عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت572 📝
༊────────୨୧────────༊
داخل ویلا میشوم، مادر ظرف ماهی های مزه دار شده را روی کانتر میگذارد و میگوید:
-زحمت کباب کردنش با آقایون!
کوروش فوری میگوید:
-به روی چشم الان میریم حیاط منقلو راه میندازیم!
کنار پروا مینشینم که میگوید:
-دستت درد نکنه پریا، خیلی بهارو سرگرم کردی کلی بهش خوش گذشته بچم.
به بهار که با برادرش مشغول بازیست نگاه میکنم:
-ای جانم، به خودمم خوش گذشت، خیلی دختر شیرینیه!
کوهیار بلند میشود و میگوید:
-من که از کباب کردن چیزی سرم نمیشه به جاش گیتارمو میارم براتون میخونم!
همه استقبال میکنیم و لوازم مورد نیاز را به حیاط میبریم، شهاب هنوز داخل نیامده و با موبایلش صحبت میکند.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت573 📝
༊────────୨୧────────༊
همراه پروا زیر انداز پهن میکنیم، کوروش و پدر منقل را برپا میکنند، کوهیار با گیتارش می آید، مادر مشغول پخت پلو میشود، خانجون و آقاجون هم سریال میبینند.
کوهیار مینوازد، همراه پروا و بچه ها روی زیر انداز مینشینیم و من چای میریزم، شهاب هم بعد از چند دقیقه به ما ملحق میشود.
فنجان چایی دست میگیرم و سمت شهاب میگیرم، اخم دارد و انگار ذهنش مشغول است، خیلی دلم میخواهد بدانم دیدارش با مادرش به کجا کشیده، وقتی متوجه دستم میشود سعی میکند لبخند بزند:
-ممنون پریا!
زیر لب خواهش میکنمی میگویم و این میان نگاه موشکافانه پروا مضطربم میکند، سعی میکنم حواسم را به صدای کوهیار بدهم که میخواند:
(کاش میشد ساعتو برگردونه آدم
یا یه وقتایی تو هم بیفتی یادم
خیلی خواستم باشی و دنیام عوض شه
اما زندگی سواره من پیادم
هر جایی میرم یه چیزی جا میذارم
هی تو رو میبینم هرجا پا میذارم
تو که میدونستی عاشق مثل من نیست
چجوری روت شد بگی دوستت ندارم)
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت574 📝
༊────────୨୧────────༊
با اتمام آهنگ برای کوهیار دست میزنم و میگویم:
-عالی بود استاد؛ مثل همیشه با احساس!
ناگهان پروا میگوید:
-وای شما دوتام استاد دانشجویید؟ مثل من و کوروش... یادش بخیر...
کوروش با خنده میگوید:
-عاقبتتونم مثل ما بشه که چه بهتر!
زن و شوهر میخندند، اما من و کوهیار مات و مبهوت به هم زل میزنیم، این میان فنجان چای هم در دستان شهاب فشرده میشود...
نگاه کوهیار هنوز میخ من است که فوری میگویم:
-مطمئن باشید هیچکس دیگه قرار نیست مثل شما باشه!
شهاب فنجان خالی اش را تقریبا داخل سینی میکوبد، نگاهم با نگاهش گره میخورد که با اخم اشاره میکند از روبروی کوهیار بلند شوم، ابهت نگاهش به قدری زیاد است که سیخ در جایم می ایستم و داخل ویلا میشوم.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
هر اتفاقی بیفته
دوستت دارم ...
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ
من پُرم از تو،
از تويی كه نبايد بهت فكر كنم،
از تويی كه نبايد در موردت حرف بزنم،
از تويی كه يک سكوت بیرحمی
و مثل غريبهها از كنارم رد میشی.
من پُرَم از تو،
از تويی كه نيستی...
بعضی وقتها يکجوری دلتنگ میشی
كه از خودت بدت مياد!
به اين فكر میكنی كه تا كجا میشه اولويت يه نفر نبود...؟!
#پویا_جمشیدی
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
.
خوشحال باش دختر زیبای من...
•••❥ ℒℴνℯ
❄♠ @deklamesoti ♠❄
سلام دخترا شبتون بخیر
طاعات تون قبول
فعلا شرایط تایپ ندارم
سرماخوردم، حالم خوب نیست
انشاالله بهتر بشم چشم مینویسم❤️
هدایت شده از 《Fordo Agency》
❌مژده مژده❌
⚜️ تشک رویال⚜️
✅ فقط 5روز دیگر باقی مانده تا پایان جشنواره
✅ طرح تعویض تشک کهنه شما با نو
✅ با 40% تخفیف ویژه
✅همراه با ارسال رایگان
✅ اقساط ۴ ماهه
👨🏼💻برای کسب اطلاعات بیشتر با ما در ارتباط باشید:
☎️02155447112 ☎️02155447146
📲09125571644 📲09192180904
📌کارشناسان و مشاورین فروش
@Mehdiabbasi10 @Kamalsolati
مشاهده لیست و قیمت محصولات👇
https://eitaa.com/toshakeroyal64
📌سایت رسمی تشک رویال
http://Www.toshakeroyal.com
🍂🍃
ببوسش بذارش کنار...
♥️🎈ℒℴνℯ♥️🎈
❄♠ @deklamesoti ♠❄
عشقغیرمجاز♡همسرتقلبیمن♡(رمانهای بانو فهیمی)♡
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸 ༊────────୨୧────────༊ #عشق_غیر_مجاز ⛔️ #اثری_از_اعظم
🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸♥️🧸
༊────────୨୧────────༊
#عشق_غیر_مجاز ⛔️
#اثری_از_اعظم_فهیمی ✍
#پارت575 📝
༊────────୨୧────────༊
داخل نشیمن کنار خانجون و آقاجون مینشینم و به صفحه تلوزیون زل میزنم، خانجون با تعجب نگاهم میکند که لبخند عجولی تحویلش میدهم، تا وقت شام از کنارشان تکان نمیخورم، وقتی مادر برای آماده کردن سفرهی شام صدایم میزند مجبور میشوم برخلاف میلم کنار بقیه حاضر شوم.
در سکوت با کمک پروا سفره پهن میکنیم که میگوید:
-تروخدا از شوخی من و کوروش ناراحت نشو، فکر نمیکردیم اینقدر جدی بشه!
نفسم را فوت میکنم:
-مهم نیست پروا جون، فقط موقعیت بدی بود! همین...
با ناراحتی نگاهم میکنم:
-ببخشید تروخدا...
لبخندی تحویلش میدهم تا ناراحتی اش برطرف شود، اما حسی که در دلم است چیزی نیست که نشان میدهم.
سر سفرهی شام جایی مینشینم که در معرض دید کوهیار نباشم، به اندازه دنیا از او خجالت میکشم، انگار کوهیار هم این موضوع را درک میکند چون او هم از مخاطب قرار دادنم سرباز میزند.
#کپی_و_نشر_پارتهای_رمان_مطلقا_ممنوع