هیئت مجازی 🚩
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت7⃣1⃣ و بہ آن دو گفتم: «حرف ه
◾️
⚫️◾️
⚫️◾️⚫️
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 8⃣1⃣
گفتم:
«آنچہ گفتے از دل آشوبے و نگرانے هاے خودت بود؛ پرسیدم از ڪوفہ چہ خبر؟
از جنگ خونین بصره ڪہ جستہ و گریختہ چیزهایے بہ گوشم رسیده است.»
گفت:
«این حرف ها باشد براے بعد...
علــے چندین نامــہ براے من نوشتہ ڪہ پاسخ آن ها را داده ام.
نہ او حاضر است دست از سرم بردارد و مرا بہ حال خود بگذارد و نہ من حاضرم با او بیعت ڪنم.»
گفتم:
«پس #جنگـــے در راه است و تو مـرا خواسته اے تا راه #پیروزے را در جنگ با علــے نشانت دهم.»
گفت:
بلــہ، جنگ با علــے #اجتناب_ناپذیر است. علــے قدرتمندتر از ماست، اما ما قدرتے داریم ڪہ علــے ندارد و آن #خدعــہ و #نیرنــگ است؛ ابـــزارے ڪہ در جنگ با علــے بسیار بہ ڪــار مےآید.
پرسیدم:
«علــے در نامــہ هایش چہ نوشتہ است؟
دقیقا بگو چہ جملاتے بہ کار برده است. از #متن نامہ های او مے توان بہ #اندیشـــہ هایش پےبرد و مقصودش را شناخت.»
معاویہ از جا برخاست، از تخت فرود آمد، از صندوقچہ ے ڪنار تختش، نامہ هاے نوشتہ شده بر پوست آهو را بہ طرفم گرفت و گفت:
این نامہ ها را با خودت ببر و با دقت بخوان. فردا بہ من بگو از آن ها چہ فہمیده اے و مقصود نہایے علــے چیست؟ »
✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️
نامہ ها را از او گرفتم. معاویہ دستور داد ڪنیزڪان شراب و میوه بیاورند. ساعتے بعد هر دو مست بودیم و من از این ڪہ پس از آن، چہ ڪردیم و چہ گفتیم چیزے بہ خاطر نمے آورم.
اینڪ ڪہ این مڪتوب را مےنویسیم، شب از نیمہ گذشتہ است. نامہ هاے علــے در اطرافم پراڪنده است. برخے از آن ها را چند بار خوانده ام.
برخے از آن ها در واقع جواب نامہ هاے معاویہ است و معاویہ چہ قدر خــود را خوار نموده ڪہ با نوشتن نامہ به علــے پاسخ هایے گزنده و ڪوبنده دریافت ڪرده است.
او خود را با ڪسے برابر دانستہ ڪہ در #قلب پیامبر جاے داشت؛ در حالے ڪہ فراموش ڪرده پدر و اقوامش و نیز خودش، جزء آخرین ڪسانے بودند ڪہ با فتح مڪہ توسط محمد ایمان آوردند.
علــے در جایے از نامہ اش، با اشاره بہ همین نڪتہ نوشت٦ است:
«نامہ ے شما رسید. در آن نوشتہ اید خداوند، محمد را براے دینش برگزید و با یارانش او را تأیید ڪرد. بہ راستے ڪہ روزگار چہ چیزهاے شگفتے از تــو بر ما آشکار ڪرده است!
تو مےخواهے ما را از آنچہ خداوند بہ ما عنایت فرموده آگاه ڪنے و از نعمت وجود پیامبر باخبر مان سازي؟!
داستان تو داستان ڪسے را ماند ڪہ خرما بہ سرزمین پر خرماے #هجره مےبرد یا استاد خود را بہ مسابقہ دعوت مےڪند...
ای مرد! چرا در جایگاه واقعیات نمےنشینے؟ و ڪوتاهے هایت را بہ یاد نمے آورے؟ و بہ منزلت عقب مانده ات باز نمےگردے؟
برترے ضعیفان و پیروزے پیروزمندان در اسلام، با تو چہ ارتباطے دارد؟!
تو همواره در بیابان سرگردان و از راه راست روے گردانے... ڪار مرا با عثمان بہ یادآوردے؛ ڪدام یڪ از ما، دشمنے اش با عثمان بیشتر بود و راه براے ڪشندگانش فراهم آورد؟
آن ڪسے ڪہ بہ او یارے رساند و از او خواست جایگاه خلافت رسول الله را حفظ ڪند و بہ ڪار مردم برسد، یا آن ڪہ از او یارے خواستہ شد و دریغ ڪرد؟ و بہ انتظار نشست تا مرگش فرا رسد؟...
