می گفت و خود را سرزنش می کرد و بزرگان او را پند می دادند که این رسم روزگار است: زبان بزرگان پر از پند بود تهمتن ز درد از درِ بند بود در این بخش از داستان فضایی سرشار از درد و رنج به تصویر کشیده می شود و فردوسی از رسم روزگار می گوید و اینکه هیچ چیز در این جهان ماندگار نیست. در حقیقت تراژدی (غمنامه) رستم و سهراب در اینجا به اوج می رسد و خواننده با شخصیت های داستان همراه می شود و حتی شاید رستم را گناهکار بداند. چرا مهر باید همی بر جهان؟ بباید خرامید با همرهان یکی زود سازد یکی دیرتر سرانجام بر مرگ باشد گذر اگر آسمان بر زمین برزنی وگر آتش اندر جهان درزنی نیاری همان رفته را بازِ جای روانش کهن شد به دیگر سرای زمان خاکسپاری سهراب شد و همه از مرگ پهلوان جوان، آن هم به دست پدرش، غمگین بودند. تابوت سهراب را در میان انبوه مردم و بزرگان و ناماوران در گور گذاشتند: یکی دخمه کردش ز سمّ ستور جهانی ز زاری همی کرد کور فردوسی در اوج و بیت پایانی، این تراژدی را چنین توصیف می کند: یکی داستان است پر آبِ چشم دل نازک از رستم آید به خشم 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
مورچه  سیاه کوچولو کار می کنه، بار می بره دونه هارو جمع می کنه داخل انبار می بره مورچه  سیاه کوچولو زیرِ زمین لونه داره تو لونه ی زیرِزمین یه عالمه دونه داره مورچه  سیاه کوچولو عاشق کار و کوششه تابستون و فصل بهار همیشه زحمت می کشه  مورچه  سیاه کوچولو خوشحاله و غم نداره فصل زمستون که بیاد آب و غذا کم نداره 🐜🐜🐜🐜🐜🐜 @Ghesehaye_koodakaneh
😍مامان باباهای عزیز 😘کوچولوهای ناز 🌸قصه صوتی امشب رو از دست ندید 🌼 : قرآن 🍃قصه در مطلب بعدی امشب 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک آیه یک قصه (8).mp3
8.27M
#قصه_شب #قصه_صوتی 🌼 #یک_آیه_یک_قصه #این_قسمت : قرآن 👇🍂👇🍂👇 لطفا لینک کانال قصه های کودکانه رو برای دوستانتان ارسال نمایید تا همه از کانال تخصصی قصه های کودکانه استفاده نمایند👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
شبهای مهتابی_.mp3
3.86M
#شبهای_مهتابی با کانال قصه های کودکانه 🌛🌙🌛🌙🌛🌙🌛 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
لالایی امام زمان(عج) لالا، لا لا، لالا، لايي🌺 گل ريحون و نعنايي🌹 بخواب وقتي بشي بيدار🌺 مياد پيش تو بابايي🌹 بابا ميگه برات قصه🌺 از اون که دوره از ماها🌹 بابات ميگه يه روز غصه🌺 تموم ميشه مياد آقا🌹 لالا،لا لا، گل لاله🌺 ببين ماماني خوشحاله🌹 ميخونه آيه ي قرآن🌺 گل نسرين و آلاله🌹 مي بيني کودک نازم🌺 ميخونه هي دعا مامان🌹 تا زود زود بياد آقا🌺 بخونه آيه ي قرآن🌹 لالا، لا لا گل پيچک🌺 صداي ساز جيرجيرک🌹 همه ميگن مياد آقا🌺 بخواب اي کودک کوچک🌹 مياد روزي امام ما🌺 ميشه دنياي ما عالي🌹 ميشه دنياي ما اون روز🌺 پر از لبخند و خوشحالي🌹 لالا، لا لا گل انگور🌺 بشه چشماي دشمن کور🌹 امام مهربون ما🌺 مياد از راه خيلي دور🌹 تموم دشمنا اون وقت🌺 ميشن پيش امام کوچک🌹 بدي ميره از اين دنيا🌺 لالا، لا لا گل ميخک🌹 لالا، لا لا گل مينا🌺 دعا کن زود بياد آقا🌹 بديم ما نقل و شيريني🌺 که عيد ميشه همه دنيا🌹 همه خوشحال و خندانن🌺 به هم ميگن مبارک باد🌹 لالا، لا لا، گل نازم🌺 تو باشي شاد شاد شاد🌹 ╭─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╮ کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯ لینک کانال قصه های کودکانه برای ارسال👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
Ⓜ️ چند نکته برای پرورش کودکی شاد Ⓜ️ 🔹 اولین راز پرورش كودكی شاد تمجید از اوست. 🔹 عملكرد كودك را نقد كنید و نه شخصیت او را. 🔹 افكار مثبت و تأیید‌كننده را به كودكتان القا كنید. 🔹 کودكان كم‌سن با احساس امنیت شاد می‌شوند. 🔹 به كودكان بیاموزید كه خوش‌بین باشند. 🔹 كودكان چاق، در مقایسه با سایر كودكان، افسرده‌ترند. 🔹 سعی نكنید كودك خود را از همهٔ ناراحتی‌ها دور نگه دارید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
