هیئت مجازی 🚩
#هیئت_بصیرتی(5)🇮🇷🇮🇷 جمعه:1397/7/6🇮🇷 موضوع: fatf چیست؟ چه خطراتی برای ایران🇮🇷 به همراه خواهد داشت؟
بسمه تعالے⚫️
رفقــایے ڪه از
#هیئت_بصیرتے دیشب
جــا مونــدین
بفرمـاییـد مطالــعه ڪنید
براے بصیرت بیشتـــر
نطرات از جمـله انتقـاداتتـونو با ما در میون
بزاریـــد👇
@afsar_velaee
°| #حرفاے_خودمـونے(257) 😊✋ |°
ماشینـ🚗ـت که جوش می آورد
حرکت نمی کنی🙅🏻♂... کنار زده و می ایستی. وگرنه ممکن است ماشین آتـ🔥ـش بگیرد
خودت هم همینطوری☝️🏻
وقتی جوش می آوری😤
عصبی و عصبانـ😡ـی می شوی ؛
تخته گاز نرو⛔️
بزن کنار ! ساکت باش 🤐و هیچ نگو...✋🏻
وگرنه هم به خودت آسیب میزنی هم به اطرافیان👥
#والکاظمینالغیظ
#والعافینعنالناس
.
.
.
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| #منبر_مجازے(257) |⌛️°
💚امامصادق(ع)فرمودند:😇
ایمان خودرا قبل از ظهور
تکمیل کنید |•😊👌•|
چون درلحظات ظهور|•😍•|
ایمان ها به سختی مورد
امتحان و ابتلا قرار می گیرند|•😓✋•|
📚اصولکافی؛ج۶؛ص۳۶۰؛ح۱
.
.
.
پاتوق [ #منبر_مجازے👳🎙: 👇]
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
•°| #انرجے (17)😅💪 |°•
|•مـــ💛ــوضوع:یڪـــروز زندگے •|
✋اوه ســــ🌸ـــلام شطوریــــ😃ــد❓
👂صداے چیہ ❓
👀 اونجــا چہ خبره❓
👈مثل اینڪہ زهرا وحدیثہ وریحانہ دورهم جمع👩👩👧 شدند وبراے همدیگرتعریف مے ڪنندڪہ دیروز چہ ڪارهایے انجام دادند🤔
👈بریم ماهم گوش بدیم 😁🚗
هیــســــــ🤐ـــ مارو نبینند زشتہ فالگوش واستادیم 😰
حدیثہ میگہ: شبہا تا#اذان صبح ازگوشے رمان مے خونم 📖وبعدنماز مے خوابم 😴تاساعت ۱۱:۳۰ بعدچاے وصبحانہ ☕️🍳وبعد نماز ظہر🕛سپس تامامان چاے ونہار🍝 رو آماده ڪنہ سریال📺 نگاه مے ڪنم وباگوشے📲 سرگرم میشم ،بعدنہار دوساعتے باعجلہ درس مے خونم و باسرعت لباسہامو اتو مے ڪنم ودرحالےڪہ سردرد هستم 🤕و خواب آلود میرم دانشگاه تــــا ساعت ۹شب 🕘ڪہ خستہ ڪوفتہ برمیگردم و ولو میشم 😪
بعدشام دوباره درازمے ڪشم جلو تلویزیون و همزمان هم فیلم نگاه مے ڪنم هم چت مے ڪنم بادوستام 💻تــا دوازده شب وباز رمان ...
⭕️مامان همیشہ میگہ: آخرش تو پاے این گوشے ڪور میشے دختر😡
وامـــا زهرا😌
زهرا میگہ : شبہا تا ساعت۱شب🕐 بادوستام توے گروه ها #چت مے ڪنیم وڪلے مے خندیم😂 ،صبح ساعت۹بیدارمے شم(خیلے غصہ مے خورم چون اڪثرا نمازصبحم قضا میشہ😔)
بعدصبحانہ یڪم بہ مامان ڪمڪ مے ڪنم وخونہ🏠 رامرتب مے ڪنیم ڪہ میشہ ساعت۱۰ ،یڪ ساعتے #درس 📝مے خونم وبعدنماز بامامان نہار رو آماده مے ڪنیم 👩❤️👩ساعت دونیم مے خوابم وپامیشم باعجلہ ✈️ حاضرمیشم واسترس 😕درسہارودارم ڪہ خوب نخوندم
شب هم بعدشام جلوتلویزیون درازمے ڪشم وغرق مے شم توے گوشے📱
مامان هم مدام میگہ زهرا تلویزیون 🖥رونگاه نمے ڪنے خاموشش ڪن و بیا بشین ڪنارم ازدانشگاه یڪم تعریف ڪن ،بابادلم پوسیدبسڪہ ازصب همش خونہ ام و تنہا 😔
⭕️مامانم همیشہ میگہ ڪاشڪے یڪے بیاد تورو بگیره خیالم ازت راحت بشہ😢
👈ریحانه میگہ :اوه شماها چہ تنبلید😯
من شبا فقط نیم ساعت وقت #گوشے میزارم👏 وساعت۱۱مے خوابم وصبح بعدنمازیڪ ساعتے مے خوابم😴😴 وبعد سر حال😃 بیدارمیشم وتابقیه بیداربشن درسہامومے خونم 🤓وبعد خوردن صبحانہ 🧀ڪہ خودم آماده ڪردم یڪم کتاب📖 غیردرسے ومخصوصا مذهبے مے خونم وبعدش لباسهامو اتومے ڪنم تاعصرڪہ رفتم ڪلاس آماده باشن 😌پختن نہارهم همیشہ بامنہ وبہ مامان میگم برن خونہ همسایہ یابرن روضہ تاحوصلشون سرنره بعدنہارنیم ساعتے مے خوابم😴😴 وبازپامیشم یکدوردیگہ درسہاے امروز رومرورمے ڪنم وبعد پرانرژے 🤓 میرم دانشگاه
⭕️مامان همیشہ میگہ:خداخیرت بده ریحانہ ،ان شاللہ خوشبخت بشے😇
👈فڪر مے ڪنید ڪدوم دختر همیشہ حال خوبے داره ودر#آینده حس پوچے نمیڪنہ 🤔⁉️
👈زندگے شما مثل ڪدوم یڪ ازشخصیت هاے داستان ماست ⁉️
حدیثہ ؟
زهرا؟
ریحانہ ؟
✅امام هفتم ما فرمودند: ڪسے ڪہ دو روزش باهم برابر باشد ،#زیانڪار است😱
🤔یعنے چے❓
👈 پاسخ در قسمت بعدے
☺️منتظر ما باشید 🙏
فڪ نڪنم ڪانال ما زیانڪار داشتہ باشہ ،مگہ نہ ⁉️😉
◀️این قسمت ادامہ دارد ..🙃
یڪ
فنجانمعنوےجاتهمراهانرجے😍👇
[°🍹°] @Heiyat_Majazi
°| #مغزبانے(755) 😎💪 |°
#خطــوط_قــرمز✍
ســردار سلامے
جــانشیـن فــرمانده ڪل سپــاه👇
پیش از خطبــه هاے نمـاز جمعه
در تـــهران👇
✅سران عربستان و امارات
اگر از خطوط قرمزان عبور کنند
قطعاً از خطوط قرمز شان
عبور خواهیم کرد و مےدانند قدرت ملّت ایران، وقتی به صحنه عمل مےآیند چه طوفانے بهپا میکند.
✅شما کوچک تر از آنهستید
که یک رقیب یا حریف براے
کشور بزرگے
باشید که چهل سال است
در برابر بے بدلیلترین امپراتورےهاے
دنیا ایستاده است
و در مقاطعے مهم👊👊👊
شکستهای بزرگے
را به آنان تحمیل کرده است.
✅به آمریکا هم هشدار
مے دهیم که دست از حمایت
از تروریستها بردارند؛
این براے آنان هم زیانبار
خواهد بود.👊👊👊
مغـــزبانے نوشـــت✍
امـــارات بیشتـــر
شبیــه یه تجــارتخـــونه اس
تـــا یه ڪشورے ڪه
بتـــونه خـــودش با ایــران
مقــایسه ڪنـه👊👊👊
فقــط اخــبار و به ایــن
انگــــــیزه گـــوش بــدیــم
یا مطالعه ڪنیــم😌
ڪه بفهمـــیم گـــوشمــالے
سخـــت ڪجــا و چـــگونه
رخ داده😉😌😌👊👊
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
••┈••••┈••❅😉❅••┈••••┈••
تحلیلهاے نابے ڪه هیچجا نخواندید
با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇
~° 📡 °~ @Heiyat_Majazi
hamidalimi-@yaa_hossein.mp3
8.76M
🎧🍃
🍃
|° #نوحه_خونی(85)🙏°|
⚫️جلوے آیینہ خودمو میبینم...(😭)
⚫️خیلے تغییر ڪردم...(😌)
🎤 #حمید_علیمے
#دانلود_ڪنید📥
#لذتببرید😉
🍃 @Heiyat_Majazi
🎧🍃
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [35] °
🍃⚫️🍃⚫️🍃
✨بہ نام خــــداے علے✨
👦 سلام بچه ها خوبین؟
👧 ساکت! 😠
🙎 تا کجا درس رو گفتم؟
👦 اجازه : قسمت بال ها بودیم.
🙎 بال هاش چه جوری بود؟
👦 استخون نداشت. نرم بود
👧 شب پره ها بچه م دارند؟🤔
🙎 بله عزیزم!
👧 تو تاریکی شب مامانش بره
بیرون بچه نمی ترسه؟😕
👩 نه! چون مامانشون اونا رو
با خودش دنبال غذا می بره.
👦 چطوری؟
🙎 اونا به مادرشون می چسبند
مثل شما تو آغوش مامان.
🙎 بچه های شب پره تو این
پرواز ها همه چی رو از
مامانش یاد می گیره.
👦 هفته بعد از کجا می پرسین؟
🙎 این خطبه 👇رو می پرسم
📚|• نهج البلاغه. خطبه۱۵۴
▪️▪️▪️▪️▪️
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 6⃣3⃣ علــے گفت: #دوســت نــدارم شـ
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 7⃣3⃣
برای #دروغ گفتن تجربه ی کافی داشتم، لذا مصمم و محکم پاسخ دادم:
بله، خبر رسیده که در بین یاران على اختلاف زیادی وجود دارد.
برخی از قبایل عرب با این که با علی بیعت کرده اند، اما از جنگ با شامیان سر باز می زنند و این جنگ را #برادر کشی می دانند.
علی برای جلب رضایت مردم و شرکت دادن آن ها در جنگ، سخت در مضیغه است.
با این وجود، با اندک سپاهیان کوفه را ترک نموده است.
برق شادی در نگاه معاویه درخشید.
ٱریب نگاهم کرد و آهسته در گوشم گفت:
تو این حرف ها را به راستی گفتی یا ...
دستم را روی دستش گذاشتم، سرم را به گوشش نزدیک کردم و گفتم:
بگذار به فرماندهانت روحیه بدهم.
سپس به فرماندهان گفتم:
ما دو روز دیگر شام را ترک خواهیم کرد باید جنگ ما با علی در بیرون از شهر باشد.
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
وقتی صحبت هایم با فرماندهان تمام شد، او آنها را ...
***
کشیش آخرین برگ از کاغذ پاپیروس را روی اوراق دیگر گذاشت.
چند ورق بعدی، ورق های پوستی بودند که با خطی زیباتر از خط عمروعاص نوشته شده بود.
فکر کرد او ادامه ی مطالبش را روی پوست نوشته است، اما با مطالعه ی چند سطر از نوشته ها، پی برد که نویسنده ی آن ها شخص دیگری است.
به اوراق دیگر کتاب هم نگاه کرد تا شاید ادامه نوشته های عمروعاص را پیدا کند، اما با ناامیدی عینکش را برداشت و کمرش را راست کرد.
به ساعت دیواری چشم دوخت.
احساس خستگی و خواب آلودگی می کرد.
فکر کرد به پایان رسیدن نوشته های عمروعاص شاید به دلیل آغاز جنگی باشد که از آن سخن می گفت.
خمیازهای کشید و از جا برخاست.
کشیش ماشینش را جلوی کلیسا، همان جای همیشگی در فرورفتگی حاشیه خیابان پارک کرد.
ساعت ۱۱ صبح بود.
هوا ابری بود و سوز شدید هوا، خبر از بارش زود هنگام برف میداد.
کشیش با قدم های آهسته به طرف در ورودی کلیسا حرکت کرد.
هنوز گرمای داخل ماشین زیر پوستش بود و اجازه نمی داد او در مسیر کوتاه ماشین و کلیسا، سرما را حس کند تا مجبور شود شال گردن سبزی را که ایرینا روی شانه اش انداخته بود، تا بالای گردن و بناگوش بالا بکشد.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمـان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 7⃣3⃣ برای #دروغ گفتن تجربه ی کافی
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 8⃣3⃣
مقابل در کلیسا، دو زن میانسال ایستاده بودند با پالتوهای مشکی و روسری های بافته شده از کاموای کلفت.
هر دو با هم سلام کردند.
کشیش کلید را به دست گرفته بود و قبل از آن که در را باز کند، به زن ها نگاه کرد و گفت:
برای دعا که نیامده اید این وقت صبح؟
یکی از زن ها که نوک بینی اش از سرما سرخ شده بود گفت:
ما برای #اعتراف آمده ایم پدر.
کشیش در را باز کرد، کلید را توی جیبش گذاشت و در حالی که دستگیره را به طرف پایین فشار میداد، گفت:
خدا رحم کند دخترانم!
این چه گناهی است که نتوانستید تا غروب صبر کنید؟
بعد لبخند زد، در را باز کرد و گفت:
بیایید داخل دخترانم.
کشیش در حالی که به سمت محراب می رفت، دکمه های پالتویش را باز کرد، اما وقتی چشمش به محراب افتاد ایستاد، خیره به محراب نگاه کرد؛ همه چیز به هم ریخته بود.
تریبون سخنرانی واژگون و چهار جاشمعی پایه دار برنجی روی زمین افتاده بود. کشیش و زن ها باد دیدن محرابی که تخریب شده بود، #صلیب کشیدند.
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
کشیش جلوتر رفت و جلوی محراب ایستاد. زن ها در حالی که با #وحشت به اطراف خود نگاه می کردند، کنار کشیش ایستادند. کشیش به آنها گفت:
لطفا به چیزی دست نزنید.
و با گام های بلند به دفتر کارش رفت که کنار محراب بود.
دفتر کارش کاملا به هم ریخته بود.
هر دو کشوی میزش باز بودند.
اوراق و دفاتر داخل کشو روی زمین پخش و پلا بود.
با این که یقین داشت #دو هزار دلاری که بابت پول کتاب مرد تاجیک کنار گذاشته بود به #سرقت رفته است، باز دست برد داخل کشوی خالی؛ دلارها در جای خود نبودند.
کشیش احساس کرد که پاهایش سست شده است. دستش را روی میز تکیه داد.
سرقت دو هزار دلار، در مقابل کتابی که به دست آورده بود.
ارزش چندانی نداشت تا به خاطرش رنج بکشد.
او چاره ای نداشت جز این که به پلیس زنگ بزند.
هر چند ممکن بود با به میان کشیدن پای پلیس، مسألهی کتاب نیز به #خطر بیفتد.
وقتی به پلیس زنگ زد، نای ایستادن نداشت.
روی صندلی نشست و به اتاق به هم ریخته اش نگاه کرد و به کم سابقه ترین سرقتی که ممکن بود اتفاق بیفتد فکر کرد؛ معمولا سرقت از کلیساهایی انجام میشد که
دارای #عتیقه جات گران قیمت بودند، نه کلیسایی که اشیاء با ارزشی در آن نبود.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمان فووق العاده☝️
هر شب ساعت21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
°| #حرفاے_خودمـونے(258) 😊✋ |°
دیروز جوجــ🐥ـه مون گم شده بود
دیدم بین کُلی خار گیر افتاده
رفتم درش بیارم، فرار می کرد
گفتم : خدایا من چرا هرچی
می خوای از گناه دَرَم بیاری
ازت فرار می کنم؟
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| #منبر_مجازے(258) |⌛️°
💠امیرالمومنین حضرت علی (ع) 😇
چهار چيز برای چهار مقصد ديگر آفريده شده اند😊👌
❶ مال برای خرج کردن در
احتياجات زندگی نه برای نگهداری😌
❷ علم برای عمل کردن به آن
نه جدال و کشمکش و بحث😊
❸ انسان برای بندگی و اطاعت
از خدا نه خوشگذرانی و معصيت😄
➍ دنيا برای جمع آوری توشه آخرت
نه غفلت از آخرت و آباد ساختن دنيا☺️
📚منبع : نصايح صفحه ۱۷۹
.
.
.
پاتوق [ #منبر_مجازے👳🎙: 👇]
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°| #مغزبانے(756) 😎💪 |°
#یـــادمــون_مےمونه✍
✅ســـرڪار خــانم
پـــروانه مــافے👇
بــا تصـــویب Fatf قیــمت دلـار💴
نصــف خـــواهـد شــد👊
ایشـونــو☝️بهتــر بشنــاسیم👊
سیــاستمــدار اصلاح طـلب👁👁
نمــاینــده مــردم تهــران رے و شمیرانات
اسلامشهــر🗣 و پــردیس
در همـــین دوره مجــلس هستنــد👊
در ضمـــن ایشــــون در زمــان
#آقاے_تڪرارچے😐
#خـــاتمے👊
فـــرمانــدار شمیــرانات بــودنـد👊
زمــان بـــرجــام هم فـــرمودنــد
امثــال شمــا😒
ڪه اگــر بــرجام بیــایــد👊
همــه ے تحـــریم ها بـــرداشته
مےشــود😏
دقـــیقــا بــا نگــاه به اروپــا
و آمـــریڪا زدیــــد اوضــاع
ڪشــــور و نــابه ســـامان ڪردید☹️
وقتے از چیــزے اطــلاع نــداریـم
بهتـــــره اظهـــار فضــل نڪنیــم👊
یـــادمـون نرفتـــه مــوافقــان #بــرجام را
یــاادمـون نمےره موافقــان Fatf را👊👊
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
••┈••••┈••❅😉❅••┈••••┈••
تحلیلهاے نابے ڪه هیچجا نخواندید
با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇
~° 📡 °~ @Heiyat_Majazi
javadmoghaddam-@yaa_hossein.mp3
6.75M
🎧🍃
🍃
|° #نوحه_خونی(86)🙏°|
🏴زائرتمـ با یه سلامـ[☺️]
🏴با یه سلامـه ســاده[😌]
#کربلایے_جواد_مقدم
#دانلود_بنمایید_لفدا🙏☺️📥
🍃 @Heiyat_Majazi
🎧🍃
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [36] °
🍃⚫️🍃⚫️🍃
✨بہ نام خــــداے علے✨
😒 سلام علیک!
😁 علیکم السلام ورحمة الله.
😒 اوقور بخیر! به سلامتی
جایی تشریف می برین؟
😁 بله داریم با خانواده میریم
پابوس امام رضا(ع)😍
😒 ولی به نظر من الان راه
نیفتین بهتره.
😁 چرا ؟ چی شده؟
😒 دیشب ماه و ستارگان رو
دیدم خبرای خوبی ازشون
نشنیدم!
😁 با بسم الله الرحمن الرحیم
وتوکل به خدا راه می افتیم.
😒 یعنی به حرف من اعتماد
ندارین؟!
😁 بیشتر از اعتماد به شما به
خداوند اعتماد دارم و ازش
کمک می خوام اون خیر ما
بهتر از ما میدونه.😘
☺️ باباجون آقای همسایه چی
میگفتن؟
😁 هیچی بابا میدونی که یه
کم خرافاتیِ.
😊 باباجون یه خطبه از نهج البلاغه
میگه به این حرفا توجه نکنین.
😁 کدوم خطبه؟
📚 |•نهج البلاغه . خطبه ۷۸
▪️▪️▪️▪️▪️
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
°| #فتوا_جاتے(58) 👳🏻 |°
چیــزے ڪه الان خیلے رایج شده تو
باشگاه ها اینــه ڪه حتماا بایــد آهنگ
استفاده شه ڪه ریتــم بگیــرند🎼 وبهتــر
ورزش ڪنند🏋♀
ورزش ڪار خوب و مفیــدیه
اگـه موسیقے #لهوی همــراهش نباشه
اشڪالےنداره رفتــن به باشگــاه هاا تاجایے
ڪه مادیدیم مشڪل داره😬
امــا سعــي ڪنید جاے مناسبے
رو براے ورزش ڪردن انتخاب ڪنید😊
#ڪپے ⛔️🙏
#تاحالاازاینزاویهبهدیــننگاهڪردے😉
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
.
.
.
─═┅✫✰💎✰✫┅═─
این ڪانال دیگه هیچ شبهـهاے رو
بے پاسخ نذاشته؛ بدو جوــین شو😉👇
🍃:🌹| @Heiyat_Majazi
°| #خادمانه |°
سلام، سلام😃✋
خوبید؟!
چطورید؟!
نمیگید این خادم چرا انقد شاد
و شنگولہ..؟!😁
میرم سر اصل مطلبـ 👇
خودم ڪہ ذوق مرگ شدممم
[👵] بگو دیگہ مادرجون
نصف جونم ڪردے
نڪنہ ایتا میخواد فیلتر بشہ!😐
[👱] نــــہ ایتا ڪہ فیلتر نمیشہ!
تازه قراره بهترم بشہ اگہ خدا بخواد!
خب بگم خبرو ڪہ نصف جونتون نڪنم...
آماده اید؟؟؟
یڪ
دو
سہ🏃
.
.
.
بومبــــــ💣
با یہ هشتگ جدید درخدمتیم😎
یہ هشتگ جذاب و خوب انشاءاللـہ
هشتگے ڪہ قراره توے اون بہ دغدغہ هااا، مشڪلات و صبورے هااااے خادمان ڪانال هامون بپردازیم انشاءاللـہ...😍👌
[👵] حالا چرا هے ان شاءاللــہ
ان شاءالله میڪنے؟
[👱] چونــــــ پر از هیجان و جذابیتہ😆
حالا خودتون ببینید عاشقش میشید!
[👵] واے مادر من عاشق هیجان ام...
[👱] مادرجون شما هم...
[👵] بلہ مگہ من چمہ؟
[👱] هیچے هیچے ببخشید...
عــــــہ اسمشو یادم رفت بگم...😑
••این شما و اینم هشتگ جدید••
#سڪانسبرتر_هیئتمجازے
••باما باشید خوش میگذره بهتون😉••
#التماس_انواع_دعاے_خیر
#یاعلےمدد😍💚
🍃: 🌹|@Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 8⃣3⃣ مقابل در کلیسا، دو زن میانسال
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 9⃣3⃣
کشیش داشت فکر می کرد که سارق یا سارقین از کجا وارد کلیسا شده اند، ناگهان به فکر در پشتی افتاد.
از جا برخاست.
از اتاق خارج شد.
زن ها که وحشت زده و مضطرب وسط سالن ایستاده بودند، با دیدن او کنار رفتند.
کشیش به انتهای سالن رفت.
کلید در و قسمتی از چوب آن شکسته شده بود.
کشیش چشم هایش را بست و کف هر دو دستش را روی پیشانی اش گذاشت.
***
پلیسی که مسن تر بود و درجه ی ستوانی داشت، دستش را جلو آورد و دست نحیف و استخوانی کشیش را به گرمی فشرد و گفت:
سلام پدر، من ستوان استپان هستم.
ببخشید که کمی دیر رسیدیم.
پلیس دوم که جوان تر بود و لاغر اندام، و بند کیف مشکی اش را روی شانه اش انداخته بود، به کشیش سلام کرد و به طرف محراب رفت.
ستوان استپان نگاهی به اطرافش انداخت و رو به کشیش گفت:
متأسفم پدر، سرقت از کلیسا نهایت بی #شرمی است...
آیا چیز باارزشی هم به سرقت رفته است؟
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
کشیش گفت:
به نظر نمی رسد از اموال کلیسا چیزی برده باشند، اما در کشوی میز کارم #دو_هزار_دلار پول نقد بود که حالا نیست.
یکی از زن ها آه بلندی کشید.
ستوان رو به آنها گفت:
خانم ها!
لطفا شما سالن کلیسا را ترک کنید.
سپس رو به کشیش گفت:
#سارق یا سارقین از #کجا وارد کلیسا شده اند؟
بعد به دو زن که بین رفتن و ماندن مردد بودند، نگاه کرد؛ در واقع چشم غره رفت.
زن ها صلیب کشیدند و به طرف در خروجی به راه افتادند.
کشیش با دست در پشتی را نشان داد و گفت:
قفل آن در شکسته شده است.
ستوان به طرف در رفت و لحظه ای بعد برگشت و به همکارش که داشت با دقت بهم ریختگی محراب را نگاه می کرد گفت:
سرکار دنیس!
لطفا از در پشتی انگشت نگاری کنید.
بعد بیایید به دفتر کار جناب کشیش.
کشیش و ستوان به طرف دفتر کار به راه افتادند.
کشیش نمی توانست به محراب نگاه کند؛ #بی_حرمتی بزرگی که نسبت به ساحت #مقدس کلیسا شده بود او را آزار می داد.
ستوان با دیدن دفتر بهم ریخته ی کشیش پرسید:
آیا شما همیشه در دفتر کارتان #مبلغ قابل توجهی پول نگهداری می کنید؟
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚|@Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 9⃣3⃣ کشیش داشت فکر می کرد که سارق
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 0⃣4⃣
کشیش روی یکی از صندلی ها نشست، گفت:
نه!
من هیچ وقت پولی در دفترم نگه نمی داشتم.
این دو هزار دلار، پول یک مرد تاجیک بود که قرار بود بیاید و آن را از من بگیرد.
ستوان به کشیش خیره شد و گفت:
یک مرد تاجیک؟
آیا او می دانست شما دو هزار دلار را دفتر کارتان نگه می دارید؟
کشیش که اصلا حوصله ی سین جیم های پلیس را نداشت، بی حوصله جواب داد:
خیر!
او چیزی نمی دانست.
قرارمان دو روز پیش بود، اما نمی دانم چرا نیامد.
در سؤالات ستوان، بوی سوء ظن به مشام کشیش رسید
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
- ببخشيد پدر!
آیا شما با این مرد تاجیک، قصد معامله ی چیزی را داشتید؟
کشیش فکر کرد ای کاش نامی از مرد تاجیک نمی آورد و ذهن ستوان را به سمت معامله ی کتاب که در روسیه امری غیرقانونی بود نمیکشاند:
هيج معامله ای در بین نبود.
او جوانی بود که احتیاج به کمک داشت و فرد خیری این پول را به من داد تا در اختیار او قرار دهم.
ستوان پرسید:
می توانید نام این مرد تاجیک را به من بگویید؟
کشیش احساس کرد در بد مخمصه ای گرفتار شده است.
دسته ی صندلی را محکم فشرد تا بر اعصابش مسلط شود.
گفت:
ماجرای این سرقت، قطعا هیچ ارتباطی با مرد تاجیک ندارد.
او می توانست به موقع بیاید و پولش را بگیرد و برود؛ پس دلیلی ندارد که دو روز بعد بیاید و پول خودش را به سرقت ببرد.
ستوان فکر کرد این کشیش پیر به نکته ی جالبی اشاره کرده است.
هیچ آدم #عاقلی نمی آید پول خودش را #بدزد؛ آن هم از کلیسایی که ورود به آن مخاطراتی دارد.
علاوه بر آن، بهم ریختگی محراب کلیسا، نشان میداد که سارق یا سارقین به دنبال چیزهای دیگری هم بوده اند.
. البته شما راست می گویید پدر!
ذهن من به طرف ماجرای قتل یک مرد جوان تاجیک سوق داده شد که دو روز پیش جنازه اش را در یک شرکت ساختمانی پیدا کردیم.
ظاهرا نگهبان آن شرکت بوده.
صد البته نباید بین آن مرد تاجیک مقتول و مرد تاجیکی که قرار بود شما دو هزار دلار را به او بدهید، رابطه ای وجود داشته باشد.
کشیش در صندلی فرو رفت و مچاله شد.
رنگ صورتش چنان پرید که از نگاه تیزبین ستوان دور نماند. خیره به کشیش نگاه کرد:
- چه شده پدر؟
حالتان خوب نیست؟
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمان فوق العاده☝️
هر شب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚|@Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
°| #حرفاے_خودمـونے(259) 😊✋ |°
دوربــ🎥ــین خــدا روشنه!
دیدین گاهی میریم عروسی💍
یا جشن تولد🎂دوربین داره فیلمبرداری
میکنه و تا نوبت به ما میرسه؛ خودمون رو
جمع و جور میکنیم🙊
چرا؟ 🤔چون دوربین روی ما زوم
میکنه؛نکنه زشت و بد قیافه بیفتیم‼️
💠اگه فقط به این فکر کنیم که دوربین
خدا همیشه روشنه و روی ما هم زوم شده،
شاید یه جور دیگه زندگی می کردیم😌
💠شاید اخلاقمون یه جور دیگه بود😇
شاید لحن صحبتمون یه جور دیگه میشد!
👈مطمئن باشیم که دوربین خدا همیشه
روشنه و روی تک تک ما زوم شده؛ چون
خودش فرمود:
✨«ألَم یَعلَم بأنَّ اللهَ یَری» (علق/14)
آیا نمی دانند خدا می بیند...
.
.
.
••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾••
🍃:🌸| @Heiyat_Majazi