نوشتہ اے ڪہ بین من و تو جز شمشیر نیست؛ در اوج گریہ، انسان را بہ خنده وا مے دارے! فرزندان عبد المطلب را در ڪجا دیدے ڪہ پشت بہ دشمن ڪنند و از شمشیر بہراسند؟!
من در میان سپاهے از بزرگان مہاجران و انصار و تابعان، بہ سرعت بہ سوے تو خواهم آمد. لشڪریانے ڪہ جمعشان بہ هم فشرده و بہ حرڪت غبارشان آسمان را تیره و تار مے ڪند، ڪسانے ڪہ لباس #شـہــادت برتن دارند و ملاقات دوست داشتنے آنان ملاقات با پروردگار است. همراه آنان فرزندانے از دلاوران بدر و شمشیرهاے بنے هاشم مے آیند ڪہ خوب مے دانے لبہ ے تیز آن، بر پیڪر بــرادر و دایــے و جــد و خاندانت چہ ڪرد.
#ادامھ_دارد◾️
بھ قلم✍ : #ابراهیم_حسن_بیگے
⚫️کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...◾️
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
◾️
⚫️◾️
⚫️◾️⚫️
هیئت مجازی 🚩
◾️ ⚫️◾️ ⚫️◾️⚫️ °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 6⃣2⃣ کیشیش گفت: این کتاب آخری
◾️
⚫️◾️
⚫️◾️⚫️
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 7⃣2⃣
گوشے را قطع ڪرد. احساس خوبے بہ او دست داد.
ڪتاب روے میزش باز بود. عینڪش را برداشت و قبل از آن ڪہ آن را بہ چشمش بزند، بہ ساعت دیوارے نگاه ڪرد. نیم تنہ اش را بہ طرف میز خم ڪرد و شروع ڪرد بہ مطالعہ:
خانہ اے ڪہ در آن سڪونت دارم، فراخ است و دل گشا؛ خانه اے قدیمے بہ سبڪ منازل #رومے، شاید بازمانده از سران رومے ساڪن در شام ڪہ با حملہ ے اعراب، شهر را ترڪ ڪرده و گریختہ بودند.
غلامان و #ڪنیزڪان حرف شنویے دارم.
بہ محمد و عبدالله هر یڪ پنج اتاق و مطبخ و پذیرایے داده ام تا با عروسان و نوه هایم در ڪنار هم باشیم.
اوضاع بر وفق مراد پیش مے رود.
معاویہ نگران حملہ ے قریب الوقوع علــے است.!!
مےترسد در نیمہ شبے یاران علــے وارد ڪاخش شوند و ڪارش را بسازند.
به او گفتم:
علـــــــــــــــــــے مرد #خنجر زدن از پشــت نیست،
بہ خانہ اے تعرض نمے کند ڪہ در آن اهل خانواده اے خوابیده باشند.
علــے اگر مرد #ڪشتار بود، پیش از این بہ شام حمله ور مے شد و از روے جنازه هاے شامیان عبور مےڪرد.
علت تأخیر او در حملہ بہ شام، متقاعد ساختن معاویہ بہ بیعت و ترڪ مخاصمہ است.
علــے نیڪ مے داند ڪہ قدرت طلبے و اطاعت ناپذیرے معاویه، حاصلے جز ڪشتار مردم #بےگناه و #تفرقــہ در صفوف مسلمانان نخواهد داشت.
معاویہ را وقتے دیدم، حال چندان خوشے نداشت.
عبوس بود و عصبے. فڪر ڪردم بہ خاطر قتل جوان معترض شامے است.
✔️✔️@Heiyat_Majazi✔️✔️
ؤلامم را با چند مزاح و لطیفہ آمیختم، با تمجید از سخنرانے اش در مسجد ادامہ دادم، اما گفتم:
#حڪومت ماندگار با مردم دارے سازگار نیست.
حاڪمان #دانا، مردم را جز گوسفند و میش نمے پندارند ڪہ باید از شیر آن ها نوشید و گوشتشان را قوت جسم و جان قرار داد.
چوپان خوب، چوپانے است ڪہ نخست گوسفند را پروار کند، سپس او را ذبح نماید.
از سویی، #حاڪمے مےتواند سال ها بر مسند قدرت تڪیہ زند ڪہ شیوه هاے برخورد با مردم را نیڪ بداند.
