قـنوت🕊️
✨🌸✨🌸✨🌸 🌸✨🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸 🌸✨🌸 ✨🌸 🌸 رمان تـلـخـی جـام #پارت_36 یه خانواده ی صمیمی هستند ....خیلی رفتاراشو
✨🌸✨🌸✨🌸
🌸✨🌸✨🌸
✨🌸✨🌸
🌸✨🌸
✨🌸
🌸
رمان تـلـخـی جـام
#پارت_37
صدای خنده اش عصبی ترم کرد:
_تو مغزت ترک خورده !
دیشب خواب افلاطون یا سقراط
رو ندیدی ؟!
چرخیدم سمت در و خواستم از این بحث بی ثمر دست بکشم، دستگیره را گرفتم
که گفت :
_ولی برایم جالب شد ...
تفریح بامزه ای میتونه باشه ...
بریم
دو تا آدم مریخی ببینیم که چطور تونستند مغز تو رو
شستشو بدن.
با آنکه در دلم ذوق کردم اما حتی سرم را هم سمتش
برنگردانم و در همان حالت گفتم :
_اگه قراره دنبالم راه بیافتی تا بیای و بیاحترامی کنی و
آبروی منو ببری همون نیای بهتره.
جلوتر آمد و سرش را از کنار گوشم خم کرد :
به قلم : #میم_ی✏️
🌸
✨🌸
🌸✨🌸
✨🌸✨🌸
🌸✨🌸✨🌸
✨🌸✨🌸✨🌸
🌟 جستجوی حقیقت و روشنایی در زندگی شما آغاز میشود! 😍
💡 تفسیرهای ساده و مفهومی قرآن
✨ هر روز دل هایمان با یاد خدا آرامش پیدا می کنه
🕊️ معنای واقعی زندگی رو از لابه لای حرفای خدا پیدا میکنیم
https://eitaa.com/joinchat/273548299C260d37357d
با آگاهی از قوانین وکیل خودتون باشید⚖
مهریه بیش از ۱۱۰ سکه به زن نمیگیره؟
مزاحمت تلفنی چند ماه حبس داره؟
هنگام معامله چه نکاتی رو باید رعایت کنیم؟
چرا نباید ملک قولنامه ای بخریم؟
بعد از فوت زن مهریه اش قابل وصوله؟
چجوری بدون اینکه پول داشته باشی از کسی شکایت کنی و وکیل رایگان بگیری؟
بجای مهریه سنگین چه شروط خوبی میتونم ضمن عقد بیارم؟
از طریق لینک زیر در کانال رسمی #همسر عضو شو و از حقوق خودت آگاه باش 👇
https://eitaa.com/joinchat/2969632772Cb587465dc7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم برات تنگ شده😭❤️
👈تشک رویال😍 ⬅️طرح تعویض تشک نوبا کهنه
⭕️40درصد تخفیف ویژه❗️
➕ارسال رایگان🚚
👈اقساط 4ماهه (بدون سود و بهره)
✔️برای کسب اطلاعات بیشتر ⬇️⬇️
📞09195326500
📞09192180904
☎️02155447112
🔘کارشناس و مشاور فروش🔻🔻 @Kamalsolati
کانال رسمی تشک رویال ⬇️
https://eitaa.com/joinchat/3991208291Ca590f3bf9f
قـنوت🕊️
#قنـوت بهقلم #ماهتابان🪶🐾 #پارت525 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › اخمهام در هم گره خورده
#قنـوت
بهقلم #ماهتابان🪶🐾
#پارت526
- - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
کلافه و با لحنی که سعی در کنترلش داره، جواب میده.
- ظلت شحنة المعدات الطبية التي أرادت الذهاب إلى إيران في الجمارك ويمكن إعادتها!
«محمولهی پزشکیای که میخواست بره ایران، توی گمرک مونده و احتمال داره برگشت بخوره!»
سر بالا میارم و خیره به چهرهی کلافهاش میشم.
- كيف؟
«چطور؟»
شروع به توضیح دادن، میکنه.
- إبلاغهم بوجود مخدرات قوية بين الأدوات ولهذا السبب...
« به اونا خبر دادن که بین ابزار مواد مخدر هم هست. برای همین...
تیز نگاهش میکنم.
- از کجا؟ کسی نمیدونست که...
با تقهای که به در میخوره، حرفم قطع میشه و نگاه پر غضبم به اون سمت کشیده میشه.
- ادخل!
«وارد شو!»
- - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫
هدایت شده از ابر گسترده🌱
- یکی کلیه هاشو از شکمش بکش بیرون!
- یعنی چی آقا؟ من متوجه حرفتون نمیشم! شما گفتین بیام چکاپ هفتگی خانم رو انجام بدم الان...
- من از آدمای زبون نفهم خوشم نمیاد دکتر، اینو بعد از این همه سال خوش خدمتی باید فهمیده باشی دیگه نه؟
ادامه میدهد:
- یک ساعت فرصت داری کاری که گفتمو انجام بدی...
با این حال داشت صدای تهدیدهای او را از پشت در اتاق می شنید. تهدید های مردی که شوهرش بود.
هیچ واکنشی نشان نمیداد، انگار که، دیگر چیزی برای از دست دادن نداشت!
یعنی کسی جرات مخالفت با خاندان مجد، خصوصا پسر کوچیکه آن را نداشت.
فرح لرزان خود را به پای تخت میرساند و به هق هق میافتد: خانم تو رو خدا شما یه چیزی بگید آقا چی میگن؟ شوخیه؟ مرگ من بگید دارن شوخی میکنن مگه نه؟
- کاری که ازت خواسته رو انجام بده فرح!
- خانم به خانوادهاتون... به پدرتون زنگ بزنید!
با کوبیده شدن در اتاق به دیوار... فرح وحشت زده جیغ میکشد
در پس آن یک صدای غضبناک مردانه شنیده میشود:
- انگاری قید جون دختر کوچولوت رو زدی فرح!
پیش از آنکه صدرا ادامه دهد صدای ضعیف دخترک در اتاق میپیچد:
- کاری بهش نداشته باش صدرا... اون فقط ترسیده... چیزی که میخوای رو همین الان انجام میده.
- آقا باید بیهوششون کنم!
- لازم نیست... کارتو انجام بده!
نگاهش را به او میدوزد، این آرام بودنش، جنب و جوش نکردنش مظلومیتش... به راحتی تسلیم شدنش داشت این مرد را میکشت.
- نمیخوای التماس کنی دردونه؟
- نه میخوام که تو آروم بشی! تو حقته که انتقام بگیری صدرا...
- معذرت میخوام ، بخاطر تک تک دردایی که خانوادهام بهت دادن معذرت میخوام صدرا...
صدایش رفته رفته ضعیف تر میشد
پلک هایش هم دیگر روی هم افتاده بود
چند دقیقهای میگذشت که بیهوش شده بود.
از دیدن چشمان بسته و رنگ پریده دخترک عرق روی پیشانی اش نشسته بود. نتوانسته بود طاقت بیاورد عربده کشیده بود:
- زودتر تمومش کن!
همزمان با فریادش فرح به گریه میافتد:
- نمیتونم آقا... نمیتونم... فقط یه کلیه داره... میمیره... به خدا میمیره...
یک کلیه؟
- چی میگی زنیکه؟
فرح هق هق میزند:
- اونی که دوسال پیش وقتی شما اون بلا سرتون اومد و حاضر شد بهتون کلیه بده خانم بود... خانم بود که نجاتتون داد آقا...
زن نگاهی به شکم ترلان میکند، با چیزی که میبینید بهت زده به دخترک بی جان نگاه میکند.
- آقا... آقا، خانوم حاملست... حاملست...🔥💔
https://eitaa.com/joinchat/904266807Caa3e68c095
و بالاخره بمب ایتا به صدا در اومد!😍☝️🏼
هدایت شده از ابر گسترده🌱
من صدرام،پسری که درس خوندن تو آلمان ارزوش بود، سال ها تلاش کرده بودم تا بتونم وارد یکی از بهترین دانشگاهاش بشم.
اما قبل از رفتن، مجبور به عقد دختر پرورشگاهی شدم که عموم سرپرستیش و قبول کرده بود و تمام اموالش و به اسم من و اون دختر پرورشگاهی 14 ساله زده بود.
اما برای من اون دختر مهم نبود،بعد از عقدش به آلمان رفتم و تحصیلاتم و ادامه دادم و شرکت خودم و بر پا کردم، روزا سخت مشغول کار بودم و شب ها رو با دخترا سر میکردم، اما با مرگ عموم ورق سرنوشت من یا شاید هم اون دختر، برگشت.
وقتی به ایران برگشتم با دختری مواجه شدم که صد هیچ از دخترای آلمان جلوتر بود و باید دلش رو به دست میاوردم، اما همه رویاهام تا قبل از این بود که دوست دختر دو رگه آلمانی ایرانیم، با شکمی بالا اومده به ایران بیاد...❤️🔥
https://eitaa.com/joinchat/904266807Caa3e68c095
عاشقانه ای حماسه ای جدید و هیجانی به قلم:elsa...