نمایی از بیاینا محمودی در قاب گاندو🐰💕
#گاندو
#نه_به_توقیف_گاندو
#حمایت_از_گاندو
#فرمانده
#عوامل_گاندو
به ما بپیوندید💕😷
@GandoNottostop
تکرار های قسمت ۱۸ گاندو۲
فردا صبح ===> ساعت 8
فردا بعد از ظهر===> ساعت ۱۷ و ۵ دقیقه.
خلاصه قسمت های جدید گاندو۲ ( قسمت های ۱۴ تا ۱۷)
ساعت ۱۳ و (دقیقه دقیقش رو فراموش کردم ... ولی فکر میکنم ۱۳ و ۳۰) پخش میشه💋💕
شبتون حسینی.... التماس دعا به شب زنده دار ها🙂⚡️🥀
شب به خیر🌝🌻
جمله انگیزشی امشب
(بعضی وقت ها هم بچسب یه حال خوبت ... و برای خودت زندگی کن 🌻)
❤️🌳✨💕🖇🌸💋🌻❤️🌳✨💕
#سرباز_مهدی_عج
تا فردا به ۴۷۰ برسیم ۴ پارت داریم ، یادتون نره ها 😉
شب همگی خوش .
در پناه امام زمان 🌹
سلام بر همه عزیزان 😉
صبحتون به خیر 🌸
من دیروز ساعت ۱۱ و ۳۹ دقیقه گفتم اگه تا فردا به ۴۷۰ برسیم چهار پارت میزارم .😄
ولی الان ۲۴ ساعت گذشته و به اون آمار نرسیدیم .😞
پس مثل هر روز ۲ پارت داریم و با یه جمله انگیزشی امروزمون رو شروع میکنیم 😁👏
#سرباز_مهدی_عج
✨《گاهی خدا در هارو می بنده و پنجره هارو قفل میکنه، چه زیباست فکر کنیم که شاید بیرون طوفان باشه》✨
🌻همیشه با خدا ... همیشه به یاد خدا🌻
#سرباز_مهدی_عج
🌳🖇💕آغاز پارت گذاری 💕🖇🌳
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
#سرباز_مهدی_عج
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان ✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_بیست_و_پنجم
#ریحانه
خیلی دلم برای نرگس تنگ شده بود .
چند وقت بود با هم دوست شده بودیم ولی از اون روز به بعد رفت ماموریت و دیگه ندیدمش .
در باز شد و نرگس و نرجس اومدن داخل .
پریدم بغل نرگس گفتم
ریحانه:کجا بودی؟
نرگس:سلام ریحانه جان خوبی عزیزم ؟
ریحانه:ممنون توخوبی؟
محمد:خانوما رعایت کنید ، میخواهیم جلسه رو شروع کنیم .
ریحانه:ببخشید
نرگس:سلام آقا
محمد:سلام دخترم ، خسته نباشی .
رفتیم و نشستیم سر صندلی هامون
آقا محمد شروع کرد.
محمد:خوب سلام بر همه ، امروز میخواهم درباره مرحله جدید ماموریت صحبت کنم .
مرحله اول ورود به اون ساختمان و مستقر شدن بود که به موفق انجام شد .
مرحله دوم نصب میکرفن بود که داوود جان زحمتش رو کشید
مرحله سوم نزدیک شدن به بلیک بود که به لطف نرگس خانوم تونستیم این کار رو هم انجام بدیم .
حالا نوبت مرحله چهارمه .
رسول جان بقیش رو خودت توضیح بده .
رسول :چشم آقا
#رسول
بلند شدم و گفتم
رسول:خوب ، اول اینکه سلام و خسته نباشید .
موضوع مرحله چهارم درباره بیشتر نزدیک شدن به خانوم بلیک پاتاکی هست .
طبق مواردی که ما داخل دوربین ها دیدیم بلیک زیاد از خونه بیرون نمیاد .
پس ما باید بهش نزدیک بشیم .
فرشید از داخل زباله های خونه بلیک چند تا نقشه درباره کردستان پیدا کرده .
چیز خاصی ازش متوجه نشدیم ولی با حرف هایی که خانوم میرزایی یعنی نرگس خانوم شنیدن ونوشتن و علی رمزگشایی کرد مطمئن شدیم که قراره از طریق مرز های غرب کشور اطلاعات خیلی مهمی تبادل بشه به اون طرف مرز ، یعنی عراق .
در بین حرف های بلیک چیزایی شنیدیم که کمی مارو نگران کرد .
میگفت که خونریزی و کشت و کشتار رو بیشتر از چیزای دیگه دوست داره .
در قسمتی از حرف هاش هم گفته بود که اسلحه ها آمادن .
این نشون میده که دست خالی نیستن و شاید چیزایی داشته باشن که ما حتی فکرش رو هم نکنیم .
کلا بگم که باید مواظب باشیم .
قراره نرگس خانوم به عنوان دوستی و مهمونی بره داخل خونه بلیک و دوربین کار بزاره .
نرگس:آقا من بلد نیستم!یادتون رفته من تازه اولین ماموریتی هست که دارم میرم .
محمد:نگران نباشید خانوم ،قراره با بچه های گروه آقای جمالی همکاری کنیم، اونا بهت یاد میدن ...
پ.ن:بد بخت به نرگس😞
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند :
چشم آقا :/
آقا پس من چی ؟
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_بیست_و_ششم
#رسول
نرگس خانوم گفت :اخه توی ۱ روز چطور ؟
محمد:اونا خیلی کار بلدن ، خیلی از اعضای گروه آقای جمالی قبلا زیر دست خودم بودن ، بعد که کار بلد شدن رفتن جز گروه آقای جمالی ، توی ۵ دقیقه بهت یاد میدن نگران اون نباش .
نرگس:واقعا؟
محمد: آره!
نرگس:چشم آقا:/
سعید:آقا درباره احسان و امیر چی ؟
محمد:بعدا یک جلسه جدا برای اونا میزارم فعلا همینا کافی ، اطلاعات کافی درباره اونا نداریم که بخواهیم چیزی بگیم ، باید به اونا هم نزدیک بشیم .
داوود:آقا اینطور که من فهمیدم امیر الان داخل عراق سکونت داره .
محمد:شاید مهره اصلی که قراره اطلاعات رو داخل عراق از بلیک و دار و دستش دریافت کنه امیر باشه ! فعلا هیچی معلوم نیست .
فرشید:آقا اگه امیر داخل عراقه پس احسان کجاست ؟
محمد:داخل ایران ، به زودی باید با بلیک دیدار کنه ، چون دوتاشون داخل این داستان نقش دارن از اون راه شناسایی میشه .
ریحانه:آقا این وسط رکس چیکارس ؟
محمد:رسول و علی دارن روی رکس کار میکنن ، جلسه بعدی بیشتر درباره رکس و امیر و احسان حرف میزنیم ، پایان جلسه ، همه مرخصید .
همه:خدا حافظ
ریحانه :آقا پس من چی ؟
محمد:چی ؟
ریحانه:کار من چیه ؟
محمد:کار شما رو هم سر وقتش بهت میگم .
ریحانه:باش
پ.ن:رکس هم داستانی داره 😅
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
خیلی سخت هم نبود !
۳ ساعت بعد
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🖇💕پایان پارت گذاری 💕🖇🌳
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
#سرباز_مهدی_عج
『حـَلـٓیڣؖ❥』
عاشقانه های محمد و عطیه 😍😘 #سرباز_مهدی_عج
بچه ها یه تذکر دوباره هم بدم🐰
تو ایام محرم اینجور کلیپ ها که آهنگ دارن ممنوعه هاااا😄🕊🖤
حواسا جمع!!!!!!
🕊🤩
#فرمانده
49.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سریال گاندو
🎞 فصل ۱
💿 قسمت ۲۵
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
40.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سریال گاندو
🎞 فصل ۱
💿 قسمت ۲۶
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
48.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سریال گاندو
🎞 فصل ۱
💿 قسمت ۲۷
#همراه_گاندو
@GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
🎥 سریال گاندو 🎞 فصل ۱ 💿 قسمت ۲۷ #همراه_گاندو @GandoNottostop
و ممنون از ادمین همراه گاندو به خاطر ارسال گاندو ۱😊🕊
هدایت شده از 🌸 دختــران چــادری 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢 شارلوت والرِ گاندو۲ کیست؟!
@Clad_girls
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا🕊🖤 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_بیست_و_هشت #مهرابی ~ چرا از خودت پذیرایی نمیکنی؟؟؟ ی
به نام خدا🦋😊
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_بیست_و_نه
#مهرابی
< سلام... ببخشید آقا رسول آقا محمد هست؟؟
$ بله .. ولی شم...
< ممنون...
اجازه ندادم حرفش رو ادامه بده...
به سمت اتاق آقا محمد رفتم...
آقا داوود داخل اتاق داشت گزارش میداد..
< سلام... ببخشید میتونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم...
زبونشون بند اومده بود..
& س..سل..سلام..
€ خانم مهرابیان؟؟؟؟ شما چجوری این موقع شب تنها اومدید اینجا؟؟
< راستش کار داشتم...
€ مشتاقم بدونم چه کاری بوده که همچین ریسکی کردین... شما میدونید عواقب کارتون ممکنه چی باشه؟؟؟
یه لحظه که فکر کردم ... دیدم ...
وای...
خیلی کار عجیبی کردم..اما باید پای کارم وایمیستادم...
< مطمئن باشید اینقدر اهمیت داره ..
& آقا من دیگه برم.. اینجوری بهتره..
€ کسی بالا نیاد تا خودم نگفتم..
& چشم...
...
€ منتظرم..
< هعی.... من دیگه نمیتونم ادامه بدم...
€ چرا خانم مهرابیان؟؟
< شاید آقا رسول دلیلش رو خوب بدونه...
€ رسول؟؟؟ رسول چیزی گفته...
< ن... ن... اصلا ... چون امشب ایشون مدیریت دوربین ها رو داشتن و دیدن ... میشه رک و صریح حرف بزنم...
€ حتما... هرجور راحتید...
< شما زندگی من رو بهتر از هرکسی میدونید...
چون پدرم رو خوب میشناختید....
من خیلی سختی کشیدم تا به اینجا رسیدم...
الان میتونم تحمل کنم کنار ادماییزندگی کنم که از انسانیت و پاکی هیچ بویی نبردند...
همین امشب مرد و زن کنار هم ...
مست بودند...
اگه یه بلایی سرم بیاد چی؟؟؟
من نمیتونم با این ظاهر باشم....
نمیتونم تحمل کنم جلو چشمم هرچی دلشون میخواد به رهبر و سپاه و انقلاب بگن و وانبود کنم که منم یکی ام عین خودشون...
قطره اشک ارومی از گوشه چشمم پایین اومد..
< به خاطر کشورم و امنیت حاضرم هرکاری بکنم...
اما این نه..
€ من شرائط شما رو درک میکنم...
توی کارای امنیتی سخت ترین کار نفوذی بودن و نفوذ کردن به ساختار کیس های یک پرونده است...
ولی ما الان دقیقا وسط کاریم...
روی صندلی نشست...
سرش پایین بود وقتی حرف میزد..
€ ما تا همینجا هم اطلاعاتی رو به دست آوردیم که شاید اگه شما نبودین اصلا به دست نمیوردیم...
اگه یکم دیگه صبور باشید...
همه چی تمومه
< ... سعی خودم رو میکنم.... تا خدا چه بخواد...
با اجازه..
€ کجا؟؟
< برگردم خونه...
€ درست نیست کارتون... ازین به بعد هم ملاقاتمون جای قبلی باشه...
الان هم همراه من بیایید...
رفتیم پایین ...
خانم افشار داشت میرفت خونه...
همراهش رفتم..
سلام
#خادم_المهدی
شرمنده که دیروز نشد چالش بزارم چون اینترنتم تمام شد تا خواستم بگیرم دیر شد😢
『حـَلـٓیڣؖ❥』
شوخی شوخی با یوزار سیف هم شوخی ؟😐😂 خیلی قشنگه هاااا 😍 #سرباز_مهدی_عج ولی خیلی خوب رسول رو جای یوسف
یعنی واقعا خوب بود چقدر خندیدم😅😅😂🤣