• گل نِسا •
#گم_گشته #قسمت_دوم وقتی اتوبوس اومد رفتم سوار شدم، چقدرم شلوغ بود. ساعت ۹ امتحان شروع میشد و اون م
"🍉"
#گم_گشته
#قسمت_سوم
از خانومی که کنارم نشسته بود پرسیدم ببخشید به میدون شوش نزدیکیم؟ گفت آره ایستگاه بعده.
بلند شدم کم کم جمعیتو بشکافم برم نزدیک در که موقع پیاده شدن لورده نشم. اتوبوس میدونُ رد کرد و وایساد تو ایستگاه. منم خوشحال و خندون از اینکه یادم بوده مسیرو، از اتوبوس پیاده شدم🚌
یادم بود وقتی با محدثه از اتوبوس پیاده شدیم، اول از خیابون رد شدیم بعد چند دقیقهای مستقیم رفتیم و رسیدیم به یه خیابون که دست چپمون بود. منم از خیابون رد شدم و شروع کردم به مستقیم رفتن.
یه ده دقیقهای رفتم دیدم وا چرا پس به اون خیابونه نمیرسم! نکنه نباید مستقیم برم؟😶
ساعت شده بود ۸:۲۰ و من فقط چهل دقیقه فرصت داشتم. رفتم تو گوگل مپ، نزدیکترین خیابونی که به حوزه میخورد و اسمشُ بلد بودم رو سرچ کردم. دیدم نوشته پیاده ۳۵ دقیقه. گفتم یااااا اماااامم هااادددییی دیگه این دفعه خودت باید به دادم برسیییی😭
یاد کتاب میمینی افتادم که گفته بود وقتی گم شدید باید برین پیش پلیس. هی به اطراف نگاه کردم ببینم یه آقا پلیس پیدا میکنم بهش بگم من یک کودک گم شده هستم؟ دیدم یه آدمیزاد معمولی پیدا نمیشه چه برسه به آدمیزادِ پلیس!🗿🚓
ساعت شده بود ۸:۳۰ . همینجوری داشتم دور خودم میگشتم که دیدم یه آقاهه از دور داره میاد. با عجله رفتم سمتش گفتم آقا شما میدونید من چطوری میتونم برم فلان خیابون؟ گفت پیاده خیلی دوره نمیشه؛ و رفت.
رفتم کنار خیابون وایسادم برای تاکسی دست تکون دادم گفتم فلان خیابون میرین؟ گفت نه🚶🏻♀
بخاطر اینکه میدونستم بابام تا هشت و نیم خوابه، تا اون لحظه زنگ نزده بودم چون دوست نداشتم بیدارش کنم. هشت و نیم زنگ زدم گفتم اسنپ بگیر ۹ امت دارم و الان یه جایی ام که نمیدونم کجاست🦦
گفت ۲۵ دقیقه دیگه امتحان داری اونوقت الان زنگ زدییییییی🤯
ادامه دارد...
《 @Mahdokht_Arts 》
"🍉"
#گم_گشته
#قسمت_چهارم
هول کرده بود. گفت بگو ببینم کجایی. مبدأ رو کجا بزنم. گفتم نمیدانم، اطلاعی ندارم. گفت یعنی چی نمیدونم؟؟؟ از یه نفر که داره رد میشه اسم خیابونو بپرس. گفتم هیچکس رد نمیشه👀
گفت به دور و ورت نگاه کن هرچی میبینی برام بخون. یکم به این طرف اون طرف نگاه کردم گفتم بابا فک نمیکنم نوشتههایی که میبینم به کارت بیاد🧐
گفت تو بخون کاریت نباشه.
گفتم فقط رو شیشهی مغازه هه نوشته ارسال به کرمان، یزد، اصفهان، اراک، شیراز.
گفت زیییینبببب اسم خیابون و کوچه بخوووونننن😫
گفتم خب اسم کوچه خیابون ننوشته جایی. بعدشم من که گفتم نوشتههایی که میبینم به کارت نمیاد خودت گفتی بخونಥ-ಥ
یهو یادم اومد از اتوبوس که پیاده شدم یکم مستقیم رفتم، رسیدم به یه پمپ بنزین. گفتم بابا فهمیدم کجام. ببین اتوبوس میدون رو رد کرد رفت تو خیابون خب، بعدش که من پیاده شدم یه پمپ بنزین اونجا بود. مبدأ رو بزن همونجا.
گفت همون پمپ بنزین شوش دیگه؟
گفتم آره همونی که نزدیک میدونه. من یکم باهاش فاصله دارم ولی خودمو میرسونم.
ادامه دارد...
