eitaa logo
• گل نِسا •
2.3هزار دنبال‌کننده
556 عکس
127 ویدیو
2 فایل
‌‌‌‌🌷من زینبم، ملقب به گل نساツ اینجا مثل مغازه‌های ده تومنیه! همممه چیز توش پیدا میشه😂 ‌‌ ‌‌ 🌷جانم؟ @Goll_Nesa1 ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‌ • ورود آقایون ممنوع‌ • • استفاده از محتوا فقط با ذکر منبع • ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
19.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو زبان عربی یه کلمه ای هست به اسم " الوُجُوم" یعنی: دردی که صاحبش را لال میکند💔 《 @Mahdokht_Arts
"🍉" آقا ذهن من تو آدرس صفره. در حد اینکه یه مسیری که چندبار راست و چپ رفتن داره رو برم، نمیتونم برگردم. هرکسی یه استعدادهایی نداره دیگه🥱 حالا این جریان برمیگرده به امتحانات دی ماه سه سال پیش. اون دوران محدثه طبقه پایین ما بود و باهم میرفتیم حوزه. یه مدت بود اتوبوسی که باهاش میرفتیم تقریبا ساعتی یه بار لطف میکرد تشریف فرما میشد و دیگه به تایم ما نمیخورد. یه روز که ساعت امتحانامون باهم یکی بود، محدثه دید دیر شده گفت باید اتوبوس رو عوض کنیم و بجای راه آهن، از این به بعد از مسیر شوش بریم🚌 رفتیم سوار اتوبوس جدید شدیم. تو راه گفت ببین زینب حواستو خوووب جمع میکنی چون امتحان بعدی باهم نیستیم باید خودت با این اتوبوس بیای. گفتم حله🦦 وقتی اواخر مسیر بودیم شروع کرد به نشونی دادن: + نگاه کن اونجا رو یه سازه‌ی سنتیه‌. +اینجا رو ببین میدون رو تو ذهنت داشته باش. +این پارکه رو ببین. این دقیقا میشه آخر مسیر. بچه داشت تلاشش رو میکرد من دفعه بعد گم نشم😂 پیاده شدیم، دوباره داشت نشونی میداد: +زینب ایستگاه مترو شوش ما الان پیاده شدیم. +ببین اینجا نوشته کوچه‌ی "لایق مهربانی". چه بامزس! تو ذهنت میمونه دیگه.. میمونه دییییگههه؟🦶🏻 خلاصه قدم به قدم به من نشونی داد و با هر اسمی برای من یه چیزی ساخت که تو ذهنم موندگار بشه... و من فقط تایید میکردم و با اعتماد به نفس سر تکون میدادم. البته از ترس اینکه جشن پتو برام نگیره راه دیگه‌ای ام نداشتم🤓 امتحانِ بعدی باید خودم میرفتم چون ساعتامون یکی نبود. از استادم شنیده بودم که برای پیدا کردن مسیر "یاهادی" بگید. منم وقتی از خونه اومدم بیرون با یه بغض یاکریمی به آسمون نگاه کردم چندین بار یاهادی گفتم و سر صبحی همه‌ی ائمه رو صدا کردم که چی؟ بیاید کمکم کنید من به حوزه برسم😐 ادامه دارد... 《 @Mahdokht_Arts
• گل نِسا •
"🍉" #گم_گشته #قسمت_اول آقا ذهن من تو آدرس صفره. در حد اینکه یه مسیری که چندبار راست و چپ رفتن داره
اتفاقا دیروز داشتم به این فکر میکردم که چرا صدبار رفتم خونه ملیکا ولی الان یادم نیس طبقه چندمن🦦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی اتوبوس اومد رفتم سوار شدم، چقدرم شلوغ بود. ساعت ۹ امتحان شروع می‌شد و اون موقع ساعت یک ربع به ۸ بود. از ته دلم یه نگرانی‌ای داشتم ولی بهش توجه نمیکردم درسمو میخوندم🦦 وقتی نزدیکای شوش شدیم، انگار یهو یه شوک بهم وارد شد که عه کجا باید پیاده میشدم؟ گفتم یااا امام هااادی چیکار کنم الاااان😱 خواهش میکنم مسیرو بهم نشون بده قول میدم دیگه خوراکیای زکیه رو نخورم. وقتی استاد داره ازش درس میپرسه یواشکی نمک نمی‌ریزم خندش بگیرهಥ-ಥ یکم فکر کردم یادم اومد محدثه اون روز گفت"زینب ما الان ایستگاه میدون شوش پیاده شدیم." گفتم ایول. امام هادی جونم خیلی ممنون زحمت نکش خودم مسیرو پیدا کردم♥️ ادامه دارد... 《 @Mahdokht_Arts
شهادت دوست خوبم زکیه رو خدمت خانواده محترمش تسلیت میگم🙏🏻🕯 وی تا آخرین نفس به خاطرات اینجانب خندید و سپس بر اثر بالا نیامدن نفس به شهادت رسید.
تو جمع نخونید😂
• گل نِسا •
#گم_گشته #قسمت_دوم وقتی اتوبوس اومد رفتم سوار شدم، چقدرم شلوغ بود. ساعت ۹ امتحان شروع می‌شد و اون م
"🍉" از خانومی که کنارم نشسته بود پرسیدم ببخشید به میدون شوش نزدیکیم؟ گفت آره ایستگاه بعده. بلند شدم کم کم جمعیتو بشکافم برم نزدیک در که موقع پیاده شدن لورده نشم. اتوبوس میدونُ رد کرد و وایساد تو ایستگاه. منم خوشحال و خندون از اینکه یادم بوده مسیرو، از اتوبوس پیاده شدم🚌 یادم بود وقتی با محدثه از اتوبوس پیاده شدیم، اول از خیابون رد شدیم بعد چند دقیقه‌ای مستقیم رفتیم و رسیدیم به یه خیابون که دست چپمون بود. منم از خیابون رد شدم و شروع کردم به مستقیم رفتن. یه ده دقیقه‌ای رفتم دیدم وا چرا پس به اون خیابونه نمیرسم! نکنه نباید مستقیم برم؟😶 ساعت شده بود ۸:۲۰ و من فقط چهل دقیقه فرصت داشتم. رفتم تو گوگل مپ، نزدیک‌ترین خیابونی که به حوزه می‌خورد و اسمشُ بلد بودم رو سرچ کردم. دیدم نوشته پیاده ۳۵ دقیقه. گفتم یااااا اماااامم هااادددییی دیگه این دفعه خودت باید به دادم برسیییی😭 یاد کتاب می‌می‌نی افتادم که گفته بود وقتی گم شدید باید برین پیش پلیس. هی به اطراف نگاه کردم ببینم یه آقا پلیس پیدا میکنم بهش بگم من یک کودک گم شده هستم؟ دیدم یه آدمیزاد معمولی پیدا نمیشه چه برسه به آدمیزادِ پلیس!🗿🚓 ساعت شده بود ۸:۳۰ . همینجوری داشتم دور خودم میگشتم که دیدم یه آقاهه از دور داره میاد. با عجله رفتم سمتش گفتم آقا شما میدونید من چطوری میتونم برم فلان خیابون؟ گفت پیاده خیلی دوره نمیشه؛ و رفت. رفتم کنار خیابون وایسادم برای تاکسی‌ دست تکون دادم گفتم فلان خیابون میرین؟ گفت نه🚶🏻‍♀ بخاطر اینکه میدونستم بابام تا هشت و نیم خوابه، تا اون لحظه زنگ نزده بودم چون دوست نداشتم بیدارش کنم. هشت و نیم زنگ زدم گفتم اسنپ بگیر ۹ امت دارم و الان یه جایی ام که نمیدونم کجاست🦦 گفت ۲۵ دقیقه دیگه امتحان داری اونوقت الان زنگ زدییییییی🤯 ادامه دارد... 《 @Mahdokht_Arts
"🍉" هول کرده بود. گفت بگو ببینم کجایی. مبدأ رو کجا بزنم. گفتم نمی‌دانم، اطلاعی ندارم. گفت یعنی چی نمیدونم؟؟؟ از یه نفر که داره رد میشه اسم خیابونو بپرس. گفتم هیچکس رد نمیشه👀 گفت به دور و ورت نگاه کن هرچی میبینی برام بخون. یکم به این طرف اون طرف نگاه کردم گفتم بابا فک نمیکنم نوشته‌هایی که میبینم به کارت بیاد🧐 گفت تو بخون کاریت نباشه. گفتم فقط رو شیشه‌ی مغازه هه نوشته ارسال به کرمان، یزد، اصفهان، اراک، شیراز. گفت زیییینبببب اسم خیابون و کوچه بخوووونننن😫 گفتم خب اسم کوچه خیابون ننوشته جایی. بعدشم من که گفتم نوشته‌هایی که میبینم به کارت نمیاد خودت گفتی بخونಥ-ಥ یهو یادم اومد از اتوبوس که پیاده شدم یکم مستقیم رفتم، رسیدم به یه پمپ بنزین. گفتم بابا فهمیدم کجام. ببین اتوبوس میدون رو رد کرد رفت تو خیابون خب، بعدش که من پیاده شدم یه پمپ بنزین اونجا بود. مبدأ رو بزن همونجا. گفت همون پمپ بنزین شوش دیگه؟ گفتم آره همونی که نزدیک میدونه. من یکم باهاش فاصله دارم ولی خودمو میرسونم. ادامه دارد... 《 @Mahdokht_Arts
• گل نِسا •
"🍉" #گم_گشته #قسمت_چهارم هول کرده بود. گفت بگو ببینم کجایی. مبدأ رو کجا بزنم. گفتم نمی‌دانم، اطلاع
میپرسید چرا خودت اسنپ نگرفتی؟ چون گوشیم جا نداشت اسنپ نصب کنم😁 لوکیشن هم توی ایتا فرستادم ولی نمیدونم چرا برای بابام باز نمیشد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این منم اگر در اون لحظه کسی ازم میپرسید کجا میری؟
"🍉" از اونجا تا پمپ بنزین پیاده روی تند کردم. نفس زنان رسیدم زنگ زدم بابام. گفت هم تو تپسی زدم هم اسنپ ولی کسی قبول نکرده. با اینکه دوبرابر قیمت عادی شده💸 فقط ۱۲ دقیقه به امت مونده بود که بالاخره یه نفر قبول کرد. ولی من میدونستم تا من برسم از ۹:۱۰ گذشته و دیگه ازم نمیگیرن. بخاطر همین در ریلکسی کامل بودم🧘🏻‍♀ سه دقیقه بعد بابام زنگ زد که رسیده چرا نمیری سوار شی؟ گفتم وا سمند سفید اینجا نیست! اصلا هیچ ماشینی توقف نداره. گفت آخه الان زنگ زد گفت من رسیدم. گفتم نمیدونم اینجا نیومده. (حتما اشتباه رفته🦦) یه دقیقه بعد دوباره زنگ زد گفت میگه من دقیقا جلوی پمپ بنزین وایسادم ولی هیچ خانوم چادری‌ای اینجا نیست!!! گفتم بابا اشتباه رفته اصن هیچ ماشینی اینجا واینساده. گفت زینب تو کجایی؟ هرچی میبینی برام بخون😭 یه نگاه انداختم به سردر اونجا. خوندم: جایگاه سوخت گاز طبیعی هرندی. بابام یهو انگار برق سه فاز بهش وصل کرده باشن. شوکه گفت زییینببببببب رفتی جلوی پمپ گاز به من میگی پمپ بنززییییننننننن😱😭🤯 منم خیلی آروم گفتم مگه پمپ گاز و بنزین باهم فرق دارن؟ یهو دیدم اونور خط سکوت شد گفتم یاعلی از دستم سکته نکرده باشه😶 بلند صداش کردم گفت هیچی نگو فقط از همونجایی که هستی تکون نخور😂 ادامه دارد... 《 @Mahdokht_Arts
+ من منطقم متاسفانه یا خوشبختانه ۹۸ درصده بخاطر همین تو این شرایط استرسم خیلی کوتاهه و سریع کنار میام😂 + خودمم خوابم میاد ولی خسته شدم یکم صبر کنید🥲😂