eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
23.9هزار دنبال‌کننده
568 عکس
274 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده👇 @A_Fahimi تبلیغات👇 https://eitaa.com/Jazb_bartar
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم عکس سه تا کتابم که سال ۱۴۰۰ به چاپ رسیدن😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967 لینک ناشناس مون😍👆
1 خصوصی منظورتون وی آی پی هست عضویت بسته شده خوشگلا، مرسی که مث خودم اهل قهر نیستی😂😘 2 اسم اصلی کوروش رو‌خودمم نمیدونم عشقااااااا اینقد نپرسید اینو. همه شیفته اش شدین ها ناقلاها😂😂
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967 لینک ناشناس مون😍👆
عزیزم اگه علاقه و استعداد داری چرا که نه بنویس حتما که نباید رمان عاشقانه نوشت شما میتونی موضوعات دیگه بنویسی اما دست نکش ازش چون نوشتن زیاد کمکت میکنه اشتباهاتت رو بفهمی، تجربه لازم رو کسب کنی برای آینده. و برای حرفه ای شدن الان که خیلی کلاس نویسندگی برگزار میشه، هم انلاین هم حضوری شرکت کن. اگه هم نه رمانای خوب و قلم قوی بخون. رمان نویسنده های معروف مثلا.
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967 لینک ناشناس مون😍👆
1 سلام عزیزم من باید کتابارو از انتشارات سفارش بدم، به دستم برسه امضا بزنم و برای شما ارسال کنم. این کار فقط باعث هزینه اضافی واسه شما میشه عزیزدلید که اینقدر لطف دارید به من❤️ 2 من با رمان کوتاه و نصفه نیمه شروع کردم، ایده زیاد تو سرم بود اما نمیتونستم به پایان برسونمشون. همش نصفه مینوشتم🤣 اما وقتی داخل برنامه پارت گذاری کردم و دیدم مخاطب دارم انگیزه گرفتم و تونستم برای پایانش هم فکری بردارم❤️
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967 لینک ناشناس مون😍👆
1 سلام عزیزم. مرسی ازت، رمان شایع شده عاشق شده ام اولین رمان چاپی من بود و خیلی براش ذوق داشتم. رمان خانم کوچیک رو ادامه میدم، اما بعد از همسر استاد و عشق غیر مجاز❤️ 2 به به چی😂 3 سلام عزیزم. خب برای من انتخاب سخته اما در هوس خیال تو مخاطب پسندترررررر بود. اما نظر خودم اینه که هر سه تاشون برای خوندن خوبه🙈 چون هر کدوم موضوع خاص خودشو داره🙈 4 بچه ها قیمت رو سرچ بزنین تو هر سایتی زده چقدر میفروشن، بعضیا شاید تخفیفم داده باشن😌
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967 لینک ناشناس مون😍👆
سلام گلم. خب منم همون 14 سالگی به نوشتن علاقه پیدا کردم، خوبی ای که الان واسه شما هست، به موبایل دسترسی دارید و میتونین تو هر شبکه ای رمانتونو انتشار بدین و بازخوردش رو هم ببینید، نظر مخاطب خیلی به روند داستان تون و حتی ذهنیت خودتون کمک میکنه، نترس و شروع کن. خجالت نکش از نوشتن، نویسندگی خیلی قشنگه...😊
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967 لینک ناشناس مون😍👆
1 چرا چنین احساسی داری😂 من این اسمو نمیشناسم و مگه شما هم مشهدی هستید که چنین فکری کردید🧐 نه گلم من دوستی با این اسم ندارم🙈 2 جوایز🧐 داخل خراسان رضوی بهم لوح تقدیر دادن چون یکی از رمانام بهترین شناخته شد😁😍 اره گوگل اسممو سرچ کنید خیلی چیزا میاره🙈 لطف داری که منو الگوی خودت قرار دادی❤️ در کنار نویسندگی شغل خانه داری و مجازی دارم❤️ 3 سلام فاطمه ی عزیز. حتما یه قلم و کاغذ بردار و برای خودت بنویس، ببین چند مَردِ حلاجی، وقتی نوشتنت تموم شد بارها و بارها بخونش، ویرایشش کن، غلطای خودتو بگیر، بگو دیگران هم نوشته ات رو بخونن، کمکت میکنه ضعف قلمت رو پیدا کنی، اگه تو یه موضوعی تو ذهنته، اگه با علائم نگارشی و زمان افعال آشنایی داری، اگه میتونی حاشیه پردازی کنی و به موضوعی پر و بال بدی تو ذهنت، طوری که یک ماجرارو از ابتدا تا انتها تو ذهنت پی ریزی کنی و روی کاغذ بیاری، اگه میتونی تا انتها پیش ببریش باید بگم که تو موفق شدی دست به قلم بشی❤️
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967 لینک ناشناس مون😍👆
بله گلم داخل نمایشگاه کتاب غرفه انتشارات اشراقی میتونید کتابای منو هم پیدا کنید. اگر قسمت شد و خودم به نمایشگاه اومدم حتما با امضای خودم تقدیم تون خواهم کرد❤️😍
1 سلام گلم، ببینید بچه ها این دوستمون کتابای منو خریداری کردن😍 تخفیفم داشته😍 2 29 سالمه❤️
نه نگران نباشید مخاطبای رمانم همه سنی هستن از نوجوان تا خانمای جوان و پخته😍 و متوجه شدم آقایون هم میخونن گاها🙈😁
خسته تون نکنم دیگه🙈 چون بخوام جواب ناشناسارو بدم خیلیییییییییییه😁😍 https://harfeto.timefriend.net/16797476788967 لینک ناشناس مون😍👆
از عکس شخصیتامم که دارن دوستان استفاده میکنن😐😐😐😐
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با به صدا آمدن زنگ در از جا می‌پرم، قلبم تپش گرفته و آشفته ام، بی هدف دور خودم می‌چرخم، می‌شنوم که پدر دکمه مختص باز شدن در را زده و حالا همگی منتظر ورود شهاب و هاله هستند. با پاهایی که سست شده کنار در آشپزخانه می ایستم، چه خوب است که آشپزخانه خان‌جون در و دیوار دارد و برای فرار از بعضی نگاه ها خوب است. سرم را تکیه به در میدهم و نگاه لرزانم در ورودی خانه را می کاود، پدر برای خوشامدگویی به حیاط رفته و بقیه کنار در منتظرند. چند نفس عمیق می‌کشم، هیچ‌وقت نه خجالتی بوده ام نه گوشه گیر، چه بلایی سرم آمده که دلم نمی‌خواهد در این مکان حضور داشته باشم! صدای پدر که بلند می‌شود می‌فهمم تنها چند ثانیه تا دیدن شهاب و نامزدش باقی مانده، چطور کنار هم تحمل شان کنم؟ وقتی با آن دو روبرو شوم چه عکس العملی انجام دهم؟ در میان دودلی بین انتخاب هایم ناگهان دو نفر از چهارچوب در داخل می‌شوند، رنگ سفید جذاب است؟ اگر دو نفر با هم ست کنند چه؟ جذاب تر نیست؟ اگر یک زن و مرد جوان باشند چطور؟ بهتر نمی‌شود؟ نفس هایم به شماره می افتد، زبانم همچو چوب خشک شده، نگاهم روی دستان‌شان قفل است، دلم زار زدن می‌خواهد، دیگر همه چیز را تمام شده می‌بینم، دیگر تحمل ندارم، من اینجایش را بلد نیستم! بی توجه به نگاه شهاب به خودم، داخل آشپزخانه عقب گرد می‌کنم و به دیوار تکیه می‌زنم، نفس هایم تند و منقطع شده، شهاب لعنتی تو روحم را به کشتن دادی! از دست ندین این رمان رو خودم که خیلی دوسش دارم🤩 میانبر پارت اول رمان 👇 https://eitaa.com/11906399/13996
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
https://harfeto.timefriend.net/16797476788967 لینک ناشناس مون😍👆
خب یه نقد اینجوری هم بخونیم با هم و سوالی که من از شخص شما دارم آیا من چاقو زیر گلوی عزیزی گذاشتم که بیا رمان منو بخون؟ اینکه دختر 11 12 ساله ای رمان میخونه آیا من مقصرم؟ یا من رمان خوندن رو آموزش دادم بهشون🧐 بعضیاتون واقعا یه حرفایی میزنیدا آدم شاخ در میاره خود همین بچه ها تک تک شون ناشناس پیام دادن که ما رمانتونو میخونیم و دوست داریم. شرمنده اگه نمیتونم اختراعی داشته باشم تا افراد زیر 15 سال نتونن وارد کانالم بشن😑 یجوری میگید داره چنین رمانی رو میخونه انگار نوشته های من ... 😐😐 معلومه که گارد میگیرم عزیز من الان دست یه بچه 5 ساله گوشیه لابد اینم من مقصرم که پدر و مادرا گوشی دادن به بچه یا اون مچه معتاد به گوشیه 😑😐😑😐😑😐😑😐 تو کتم نمیره این حرفاتون
نمیخواست بمونه....mp3
874.4K
☘🌼🌿🌸🌱☘🌼🌿🌸 ☘🌼🌿🌸🌱☘ ☘🌼🌿🌸 ☘🌼 ☘ ترجیحا با هدفون و هندزفری گوش کنید 🦋 🎶 @deklamesoti 🎶
اولین نفر.mp3
1.11M
☘🌼🌿🌸🌱☘🌼🌿🌸 ☘🌼🌿🌸🌱☘ ☘🌼🌿🌸 ☘🌼 ☘ ترجیحا با هدفون و هندزفری گوش کنید 🦋 🎶 @deklamesoti 🎶
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ چشمانم را روی یکدیگر میفشارم، صداها درون گوشم در رفت و آمدند. صدای نازکی که کنار صدای مردانه شهاب دوگانگی ایجاد کرده را اصلا دوست ندارم، چند دقیقه می‌گذرد تا بالاخره متوجه نبودنم می‌شوند، مادر صدایم می‌زند. فوری سمت سماور می‌روم، قوری را برمی‌دارم و داخل فنجان ها چای می‌ریزم، روی هر فنجان چای یک غنچه خشک شده گل محمدی میگذارم، شهاب عطر محمدی را دوست دارد! دستانم می‌لرزند، سخت است خارج شدن از این چهاردیواری امن، به خودم آرامش تزریق می‌کنم، اما تنم این آرامش را پس می‌زند، باری دیگر صدای مادر می آید، مجبور به رفتنم، سعی می‌کنم لبخند بزنم و کمی موفق می‌شوم. سینی را دست می‌گیرم و از آشپزخانه خارج می‌شوم، از اینکه درست روی مبل دو نفره ای نشسته اند که مقابل ورودی آشپزخانه است، به بدشانسی ام لعنتی می‌فرستم، اما سعی دارم خودم را نبازم، شهاب نگاهش با نگاهم گره می‌خورد، دستانش را قلاب کرده و نگاهم می‌کند، به سختی دل از نگاهش می‌کنم و به هاله نگاه می‌دوزم، او هم چشمانش که به من می‌خورد از جا بلند می‌شود، هر دو به هم سلام می دهیم که شهاب معرفی ام می‌کند: -پریا جان دختر برادرم، هاله جان هم که معرف حضورت هست. از این معرفی کذایی لبخند اجباری ای می‌زنم و جلو می‌روم: -از آشناییت خوشبختم، خیلی خوش اومدی هاله جان. هاله تشکر می‌کند و کنار شهاب جای می‌گیرد، سینی چای را اول سمت آقاجون و پدرم می‌برم، بعد از آن خان‌جون و مادرم و در آخر سمت هاله می‌روم، حالا از فاصله ای نزدیک صورتش را رصد می‌کنم، آرایشش از من کمی غلیظ تر است، مژه های مصنوعی و ابروهایی میکرو شده، باقی اجزای صورتش حالت طبیعی دارند و مشخص است چهره خوش آرایشی دارد، هاله فنجانی برمی‌دارد و تشکر می‌کند، سمت شهاب خم می‌شوم بی آنکه نگاهم کند فنجانی برمی‌دارد: -ممنون! خیره به صورتش لب می زنم: -نوش جان! کمرم را صاف می‌کنم و روی مبلی که مابین هاله و مادر است، جای می‌گیرم. میانبر پارت اول رمان فوق جذاب 👇 https://eitaa.com/11906399/13996