◾️
⚫️◾️
⚫️◾️⚫️
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 6⃣2⃣
کیشیش گفت:
این کتاب آخری چی بود آوردم؟
ما ميخائيل بولگاکف؟
همه اش را خواندی؟
ایرینا دیس نخود پلو را روی میز گذاشت، خودش هم نشست و گفت:
مرشد و مارگاریتا، یکی از بهترین رمان هایی بود که خواندم.
دو سه روزه تمامش کردم.
کشیش آن شب خوش اقبال بود
که در طول شام، ایرینا قصه ی رمان مرشد و مارگریتا را با همان اشتهایی که نخود پلویش را می خورد،
تعریف کرد؛ چون از آن جایی که او که میلی به خوردن نداشت،
توانست با همان یک کفگیر پلویی که کشیده بود ور برود تا ایرینا که کیفیت دست پختش را با اشتهای کشیش می سنجید،
گمان کند او با اشتها مشغول خوردن است.
بعد از شام، در جمع کردن میز به ایرینا کمک کرد تا هرچه زودتر به اتاق کارش برود و مطالعه ی #کتاب را پی بگیرد.
اما هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. صدای دوستش پرفسور #آستروفسکی را شناخت.
با آرامش روی صندلی نشست و پشتش را به آن تکیه داد. در جواب پرفسور که پرسیده بود با #گنج باد آورده ات چه میکنی؟
گفت:
اخبارهای خوبی برایت دارم پرفسور.
دیشب بخش هایی از آن را خواندم؛ با این که خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت می کنم.
موضوعش راجع به یکی از #قدیســـــــــــین دین اسلام است.
شخصی به نام #عـــــــلی که مسلمانان لبنان به او امام علی می گویند.
شاید اسمش به گوشت خورده باشد.
پرفسور گفت:
من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم.
✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️
در دین السلام فقط #محــــــــــــــمـــــــــد را می شناسم.
حالا این کتاب را خود علی که می گویی نوشته است؟
کشیش جواب داد:
نه نویسنده اش مردی است که هم عصر علی بوده و قلم خوبی دارد.
با یکی از دوستان نویسنده ام در لبنان تماس گرفتم، او چند جلد کتاب درباره على نوشته است.
قرار است، به من کمک کند تا کتاب های مرتبط با علی را مطالعه کنم.
پرفسور پرسید:
این دوستت که می گویی مسلمان است لابد!
کشیش گفت:
جالب است بدانی که او یک نویسنده و متفکر مشهور #مسیحی است.
می گفت علی یکی از مردان بزرگ #تاریخ ماست.
او را به عیسی مسیح تشبیه می کرد، اما نکته جالب تر این که علی کتابی دارد به نام #نــــــهج_البلاغه.
من این کتاب را در بیروت دیده بودم، اما هرگز رغبتی به مطالعه ی آن، نداشتم.
دوستم می گفت نهج البلاغه تنها کتابی است که با مطالعه آن می توانی علی را آن چنان که هست #بشناسی.
پرفسور گفت:
حالا چه اصراری است که علی را بشناسی؟
همین که چنین کتابی دستت رسیده کافی است. خودت را خسته نکن.
کشیش گفت:
درست می گویی پرفسور. میل من بیشتر به جمع آوری نسخه ی خطی است تا مطالعه و پژوهش در موضوع آنها، اما این کتاب با بقیه فرق می کند...
پرفسور گفت:
بله، میفهمم. روشت را قبول دارم و توصیه می کنم کتاب را با دقت بخوانی.
خود من از خواندن نسخه ی خطی، بیشتر از نگهداری اش لذت می برم.
کشیش گفت:
اگر یک دستگاه اسکنر در منزل داشتم، همه ی صفحات آن را برایت اسکن می کردم. دوست دارم تو هم آن را بخوانی.
پرفسور گفت:
فعلا چنین کاری نکن؛ دستگاه های اسکنر معمولی ممکن است به کتاب آسیب برساند.
بعدها یک روز کتاب را با خودت به انستیتوی نسخ خطی بیاور، ما اینجا دستگاه هایی داریم که می توانیم از کتابت میکرو فیلم تهیه کنیم.
