🍂🍃
"چقدر"
"دلم"
"تمام"
"شدن"
"میخواهد"
"از"
"آن"
"تمام"
"شدن هایی"
"ڪه"
"بشود"
"..."نقطـہ
"سرخط"،،،
"و آنگاه"
"دیڪته"
"تمام"
"شود"
"و"
"من"
"دیگر"
""آغاز""
"نشوم🥀
♥️🎈ℒℴνℯ♥️🎈
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت628 📝
༊────────୨୧────────༊
آرام روی زیرانداز مینشینم، بهار هم کنارم جای میگیرد و چند بوسه به گونه ام میزند که قلبم اکلیلی میشود، موهایش را نوازش میدهم که با صدای نازک و زیبای بچه گانه اش میگوید:
-منم خورده بود زمین دستم درد گرفته بود مامان پروا بوسم کرد زود خوب شدم!
با لبخند گونه اش را نوازش میدهم:
-جدی جدی منم خوب شدما، کاش زودتر بوسم میکردی وروجک!
چشمانش برق میزند و لبخند خجلی تحویلم میدهد، شهاب سوار اتومبیلش میشود و بی اینکه چیزی به کسی بگوید اتومبیلش را به حرکت در می آورد، نمیدانم کجا میرود، اما دلم از نبودنش میگیرد، مانند کودکی شده ام که دلش ناز و نوازش پدرش را میخواهد، اما پدرش ماموریت است و مشخص نیست کی بازگردد...
مادر برایم چند بالش و متکا میگذارد تا به آنها تکیه دهم، همه مشغول کاری هستند به جز من که نشسته ام، کوهیار را میبینم که هرازگاهی با کوروش بگو و بخند دارند، حتی حالم را هم نپرسیده بود!
نیشخندی میزنم، او همانی نیست که چند ساعت پیش خواسته بود درموردش فکر کنم؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت629 📝
༊────────୨୧────────༊
خانجون کنارم مینشیند:
-بریم ویلا با دنبه و زردچوبه حسابی پاتو ماساژ میدم مادر!
دستش را میگیرم:
-با همین دستای مهربونت؟ خودم ماساژ میدم قربونت برم؛ خودت دستات درد میکنه بعد میخوای مچ پای منو ماساژ بدی؟ ثُری خانم مهربون خودمی!
با لبخند دستم را نوازش میدهد که پدر نزدیک میشود:
-پریا بابا پاشو ببرمت دکتر!
-نه بابا در اون حدم نیست، میتونم قدم بردارم فقط یکم اذیتم، گمون نکنم نیازی به دکتر باشه!
آقاجون میگوید:
-یه نشون بدیم بد نیس بابا، بلند شو!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت630 📝
༊────────୨୧────────༊
مردد به مادر نگاه میکنم که اتومبیل شهاب می آید و کمی دورتر توقف میکند، پیاده میشود و با یک مشما نزدیک می آید:
-ناهید جون این پمادو بزنید به پاش و ماساژ بدید، بعدم با این باند ببندید، این مسکنم بخور پریا، دکتر گفت اگه وقتی پاشو زمین میذاره درد شدید نداره با اینا حل میشه.
تشکرآمیز تماشایش میکنم که هاله کنارش می ایستد:
-شهاب جان نگرانت شدم، یهو غیب میشی چرا؟!
نگاهم را پایین می اندازم و میگویم:
-ممنون شهاب زحمت کشیدی!
نگاهش را حس میکنم:
-قربونت برم؛ وظیفه بود!
گوشه لبم را گاز میگیرم، همین جمله در میان جمع آتش میزند قلب بیقرارم را...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
.
گفتمش عاشقتم
گفت محبت دارید
ای به گور پدر آنکه ادب یادش داد...
❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...
بی تابی قلبم...
💜⃟
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت631 📝
༊────────୨୧────────༊
مادر از شهاب تشکر میکند و کنارم مینشیند، پاچه شلوارم را بالا میزند، سفیدی مچ پایم که نمایان میشود با خجالت به شهاب نگاه میکنم که با نگرانی به پایم چشم دوخته است، هاله بازوی شهاب را میگیرد و دورش میکند، شهاب را میبینم که با کلافگی بازویش را از میان پنجه هاله بیرون میکشد و با تخسی چیزی را به هاله گوشزد میکند، بعد سمت کوهیار و کوروش میرود.
مادر مچ پایم را با پماد حسابی ماساژ میدهد، احساس بهتری دارم، پروا با لیوانی کنارم مینشیند:
-بیا پریا جون، این آب قندو با مسکنت بخور، رنگت پریده.
لیوان را از دستش میگیرم:
-دستت درد نکنه عزیزم!
آب قند را با مسکن به معده ام میفرستم که هاله بالای سرمان ظاهر میشود:
-چی شد پریا جون؟ یهو اون اراذل از کجا پیداشون شد؟
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت632 📝
༊────────୨୧────────༊
نگاهش میکنم:
-نمیدونم والا تا خوردم زمین دیدم یکی شون بالا سرم ایستاده!
ابرویی بالا میدهد:
-عجیبه!
نور خورشید از لابهلای درختان چشمانم را اذیت میکند به همین خاطر اخم میکنم:
-چیش عجیبه؟
با وقاحت تمام میگوید:
-تعجب میکنم چرا هر چی اراذل و مزاحمه سمت تو میاد! چرا سمت من و پروا جون کسی نمیاد؟ خودت چراغ سبز نشون میدی لابد!
چشمانم گرد میشود و همه در سکوت سنگینی به هاله نگاه میکنند که شهاب نزدیک میشود:
-هاله این چه طرز حرف زدنه؟
مادر با فکی منقبض شده نگاهش را بالا میگیرد و به هاله نگاه میدوزد:
-دستت درد نکنه هاله جان حالا دیگه دختر من شده این کاره؟
هاله فوری میگوید:
-نه منظوری ندارم ناهید جون، فقط برام سوال بود، اون از ماجرای هلند، اون از شوهرخواهر من... اینم از امروز...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥موزیک و موزیک ویدئو محشرر🔥
آهنگای #جدید #قدیمی #غمگین #دونفره♥️
مطابقسلیقهیشماهمهنوعآهنگی
داریم👇🏻😍
.آهنگخارجیترکیمازنیکردیلری😇
.موزیکویدئوخاصجدید😍💞
💣 منبع آهنگای بمب ترکی 🧨😍👇
👈 باهاشون میرید فضاااااا ⭐️🚀
✅ تمام آهنگاش جدید و خاصه👇🏿👇🏿
https://eitaa.com/joinchat/3925213405C14f125d359
🎸آهنگاااش دیوونت میکنه👆🏿👆🏿
💝
یک قلب زیبا
بهتر از هزار چهره ی زیباست
روزتون بخیر❤️
💝@Hamsar_Ostad