#قصه_متن
#برادر_کوچولو
نرگس گفت:«مگه منم مثل داداشم کوچولو بودم؟»
همه خندیدند. پدرگفت:« فکر می کنی همش همین قدی بودی؟ تو هم کوچولو بودی عزیزم.»
مادربزرگ گفت:« آره دختر گلم مامان بهت شیرداد و ازت مواظبت کرد تا بزرگ شدی. حالا هم به داداشت شیرمیده و ازش مواظبت می کنه تا بزرگ بشه.تو هم می تونی کمکش می کنی.»
مامان به داداش کوچولو شیر داد و او ساکت شد.
نرگس به او نگاه کرد و گفت:«داداش کوچولوم چه نازه.» و آهسته به نوزاد گفت :«داداش رضا سلام.»
پدرپرسید:«چی؟چی گفتی؟داداش رضا؟»
مادربزرگ جواب داد:« بله نرگس اسم داداشش را گذاشته رضا»
مامان گفت:«چه خوب!منم می
خواستم بگم بهتره اسمش را رضا بذاریم.آخه شب تولد امام رضا به دنیا اومد.»
پدررو به نرگس کرد و با مهربانی گفت:«چه فکر خوبی! دختر گلم ممنونم که کار مارا راحت کردی و اسم برادرت را خودت انتخاب کردی.رضا اسم خیلی خوبیه.اسم امام هشتمه.»
مادربزرگ گفت: «آره من و نرگس دیروز با هم حرف زدیم.نرگس یادشه که پارسال رفتیم زیارت امام رضا و اون برای کبوترا دونه پاشید.گنبد طلا و صدای نقاره ها را هم یادشه.»
نرگس گفت:«باباجون،داداشم که بزرگ شد با هم بریم مشهد زیارت امام رضا.باشه؟»
پدرگفت: «باشه دخترم.اگه خدا بخواد و قسمت بشه حتماً میریم زیارت امام رضا.من که خیلی دلم هوای حرم آقا امام رضارو کرده.»
مامان نرگس را صدازد و گفت:«نگاه کن نرگس جان داداشت خوابید.داره توی خواب لبخند می زنه.حتماً فهمیده که خواهر مهربونش اسمش رو گذاشته رضا.خوشحاله مگه نه؟»
نرگس خندید و گفت:« بله خوشحاله.»
مادربزرگ گفت:«حالا وقتشه که با هم به این کوچولو بگیم به خونه خوش اومدی آقارضا.»
پدر و مادر و نرگس و مادربزرگ باهم گفتند:«به خونه خوش اومدی آقا رضای کوچولو.»
اما رضاکوچولو خواب بود و توی خواب لبخند می زد.
👈انتشار دهید
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تولد حضرت معصومه(س)مبارک
🌙حضرت معصومه س🌙
درمیانش شهر قم
شهری مقدس
بارگاه دختر موسی بن جعفر(ع)
نور هفتم
خواهر خوب رضا(ع)
خورشید هشتم
گنبدش مثل نگین است
ماه تابان زمین است
دسته دسته عاشقان
از جای جای خاک ایران
چون پرستو چون کبوتر
تا حریمش میکشند پر
بارگاه با صفایش باغ ایمان
مثل گل پیچیده عطرش
در میان خاک ایران
شاعر:سید محمد مهاجرانی
@Ghesehaye_koodakaneh
#تغذیه
🍳 اصول تغذیه کودک در سنین 5-3 سال:
🎈👈حداقل 3 بار در روز باید غذا خورده شود.
🎈👈غذا بايد سر ساعت معين و در محيطي خوشايند به كودك داده شود.
🎈👈کودک بايد با انواع مختلف غذاها آشنا شود.
🎈👈بايد سعي شود كه غذاهاي جديد هميشه بمقدار كم و همراه با غذاي مورد دلخواه به كودك داده شود.
🎈👈برای پذیرش بیشتر،غذاي جديد بايد در زماني كه کودک كاملاً گرسنه است داده شود.
🎈👈از مصرف چاشني زیاد بايد خوداري شود.
🎈👈غذا بايد ولرم باشد .غذاي داغ و نيز غذاي سرد باعث ترس كودك مي شود.
