عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت570 📝
༊────────୨୧────────༊
مردد نگاهش میکنم و بعد یکباره روی شنهای ساحل مینشینم:
-آخ آخ آخ خسته شدما!
بهار هم با خنده کنارم زانو میزند:
-آخه زیاد دوییدیم!
-آره راست میگی فسقلی!
بعد با نوک انگشتم روی شنهای ساحل نقاشی میکشم و بهار هم کار مرا تکرار میکند، از گوشه چشم به بچه ها نگاه میکنم بگو و بخندشان به راه است اما نگاه شهاب یکباره سمت ما میچرخد که به سرعت نگاه میگیرم.
دقایقی میگذرد و هوا تاریک شده، از سر و صدای بچه ها خبری نیست، بلند میشوم:
-بهار خاله بیا برگردیم ویلا!
موافقت میکند و تا ویلا مسابقه دو میگذاریم، آرام میدوم تا بهار اول شود، وقتی به در ویلا میرسد دستانش را بالا میگیرد و جیغ میکشد:
-هورا!
میخندم و گونه اش را میکشم که کسی از پشت در مقابلمان سبز میشود:
-سلام عمو چطوری؟
شهاب است، شوکه تماشایش میکنم، بهار با خجالت سلام میدهد، شهاب هر دو گونه بهار را میگیرد و میگوید:
-با خاله پریات خوش میگذرونیا!
سر تکان میدهد:
-آره خیلی!
شهاب کمر صاف میکند و نگاهم میکند:
-سلام!
بی اینکه نگاهش کنم از کنارش میگذرم و واژه سلام را نجوا میکنم, اما آستین لباسم کشیده میشود، با تعجب به شهاب نگاه میکنم که رو به بهار میگوید:
-عمو شما برو داخل که مامانت نگرانت نشه!
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت571 📝
༊────────୨୧────────༊
بهار به سمت ویلا میدود، هر دو وقتی در ویلا بسته میشود به هم نگاه میکنیم که میپرسد:
-خوبی؟
به نشانه تایید چشم روی هم میگذارم که میگوید:
-قهری؟
نوچی میگویم، چشمانش را ریز میکند و نگاهش را روی گردی صورتم میچرخاند:
-زبونتو موش خورده؟
تنها نگاهش میکنم که سر کج میکند:
-پریا تو دیگه خودتو ازم دریغ نکن؛ به حد کافی تنها هستم!
ناراحت زمزمه میکنم:
-دیگه این حرفو نزن! هیچوقت!
-تو باهام قهر نکن، کل دنیا قهر باشن مشکلی نیس!
-قهر نیستم فقط دلخورم، همین! که اهمیتی نداره!
میخواهم سمت ویلا قدم بردارم که راهم را سد میکند:
-اهمیت داره! اونقدری که همین چند دقیقه ازم دوری کردی حس کردم تنهاترین آدم دنیام! به من بی محلی نکن... خودتو ازم دریغ نکن... بیش از حد دوریتو تحمل کردم دیگه حس حضورتم ازم نگیر!
-باشه بیا بریم داخل زشته الان ما اینجاییم!
-باشه میریم ولی آخر شب بیا تراس، حرف بزنیم.
نگاهش میکنم و سر تکان میدهم، لبخند میزند و کنار می ایستد تا رد شوم، نگاهم با شرم به پایین کشیده میشود و از کنارش عبور میکنم... قلبم تند میکوبد و گونه هایم رنگ ماهی گلی سفره هفت سین را گرفته...
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
.
باور کن
میشود به شانه ات
تکیه داد و
سبز شد...!
همراهان کانال #عشق_غیر_مجاز سلام سومین روز بهار و آدینهتون بخیر😍
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت572 📝
༊────────୨୧────────༊
داخل ویلا میشوم، مادر ظرف ماهی های مزه دار شده را روی کانتر میگذارد و میگوید:
-زحمت کباب کردنش با آقایون!
کوروش فوری میگوید:
-به روی چشم الان میریم حیاط منقلو راه میندازیم!
