eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.6هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
°| (448) 😊✋ |° 🍃🌺🍃 🍃🌸 صادق باشیم 🌺وقتے صدقہ رو تو صندوقش میندازیم بہ این نیّتِ ڪہ هفتاد تا بلا رو از ما دور ڪنہ. 🤔چرا بہ این فڪر نمے کنیم اون سڪہ کوچیڪ مے تونہ بلاے اعتیاد و فساد رو از بچہ اے بجز ما هم دور ڪنہ. ✨ یہ ڪم بزرگتر و اجتماعےتر فڪر ڪنیم✨ 👌 مگہ نہ اینِ ڪہ برڪت ڪار با خداست . ❓چرا از خدا ڪم و فقط واسہ خودمون بخوایم؟ 🍃🌺🍃 ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° (ع)☀️📖 [133] ° 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 ✨ بہ نام خـــــــداے علے✨ 🙂 تو اون خونه مهمونیِ. صاحبش اونجا رو واسه مردم ساخته. اما کسی اون سمت نمیره. 😏 خب شاید چیزی توش آماده نیست! کجا برن؟ 🙂 اتّفاقا سفره گسترده نعمتها توش گسترده است و انواع و ها روش آماده. 😒 لابد کسی واسه پذیرایی از مهمونا نیست. 🙂 همسران و در آنجا هستند. 😒 حتما جاش خوب نیست. 🙂 و نهرهای روان و میوه ها و کشتزارها در آن قرار دارن. 😒 خب لابد کسی خبر نداره همچین جایی مهمونیه؟ 🙂از قضا هایی دنبال مردم فرستاده تا مردم رو کنه. اما مردم دعوتش رو قبول نکردن. 😒 به نظرم باید های تشویقی برا مردم میزاشت. 🙂 طرح های هم گذاشته بودن ولی کسی نشون نداد. 😒 اونجا نمیان کجا میرن پس؟ 🙂 بر سر ای مُرده جمع شدن و ازش می خورن و خیلی هم بهش ابراز دوستی می کنن. 📚|• .خطبه۱۰۹ مطابق با ترجمه 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
💠🍃 🍃 °•| (27)😅💪 |°• •°| مـــ★ـــوضوع:فســــ🍟ـــت فـــ🍔ــود |•° سلام🤗 بحث امروزموݧ یڪم خوشمزه است😋 قبلش یہ چیزے بخوریداا😜 خب سڪوتو رعایت ڪنید مےخوام شروع کنم😍😁 فستـــ بہ معناے زود یا فورے و فود هم بہ معناے غذا🍕 (+کیفـــ ڪردے انگلیسےم رو😎) خبـــ من در این جا از فرهنگــــ بیگانہ🇱🇷 و زباݧ خارجکےاستفاده نمےکنم😉😍 و فارسے رو پاس مےدارم🇮🇷✌️ غذاے فورے هموݧ جور ڪہ از اسمش پیداست در کثرے از ثانیہ و سریع آماده میشہ😢 و معایبش هم همینہ چوݧ سریع آماده میشہ درست طبخ نمےشہ☹️ +ولے نمےدونم چرا وقتے مےرم رستوراݧ😋 (واے ببخشید😱 غذا خورے😍..ایرانیشو بگم بهتره🇮🇷) یڪ ساعت طول مےکشہ تا غذاموݧ رو بیارݧ☹️ +برا شما هم همینجورے هست؟ بگذریم....🚶🚶 معمولا منظور از غذاے فورے هموݧ چیزایے هست کہ توے غذا خورے ها مےبینیم،مثل: ساندویج همبرگر🍔 سیب زمینے سرخ ڪرده🍟 +ڪہ دانشجویاݧ گرامے زیاد باهاش سرڪار دارݧ😁 پیتزا🍕 سوسیس بندرے🌭 مرغ سخارے🍗🍖 و.....اوه مگہ یکے هست....😶 آخ دهنم آب افتاد...😋😋 معمولا بچہ ها و نوجواݧ ها طرفدار غذا هاے فورے هستند....و این خیلے بده☹️🚫 مےدونے چَرا؟ چوݧ چربےاش زیاده، کلسترلش زیاده نمڪش زیاده +نمڪ گیر مےشید یهووو😁😁 +باعث چاقے میشہ،بہ خصوص در نوجوانان گرامے👬 مطمئنا الاݧ مےگید ڪہ خب چیڪار کنید؟ باید بگم یکم صبر ڪنید الان میگم😊 غذاهاے فورے چوݧ نحوه طبخش در برخے مڪان هاے غیربهداشتے بده توصیہ نمےشہ و گر نہ خیلے هم خوبہ😍 بہ نظر بنده چندتا راهڪار وجود داره اول اینڪہ چرا خودمون پیتزا و یا سیب زِمینے🍟 درست نڪنیم... -چطوری؟چہ فرقی با بیرون داره؟🙄 یه فرق گنده داره ڪہ اولا از سلامتش مطمئنیم و میتونیم یڪم بیشتر بهش برسیم مثل پیتزا مثلا میتونیم🍕 چیزای مقوے مثل گوشت جایگزین سوسیس کنیم.... و اینڪہ سیب زمینی رو دو بار سرخ کنیم،اول بذاریم نیمہ سرخ که شد بر داریم و بذاریم تا سرد شہ بعدهم دوباره سرخ کنیم.😍😎 اینجورے سالم تره👌 +برنامہ آشپزے شداااا😁 ولے خدایش مجرے اش عالے بود😉 مگہ نہ؟ و اما کلام آخر.... مےدونستید یہ سرآشپز ایتالیایے🇮🇹اومده بود ایراݧ البتہ در زمان هاے قدیمااا،، و چوݧ در ایراݧ جنگ بوده و ایرانیااݧ گل🇮🇷 با خودشوݧ نوݧ گرد داشتن و روش هم خرما گذاشتہ بودݧ🍪 این سرآشپزه چوݧ خیلے خلاق و خوش فڪر بوده وقتے برمےگرده ایتالیاا از این نوݧ گرد که ایده گرفته بود یه پیتزا درست میکنه و چیزاے مختلفی که همرنگ پرچم کشورش بوده مےریزه توش و تقدیم ملڪہ شون میڪنه👸 ولے بہ نظر من ڪہ میخواستہ رنگ پرچم ایران توش باشہ چون بلاخره از ما ایده شو گرفتہ بوده... البتہ رنگ پرچم هامونم مثل همہ هاا ایران🇮🇷 ایتالیا🇮🇹 چہ باحال هستن😍 ولے خب پرچم ما یہ چیز باارزش داره ڪہ پرچم ایتالیا نداره و اون ذکر: (لا اللہ الا اللہ) هست😍😎💪 تا بعد بدرود✋ . . . یڪ فنجان‌معنوےجات‌همراه‌انرجے😍👇 [°🍹°] @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 9⃣5⃣1⃣ اگر برتری نژادی و قومی حاکم
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 0⃣6⃣1⃣ و بسیار کمند بزرگانی از تاریخ، که چون على فریاد بزنند: « جرم و است! و یا هیچ فقیری گرسنه نماند، مگر در سایه ی آنکه ثروتمندی از حق او بهره مند گشته است. 📚📚📚 @Heiyat_Majazi هر بزرگی در تاریخ موصوف به صفتی است؛ یکی ریاضی دان بزرگی است، یکی دلاور و جنگجوی نام آوری است، یکی اندیشمند و فیلسوف قدری است، یکی جامعه شناس و روان شناس نادری است، یکی حاکم عدالت گستری است، اما به عقیده ی من در على همه ی این صفات جمع است و من ام در تاریخ کسی را پیدا کنم که موصوف به این صفات بزرگ باشد. کشیش سرش را بالا گرفته بود تا از میان مردمی که در پیاده رو راه می رفتند، بتواند تابلوهای کتاب فروشی ها را بخواند. کتاب فروشی را به خاطر سپرده بود تا به سفارش جرج جرداق سری به آنجا بزند که گفته بود درباره ی علی هر چه بخواهی او دارد. گاهی عابرین به او تنه می زدند؛ شاید هم او به آن ها که حواسش به راه رفتنش نبود. خیابان «ضیاحیه» در جنوب بیروت، مرکز کتاب فروشی های اسلامی بود. سال ها پیش یکی دو باری به خیابان ضياحيه آمده بود. آن روزها مغازه ها اغلب کوچک و تنگ و باریک بودند، و حالا مغازه ها بزرگتر و مغازه های کوچک به درون پاساژها و ابتدای کوچه ها رانده شده بودند. جنوب بيروت دنیای دیگری داشت. تفاوت ها و تقابل هایش با مناطق مسیحی نشین کاملا محسوس بود. فکر کرد علت عقب ماندگی مسلمان ها در بیروت، ریشه های دارد؛ و الا این مردمی که او حالا در بین شان راه می رفت، پیرو علی بودند و این پیرو بودن را هم همیشه با صدای بلند اعلام می کردند. شاید اگر مسلمان ها و علی را داشتند و سیاستمداران هم کاری به کارشان نداشتند، تفاوت شرق و جنوب بیروت، می شد. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــــــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده😍☝️ هرشب ساعت 🕘 از ایـن ڪانال👇😎 📚 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 0⃣6⃣1⃣ و بسیار کمند بزرگانی از تاری
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت1⃣6⃣1⃣ سال ها از جنگ داخلی بیروت گذشته بود، اما هنوز آثار گلوله ها در ساختمان های جنوب بيروت دیده می شد؛ در حالی که در شرق بيروت اثری از جنگ باقی نمانده بود. کشیش این بار که در بین مسلمان ها بود، حس خوبی داشت؛ احساس می کرد به این مردم که روزی وجودش پر از انزجار از آن جا بود، نزدیک تر شده است. دلش می خواست با آن ها حرف بزند و درباره ی زندگی شان، دینشان و به خصوص درباره ی علی از آن ها بپرسد و بشنود. 📚📚📚 @Heiyat_Majazi هر چند ممکن بود بسیاری از آن ها درباره ی علی چیزهای زیادی ندانند؛ همان طور که اکثر مردم مسیحی، مسیح را نمی شناسد و به گفتار او عمل نمی کنند. کشیش با دیدن تابلوی بزرگ نشر دار الهادی، دو پله کوتاه ابتدای ورودی را طی کرد و وارد کتاب فروشی شد. کتاب فروشی بزرگ بود و تازه ساز با قفسه هایی که تا سقف، کتاب ها را در خود جای داده بودند و میزهایی که روی آنها را کتاب چیده بودند. تعدادی مرد و زنان محجبه در حال دیدن و ورق زدن کتاب ها بودند. کشیش ترجیح داد به جای جستجو و اتلاف وقت، از یکی از متصدیان فروش کمک بگیرد تا کتاب های مورد نظرش را پیدا کند. جوانی که پشت پیشخوان ایستاده بود، نظرش را جلب کرد. جوان، محاسنی بلند و سیاه داشت، با چشمانی درشت و مژه هایی کشیده که او را به یاد اعضای رزمنده ی حزب الله لبنان انداخت. به طرفش رفت. جوان با دیدن او تبسمی کرد و با رویی گشاده سلام داد. کشیش به او نزدیک تو پرسید: ببخشید پسرم! می توانید مرا برای یافتن چند جلد کتاب راهنمایی کنید؟ جوان از پشت پیشخوان بیرون آمد. رو به روی کشش ایستاد و گفت: بله، البته. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده😍☝️ هــرشب ساعت🕘 از ایــن ڪانال👇😎 📚 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
°| #نوستالژے (153) 📺🎈 |° تو مدرسـ📚ـه آرزومون این بود ڪه وقتے از دوستمون مےپرسیم😌 درستون ڪجاستـ⁉️ اونا یه درس از ما عقبـ تر باشن😬 ما درس (قـ ق) هستیم شما ڪجایید😅 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 °|کلےشادابیجاتِـ ‌باحال‌گونہ از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد‌😎👇 {📻‌} @Heiyat_majazi
°| (904) 😎💪 |° بــه قول بعضــیا دنـــیای فــردا، دنیای گفتمــان اســت نه موشڪ❌❌❌ خــدا این بعضــیا رو رحمــت ڪنه و بعضــیای بقیــه رو ارشاد ڪنه😐 بــودجــه ی نظامے رو ڪم ڪنید😱 بــه خیالتون مــا دیگــه موشڪ و پهباد و هواپیمــا و زیـــردریــایے😱 نمیســازیم😒 خــیاله خــامه ڪه دنیای مــا هم مـــانند دنیای شمــا گفتمــــــــــــان باشد🤐🤐 ایــن چند سال باقےمـانده تــا 1400 هم مےگــذره❌❌ امــا بالاخـــــره مــاه از پشت ابــــــــــر درمــیاد و خیانتــاتون آشڪار مےشه😱😱😱 ❌❌❌ 👇 ⛔️🙏 🍃 . . . ••┈••••┈••❅😉❅••┈••••┈•• تحلیل‌هاے نابے ڪه هیچ‌جا نخواندید با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 ~° 📡: @Heiyat_Majazi °~ ¯\_______(ツ)_______/¯
°| (449) 😊✋ |° دنبال چے مےگردے؟🤔 قدرتـ💪 آرامشـ😊 یقینـ😎 شادے😅 يہ نماز حقیقے، همہ اينا رو مےتونہ بهت بدهــ😇! 👈•| فقط باید یاد بگیرے |• يہ نماز حقیقے بخونے😉😍 💗 . . . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
°⏳| (449) |⌛️° |😍| راهی برای گناه نکردن |📝| امان نامه از گناه... |😇|امیــرالمـومـنین علی (ع) فرمـودند |🌸|هر کس نماز صبح را بر پا دارد و |❤️| پس از نماز در جایش بنشیند و «سوره توحید» را یازده مرتبه قبل از طلوع خورشید قرائت کند آن |😍| روز مرتکب گناه نمےشود، هر چند شیطان به سوی او طمع کند. 📚«ثواب الاعمال، صفحه ۳۴۱» . . . پاتوق [ 👳🎙:👇] 🍃:🌸| @heiyat_majazi
°| (132) 👳🏻 |° ⁉️سـوال: چرا خداوند دست به آفرینش زده و این همه موجود و از جمله انسان را آفریده است؟ ♻️ پـاسـخ : 🌀 اگر دانشمند خوش بیانی سخن گفت، نباید پرسید چرا سخن گفتی؟! زیرا علم و بیان او اقتضا میکند که یافتههای علمی خود را ارائه دهد. اما اگر این دانشمند با آن همه کمالات ساکت شد و یافتههای خود را کتمان کرد، زیرا سوال میرود که چرا نگفتی؟ 🌀خداوند قادر حکیم مهربان که میتواند از خاک، گندم واز گندم، نطفه انسان کاملی را بیافریند، اگر نمیآفرید جای سوال بود که چرا قدرت خود را به کار نگرفتی و چیزی نیافریدی؟ ⛔️🙏 😉 🍃 . . . ─═┅✫✰💎✰✫┅═─ این ڪانال دیگه هیچ شبهـه‌اے رو بے پاسخ نذاشته؛ بدو جوــین شو😉👇 🍃:🌹| @Heiyat_Majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت1⃣6⃣1⃣ سال ها از جنگ داخلی بیروت گذش
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 1⃣6⃣1⃣ بعد با دقت به صورت کشیش نگاه کرد و قبل از این که او حرف بزند پرسید: شما عرب هستید؟ کشیش گفت: خیر، اصالتا روس هستم، اما سال ها در لبنان زندگی کرده ام؛ بیش از پنجاه سال. جوان لبخند زد و گفت: دیدم عربی را خوب حرف می زنید، اما به چهره تان نمی آمد عرب باشید؛ هر چند محاسن تان بلند است. چهره ای نورانی دارید... حالا بفرمایید چه کتابی می خواهید؟ کشیش گفت: کتاب خاصی نمی خواهم؛ من به دنبال کتاب هایی هستم که درباره ی علی باشد؛ امام علی. جوان گفت: ما اینجا کتاب های زیادی درباره ی امام علی داریم. بفرمایید تا نگاهی به آن ها بیندازید. کشیش پشت سر او به راه افتاد. جوان جلوی قفسه ای ایستاد و گفت: کتاب های این قفسه، همه شان درباره ی امام علی است... گفتید کتاب خاصی نمی خواهید؟ 📚📚📚📚 @Heiyat_Majazi کشیش سرش را به علامت تأیید تکان داد. جوان گفت: اگر می خواهید درباره ی امام على مطالعه کنید، خوب است اول از نهج البلاغه شروع کنید... می خواهید آن را نشانتان بدهم؟ کشیش گفت: نه پسرم، نهج البلاغه را دارم و خوانده ام. جوان با انگشت کتاب هایی را نشان داد و گفت: این دوره ی چند جلدی شرح کاملی از زندگی امام است؛ به نام علی بن ابیطالب که از عبدالمقصود مصری است. می خواهید ببیند؟ کشیش گفت: نیازی نیست؛ کتابهای عبدالفتاح عبد المقصود را هم خوانده ام. جوان با تعجب به کشیش نگاه کرد و گفت: لابد کتاب های جرج جرداق را هم مطالعه کرده اید؟ 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده😍☝️ هــرشب ساعت🕘 از ایــن ڪانال☺️👇 📚 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
4_381985303155443856.mp3
2.18M
🎧🍃 🍃 |° #نوحه_خونے (174)🙏°| خدا می‌دونه که چی میخوای🌸 و داره که بده👌 اگه چیزی خواستی و نداد 🌺 از مهربانی است #حجت_الاسلام_عالی🎤 #شدیدا_توصیه_به_دانلود💯 #دان_ڪن_شارژ_ڪنے👇 🍃 @Heiyat_Majazi 🎧🍃
°| #مغزبانے(905) 😎💪 |° آقـــازاده های قــاچاق😂😂 سلطــان ڪم بود آقازاده ام افـــزوده شد😎😉 من خــودم برم زودتـــر معرفے ڪنم 😎 به عنــوان دخترزاده😎 فقط،بــگم چے قــاچاق ڪردم⁉️ جــوجه رنگے میشه عــایا❗️❗️ واقعـــا دیگــه هیچ وقت به عقـــب برنمےگــردیم❌❌ سیـــــــر صعــودی داریــم😊 فقــط داداش و خــواهری گــرانقدر آقازاده، دختر‌زاده، برادرزاده، دخترعمه زاده، پسرعمه زاده و.....🙈 حــواستون بـــاشه ڪله پــا نشین😂 جـلوووووتو بــپا🙈😎😁 #هشتڪ_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 . . . ••┈••••┈••❅😉❅••┈••••┈•• تحلیل‌هاے نابے ڪه هیچ‌جا نخواندید با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 ~° 📡: @Heiyat_Majazi °~ ¯\_______(ツ)_______/¯
°| (450) 😊✋ |° 🍃🌺🍃🌸🍃 🏠خونہ ت که اجاره ای باشہ... دائم بہ بچه ت میگے: میخ نکوب ،😒 روی دیوارها نقاشے نکش ... و مراقب خونہ باش 👈اما اینهمه مراقبت واسہ چی؟🤔 🍂چون خونہ مال تو نیست، مال صاحبخونہ ست ... چون این خونہ دست تو امانتِ ... ❤️ خونہ ی دلت چطور !؟ 💗خونہ ی دل تمامش مال خداست ؛ ❤️ در خونه ی خدا نقش گناه کشیدن و میخ گناه کوبیدن ممنوع 👊.. 🍃🌺🍃🌸🍃 . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° (ع)☀️📖 [134] ° 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨بہ نام خــــــداے علے✨ 😎 خب قرار بود این جلسه چکار کنیم؟ ☺️ قرار بود در مورد امام علی(ع) مباحثه کلاسی داشته باشیم. 😎 مبحث جزئی تر چیه؟ ☺️ دو دیدگاه کاملا متفاوت در مورد ایشون. 🙂 گروه اول: کسانی که در دوستی می کنن و به راه غیر حق کشانده می شوند. 😕 گروه دوم : دشمنانی که در کینه داشتن به ایشون زیاده روی کرده و به راه کشیده میشن. 😎 یعنی بین این دو گروه حد وسط وجود نداره؟ 😀 یه گروه دیگه بین این دو دسته قرار می گیرن که حضرت در مورد این گروه فرمودن: بهترین مردم نسبت به من گروه میانه رو هستن. 😎 عاقبت دو گروه اول چی شد؟ 😁 هر دو گروه هلاک شدن. 😎 توصیه های خود امام در این مورد چیه؟ 🙂 این که از جدا نشویم. همیشه با گروه باشیم و از پراکندگی بپرهیزیم 😎 چرا ؟ جدا نشیم ؟ 🙂 چون انسان تنها طعمه خوبی برای هستش مثل گوسفندی که خوب برای گرگ میشه. 😎 از خود امام دستور رسیده از کسی که باعث میشه دوری کنیم و اون رو بکشید. 😎 خب این مبحث برای هفته بعد امتحان. 😎 منبع 👇 📚|• .خطبه ۱۲۷ مطابق با ترجمه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 1⃣6⃣1⃣ بعد با دقت به صورت کشیش نگاه
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 2⃣6⃣1⃣ کشیش گفت: بله! جرج جرداق خودش آن کتاب ها را به من هدیه داد. جوان پرسید: پس لابد شرح نهج البلاغهی ابن ابی الحدید را هم مطالعه فرموده اید؟ کشیش گفت: نه! این کتاب را ندیده ام. جوان از داخل قفسه کتابی را برداشت، به دست کشیش داد و گفت: البته این کتاب بیست جلدی است، قیمتش هم کمی است، اما توصیه می کنم شما که نهج البلاغه را خوانده اید، شرح و تفسیرش را هم بخوانید. 📚📚@Heiyat_Majazi کشیش صفحه فهرست را باز کرد. کتاب را به صورتش نزدیک کرد تا بدون عینک خطوط آن را بخواند. جوان گفت: البته اگر شما می گفتید به چه موضوعی از زندگی امام علاقه مند هستید، بهتر می توانستم کمکتان کنم. کشیش نخست پاسخی به او نداد، اما پس از این که بخش هایی از فهرست را مطالعه کرد، کتاب را بست و گفت: من این کتاب را می خواهم؛ همه ی جلد هایش را. جوان گفت: بسیار خوب درباره ی پیکارهای صفین و جمل هم کتاب هایی داریم؛ می خواهید ببنید؟ گفت: در آن باره چیزهایی خوانده ام. دلم می خواهد درباره ی کشیش رحلت علی و چگونگی آن کتابی بخوانم. جوان از داخل قفسه کتابی بیرون آورد و گفت: این کتاب را خودم نیز خوانده ام؛ یک رمان تاریخی است که با نثر روان داستانی نوشته شده. توصیه می کنم آن را حتما بخوانید. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمـــان فوق العاده😍☝️ هر روز ساعت 🕑 و هــر شب ساعت🕘 از این ڪانال👇 📚 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 2⃣6⃣1⃣ کشیش گفت: بله! جرج جرداق
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت3⃣6⃣1⃣ کشیش کتاب را از او گرفت و پرسید: این رمان فقط درباره على است؟ جوان پاسخ داد: خیر، زندگینامه ی کاملی از امام است؛ فصل آخرش درباره ی شهادت امام علی است. البته حاضرم این را به شما هدیه بدهم. کشیش عنوان کتاب را که دید خوشش آمد؛ «خورشیدوش» نوشته ی ابراهیم بن📚ابوالحسن. رو به جوان گفت: این را هم بر می دارم، البته نه به عنوان هدیه؛ پولش را پرداخت می کنم. 📚📚📚@Heiyat_Majazi جوان به کشیش خیره شد و پرسید: ببخشید، شما استاد دانشگاه هستید؟ کشیش گفت: نه پسرم، من یک هستم. جوان با تعجبی و توأم با هیجان گفت: خیلی است؛ شما یک کشیش مسیحی هستید و این همه کتاب درباره ی امام علی خوانده اید و باز هم به دنبال کتاب های دیگر می گردید! کشیش گفت: شما نهج البلاغه على را خوانده اید؟ جوان پس از مدت کوتاهی سرش را تکان داد و گفت: ای ... چند باری بخش هایی از آن را خوانده ام ... اما قرآن را همیشه می خوانم. کشیش گفت: خوب است، خوب است. باز شما جوانان مسلمان بهتر از جوانان مسیحی، کتاب آسمانی تان را می خوانید. اغلب جوانان مسیحی حتی یک بار هم دستشان به انجیل نخورده است. آن روز کشیش قادر نبود همه ی کتاب هایی را که خریده حمل کند. جوان کتاب فروش، کتاب ها را داخل کارتن قرار داد و آن را تا داخل تاکسی حمل کرد و در حالی که دست های کشیش را به گرمی می فشرد، او را بدرقه کرد. کشیش کارتن کتابها را گوشه ی اتاق گذاشت، کتاب خورشیدوش را برداشت و روی میز گذاشت، تا شب هنگام آن را مطالعه کند. 🍃 بھ قلم✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـــبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده😍☝️ هــر روز ساعت🕑 و هر شب ساعت🕘 از،این ڪانال😎👇 📚@Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
°| #نوستالژے (154) 📺🎈 |° خوابـ توے سرما اینجورے مزه داشتـ☺️ بوے هیزم سوخـته گرماے پرحرارتـ بخـ🔥ـارے روے پوستـ پا و صداے سوختن چوبــ ڪه مثل لالایے مےموند😍 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 °|کلےشادابیجاتِـ ‌باحال‌گونہ از دهه شصتےها و اندڪے هفتاد‌😎👇 {📻‌} @Heiyat_majazi
°| #مغزبانے(906) 😎💪 |° مگــه خبر نــدارین😱 جـــــام ملت ها شــروع شده سلـــطان جــان داره هرشب فوتبال😎 نگـــــــــاه مےڪنه👀 اهــل ڪابینــشم همــراهیش مےڪنند😂 بـــــا سینمــای خانگـــے در ولنجــڪ😉 #تا_1400_با_سلطان_دلهــا😇 #هشتڪ_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 . . . ••┈••••┈••❅😉❅••┈••••┈•• تحلیل‌هاے نابے ڪه هیچ‌جا نخواندید با مغــزبـــانے، بصیـــــــرت دهیـــد👇 ~° 📡: @Heiyat_Majazi °~ ¯\_______(ツ)_______/¯
°| (451) 😊✋ |° عقــل معاش مےگوید ڪه شـب هنگام خفتݩ است...😴 امـا عـ∞ـشق مےگوید بیدارباش درراه خـ💛ـــدا بیــــدارباش😎 تا روح توچوݩ شعاعے ازنـور💫 به شمــس وجودحـق اتصـال یابد🍃 🌹 🖋 . . . ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
•| (14)👛|• 💢 1⃣یڪ تا دو پیمانه برنج را درون ظرف شیـشــه اےبریــزیـد. 2⃣۱۰-۲۰ قطــره از اسانس روغنے مورد نظــر (نعناع,رزماری,..) را به آن اضافــــه ڪنیـــد. 3⃣درب شیشــه را با پارچه نفوذپذیر بپوشانیـــد و آن را با بند پلاستیڪے محڪم ڪنید. 4⃣ظرف شیشه اے را به خوبے تڪان دهیــد تا اسانــس روغنے بیـــن دانـه هاے برنـــج پخـش شود.😊👌 یہ عالمہ نڪتہ هست؛جانمونے😍👇 •|👒|• @heiyat_majazi
. °⏳| (451) |⌛️° امام صادق عليه السلام😇 خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود😭 و از خدا ياد نمى گردد😔 سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید😩 ۱-بركتش كم شده😱 ۲- فرشتگان آن را ترك مى كنند😓 ۳- و شياطين در آن حضور مى يابند😨 (مجادلات و اختلافها را شیاطین در خانه ها ایجاد میکنند)☹️😷 📚اصول كافى، ج 2، ص 499، . . . پاتوق [ 👳🎙:👇] 🍃:🌸| @heiyat_majazi
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 2⃣6⃣1⃣ کشیش گفت: بله! جرج جرداق
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| (2) 📚 |•° رمان : قسمت 4⃣6⃣1⃣ کشیش در دستی قاشق و در دستی دیگر چنگال، به نقطه ای از میز غذاخوری خیره مانده بود. ایرینا کنارش نشسته بود و با اشتها غذا خورد. اما سرگئی در حالی که لقمه را به آرامی می جوید، کشیش را در نظر داشت. 📚📚📚 @Heiyat_Majazi یولا نگاهی به کشیش و نگاهی به سرگئی انداخت، بعد با انگشت روی دست سرگئی زد و با چشم و ابرو، به او اشاره کرد. سرگئی نوک چنگالش را به طرف کشیش گرفت و بعد او را صدا زد و گفت: پدر؟ کجایید؟ کشیش مزه ای زد و گنگ و گیج به سرگئی نگاه کرد. سرگئی گفت: چه شده پدر؟ انگار توی این عالم نیستید. کشیش قاشق و چنگال را روی بشقاب غذایش گذاشت و گفت: چیزی نیست، اشتها ندارم. ایرینا با چنگال به بشقاب کشیش اشاره کرد و گفت: وا! تو که چیزی نخورده ای ؟! کشیش رو به یولا گفت: ممنون دخترم، غذای خوشمزه ای بود. بعد از جا بلند شد و زیر نگاه های متعجب سرگئی و ایرینا ویولا و حتی آنوشا، به طرف اتاقش رفت. پشت میز کارش نشست، کتاب خورشید وش را به دست گرفت و عینکش را به چشم زد. فکر کرد با وجود کتاب هایی که خریده، خواندن کتاب رمان حال و حوصله ی ویژه ای می طلبد، مخصوصا برای او که حال و حوصله ی خواندن رمان را نداشت. با وجود این نگاهی به فهرست فصل های آن انداخت؛ عناوین برایش آشنا بودند، به نظر می رسید نویسنده رمانش را بر اساس وقایع زندگی علی نوشته است. 🍃 بھ قلمـ✍: 🌸کپے با ذڪر منبع و نام نویسنده بلامانع است ...🍃 منـبع📥 📩 @chaharrah_majazi رمــان فوق العاده😍☝️ هــــــر روز ساعت 14:30 و هر شــب ساعت🕘 از،این ڪانال😎👇 📚 @Heiyat_Majazi 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃
°| (452) 😊✋ |° 🍃🌸🍃🌺🍃 🍃🌸 تو گرداب زندگے، اونجایے ڪہ همہ چے بہ هم پیچیده و چرخ می خوره...... 🌺 آره دقیقاً همون جایے ڪہ زیر پات هے خالے میشہ و....... 🌹 همون جایے ڪہ فڪر مے ڪنی دستت بہ هیچ چے بند نمیشه..... 🌻همون جاها فڪر ڪن: کسے ڪہ من و آفریده دستم رو ول نڪرده ، باید پیداش ڪنم ، منتظرِ یہ ذره 👌اراده از طرف منہ. ✨ اون محڪم ترین و قوی ترین پشتوانہ من در زندگےِ✨ 🍃🌸🍃🌺🍃 ••✾🕊خــدا رو احساس ڪن👇🕊✾•• 🍃:🌸| @Heiyat_Majazi
° (ع)☀️📖 [135] ° 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 ✨ بہ نام خـــــــداے علے✨ 🙂 نبینم غصه بخوری. چی شده ؟ کشتی ات غرق شدن؟ 😞 نه از این که هر روز یه عده از کشور میرن ناراحتم. 🙂 مبادا برای رفتن اونا غصه بخوری. این رفتن برای شدن اونا وخلاص شدن تو از رنج اونها کافیه. 🙂 اونا از و گریختن و به سوی و با سر رفتن. 🙂 اونا دنیاپرستایی هستن که به سمت اون(دنیا) رویکردن و با عجله دنبال اون می دوند. 🙂 اونا عدالت رو میشناسن و می دونن که در برابر همه یکسان هستن. پس دارن به طرف انحصارطلبی گام برمی دارن 🙂 خدا لعنتشون کنه. 📚|• .نامه۷۰ مطابق با ترجمه 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃 👇 ⛔️🙏 🍃 باعلے تاخــ💚ـدا؛ پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇 |•✍•| @heiyat_majazi