فعلاً زیاد وقتت را نمی گیرم، برو به کتابت را بخوان و هر وقت مشکلی پیش آمد به من زنگ بزن.
#ادامھ_دارد◾️
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
⚫️کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...◾️
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
◾️
⚫️◾️
⚫️◾️⚫️
◾️
⚫️◾️
⚫️◾️⚫️
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 8⃣2⃣
مردم در صورت #ترس از حاڪم، در پشت پرده ے نفاق و ظاهر فریبے بیان مےشوند،
و هیچ #سمے مہلڪ تر از این نیست ڪہ مردم در ظاهر دوست و در باطن دشمن حاڪم باشند.
تو مےتوانستے با آن جوان معترض و گستاخ، کارے نداشتہ باشے، حتے بہ روے او لبخند بزنے و دلجویے اش ڪنے. اما بعد، ترتیبے بدهے مأمورانت دور از #چشم مردم، او را دستگیر و بہ قتل برسانند.
لازم نیست براے خفہ ڪردن صداے مخالفان، همان لحظہ و آشڪارا اقدام ڪنے.
ڪافے است ڪمے صبور باشے و اجازه بدهے صداها برخیزد، سپس تصمیم بگیرے با آن صدا چہ ڪنے. تو...
معاویہ ڪہ در طول سخنانم ڪم حوصلہ و تا حدودے ڪلافہ نگاهم مےڪرد، حرفم را برید و پرسید:
آیا علــــــــــــــــے هم از همین #شیوه اے ڪہ مےگویے بہره جستہ ڪہ همہ ے مردم ڪوفــہ مدینــہ و مڪــہ و سایر بلاد اسلامے با او بیعت ڪرده اند؟
پاسخ دادم:
خیر!
شیوه علــے در حڪومت دارے، شیوه ے دیگرے است ڪہ هرگز بہ #نفع او نیست.
او مردم را صاحب حق مےداند.
روش او همان روش #محمــد است.
علــے پیرو مردمان #فقیر و توده هاے زیرین جامعہ است. بہ ثروتمندان و اغنیا روے خوش نشان نمےدهد و در سفره ٻ آنان طعام نمےخورد.
✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️
علــے روابطش را با مردم، براساس اصول دینے اش تنظیم ڪرده و هرگز بہ فڪر بقاے قدرت و حڪومت خود نیست.
شنیدم ڪہ وقتے محمد بن ابی بڪر را بہ فرماندارے مصر برگزید،
در حڪمے بہ او نوشت:
با مردم، فروتــن، نــرم خو و مہربان باش.
گشــاده رو و خنــدان باش تا بزرگان در ستمڪارے تـو طمــع نڪنند و ناتــوان ها در #عدالـت تو مأيوس نگردند.
اما در واقع مردم بہ فڪر منافع خویشند؛
رابطہ شان با حڪومت بر همین اساس و پایہ تنظیم شده است.
ڪافے است حڪومت، #شڪم هایشان را سیر ڪند تا مردم پیرو آن حڪومت شوند این ڪہ مےگویند مردم مانند #گله اند، سخن درستے است؛
#حاڪــــــــم_قدرتمند_ڪسے_است_ڪہ_روش_گلہ_دارے_را_بیاموزد.
چموشترین قوچ ها را ميتوان با مشتے علوفہ رام ڪرد تا شاخ هایشان فقط تزیینے بر سرهایشان باشد...
پس معاویہ! راه نگہدارے را بیاموز ڪارگزارانت را از دوستان و اقوامت قرار بده؛ البتہ این راهے است ڪہ شما بنےامیه آن را پیموده اید.
عثمان از این نظر با رسول خدا و دو خلیفہ پس از او متفاوت بود؛ او همہ ے بستگان خود را در رأس امور حڪومتے قرار داد و تو البته استاد بے بدیل این روش هستے معاویہ عمامہ اش را از سر برداشت، آن را روے زانویش گذاشت و گفت:
از علــے گفتے؛ بگذار سخنانے از او بر زبان آورم تا بگویے وصف حال تو ڪدام یڪ از آنان است.
علــے مےگوید مردم #چہار_گروهند؛ گروهے اگر دست بہ فساد نمےزنند، براے این است ڪہ روحشان ناتوان و شمشیرشان ڪند است و امڪانات مالے در اختیار ندارند و
گروه دیگر، آنانند ڪہ شمشیر ڪشیده و شر و فسادشان را آشڪار ڪرده اند، لشڪرهاے پیاده ے خود را گرد آورده و آمادهے ڪشتار دیگرانند، دین را براے بہ دست آوردن مال دنیا، تباه ساختہ اند ڪہ رئیس و فرماندهے گروهے شوند یا بہ منبرے رفتہ و خطبہ بخوانند.
چہ بد #تجارتے ڪہ #دنیا را بہاے جان خود بدانے و با آنچہ در نزد خداست، معاوضہ نمایے.
گروه دیگر با اعمال آخرت، دنیا را مےطلبند و با اعمال دنیا در پے ڪسب مقام هاے معنوے آخرت نیستند، خود را ڪوچڪ و متواضع جلوه مے دهند، گام ها را ریاڪارانہ و ڪوتاه بر مے دارند، دامن خود را جمع ڪرده خود را همانند مؤمنان واقعے مے آرایند و پوشش الہے را در سایہ ے نفاق و دورویے و دنیاطلبے خود قرار مے دهند.
برخے دیگر ڪہ با #پستے و ذلت و فقدان امڪانات، از بہ دست آوردن قدرت محروم مانده اند و خود را بہ زیور قناعت آراستہ و لباس زاهدان را پوشیده اند. اینان هرگز از زاهدان راستین نبوده اند.
#ادامھ_دارد◾️
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
⚫️کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...◾️
رمـان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
◾️
⚫️◾️
⚫️◾️⚫️
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 1⃣3⃣
اما عقیــل اصرار می کرد تا این که علــے #آهنــــے گداختــــہ را در دست او گذاشت.
فریـــاد عقیــل برخاست.
علــے بہ او گفت:
چگونہ از داغــے آهــن ڪہ #انسانـــــے آن را گداختـــہ فريــادت بہ آسمــان مےرود، آن وقــت با تقاضـــاے خـودت مےخواهے خـداوند آتـــش #جـہـنـــم را بر مـن آشڪـار ڪـند؟!
نــہ بــرادر!
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
من #هرگـــــز دینـارے از #بیــت_المـال را نـہ براے خودم بر مےدارم و نــہ حاضرم آن را بہ دوستـــان و بستگانــم بدهم.
این جــا بـود ڪہ دیدم ماندنـم جایـــز نیست؛ علــے حاڪمــے نبود ڪہ در حڪـومت او بتوانم بہ #ثروتـــــے برسم، لذا گریختــم و بہ نزد شمــا آمـدم.
پوزخندے زدم و گفتم:
بہ جـاے خوبــــے آمدید؛ اگر در #خدمــت معاویہ باشید و براے جنــگ با علـــے ما را همراهے ڪنید، بہ هر مقدار ثــروت ڪہ بخواهید خواهید رسید.
امروز اتفاقــے افتــاد ڪہ دگرگونم ساخـت. پیش از ظہــر بہ اتفاق محمـــد و عبـــدالله بہ منزل دوستــے رفتہ بودم ڪہ زمانــے در مصـــر، بہ مـن خدمــت مےڪرد.
شنیـده بــودم مــرده است و امروز سرے بہ فرزندانش زدم تا از آن ها دلجــویے ڪـنم.
موقع بازگشت وقتـے از مرڪـز شہـر و از ڪنار مسجــدے مےگذشتیم، چشمم بہ #پیراهـــن خونینــے افتاد ڪہ بر سر در #مسجــــد آویختــہ بودند.
عده اے در ڪنار پیراهن ایستاده بودنــد و مــردے داشت براے آنان #روضــہ ے شہـــادت عثمــــــان را مےخواند و چنان از علـــــے و چگونگــے قتل عثمـــان بہ دست او سخن مےگفت ڪہ انگار خـــود در صحنہ ے وقوع قتل حضــور داشته است!
او سن و سالــے نداشت و نیڪ مےدانستـم او حتـــے #نمــےدانــــــــد علــــے ڪیســـت و در ڪجـاے دیــن اســلام ایستــاده اسـت!
عبــدالله پوزخنـدے زد و گفت:
شما هم عجب #معرڪــہ اے را انداختــہ اید پدر!
محمـــد گفت:
آخر ڪسے از خود نمےپرسد این همـہ پیراهــن در روز قتل عثمـــان در #تـــــن او چہ مےڪرده است؟؟
گفتم:
تا وقتــے این #حمــاقـــت چون طوقــــے برگردن مــردم آویختــہ مےتـوان بر آنـان #حڪـومت ڪـرد.
#عیـــب علــے این است ڪہ حاضــر نیست طــوق بندگـــے و حمــاقــت را برگردن مـردم بیندازد.
او آن قــدر در #آیـــات قــرآن و #سنـــت پسـرعمــویش #محمــــد غـــرق است ڪہ متوجہ نیست نباید باعث #بیـــدارے مردم شد.
اولیـــن #قربانــے بیـــدارے و آگاهـــے مـــردم، خود #حاکـــم است. #فــرق معاویــہ و علـــے در همیــن است.
بـہ همیــن دلیــل مــن معاویــہ را #موفـــق تر از علــــے مےدانم.
ادامهـ دارد🍃
به قلمـ✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
این رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [65] °
🍃⚫️🍃⚫️🍃
✨بہ نام خــــداے علے✨
👦 بـــــابـــــــا بزرگ!
👧 بیــــاین دیگه!
👴 ای بچه های ناقلا!😁
👴 سالها گذشت و همه پیامبران
اومدن و مردم رو به راه راست
هدایت کردن.
👧 آخرین پیامبر کی بود ؟
👴 دیشب از شما پرسیدم
خوابتون برده بود .
👴 آخرین حلقه زنجیر پیامبران
حضرت محمد (ص)، پیامبر ما بود.
👦 اون موقع که #پیامبر آخر
اومد روزگار مردم چجوری بود؟
👴 ملتهای روی زمین در اسارت
تفرقه و آرزو های پراکنده و
آیین های یاوه بودن.
👧 حضرت محمد چه شکلی بود؟
👴 چهره حضرت #محمد(ص)
زبانزد همه بود و همه منتظر
اومدنش بودن.
👦 آبجی خوابیده. منم خوابم
میاد. شب بخیر بابابزرگ
👴 شب تو هم بخیر.
#ادامه_دارد
📚|• #نهج_البلاغه . خطبه اول
🏴🏴🏴🏴🏴
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi
#M (6)
یا #محمد منجی عالم تویی
این مبارک نامه را خاتم توئی
انبیا مشعل ز تو افروختند
وز دمت پیغمبری آموختند
🍃 @heiyat_majazi
#ɟムⓣ£ოε(7)
آمد بدنیا، آن نور سرمد،
ذڪر دو عالَم، شد یا #محمد(ص)
🍃 @heiyat_majazi
#سرداراندلدادگے
#زهیر_بن_قین 🌿°•
#پیوستن_زهیر_به_امام_حسین (2)
- راوی می گوید :)
پس هرکس هرچه در دست داشت
بر زمین انداخت و همه خشک و
حیرت زده شدند .
در این هنگام "دَلهم" دختر عمر و
همسر #زهیر ، به زهیر گفت :)
آیا فرزند رسول خدا به سوی تو
پیام می فرستد و تورا می خواند امّا
تو نمیروی ؟! سبحان الله !!!
چه می شود اگر بروی و سخن وی را
بشنوی و باز آیی ؟! 😒
- اونوقت #زهیر پیش #امام میره و
خیلی زود با خوشحالی و خندان برمیگرده .😍
بعد دستور داد ،تا خیمه و لوازم و اثاث اش را
بیارند و به سمت #امام_حسین برند .😌
اونوقت #زهیر به زنش گفت :
《انت طالق》یعنی تورو طلاق دادم ،🙄
پیش بستگانت برو که نمی خواهم
به سبب من آسیبی به تو برسد .😊
- بعد روبه یاران خود کرد و گفت :)
هرکس از شما که مایل است ، بامن بیاید
وگرنه این آخرین دیدار ماست ... سپس افزود :)
حال قضیّه ای برای شما تعریف کنم ...
زمانی که به "بَلَنجر" حمله بردیم
و خدا پیروزمان کرد و غنیمتها گرفتیم ؛
سلمان باهلی به ما گفت : از پیروزی که
خدا نصیبتان کرد و غنایمی که گرفتید خرسند شدید ؟!
گفتیم : آری. گفت : هرگاه جوانان خاندان #محّمد
را درک کنید خرسندی و لذت جنگیدن در
رکاب آنان برایتان از غنایم بدست آمده بیشتر
خواهد بود و من نیز شمارا به #خدا می سپارم .😇
#زهیر گفت :)
به خدا قسم ! پس از آن پیوسته #سلمان
پیشاپیش قوم جنگید تاکشته شد .
.
.
اسوه هاے مدیریت و فرماندهے☺️👇
|⚖••| @heiyat_majazi
#تولدے_دوباره😇 ••➺
👑قسمت مورد علاقه من از #قرآن در سوره بقره است. آیهای که در آن خدا همه مردم را به چالش میاندازد👀
[اگر شما باور ندارید که این کتاب کلام خداست پس کلمهای مانند آن بیاورید]
این برای من خیلی معنی داشت چون که من افرادی را که مدعی بودند خدا وجود ندارد یا قرآن واقعی نیست و اینکه #محمد خودش همه چیز را ساخته است دیده بودم اما آنها چالش به این راحتی را انجام نخواهند داد..
در واقع در طول ۱۴۰۰سال حتی یک نفر نتوانسته است این کار را انجام دهد و ما شاهدیم که در قسمت دوم آیه خدا پیشتر میرود تا بگوید شما قادر نخواهید بود آیهای بیاورید..💫
.
.
تو اندر رگِ من همچو دمے جانا💚
➺ 😇•• Eitaa.com/Heiyat_Majazi
🌱⃟❥➺•
•• #سرداران_دلدادگی ••
.
.
#زهیر_بن_قین 🌿°•
#پیوستن_زهیر_به_امام_حسین (2)
- راوی می گوید :)
پس هرکس هرچه در دست داشت
بر زمین انداخت و همه خشک و
حیرت زده شدند .
در این هنگام "دَلهم" دختر عمر و
همسر #زهیر ، به زهیر گفت :)
آیا فرزند رسول خدا به سوی تو
پیام می فرستد و تورا می خواند امّا
تو نمیروی ؟! سبحان الله !!!
چه می شود اگر بروی و سخن وی را
بشنوی و باز آیی ؟! 😒
- اونوقت #زهیر پیش #امام میره و
خیلی زود با خوشحالی و خندان برمیگرده .😍
بعد دستور داد ،تا خیمه و لوازم و اثاث اش را
بیارند و به سمت #امام_حسین برند .😌
اونوقت #زهیر به زنش گفت :
《انت طالق》یعنی تورو طلاق دادم ،🙄
پیش بستگانت برو که نمی خواهم
به سبب من آسیبی به تو برسد .😊
- بعد روبه یاران خود کرد و گفت :)
هرکس از شما که مایل است ، بامن بیاید
وگرنه این آخرین دیدار ماست ... سپس افزود :)
حال قضیّه ای برای شما تعریف کنم ...
زمانی که به "بَلَنجر" حمله بردیم
و خدا پیروزمان کرد و غنیمتها گرفتیم ؛
سلمان باهلی به ما گفت : از پیروزی که
خدا نصیبتان کرد و غنایمی که گرفتید خرسند شدید ؟!
گفتیم : آری. گفت : هرگاه جوانان خاندان #محّمد
را درک کنید خرسندی و لذت جنگیدن در
رکاب آنان برایتان از غنایم بدست آمده بیشتر
خواهد بود و من نیز شمارا به #خدا می سپارم .😇
#زهیر گفت :)
به خدا قسم ! پس از آن پیوسته #سلمان
پیشاپیش قوم جنگید تاکشته شد.
.
.
◞ لیلی و مجنــــــون فقط افسانهانـد
عشق در دست حسینبنعلـــــیست . . .◟
http://Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•🌱⃟❥➺•