کنار پروا مینشینم که میگوید:
-دستت درد نکنه پریا، خیلی بهارو سرگرم کردی کلی بهش خوش گذشته بچم.
به بهار که با برادرش مشغول بازیست نگاه میکنم:
-ای جانم، به خودمم خوش گذشت، خیلی دختر شیرینیه!
کوهیار بلند میشود و میگوید:
-من که از کباب کردن چیزی سرم نمیشه به جاش گیتارمو میارم براتون میخونم!
همه استقبال میکنیم و لوازم مورد نیاز را به حیاط میبریم، شهاب هنوز داخل نیامده و با موبایلش صحبت میکند.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت573 📝
༊────────୨୧────────༊
همراه پروا زیر انداز پهن میکنیم، کوروش و پدر منقل را برپا میکنند، کوهیار با گیتارش می آید، مادر مشغول پخت پلو میشود، خانجون و آقاجون هم سریال میبینند.
کوهیار مینوازد، همراه پروا و بچه ها روی زیر انداز مینشینیم و من چای میریزم، شهاب هم بعد از چند دقیقه به ما ملحق میشود.
فنجان چایی دست میگیرم و سمت شهاب میگیرم، اخم دارد و انگار ذهنش مشغول است، خیلی دلم میخواهد بدانم دیدارش با مادرش به کجا کشیده، وقتی متوجه دستم میشود سعی میکند لبخند بزند:
-ممنون پریا!
زیر لب خواهش میکنمی میگویم و این میان نگاه موشکافانه پروا مضطربم میکند، سعی میکنم حواسم را به صدای کوهیار بدهم که میخواند:
(کاش میشد ساعتو برگردونه آدم
یا یه وقتایی تو هم بیفتی یادم
خیلی خواستم باشی و دنیام عوض شه
اما زندگی سواره من پیادم
هر جایی میرم یه چیزی جا میذارم
هی تو رو میبینم هرجا پا میذارم
تو که میدونستی عاشق مثل من نیست
چجوری روت شد بگی دوستت ندارم)
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت574 📝
༊────────୨୧────────༊
با اتمام آهنگ برای کوهیار دست میزنم و میگویم:
-عالی بود استاد؛ مثل همیشه با احساس!
ناگهان پروا میگوید:
-وای شما دوتام استاد دانشجویید؟ مثل من و کوروش... یادش بخیر...
کوروش با خنده میگوید:
-عاقبتتونم مثل ما بشه که چه بهتر!
زن و شوهر میخندند، اما من و کوهیار مات و مبهوت به هم زل میزنیم، این میان فنجان چای هم در دستان شهاب فشرده میشود...
نگاه کوهیار هنوز میخ من است که فوری میگویم:
-مطمئن باشید هیچکس دیگه قرار نیست مثل شما باشه!
شهاب فنجان خالی اش را تقریبا داخل سینی میکوبد، نگاهم با نگاهش گره میخورد که با اخم اشاره میکند از روبروی کوهیار بلند شوم، ابهت نگاهش به قدری زیاد است که سیخ در جایم می ایستم و داخل ویلا میشوم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
هر اتفاقی بیفته
دوستت دارم ...
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
من پُرم از تو،
از تويی كه نبايد بهت فكر كنم،
از تويی كه نبايد در موردت حرف بزنم،
از تويی كه يک سكوت بیرحمی
و مثل غريبهها از كنارم رد میشی.
من پُرَم از تو،
از تويی كه نيستی...
بعضی وقتها يکجوری دلتنگ میشی
كه از خودت بدت مياد!
به اين فكر میكنی كه تا كجا میشه اولويت يه نفر نبود...؟!
#پویا_جمشیدی
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
.
خوشحال باش دختر زیبای من...
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
سلام دخترا شبتون بخیر
طاعات تون قبول
فعلا شرایط تایپ ندارم
سرماخوردم، حالم خوب نیست
انشاالله بهتر بشم چشم مینویسم❤️