عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت525 📝
༊────────୨୧────────༊
شهاب نگاهش بین ما به گردش می افتد:
-چی شده؟
نفس عمیقی میکشم، دلم میخواست این موضوع بین من و کوهیار شجاعی حل میشد، اما ظاهرا کوهیار دلش کمی دادار دودور میخواهد!
شهاب کنارمان می ایستد که فوری دستم را تکان میدهم:
-چیزی نیست، من میرم حاضر شم بریم کنار دریا!
شهاب سماجت به خرج میدهد:
-بگو چی شده پریا؟
کوهیار جای من جواب میدهد:
-میخواد اتاقامونو عوض کنیم! واسه سرصدای دیشب هاله!
شهاب تنها نگاهم میکند و کوتاه میگوید:
-لازم نیست!
کلافه چشم میبندم، چطور این دو نفر درک نمیکنند که نمیخواهم اوضاع از این بدتر شود؟ نفسم را فوت میکنم:
-لازمه؛ اصلا من خودمم این اتاقو دوست ندارم! دلم نمیخواد صبحا آفتاب بیفته تو اتاقم!
کوهیار پشت سرش را دستی میکشد:
-آخ آخ آفتاب میفته؟ متنفرم ازش!
کلافه سر کج میکنم که شهاب میگوید:
-گفتم که لازم نیست، میدونم مشکلت با حرفای هاله اس، واسه همینم نگران نباش هاله داره میره!
با تعجب نگاهم روی صورتش می افتد، هاله کجا میرفت؟...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع