eitaa logo
قصه سازی خلاق😊
168 دنبال‌کننده
66 عکس
10 ویدیو
3 فایل
قصه سازی😊خلاقیت😊حال خوب😊معرفی کتاب ارتباط با مدیر کانال @Ukabed8 انتشار محتوا فقط با لینک کانال😍
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب «چَپَکی» نوشته زهرا جلائی‌فر با تصويرگری هاجر مرادی از سوي انتشارات علمی فرهنگی منتشر شد. «چَپَکی» داستانی تصویری است برای کودکی که با مساله طلاق روبروست و راوی داستان با بازی و تخیل به درک و پذیرش آن می رسد. و اما نویسنده: زهرا جلائی‌فر مدرك کارشناسی ارشد ادبیات کودک و نوجوان خود را از دانشگاه شهید بهشتی گرفته است. @Ghesesazi
لطفا کانال را به دیگر علاقه مندان معرفی نمایید😍 @Ghesesazi
کتاب کودک کتاب « من» اثر خدایی برای آموزش اعداد به کودکان كه از یک نوع تصویرسازی رایانه‌ای به شیوه‌ تکه‌چسبانی خلاق استفاده کرده است منتشر شد. این کتاب ویژه گروه سنی الف منتشر و در آن تلاش شده است برای ماندگاری شکل ظاهری اعداد در ذهن کودکان، عددهای ۱ تا ۹ با چرخش یا کنار هم قرار گرفتن به تصویرهایی از حیوانات تشبیه شود. خالق این اثر در ابتدای کتاب خود خطاب به کودکان می‌گوید: به شکل عددها توجه کرده‌اید؟ هرکدام از آن‌ها شبیه چیزی است. مثلا، عدد ۵ می‌تواند شکل سر یک مرد باشد. یا می‌تواند غرش یک پلنگ را نشان بدهد. عدد ۹ می‌تواند به راحتی به سر یک پرنده تبدیل شود و وقتی عدد ۹ را بچرخانیم، شبیه خرطوم فیل می‌شود. این اثر در عین حال می‌تواند به‌عنوان یک کتاب کاردستی نیز به الگویی برای دست‌ورزی خلاقانه کودکان و البته فراگیری اعداد از سوی آن‌ها در مراکز آموزشی و مهدهای کودک مورد استفاده قرار بگیرد. @Ghesesazi
سلام خانم پارسا بزرگوارم. واقعا خداقوت قوت میگم به شما. خیلی خیلی ممنون میشم سر فرصت...☝️ خیلی احتیاج به راهنمائی دارم. ببخشید که زحمت میدم❤️
پیام دوست خوبم از شیراز برای کانال قصه سازی👆
شبتون به خیر🥱😴
خمینی غذا دادن به گربه يکي از نوه هاي امام خميني (ره) (خانم زهرا اشراقي) تعريف مي کنند: يک روز در منزل امام بوديم، ديديم حضرت امام گوشت غذايش را به گربه مي دهند. مادرم گفت: آقا توي اين گراني چرا گوشت را به گربه مي دهيد؟ حضرت امام با حالتي ناراحت رو به ما کردند و گفتند اين گربه ها با ما چه فرقي دارند؟ ما نفس مي کشيم، آنها هم نفس مي کشند. ما به آنها غذا ندهيم، کي بدهد؟ @Ghesesazi
کتاب خاطراتی از رفتار حضرت امام خمینی (س) با کودکان و نوجوانان @Ghesesazi
قیام ۱۵ خرداد سرفصل آغازین انقلاب اسلامی هست...
آواز بزغاله از های زیبای نامه گرگی بود گرسنه. دنبال غذا می‌گشت. رسید به یک گلّه که روی تپّه می‌چریدند و دنبال هم می‌دویدند. چوپان و سگش هم بودند. چوپان به درختی تکیه کرده بود و نی می‌زد. سگ هم کنارش دراز کشیده بود و گلّه را می‌پایید. گرگ در خیالش به گلّه زد، گوسفند چاق و چلّه‌ای برداشت، پا به فرار گذاشت، سگ و چوپان دنبالش دویدند، به او رسیدند، چوپان با چماق و سگ با دندان‌های تیزش به جانش افتادند و تا می‌خورد، کتکش زدند. گرگ ترسید و از خیالش بیرون پرید. با خودش گفت: نه، نه، من این کار را نمی‌کنم. مگر دیوانه شده‌ام؛ یا که از جانم سیر شده‌ام؟ بعد فکری کرد و گفت: بهتر است بروم یک گوشه‌ای قایم بشوم؛ شاید برّه‌ای، بزغاله‌ای از گلّه جدا شد؛ تک و تنها شد. آن وقت من می‌روم سراغش و یک لقمه خامش می‌کنم؛ خورش شامش می‌کنم. با این فکر، پشت بوته‌ای پنهان شد. تا غروب منتظر ماند. غروب که شد، چوپان گلّه را برداشت و به طرف آبادی رفت. گرگ با حسرت به گلّه که دور و دورتر می‌شد، نگاه کرد و با خودش گفت: کاش به گلّه زده بودم. کاش گوسفندی، بزغاله‌ای برداشته بودم و فرار کرده بودم. یک‌دفعه چشمش به بزغاله‌ای افتاد چاق و چلّه. بزغاله سربه‌هوا از گلّه جدا مانده بود. تک و تنها مانده بود. گرگ خوش‌حال شد. آب از دهانش راه افتاد. یواش یواش به طرف بزغاله رفت. بزغاله او را دید، ترسید، خواست فرار کند؛ امّا دیگر دیر شده بود. به فکر چاره افتاد. فوری به گرگ سلام کرد و گفت: «شما چرا زحمت کشیده‌اید؟ من خودم می‌آمدم.» گرگ تعجّب کرد و پرسید: «چرا؟» بزغاله گفت: «چون تو امروز به گلّه حمله نکردی و اذیّت و آزاری به ما نرساندی، چوپان مرا برای تو هدیه فرستاد تا نوش جان کنی.» گرگ گفت: «خیلی خوب. آماده باش که می‌خواهم بخورمت.» بزغاله گفت: «بفرما آقاگرگه، بفرما. نوش جان! فقط بدان که من بزغاله آواز‌خوانم. خیلی قشنگ می‌خوانم. اوّل بگذار یک دهان برایت بخوانم، بعد مرا بخور.» گرگ گفت: «باشد. بخوان.» بزغاله دهانش را باز کرد و از ته دل فریاد کشید. صدای بزغاله از کوه و دشت گذشت و به گوش چوپان رسید. چوپان چوب‌دستی‌اش را برداشت و به طرف گرگ دوید؛ سگ هم دنبالش. گرگ تا آمد بفهمد موضوع از چه قرار است، چوپان و سگ از راه رسیدند و تا می‌خورد، کتکش زدند. بعد بزغاله را برداشتند و از آن‌جا رفتند. گرگ لنگ‌لنگان به طرف لانه‌اش راه افتاد. گرگ می‌رفت و زیر لب خودرا سرزنش میکرد... @Ghesesazi  ‏
گپ دخترونه هرروز عصر باغ رضوان حرم رضوی😍