🎈👈محيط خوردن غذا بايد جالب و حاكي از آرامش باشد. رنگ محیط سرد نباشد.
🎈👈از بشقاب وفنجان ثابت رنگی استفاده شود.
🎈👈از آنجایی که كودكان به رنگ غذا نيز توجه دارند از اين توجه آنها بايد استفاده شود.
🎈👈غذا به تكه هاي كوچك تقسيم شود.
🎈👈برای مقدار مختصری هم که می خورد بسيار تشويق شود .
🎈👈بايد به كودك اجازه داد تا اگر غذاي بيشتري مي خواهد ابراز كند.
🎈👈همزمان با رسيدن به استقلال ريخت وپاش غذا ادامه يافته ولي بايد تحمل كرد(از 9 ماه تا 5/2 سال بازی با غذا رایج است).
🎈👈كودكان دوست دارند كه غذاهاي جديد را دستكاري كرده و سپس بخورند .اين بخشي از رفتار آنها است.
🎈👈صحبت كردن با كودك حين غذا خوردن علاقه او به غذا را بيشتر خواهد كرد.
🎈👈مازاد غذا را بدون هر گونه صحبت در مورد آن برداريد .
🎈👈در حضور کودک در مورد امتناع از خوردن او با ديگران صحبت نکنيد.
🎈👈چرب زبانی ، اجبار , و رشوه رابکار نبريد تا کودک را علاقمند به خوردن کنيد.
🎈👈معمولاً كودكان غذاهاي ساده را بهتر از مخلو ط ميپذيرند.
🎈👈برای پیشگیری از چاقی به کودک آهسته غذا خوردن را بیاموزید.
@Ghesehaye_koodakaneh
#شعر_کودکانه
یه بره بود پیاز و سیر نمی خورد
هیچی به جز سبزی و شیر نمیخورد
یه روز هوس کرد که مثل آدما
کشک بادمجون بخوره با نعنا
باباش براش کشک بادمجون گرفت
پیاز داغ و سیر فراوون گرفت
بره هه خورد و خورد و گفت عالیه
فقط جای سبزی و شیر خالیه
👈انتشار دهید
@Ghesehaye_koodakaneh
٣ تا سوالي كه ميتونيم شبها وقت خواب از كودكمون بپرسيم:
١ يه چيز رو بگو كه امروز باعث شد بخندي با لبخند بزني
٢ يه چيز رو بگو كه امروز باعث ناراحتی تو شد
٣ يه چيز رو بگو كه امروز ياد گرفتي يا فهميدي
جواب شماره يك كمك ميكنه دعا كردن رو ياد بگيره و با هم خدا رو شكر ميكنيم.
جواب شماره ٢ ياد ميده بديها و ناراحتيها بالاخره تموم ميشن و باز آرامش بر ميگرده پس بچه نگران نباش و اميدوار باش.
جواب ٣ باعث ميشه بچه تمام عمر به دنبال ياد گرفتن و فهميدن باشه و به اين كه يه چيزي ميدونه افتخار كنه.
همه اين ارتباط باعث ميشه بچه مون عادت كنه با ما حرف بزنه و مشكلات سنين بالاترش رو هم با ما در ميون بذاره.
ما هم بيشتر كودكمون رو ميشناسيم و اگر در طول روز سوء تفاهمي پيش اومده بينمون و يااشتباهي در ارتباط با بچه كرديم متوجه ميشيم و به طور كلي با كودكمون لحظات خوبي رو قبل از خواب ميگذرونيم.
@Ghesehaye_koodakaneh
آسیاب بچرخ با محوریت سوره حمد:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شعر زیر را به سبک آسیاب بچرخ می خواندیم و بچه ها به صورت نمایشی نقش باد و خورشید و ابر و.... را ایفا می کردند.
مثلا در نقش باد🌬🌬🌬🌪🌪
دستها را باز کرده و در فضای باز می چرخیدند و به هر طرف می رفتند.
یا در نقش ابر ☁️☁️☁️🌨🌦🌧
دستها را از بالا به پایین به شکل شکل بارش باران می آوردند.
در نقش کوه 🗻🏔⛰🗻🗻🌄
دستها را بالای سر به شکل قله به هم می رساندند.
در نقش پروانه 👐👐👐👐
با دستها شکل پرواز به خود می گرفتند.
#آسیاب_بچرخ
@Ghesehaye_koodakaneh
بادم می چرخم. تو دشت و صحرا
ابرم میبارم. بر روی گل ها
کوهم بلندم. در زیر برفها
خورشید میتابم. بر باغ و صحرا
آسیاب بچرخ می چرخم
آسیاب بشین می شینم
آسیاب پاشو پامیشم
بنده شاکر میشم
شکر خدا می کنم نعمتاشو میشمرم.
دشتم وسیعم. در سبزه زارها
پروانه هستم آزاد و رها
رنگین کمانم. هفت رنگ زیبا
ماهم سپیدم. روشن تو شبها
آسیاب بچرخ می چرخم
آسیاب بشین می شینم
آسیاب پاشو پامیشم
بنده شاکر میشم
شکر خدا می کنم
نعمت هاشو میشمرم
شاعر:سمانه عزیزی علویجه
🌻🌻🌻🌻🌻🌻
در بیت آخر دستها را به شکل دعا رو به آسمان برده و از بچه ها میخواهیم چند تا از نعمت های خدا را نام ببرند.
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
#بدغذایی
🔴🔴دردسر همیشگی فرزندان با غذا
چه راههای درمانی برای اطفال بدغذا وجود دارد و چگونه می توان این مشکل را در آنان برطرف کرد و میل آنان به غذا را افزایش داد مهمترین علل محیطی که می تواند در این امر تاثیرگذار باشد را بشناسید
آخرین باری که مقدار زیادی سبزی، حبوبات یا گوشت خوردهاید را بهیاد میآورید؟ در نزد فرزندتان با بهبه و چهچه و شادی از موادی که کمتر به آن علاقهمند هستند میل کنید.
یادم میآید دوران کودکی از صبح تا ظهر با براداران و بچههای فامیل در حیاط و کوچه بازی کرده، هنگام گرسنگی خودمان را با نان و پنیر، نان و قند، نان خالی و مثل اینها سیر میکردیم. ناهار و شام معمولاً آبگوشت بود یا آش و اگر مهمانی بود یا بودجه، حوصله و وقت مادر اجازه میداد، پلوخورشتی که شادی را بر دلها سرازیر میکرد دور هم بر سر سفره مینشستیم و منتظر بشقاب غذا و در چند دقیقه ظرفها خالی و دوباره بازی شروع میشود.نه اصراری به خوردن بود و نه خریدار نازی و از آن روز سالها میگذرد و امروز ما بچههای آن زمان هر کدام پدر یا مادری شدهایم با مشکلات و مسائلی که هیچگاه در کودکی تجربه نکردیم: بیحوصلگی، تنهایی، بیاشتهایی و… بسیاری رویکردهای دیگر که با فرزندانمان لمس میکنیم.
اگر صادقانه فکر کنیم درگیری با مساله فوق را میتوان در چند بخش خلاصه کرد:
الف) مادرانی که دارای تک فرزندند و به شکل غیرطبیعی همه حرکات او را کنترل میکنند. ب) مادرانی که دائم نگران وزن خود هستند، در صحبتها تاکید زیادی بر مد (بهویژه نزد دختران کوچک) و رژیمهای غذایی متفاوت دارند و کودک دچار توهم، همزادپنداری و الگوگیری نامناسب و کاذب میشود. ج) مادرانی که فرزندشان را در هنگام غذا همراهی نمیکنند، شاغلند یا همیشه عجله دارند و سرپایی و با استرس طفل را سیر میکنند. د) کودکانی که در خانوادههای درگیر، کمتوجه و سرد رشد میکنند دچار تنشهای مختلف روحیاند و برای جلب ترحم و توجه دچار بیاشتهایی کاذبند. هـ) کودکانی که برای گرفتن امتیاز از والدین غذا نمیخورند. و) کودکانی که مشکلات فیزیکی خاصی دارند و باید تحت درمان پزشکی قرار گیرند.