⚜🌿 لانه جدید🌿⚜ هزار پا هر روزوبا خودش می گفت: آخه هزار تا پای کوچولو به چه دردم می خورد! من که نمی توانم با این پاها هیچ کار بزرگ و مهمی انجام بدهم.یک روز که هزار پا داشت تو باغ راه می رفت صدایی شنید . صداها می گفتند: کمک،کمک. لطفا به ما کمک کنید.لطفا به ما کمک کنید.  هزار پا دورو برش رانگاه کرد . یک چاله کوچک آب دید که چند تا مورچه داشتند در آب دست و پا می زدند. هزار پا گفت: نترسید.نترسید. الان خودم نجاتتان می دهم. بعد زودی رفت  تو پاله و مورچه ها از روی پاهای او بالا آمدند و نجات پیدا کردند. هزار پا همان طور که مورچه ها روی پشتش سوار شده بودند پرسید:پی شد که تو چاله افتادید؟ یکی  از مورچه ها که داشت شاخک هایش را صاف می کرد گفت: امروز صبح وقتی بیدار شدیم دیدیم باران آمده و آب در لانه مان جمع  شده و همه خوراکی هایمان را خیس کرده. ما هم آمدیم تا کسی را پیدا کنیم  که تو بردن خوراکی هایمان به ما کمک  کند! هزار پا پاهایش را نگاه کرد و رفت تو فکر.بعد به طرف لانه مورچه ها رفت و داد زد:زود باشید پشت من سوار شوید. خوراکی هایتان را هم با خودتان بیاورید! جا برای آن ها هم هست.  مورچه ها با خوش حالی گفتند: آمدیم. آمدیم.  بعد از روی پاهای کوچولوش بالا رفتند و روی پشتش سوار شدند. خوراکی هایشان را هم با خودشان آوردند. آن وقت همگی با هم رفتند تا یک لانه جدید برای خودشان پیدا کنند.  🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
36.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصه #کارتون_آموزنده #این_داستان: #دوستی_و_راستی 🌼🍃🌸🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفاً لینک زیر را برای دوستانتان ارسال نمایید👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
خرس قطبی.mp3
6.73M
🌸🌼🌸🌼🌸🌼 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
‍ 🎲💭جوجه خروس نادان💭🎲 روزی جوجه خروسی در مزرعه ای گردش می کرد که یک کالسکه اسباب بازی پیدا کرد. او با دیدن کالسکه از خوش حالی بالا و پایین پریدو چند بار دور خودش چرخید.  مرغ و جوجه هایی که کمی دورتر دانه بر می چیدند، با شنیدن صدای جوجه خروس دور او جمع شدند و پرسیدند: برای چه این طور شادی می کنی؟ جوجه خروس گفت: برای این که من با این کالسکه به سرزمین های دور سفر می کنم و و قتی از سفر بر می گردم همه شما در برابر کالسکه ام تعظیم می کنید و به من احتام می گذارید. اما جوجه خروس ناگهان یادش آمد که کسی باید کالسکه اش را بکشد، اما در آن مزرعه. کسی حاضر نبود این کار را انجام دهد، چون او هیچ وقت به مرغ ها و جوجه های دیگر خوبی نکرده بودو حتی آن ها را آزار داده بود. جوجه خروس با خود فکر کرد: من خروس مهمی هستم، آن ها خیلی خوش حال  خواهند شد که به من خدمت کنند بهتر است به آن ها پیشنهاد کنم. اما در همان موقع، دو گربه گرسنه از راه رسیدند آن ها وقتی فهمیدند که جوجه خروس چه فکری کرده به او گفتند: ما خیلی قوی هستیم و می توانیم مثل دو اسب کالسکه تو را به هر جا که می خواهی ببریم. جوجه خروس که می دانست خوراک گربه ها مرغ و خروس است،  اما رویای سفر با کالسکه  به او اجازه نمی داد که درست فکر کند. بنابراین به گربه ها گفت: باشه. و آن ها برنامه رفتن به سفر را تدارک دیدند. صبح روز بعد، جوجه خروس آماده رفتن به سفر شد. مرغیکه از آن جا می گذشت، با دیدن آن ها به جوجه خروس گفت: هیچ وقت پرنده ها نمی تواندد با گربه ها دوست شوند، چون پرنده ها غذای گربه ها هستند پس بهتر است به این سفر نروی. اما جوجه خروس به حرف های مرغ هم گوش نکرد و به گربه ها گفت: برویم. گربه ها با سرعت حرکت کردند. آن ها به قدری سریع رفتند  که خیلی زود به جنگل بزرگی رسیدند و در گوشه ی تاریکی ایستادند. جوجه خروس سرش را از پنجره کالسکه بیرون آور و گفت: حالا برگردید! زودتر حرکت کنید! گربه ها در حالی که چشم هایشان از شادی برق می زد، به او خیره شدند. جوجه خروس تازه فهمید که آن ها می خواهند چه کنند. از ترس فریاد کشید و کمک خواست. ولی آن ها از خانه و دوست های جدید خروس خیلی دور شده بودند و هیچ کس نمی توانست به جوجه خروس کمک کند. از آن روز به بعد، هیچ کس جوجه خروس را در مزرعه ندید و همه فهمیدند که چه اتفاقی برایش افتاده است. نتیجه اخلاقی: گوش نکردن به حرف های بزرگ ترها باعث بدبختی و نابودی می شود. 👆👆👆 🎲 💭🎲 🎲💭🎲 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh