eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
26.3هزار دنبال‌کننده
648 عکس
277 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق دیگه قصه شده... - این روزا مگه کسی عاشق میشه؟ + ولی من تو همین روزا عاشقت شدم...! 📽 خفه‌گی ❄♠ @deklamesoti ♠❄
خیلی سخته وقتی خیلی دوسش داری میگه ثابت کن! ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ دندان به هم می فشارم و زیر نگاه تیزبین آقاجون تاب نمی آورم، بلند می شوم و سمت خان‌جون می روم، کرمی که روی میز است را بر می دارم و کنار خان‌جون می نشینم، دستان پر از چروکش را در دست می گیرم و مشغول کرم زدن شان می شوم و اصلا به حرف خان‌جون که می گوید: -تازه زدم، نکن. گوش نمی دهم، تمام فکرم سمت نگاه آقاجون است و دستان خان‌جون را با کرم می مالم و می گویم: -یک بار برای همیشه میگم من خبر ندارم شهاب کجا زندگی می کنه! آقاجون رادیو را روی زمین می کوبد. -هنوز یاد نگرفتی بهش بگی عمو؟! لبم را زیر دندان می برم، مثلا خیلی حواسم به کرم زدن دستهای خان‌جون است، اما اصلا اینطور نیست. -یاد نگرفتم چون شما خیلی اصرار دارید بگید شهاب عموی منه، چیه آقاجون؟ ناراحتی وقتی حقیقتو میگم؟ نفسش را با حرص فوت می کند. -ثریا بلند شو شماره شهابو بگیر گوشی رو بده به من. زیر چشمی به خان‌جون نگاه می کنم که می گوید: -پاشو موبایل منو بده مادر. با بی میلی سمت موبایل خان‌جون می روم و به دستش می دهم، چشمانش را ریز می کند و به دنبال شماره شهاب می گوید: -اسدالله خان باهاش نرم حرف بزن، بذار برگرده بچه‌م. شماره ای را که پیدا کرده انتخاب می کند و حالا تماس برقرار شده، گوشی را به گوشش می چسباند و من صدای شهاب را از آن سوی خط می شنوم که می گوید: -جانم خان‌جون؟
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ دندان به هم می فشارم و دست آزاد خان‌جون را محکم می مالم و به مکالمه شان گوش می دهم. -جونت بی بلا مادر، آقاجونت می خواد باهات حرف بزنه، یه لحظه گوشی. گوشی موبایلش را سمتم می گیرد. -پریا بیا گوشی رو بده به آقاجونت، مادر. نگاهم روی گوشی قفل می شود که صدای شهاب در گوشم می پیچد: -پریا اونجاس؟ دستم می لرزد، اما موبایل را سفت می گیرم و سمت آقاجون می روم، دلم میخواهد لبم را نزدیک ببرم و بگویم: (آره اینجام چطور؟) اما این کار را نمی کنم و تنها گوشی را به دست آقاجون می سپارم، آقاجون گوشی را کنار گوشش میگیرد و می گوید: -الو شهاب بابا، معلوم هست کجایی؟ مگه نگفتم برگرد خونه؟ لااقل بیا یه سر به ما بزن، حتما باید همه چیز مثل سابق باشه تا بیای پیشمون؟ بالای سر آقاجون ایستاده ام تا صدای شهاب را بشنوم، به لطف گوشهای خان‌جون همیشه صدای موبایلش بالاترین حد ممکن است و به خوبی می شود صدای شخص پشت خط را شنید. -چشم میام آقاجون، این حرفا چیه؟ یکم کارام گره خورده بود بهم، وگرنه منم دلم تنگ شده.
از یه جایی به بعد دیگه حرص نمی خوری، اون قدر چشم پوشی می کنی تا عادي بشه و از چشم بیفته! ❄♠ @deklamesoti ♠❄
امروز با اینکه جمعه اس اما یه پارت میذارم براتون نگران نباشین دلم نیومد اینقدر اومدین پی وی🙈
خدا کند به کسی چون خودت دچار شوی.. ❄♠ @deklamesoti ♠❄
تا وقتی برآورده شدنِ آرزوی یه نفر، گاهی به معنیِ برآورده نشدنِ آرزوی یه نفرِ دیگه‌س، با من از عدالت حرف نزن. ❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ -خب دلت تنگ شده پس الان کجایی؟ چرا پیش مون نیستی؟ وسایل تو جمع کن برگرد اینجا. منتظر گوش تیز میکنم که میگوید: -پریا شبا خوابگاه می مونه؟ نیشخندی می زنم که آقاجون می گوید: -بله خوابگاهه، شما دوتا زدید به تیپ و تاپ هم ما باید جورشو بکشیم؟ پریا خونه شون از ما سواست، چرا فکر بود و نبود پریایی؟ یعنی مشکل تو پریاس؟ نفس هایم تند و منقطع شده که می گوید: -مشکل من بود و نبود پریا نیست آقاجون، اما بهتره کمتر همو ببینیم، یعنی چطو بگم صلاح نیست که... آقاجون حرفش را قطع می کند: -فردا منتظرتیم بیا، باشه؟ خان‌جون فوری می گوید: -بگو فردا پریا میره خوابگاه و نیست، بگو زودتر بیاد. نگاهم سمت خان‌جون می رود و نیشخند می زنم، شهاب انگار صدای خانجون‌ را شنیده که می گوید: -باشه یه سر میام! لب به هم می فشارم، صحبتشان که به اتمام می رسد، تماس را قطع می کنند، گوشی خانجون را می گیرم و روی میز می گذارم، عصبی می گویم: -خب دیگه کاری ندارید؟ من برم بخوابم صبح زود باید برگردم خوابگاه! خانجون آغوشش را باز می کند، جلو می روم که کنار گوشم می گوید: -به دل نگیر اونجوری گفتم مادر، باور کن هر دوی شما برام به یک اندازه عزیزید، ولی تنها راهی بود که میشد ببینیمش. سر تکان می دهم و گونه اش را می بوسم، با آقاجون هم خداحافظی میکنم و فوری به حیاط می روم، انگار که نفس کم آورده باشم، تند تر نفس میکشم، دستانم را مشت می کنم و زیر لب میگویم: -اگه فردا خوابگاه نرم چی میشه شهاب؟ مثلا یه روز ادای مریضا و حال ندارارو درارم، هان؟! سر تکان می دهم و از فکری که در سر دارم لبخند مرموزی می زنم.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ .. روی تختم می نشینم و پاپوشم را از پایم در می آورم، به مادر که کنار در اتاق ایستاده نگاه می کنم که می گوید: -کاش زودتر این ترم تموم شه برگردی خونه، اونقدر لجبازی که بیخود و بی جهت رفتی خوابگاه، حاضرم نیستی برگردی خونه، پس تنها راهش اینه دعا کنم زودتر این ترم لعنتی تموم بشه! لبخند می زنم، روی تخت دراز می کشم و زیر پتو می خزم. -خوابگاه برام خیلی خوبه، فکرم بازه، دوستام کنارمن میتونم ازشون کمک بگیرم، به دانشگاهم نزدیک ترم، دیگه چی از این بهتر؟ کلافه سر تکان می دهد. -برات آجیل و مربا گذاشتم، با یکم خرت و پرت دیگه، صبح جا نذاری، گرچه خودم باید بیدارت کنم! کلید برق را می زند و در اتاق را روی هم می گذارد، به سقف زل می زنم و زمزمه می کنم: -اینجا بودن فقط خاطره هارو زنده میکنه، چطور میشه برای یادگیری درسام تو این محیط تلاش کنم؟ نگاهم را سمت پنجره میگیرم، خصوصا این حیاط لعنتی... آنقدر سرخوشم می کند که قید درس خواندن را می زنم. ***