عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت459 📝
༊────────୨୧────────༊
روز بعد همانطور که شهاب خواسته بود پیش وکیل میرویم.
پدر و شهاب هر دو همراهم هستند همین باعث کم شدن اضطرابم میشود.
آقای پارسا وکیل قابل و بینالمللی ست، که بعد از شنیدن صحبتهایم این نوید را میدهد که میتوانم به صورت غیابی از سهراب جدا شوم، پس برای انجام کارهای طلاق به او وکالت میدهم.
همینکه داخل اتومبیل شهاب مینشینیم، موبایلم زنگ میخورد، به پدر و شهاب نگاهی میکنم و وقتی سرگرم صحبت میبینمشان تماس را وصل میکنم؛ منتظر میمانم تا اینکه صدای مردانه ای میگوید:
-سلام پریا خودتی؟
با تعجب جواب میدهم:
-خودمم بفرمایید؟
انرژی صدایش اوج میگیرد:
-چطوری دختر؟ مشتاق شنیدن صدات بودم!
اخم میکنم:
-میشناسمتون؟ شما؟
نگاه شهاب از آینه به من دوخته میشود:
-نشناختی؟ افشینم!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت460 📝
༊────────୨୧────────༊
میخواهم با حیرت اسمش را صدا بزنم، اما وقتی نگاهم با نگاه کنجکاو شهاب گره میخورد سکوت میکنم، ناسلامتی افشین نامزد سیما و خواهر زن شهاب است!
آب دهانم را قورت میدهم و برای اینکه شهاب متوجه نشود آرام میگویم:
-کاری داشتید؟
-از اون شب که دیدمت مدام تو فکرمی، شمارتو از بچه های دانشگاه گرفتم؛ البته به سختی، هر کسی شمارتو نداشت!
نفس عمیقی میکشم:
-خب؟ کاری با من دارید؟
-آره میخوام ببینمت!
ابرویی بالا میدهم:
-بابت؟
-دلتنگی چیز کمیه؟
ابروهایم بالا میپرد:
-دلتنگی؟ چرا باید دلتنگ من باشید؟
نگاه شهاب در آینه اخمو میشود و براق تماشایم میکند که افشین جواب میدهد:
-دله دیگه عزیزم، مگه زبون داره که ازش بپرسم چرا تنگ شدی؟ حالا کی میتونم ببینمت؟
-ببخشید لطفا دیگه با من تماس نگیرید، بهتره از حالا دلتون برای نامزدتون تنگ بشه نه کس دیگه!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت461 📝
༊────────୨୧────────༊
بی حوصله تماس را قطع میکنم که بلافاصله شهاب با ابرویی بالا انداخته میپرسد:
-کی بود پریا؟ با کی حرف میزدی؟
شماره افشین را مسدود میکنم و موبایل را داخل کیفم میگذارم، نباید متوجه تماس افشین میشد پس کوتاه میگویم:
-یکی از بچه های دانشگاه!
اخم میکند:
-چی میگفت؟
کلافه به پدر نگاه میکنم و بی توجه به سوالش میگویم:
-بابا من خونه نمیام، میرم پیش مهتاب!
پدر سر تکان میدهد:
-هرجور دوس داری بابا!
نگاهم را به آینه میدهم:
-شهاب میشه نگه داری من پیاده شم؟
عصبی میگوید:
-اینجا نزدیک دانشگاه و خوابگاهه؟ نگه دارم که چی بشه؟ بشین خودم میرسونمت!
بعد نگاهش را میگیرد و به سرعتش اضافه میکند، کلافه نفسم را فوت میکنم، شهاب اول به محل کار پدر میرود و پدر را پیاده میکند بعد سمت خوابگاه میراند، وقتی مقابل خوابگاه توقف میکند نگاهش میکنم:
-ممنونم شهاب!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت462 📝
༊────────୨୧────────༊
دستانش؛ فرمان اتومبیل را رها میکنند و سمتم میچرخد، دست راستش پشت صندلی کناری مینشیند و به چشمانم زل میزند:
-تو مزاحم داری؟
شوکه نگاهش میکنم:
-مزاحم؟ نه، چطور مگه؟
-پس این کیه که بهت زنگ زده بود؟ صحبتاتو شنیدم!
نیشخندی میزنم:
-بیچاره بابا که فکر میکرد داری به صحبتای اون گوش میدی!
بی حوصله چشم میبندد:
-طفره نرو پریا، بگو کی مزاحمت شده بود؟
گوشه لبم را میجوم:
-هیچکس... اشتباه متوجه شدی، گفتم که یکی از بچه های دانشگاه بود!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت463 📝
༊────────୨୧────────༊
ابرویی بالا میدهد:
-تو چند ماهه که دانشگاه نمیری، پس این قضیه باید کهنه باشه!
کلافه شانه ای بالا میدهم:
-باشه همین که تو میگی، اصلا آره مزاحم بود... یه مزاحم قدیمی، ولی من بلاکش کردم تا دیگه تماس نگیره!
نیشخند عصبی ای میزند:
-آخی چه فکر بکری کردی دختر! اونم اصلا نمیتونه با یه شماره دیگه به کارش ادامه بده نه؟
لبم را کج میکنم:
-مسخرم نکن، تنها کاری بود که در حال حاضر میشد انجام داد!
-شمارشو بده خودم باهاش حرف میزنم!
فوری میگویم:
-نه نه اصلا!
اخم غلیظی میکند:
-با من یکی به دو نکن پریا، گفتم شمارشو بده!
دستم را سمت دستگیره در میبرم:
-دخالت نکن شهاب؛ خودم حلش کردم دیگه!
همین که میخواهم در را باز کنم قفل مرکزی را میزند...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
تو تنها کسی هستی که
همیشه حوصلشو دارم:)
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
#استوری ...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
#پروفایل_دخترونه
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت464 📝
༊────────୨୧────────༊
مات و مبهوت نگاهم از در به شهاب خیره میماند:
-چکار میکنی؟ چرا قفل مرکزی رو زدی؟
قُد و اخمو به روبرو زل میزند:
-بالاخره یه جا باید دست از لجبازیت برداری، کی مزاحمت میشه؟ بگو تا حسابشو برسم!
کلافه پوفی میکشم:
-من لجباز ترم یا تو؟ دست بردار دیگه شهاب!
سمتم میچرخد:
-حرف نمیزنی نه؟
لجوجانه میگویم:
-نه!
سر کج میکند:
-باشه اشکالی نداره!
به خیال اینکه از خر شیطان پایین آمده دستم سمت دستگیره میرود تا در را باز کند اما ناگهان جیغ لاستیک هایش به هوا میرود.
چشمانم گرد شده و به روبرو زل میزنم:
-کجا داری میری؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت465 📝
༊────────୨୧────────༊
بی توجه به حرف من پایش را روی پدال گاز میفشارد و رفته رفته سرعتش بیشتر میشود که با صدای بلندی میپرسم:
-چکار داری میکنی؟ کجا میری شهاب؟
اما او توجهی به حرف من ندارد، خودم را جلو میکشانم و از بین دو صندلی به نیم رخش زل میزنم:
-شهاب با توام... چکار میکنی؟
نیم نگاه مغروری به صورتم میکند:
-وقتی قرار نیست به من توضیح بدی مجبورم برای فهمیدن ماجرا برم دانشگات!
چشمانم را درشت میکنم:
-چی داری میگی؟
سر تکان میدهد:
-آره میرم خودم میفهمم کی اونجا زاغ سیاه تو رو چوب میزنه!
با امیدواری میگویم:
-از کجا قراره بفهمی؟
-بشین و تماشا کن عزیزم!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت466 📝
༊────────୨୧────────༊
از واژه ای که شنیده ام ناگهان دلم میریزد، چقدر برای همین واژه کوچک محبت آمیزش دلتنگ و تشنه ام! بلافاصله صدای هاله در گوشم زنگ میخورد و با یاد مراسم عروسی شان چشم میبندم، با هر بار یاداوری اش دلم ترک میخورد، دستم را جلو میبرم و بازویش را میفشارم:
-نگه دار شهاب...
انگار از گرفتن بازویش توسط من حیرت زده شده که از سرعت اتومبیلش میکاهد و کنار خیابان توقف میکند، نگاهش را به چشمانم میدوزد، دیگر عصبانیت چشمانش از بین رفته و آرام تماشایم میکند و کمی دلتنگ...
بی اراده لبخند کمرنگی میزنم:
-داری دوماد میشی عمو شهاب؟
و چشمانم رنگ غم میگیرد، نگاه او هم غمگین شده:
-عمو شهاب؟!
صدایم میلرزد و اشکم میچکد:
-اوهوم عمو شهاب!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع