eitaa logo
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
25.3هزار دنبال‌کننده
636 عکس
278 ویدیو
7 فایل
هرگونه کپی و نشر از (رمان همسر استاد) و (رمان عشق غیر مجاز)و(همسر تقلبی من)از سوی مدیر سایت و انتشارات پیگرد قانونی دارد⛔ نویسنده کتابهای👇 شایع شده عاشق شده ام به عشق دچار میشوم در هوس خیال تو نویسنده و مدیر کانال👇 @A_Fahimi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 دوست داشتنت😍😘 اندازه ندارد...!! پایان ندارد...!! گویی بایستی بر ساحل اقیانوس و موج های کوچک و بزرگ مکرر را بی انتها ، بشماری ...♥️ ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 عشقِ تو مثل هوای دَم صبح است ؛ تازه اَم می کند ..! کافیست کمی تو را نفس بکشم ، کافیست ریه اَم را از دوست داشتنت پُرکنم ...! ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ #همسر_تقلبی_من #به_قلم_
♥️♥️♥️♥️♥️♥️ ╔ღ═╗╔╗ ╚╗╔╝║║ღ═╦╦╦═ღ ╔╝╚╗ღ╚╣║║║║╠╣ ╚═ღ╝╚═╩═╩ღ╩═╝ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️ برای تولدش خریت کردم و پیشنهاد آرادو قبول کردم، دلم نمیخواست پیش بچه های دانشگاه کم بیارم... باید هدیه معقولی براش تهیه میکردم اما خریت محض بود... آره اشتباه بزرگی‌ کرده بودم... آسیه با حیرت پرسید: -اگه خوابگاه نمیای پس کجا قراره بمونی؟ لبخند بیخودی زدم: -خب خونه عماد! چیزی نمونده بود تا چشاشون از حدقه بیرون بزنه، خیلی خوب حس حسادتو تو نگاهشون میتونستم ببینم! با این حال که تو دلم رخت شسته میشد و از گفتن این حرفا اصلا مطمئن نبودم اما با حماقت لبخند میزدم و خودمو شاد جلوه میدادم، بچه ها هرکدوم حرفی زدن و کلی سر به سرم گذاشتن که مجبور به همراهی شون شدم... تو این دانشگاه باید همرنگ جماعت میشدم وگرنه مزحکه همه‌شون بودم! شخصیت اصلیم با اینی که نقش بازی میکردم زمین تا آسمون فاصله داشت... اما از نظر خودم چاره دیگه ای نبود!
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به تو قول میدهم دنبال من خواهی گشت در آدم‌های بعدی... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ دلتنگ که باشی گاهی با کوچک‌ترین چیز میشکنی... حتی تشابه اسمی... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 🎬 💞 ❤️‍🔥 دورت بگردم... ❤️ ❚❚ 𝑱𝒐𝒊𝒏 𝒕𝒉𝒆 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒎𝒖𝒔𝒊𝒄 𝒄𝒉𝒂𝒏𝒏𝒆𝒍👇 ┅────────‌‌┅ 𖧷-‹.𝒋𝒐𝒊𝒏: | @Tykecell ┅────────‌‌┅
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ نمیدانم چقدر گذشته که در اتاقم باز میشود و مادر داخل میشود: -تلفنت تموم شد؟ موبایل را سمتش میگیرم: -آره، ممنون! موبایل را میگیرد و با کنجکاوی میپرسد: -این کدوم دوستت بود؟ کمی هول میشوم: -اوم... یکی از بچه های دانشگاست که فکر نکنم شما دیده باشی! -خب چکارت داشت؟ -هیچی مامان جان؛ سوال درسی داشت. و برای اینکه حواسش را از این موضوع پرت کنم میپرسم: -بابا آروم شد؟ -بهتره؛ براش گل گاو زبون دم کردم، تو هم اینقدر جلوش از بقیه دفاع نکن، بذار لااقل الان که اوضاع اینجوری پیش میره دل بکنه از این خونه، بریم جدا زندگی کنیم، نزدیک سی ساله با این خانواده دارم زندگی میکنم... دیگه خسته شدم!
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ با تعجب نگاهش میکنم: -یعنی چی مامان؟ تو دلت میخواد از اینجا بریم؟ -آره خب، من از همون اول دلم میخواست مستقل باشیم، اما مدام خانجونت می‌گفت شهریار تنها بچمه باید عصای پیریم باشه! -مامان؛ خان‌جون و آقاجون تو سنی نیستن که تنهاشون بذاریم! مادر رو ترش میکند: -کجا تنهان؟ مگه شهاب همین امروز ور دلشون نبود؟ خب بمونه کنارشون دیگه! ماهم میریم پی زندگی مون. دلم نمیخواهد به افکار مادر شاخ و برگ بدهم، فکر اینکه از این خانه برویم غمگینم میکند... در سکوت تماشایش میکنم که به من میتوپد: -چیه نکنه دلت نمیخواد از اینجا بریم؟ با غم میگویم: -خب خان‌جون و آقاجون چی پس؟...
عشق‌غیر‌مجاز♡همسرتقلبی‌من♡(رمان‌های بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ ⛔️ 📝 ༊────────୨୧────────༊ انگار تمام سختی های این چند سال با این حرف من به یادش آمده باشد که صدایش بالا میرود: -آرامش مادرت برات مهم نیست؟ این همه سال تحمل کردم... این همه سال حرف شنیدم، این همه سال محبت پدرت نصف شده بین من و خانوادش، این همه سال حمالی و نوکری شونو کردم، اینا به چشمت نمیاد؟ تو شوهرداری و خونه داری و حتی تربیت تو دخالت کردن... هربار مهمون داشتم یا خواستم تو خونم تنها با خواهرم درد و دل کنم سرخود خودشونو دعوت میکردن... هربارم اونا مهمون داشتن من باید میرفتم حمالی میکردم... من آدم نبودم؟ من نیاز به آرامش و استقلال نداشتم؟ مات به مادر نگاه میکنم، خیال نمیکردم تا این حد دلش پر باشد... با بهت بلند میشوم و شانه هایش را میگیرم: -مامان ببخشید... ببخشید عزیزدلم... فکر نمیکردم اینقدر دلت از این موضوع پر باشه! با چشمان نمناکش مرا کنار میزند و از اتاقم خارج میشود، مات به در اتاقم زل میزنم... مادر هم حق دارد، خان‌جون هم حق دارد... هردو پی چیزی هستند که آرامش شان را حفظ کند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرانگشتانت را که می بوسم😘 عشق جاری می شود♥️ در امتداد رگ هایم🍃 و شکوفه می دهد🌸 نگاهی که از عطر تنت🥰 جان گرفته است😍 💖رازهای همسرداری💍 @Sargozasht_vagheii 💕💕💕💕