《 @Mahdokht_Arts 》
• گل نِسا •
"🍉" #گم_گشته #قسمت_چهارم هول کرده بود. گفت بگو ببینم کجایی. مبدأ رو کجا بزنم. گفتم نمیدانم، اطلاع
میپرسید چرا خودت اسنپ نگرفتی؟
چون گوشیم جا نداشت اسنپ نصب کنم😁
لوکیشن هم توی ایتا فرستادم ولی نمیدونم چرا برای بابام باز نمیشد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این منم اگر در اون لحظه کسی ازم میپرسید کجا میری؟
"🍉"
#گم_گشته
#قسمت_پنجم
از اونجا تا پمپ بنزین پیاده روی تند کردم. نفس زنان رسیدم زنگ زدم بابام. گفت هم تو تپسی زدم هم اسنپ ولی کسی قبول نکرده. با اینکه دوبرابر قیمت عادی شده💸
فقط ۱۲ دقیقه به امت مونده بود که بالاخره یه نفر قبول کرد. ولی من میدونستم تا من برسم از ۹:۱۰ گذشته و دیگه ازم نمیگیرن. بخاطر همین در ریلکسی کامل بودم🧘🏻♀
سه دقیقه بعد بابام زنگ زد که رسیده چرا نمیری سوار شی؟ گفتم وا سمند سفید اینجا نیست! اصلا هیچ ماشینی توقف نداره. گفت آخه الان زنگ زد گفت من رسیدم. گفتم نمیدونم اینجا نیومده. (حتما اشتباه رفته🦦)
یه دقیقه بعد دوباره زنگ زد گفت میگه من دقیقا جلوی پمپ بنزین وایسادم ولی هیچ خانوم چادریای اینجا نیست!!!
گفتم بابا اشتباه رفته اصن هیچ ماشینی اینجا واینساده.
گفت زینب تو کجایی؟ هرچی میبینی برام بخون😭
یه نگاه انداختم به سردر اونجا. خوندم:
جایگاه سوخت گاز طبیعی هرندی.
بابام یهو انگار برق سه فاز بهش وصل کرده باشن. شوکه گفت زییینببببببب رفتی جلوی پمپ گاز به من میگی پمپ بنززییییننننننن😱😭🤯
منم خیلی آروم گفتم مگه پمپ گاز و بنزین باهم فرق دارن؟
یهو دیدم اونور خط سکوت شد گفتم یاعلی از دستم سکته نکرده باشه😶
بلند صداش کردم گفت هیچی نگو فقط از همونجایی که هستی تکون نخور😂
ادامه دارد...
《 @Mahdokht_Arts 》
• گل نِسا •
"🍉" #گم_گشته #قسمت_پنجم از اونجا تا پمپ بنزین پیاده روی تند کردم. نفس زنان رسیدم زنگ زدم بابام. گف
"🍉"
#گم_گشته
#قسمت_آخر
وایسادم همونجا تا بعد از ۵ دقیقه یه سمند سفید اومد. یه جوری نگام کرد که میخواستم زنگ بزنم به بابام بگم این خیلی عصبانیه به نظرم بهتره لغوش کنی👀
نشستم تو ماشین سلام کردم بیتربیوت جواب نداد فقط هوای دهنشو با شتاب فرستاد بیرون و پوف کرد واس من🦦
عوضش منم موقع پیاده شدن درو جوری کوبوندم به هم که شیشههاش بریزه پایین ولی خب نریخت🗿
رفتم داخل حیاط حوزه دیدم بچهها امتحان دادن اومدن بیرون و این یعنی تیر خلاص به اینکه از امت خبری نیس🌝
رفتم به ناظم گفتم سلام ببخشید من گم شده بودم. الان دیگه نمیشه امتحان بدم؟ گفت زینب گممم شده بودییی؟ گفتم آره اتوبوس همیشگی رو سوار نشدم مسیرو بلد نبودم گم شدم. اونقدر خندید که سرخ شد بعد گفت نه دیگه باید شهریور بیای الان نمیشه. گفتم باش🚶🏻♀
رفتم حیاط بچهها اول کلی خندیدن بعد کلی غصه خوردن. هی میگفتن چرا انقدر آرومی؟
خیلی دوس داشتن بشینم وسط حیاط صورتمو چنگ بگیرم برای یه امتحان. منم ریلکس گفتم خیره🦦
بعد گفتم بچهها پایهاید بریم گلزارشهدا؟
گفتن تو امت ندادی گلزارم میخوای بریییی؟
گفتم بابا مگه کنکور بوده که بهش نرسیده باشم. تابستون میدم دیگه🦶🏻
خلاصه اونا برای من ناراحت و من خوشحال و شاد و خندون رفتیم گلزار.
وقتی برگشتم خونه بابام اول یه نگاهی که ناامیدی ازش میچکید بهم انداخت، بعد خیلی جدی گفت همین امروز میشینی نقشهی تهران رو نگاه میکنی اسم خیابونای محلهی حوزه رو یاد میگیری😂
تا شب ام هی میرفت میومد، زل میزد به یه گوشه میگفت باورم نمیشه فرق پمپ بنزین و پمپ گازو یه نفر تو این سن ندونه🗿
منم غش غش میخندیدم🦦
پ.ن۱: اگر تو دلت سرزنشم کردی بدون که قراره سرت بیاد. اصلا اینو تعریف کردم سرزنشم کنید تا سر همهتون بیاد😍
پ.ن۲: اون امتحان رو تابستونش دادم و تموم شد.
پ.ن۳: دلیل گم شدن این بود که محدثه گفت ایستگاه "مترو شوش" پیاده شو ولی من "میدون شوش" که چهار ایستگاه قبلش بود پیاده شدم🌝
《 @Mahdokht_Arts 》
"🍉"
امروز چیکار کردم؟
خونه رو سابیدم و بعدش به اندازهی ۵۰ نفر الویه درست کردم🫠
الانم یه کوه ظرف در انتظارمه که فعلا دارم بهشون بیمحلی میکنم🦦
یه عالمهام درس مونده که بخونم. به اونم خیلی دوس دارم بیمحلی کنم ولی نمیشه متأسفانه🥸
شما چه میکنید؟