عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت304 📝
༊────────୨୧────────༊
ناهار ساده ای آماده میکنم و میخورم، عصر روی کاناپه مقابل تلوزیون دراز میکشم، دلم هوای مهتاب را میکند، تماس تصویری برقرار میکنم و امیدوارم که پاسخ دهد.
طولی نمیکشد که تصویرش را میبینم، هر دو با چشمانی پر شده لبخند میزنیم.
-وای پریا سلام!
-سلام عزیزم چطوری؟ نمیدونی چقدر دلتنگتم!
اشکش میچکد:
-باور کن من دو برابر تو، لعنتی همه جا باهات خاطره دارم، دانشگاه، سلف، خونه... پارک، سینما، خیابون... هر جارو که نگاه کنم تو هستی.
تلخ میخندم:
-کم کم عادی میشه!
اخم میکند:
-نبودنت عادی نمیشه خره، اتفاقا آدم کم طاقت تر میشه!
-بیخیال این حرفا، چخبر خوبی؟
-خوبم خودمو با درس و دانشگاه خفه میکنم تا سرم گرم باشه، دیشب مامانم اومد اینجا گوشه لبش زخم بود و میگفت با فرزاد ازدواج کن، نمیدونم با ازدواج من چی قراره به این منصور عوضی بماسه که دست بردار نیست، از اون فرزاد بی شعورم متنفرم، حتما یه قول و قراری با این منصور گذاشته که دست بردار من نیست! حس بدی دارم پریا، حس میکنم سرم شرط بندی شده!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع