هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت3⃣7⃣1⃣ ما باید فکر کنیم و راهی بیابی
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت4⃣7⃣1⃣
مصر دور است و توان سفر به آنجا را ندارم.
عمروعاص باشد برای عمرو که از من جوان تر است و سفر را نیز دوست دارد.
عبدالله به عمرو نگاه کرد.
عمرو گفت:
📚📚📚 @Heiyat_Majazi
برای من فرقی نمی کند.
من به سراغ عمروعاص می روم که می دانم کافرتر از علی و معاویه است.
عبدالله گفت:
و اما زمان انجام عملیات؛ ما باید در یک شب، در یک زمان و با یک شیوه اقدام کنیم.
برک پرسید:
چطور؟
عبدالله گفت:
بهترین فرصت کشتن این سه تن، هنگام نماز است.
می توانیم وقتی که آن ها سر به سجده بردند، ضربتی بر سرشان فرود آوریم و کارشان را بسازیم.
عمرو گفت:
چه می گویی عبدالله ؟؟
مسجد خانه ی خداست و ریختن خون آنها در چنین جای #مقدسی جایز نیست!
عبدالله گفت:
چه فرقی می کند دوستان؟!
#کشتن دشمنان خدا در خانه ی خدا ارجح است.
عبدالله و برک به هم نگاه کردند.
برک گفت:
شاید بشود آن ها را در حال رفتن به مسجد، در کوچه ای، خیابانی، جایی به قتل برسانیم.
عبدالله گفت:
هر چند می دانم على #محافظی ندارد، اما معاویه و عمروعاص محافظانی دارند که اجازه نمی دهند غریبه ای به آن ها نزدیک شود.
اگر هم امکان پذیر بود، هرگز نمی توانستیم پس از انجام عمل، از آنجا فرار کنیم و خود را نجات دهیم، اما در هنگام نماز، هم کشتن آنها آسان تر است و هم امکان فرارمان بیشتر.
برک گفت:
هر چند از کشتن مورچه ای در خانه ی خدا اکراه داشتم، اما برای رسیدن به مقصود و #رضای خدا، چاره ای جز این ندارم.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منـــبع📥
📩 @chaharrah_majazi
رمــان فوق العاده😍☝️
هرشب ساعت 🕘
و هر روز 14:30 از،این ڪانال👇
📚 @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