eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
307 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ داوود:(تقریباً سه سال بعد حاصل ازدواجشون میشه یک بد تر از خودشون یعنی همون هنری نامرد ، هنری دانشجویه علوم تجربی در یکی از بهترین دانشگاه کالیفرنیا بوده و شیمی میخونده تا مقطع فوق لیسانس چند سال بعد با یه دختر ایرانی آشنا میشه و از طریق اون با شرکت الکساندر و برادرش آشتا میشه با توجه به چیزایی که من فهمیدم هنری مقدار زیادی پول به حساب علیرضا میریخته ولی در عوض اطلاعات مهم و سری در رابطه با سازمان نفت میگرفت اینو از اونجایی فهمیدم که علیرضا همسرش منشی وزیر نفت بوده ولی در سالها پیش که پدرم این پروندرو دساش میگیره و علیرضا رو دستگیر میکنه ولی همسر علیرضا در هین فرار از دست معمورها از پرتگاهی که در یکی لز روستا هایه خارج از شهر تهران بوده سقوط میکنه و میمیره اما اینا یه دختری دو ساله هم داشتن ولی بعد دستگیری پدرش و مرگ مادرش ناپدید میشه به یه حدسایی زده بودم اما باید قبل از نتیجه گیری باید با آقا محمد حرف میزدم از شانس امرپز رفته بود جلسه با آقای عبدی 🙁) فرشید: داداش چی شده چرا چند وقته انقدر درگیری ؟ داوود:🙂چیزی نیست فقط آقا محمد گفته بود در مورد چند نفر تحقیق کنم که خدارو شکر به نتایجی رسیدم ، تو چه خبر ؟ فرشید:من که هیچی فقط این چند روزه فقط تو خط مراقبت بودم 😑 داوود: خب مگه بده ؟ فروشید:نه اتفاقاً عایه فقط بعد از سه روز تعقیب و آوردن یه سری اطلاعات آقا محمد میگه از قبل اینارو میدونستم فقط میخواستم مطمئن بشم 😤 داوود:😂😂😂پس حسابی این سه روزه ایسکا گیری بوده 🤣🤣🤣 رسول:به چشمه من روشن بدونه من نشستید خوب گل میگید و کل میشنفید 😌 داوود:داداش مگه شما کار نداری در هر حال و در هر زمانی یه دفعه پیدات میشه ؟ رسول:مگه خود شما کار ندارید ؟ تازه من همه کارامو انجام دادم و منتظر برایه گرفتن تشویقی از آقا محمدم😁 فرشید:دلتو صابون نزن داداش از مرخصی خبری نیست 😑 رسول:جدییییی 🤯 داوود:تازه اگرم خبری باشه من در اولویتم 😌 فرشید و رسول باهم:چراااااا 😶😶😶 داوود: چون که من چند روزه که همش سرم تو کارو کامپیوتره رسول:(میخواستم جوابشو بدم که .... ادامه دارد..
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رملن✨امنیتی✨ 🖇🌻 شما دوتا چه چتونه ؟ اینجا روبه مسخره گرفتید ، اگه تمام برنامه رو داخل ۱ روز براتون توضیح بدم جوری که دیگه مغزتون نکشه ، اون موقع دیگه وقتی برای مسخره بازی پیدا نمی کنید، اگه هرروز بهتون کار جدید بدم که فرصت سر بلند کردن نداشته باشید خوبه؟ من خیر تون رو میخواهم ! بس کنید دیگه خانوم میرزایی یه دلیل خوب و قانع کننده برای این کارت بهم بگو ... نرجس:آقا...نمیدونم چرا این کار رو کردم ...الان که بهش فکر میکنم ...و ...واقعا معذرت میخواهم دیگه تکرار نمیشه . محمد:همین؟آبروی گروه من رو بردید ، فقط همین ، قبل شما هم رسول و سعید و فرشید و داوود و همه بچه ها این عادت رو داشتن ولی من کاری کردم که اگه با هم شوخی هم میکنن فقط بین خودشون باشه نه تمام بچه های سایت رو از کار بی کار کنن . میخواهم دیگه این رفتار رو نبینم ازتون ، این یک بار بخشیده میشه ولی ، دفع بعدی همون کاری که با بقیه کردم رو با شما هم میکنم ، فهمیدید؟ یهو که به خودم اومدم متوجه شدم که روی میز طرف نرجس خیس شده ! نگاهش که کردم دیدم چشماش قرمزه و سرش رو پایین انداخته ، چرا انقدر بلند داد زدم ! گناه داشت ! مگه چی کار کرده بود ؟ یه شوخی بچگانه ! تا خواستم چیزی بگم از روی میز بلند شد و گفتم محمد:خانوم میرزایی... نزاشت بقیه حرفم رو بزنم که گفت نرجس: چشم آقا ... دیگه تکرار نمیشع . بعد با سرعت رفت بیرون . شکه شده بودم واقعا چرا اونطوری داد زدم! رسول گفت رسول:آقا خیلی بلند داد زدید ، حتی من هم که طرف حساب نبودم ۴ ستون بدنم لرزید! محمد:دست خودم نبود! رسول:آقا ... محمد:برو به کارت برس ، حواست باشه طوری رفتار کن که انگار ناراحت نیستی ، مهربان باش . رسول:چشم آقا ... فقط شما چی؟ محمد:اون میدونه که حق با منه ، دختر فهمیده و عاقلیه. رسول:با اجازه محمد:خدا حافظ خیلی دلم برای نرجس سوخت ، همچین کار بدی هم نکرده بود ، خوب شد به آقا محمد نگفت که من سر کیک خوردن باهاش چه شوخی هایی کردم وگرنه آقا محمد قبرمو کنده بود! تقصیر من بود از همون اولش ، من اول شروع کردم . باید ازش عذر خواهی میکردم ، رفتم سر میزش دیدم نبود! رفتم پیش نرگس خانم و گفتم رسول:سلام نرگس:سلام آقا رسول رسول:ببخشید نرجس خانوم کجاست ؟ نرگس:گفت میره بیرون زود میاد ،بابت شوخی بی جای نرجس معذرت میخواهم ، شما به بزرگیتون ببخشید رسول:نه بابا این چه حرفیه ! فعلا با اجازه . نرگس:سلامت باشید، خدا حافظ . دیدم که منم حال و روز خوبی ندارم ، رفتم پیش آقا محمد و گفتم که میخواهم برم جایی، بهم اجازه داد و گفت تا فردا میتونم برم . کتم رو پوشیدم و از اداره خارج شدم . امروز با ۲۰۶ نقره ایم اومده بودم . سوار شدم و داشتم میرفتم که دیدم نرجس خانوم آروم آروم داره توی پیاده رو راه میره ، گفتم ... پ.ن:نرجس همش کار دست خودش میده مثل خودم 😐😂 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: بفرمایید بالا کجا؟ ✨با ما همراه باشید✨ نویسنده:آ.م