چه راهکارهایی برای حل این مسائل وجود دارد؟
1- اگر شاغلید صبح نیم ساعت یا یک ربع زودتر از خواب برخیزید، بعضی بچهها تامدتی بعد از بیداری، گرسنه نیستند، بگذارید کم کم بیدار شود.
2- کودک از خوردن غذا با دیگران لذت بیشتری میبرد، حتماً هنگام صرف وعدههای غذایی با او همراهی کنید.
3- برای وعدههای غذایی امکان انتخابهای بیشتری فراهم کنید، گاهی حتی خوردن پلو از شبمانده با ماست برای کودک دلچسبتر از شیر، نان، کره و عسل است.
4- بلافاصله بعد از صرف وعده اصلی خوراکیهای میانوعدهای را که دوست دارد در اختیارش قرار دهید (بستنی، لواشک، شیرینیهای خانگی و…) .
5- امکان فعالیت بدنی برایش فراهم کنید، رفتن به پارک، حیاط منزل و یا هر گونه حرکت فیزیکی گرسنگی را تحریک میکند. کودکی که از صبح تا ظهر جلوی تلویزیون یا کامپیوتر بیتحرک نشسته، هرگز میلی به غذا نخواهد داشت.
6- هرگز به اجبار، قول دادن جایزه و… او را وادار به خوردن نکنید، این کار به تشدید بیمیلی منجر خواهد شد.
7- از سرعت و شتاب زندگی بکاهید به او توجه و عشق بورزید، گاهی کودک برای جلب توجه و یا لجبازی از غذا خوردن امتناع میکند با ابراز علاقه بدون قید و شرط، بستری از احساس امنیت و شادابی را برایش فراهم کنید.
8- بعضی از خردسالان علاقهای به سبزیجات، گوشت و مواردی از این دست ندارند. صادقانه بیندیشید آیا این تمردها الگوبرداری از شما نیست؟ آخرین باری که مقدار زیادی سبزی، حبوبات یا گوشت خوردهاید را بهیاد میآورید؟ در نزد فرزندتان با بهبه و چهچه و شادی از موادی که کمتر به آن علاقهمند هستند میل کنید.
9- از خواص مواد غذایی برایشان بگوئید، آگاهی داشتن از فواید خوراکیها در ترغیب کودک برای مصرف بیشتر این گروههای غذایی یاری خواهد کرد.
🍃🍂🍃🍂
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
اژدهای مهربون.mp3
4.62M
#قصه_صوتی
اژدهای مهربون🐉
🐉🐉🐉🐉
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#آموزه_های_قرانی
#داستان_کودکانه
نوك قرمزي و لونه بزرگ🌳
وسط باغ آلبالو ، یه لونه ي بزرگ بود كه همه پرنده ها دوست داشتن ، زمستونا به خاطر گرم بودن ، تو اون زندگي كنن ولي براي اينكه صاحب لونه بشن بايد با هم مسابقه مي دادن.🕊
زمستون نزديك شده بود و طلايي و نوك قرمزي كه مي خواستن لونه ي بزرگ براي اونا باشد، پيش داركوب دانا كه صاحب لونه بود رفتن و گفتن: ما مي خوايم با هم مسابقه بديم تا بتونيم زمستون در لونه ي بزرگ زندگي كنيم.☃🌨
داركوب دانا گفت: فردا صبح تا غروب وقت داريد تا دونه جمع كنيد، هر كدومتون بيشتر دونه جمع كنيد، صاحب لونه مي شيد.
طلايي صبح زود شروع كرد به جمع كردن دونه ، تا غروب دونه هاي زيادي را جمع كرد و نزديكي هاي غروب از خستگي زياد كنار دونه ها خوابش برد، ولي نوك قرمزي كه تا نزديكياي ظهر خوابيده بود و بعدم مشغول بازي شده بود، نزديك غروب كه ديد طلايي دونه هاي زيادي جمع كرده و كنار دونه ها خوابش برده، دور و اطراف را نگاه كرد و وقتي ديد كسي اونجا نيست، بيشتر دونه هاي طلايي را برداشت و به لونه ي خودش برد.🐤🐔
شب كه شد، داركوب دانا پيش طلايي و نوك قرمزي اومد و وقتي دونه هاي نوك قرمزي را ديد گفت: امسال لونه ي بزرگ براي نوك قرمزيه.🐤
طلايي كه تعجب كرده بود گفت: دونه هاي من خيلي زياد بود ولي نمي دونم چه اتفاقي افتاده؟
اون شب نوك قرمزي به لونه ي بزرگ رفت و خوابيد. تازه خوابش برده بود كه در خواب ديد يك پرنده ي زيبا پيشش اومد. پرنده زيبا تا نوك قرمزي را ديد گفت: خيلي كار بدي كردي دونه هاي طلايي را برداشتي؟ نوك قرمزي گفت: تو از كجا مي دوني؟ كسي اونجا نبود كه منو ببينه؟
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
پرنده ي زيبا گفت: هر كسي دو تا فرشته داره كه يكي كاراي خوب و ديگري كاراي بد او نو مي نويسه و هميشه كنارشه. نوك قرمزي گفت: يعني فرشته كار بد من رو نوشته ؟ پرنده ي زيبا گفت: هنوز نه ، چون فرشته اي كه كارهاي بد رو مي نويسه به كسي كه اون كار رو كرده، هفت ساعت وقت مي ده تا پشيمون بشه و عذرخواهي كنه و تو هنوز فرصت داري.
در همين موقع باد تندي وزيد و از صداي باد نوك قرمزي از خواب پريد و به ياد كار بد و خوابي كه ديده بود افتاد و به لانه ي طلايي رفت و ماجرا رو گفت و ازش معذرت خواهي كرد و قرار شد اون سال نوك قرمزي و طلايي دوتايي در لونه ي بزرگ زندگي كنن.
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
جوجه کوچولو.mp3
7.66M
#قصه_شب
#جوجه_کوچولو🐥
🐥🐥🐥🐥🐥🐥
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه #قصه_متن
#مردی_که_یک_روز_راه_رفته_بود
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
مردی که یک روز راه رفته بود و خسته بود، به کنار جوی آبی رسید. جوراب هایش را در آورد و پاهایش را شست. بعد، جوراب هایش را هم شست و روی علف ها انداخت تا خشک شود. خودش هم خوابید. مرد که خوابش برد، جوراب ها بلند شدند و توی آب شیرجه زدند و شناکنان دور شدند.
کمی که رفتند، یک لنگه از جوراب ها به علف های کنار جوی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست خودش را نجات بدهد و همان جا ماند. اما لنگه ی دیگر جوراب همراه آب رفت و رفت تا این که دو تا ماهی آن را دیدند.
یکی از ماهی ها تپل بود و یکی لاغر. ماهی لاغر گفت: « اول من دیدمش. مال من است. » ماهی تپل گفت: « کجای کاری؟ من از آن دور دورها دیده بودمش. مال من است. » ماهی ها سر لنگه ی جوراب دعوا راه انداختند و هر کدام یک سر جوراب را گرفتند و کشیدند. ماهی تپل گفت: « این جوراب من است. ولش کن! » ماهی لاغر گفت: « جوراب تو؟ این جوراب مال من است! »
همین موقع اردکی که یک لنگه جوراب به پا داشت، از راه رسید و بگو مگوی آن ها را شنید. خندید و با منقار خود، جوراب را از دست آن ها بیرون کشید و گفت: « جوراب ما کسی است که پا دارد. » جلوی چشم ماهی ها لنگه ی دوم جوراب را هم پوشید؛ قِری به کمرش داد و گفت: « قشنگه؟ بهم میاد؟ »
صاحب جوراب از راه رسید و داد زد: « دزد! دزد جوراب! » و دنبال اردک دوید. ماهی لاغر گفت: « چه خوب که ما اهل دزدی نیستیم. » و شناکنان رفتند پی کارشان. از آن طرف، مردی که یک روز راه رفته بود، به اردک رسید. او را گرفت و خواست جوراب ها را از پایش در بیاورد که پشیمان شد. با خودش گفت: « کی تا حالا اردک جوراب پوش دیده!؟ اما مردِ جوراب پوش تا دلت بخواهد بوده و هست! »
🍃🌹🍃🌹
⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4