#قدرت شمشیر و زور و ایجاد رعب و وحشت در دل مردم، شیوه اے است ڪہ بسیاری از حاڪمان از آن پیروے ڪرده اند و مےڪنند.
اما این شیوه چندان دوام نمےآورد، بالاخره روزے خواهد رسید ڪہ مردم قیام ڪنند و در آن روز، حتے قادر نخواهے بود سربازان خود را بہ جنگ آن ها بفرستے؛ زیرا #سربازان تو، خود #فرزندان این مردمند.
حاڪمے ڪہ بہ دوام قدرت و حڪومت خود فڪر مےڪند #زورگویے بہ مردم را چاشنے #خدعہ و #نیرنگ هایے مےڪند، ڪہ لازمہ ے هر حڪومتے است.
مردم را فقط با #سیاست و تدبیر مےتوان #استحمار کرد.
مردم طرفدار رسول الله و دینند، پس تو نیز چون آنان خود را #دین خواه نشان بده و در مجالس و مراسم مذهبی شان حاضر شو.
#مردم_اگر_بدانند_رهبرانشان_با_آنان_همدل_و_هم_کیش_هستند_جان_و_مال_خود_را_فداے_آن_ها_خواهند_ڪرد.
علماے دینے و امامان جماعت دیندار را مےتوان بسیار #ارزان خرید.
آن ها بہ دنبال ڪاخ و پست و مقام هاے بالا نیستند؛ مبادا بہ آن ها پست هاے دولتے دهے ڪہ در آن صورت هیچ خدایے را بنده نیستند.
آن ها را با #وعده ے بهشت، با تمجید و تشویق و با صلہ اے نہ چندان زیاد، مےتوان خرید.
باید بہ مردم #آزادے بدهے تا حرف هایشان را بزنند.
در این صورت است ڪہ مےتوانے دوست و دشمنانت را باز شناسے.
حاڪمے ڪہ نداند چہ تعداد با او دوست و چہ تعداد با او دشمنند هرگز نخواهد توانست حڪومت خود را دوام بخشد.
ڪار تو با آن جوان معترض ڪار شایستہ ے یڪ حاڪم با #سیاست نبود.
#ادامھ_دارد◾️
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
⚫️کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...◾️
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت 21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
◾️
⚫️◾️
⚫️◾️⚫️
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 8⃣4⃣ موقع حرڪت، پاهایمان را بہ زمی
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 9⃣4⃣
اما صداے عبـــدالله ار همــه بلندتر بود.
عبدالله خیــس عرق شمشیـــر مے زد.
پیرمردے با آن سن و سال و جنگیدنے چنین، به جوانانے چون من امیــد و انگیــزه مےداد.
عبدالله گویے فقط به خرگاه سفید معاویــه فڪر مےڪرد و شاید امید به ڪشتن معاویـــه بود ڪه از همه پیشے گرفت.
جلوتــر رفت و من هرگـــز ندیدم ڪه چگونه در زیر بارانـــے از #سنـــگ نقــش زمین شد.
سنگ هایے ڪه یڪے از آن ها سرم را شڪافت.
در زیر باران سنگ ها، قدرت مقاومت و پیشروے نداشتیم.
ناچار براے در امان مانـــدن از سنـــگ، تصمیم به #عقــــب نشینے گرفتیم.
بخصوص ڪه صداے مالـــڪ اشتــر هم به گوش مےرسید ڪه ما را از پیشروے منع و دعوت به عقب نشینے مےڪرد.
به عقـــب بازگشتیم.
در نقطه اے امن روے زمین نشستم.
دهانم خشڪ شده بود و بدنم خیس عرق بود.
از جراحت سرم، خون بیرون مےزد.
سرم را با پارچه اے بستم و چشم به میدان ڪارزار دوختم ڪه صدها نفر از ڪشتگان و مجروحــــان جنگ، روے زمین افتاده بودند.
💠💠💠@Heiyat_Majazi💠💠💠
مالڪ در جبهه ے راست مےجنگید و امام در جبهه ے چـــپ شمشیـــر ميزد.
پرچـــم هاے قبایــل مختلـــف عــــرب از هر دو سپــــاه به سر نیـــزه ها دیده مےشد.
با این ڪه مےتوانستم آبے بخورم و ساعتــے استراحـــت ڪنم، اما از جا برخاستـــم و در حالے ڪه صورتم به خون ســـرم آغشته بود، به طرف میـــدان جنگ رفتم تا در پیروزے سپاه امام نقشے داشته باشم.
آن روز نبرد با ڪشتگانے از هر دو سپاه به پایان رسید و ما در میان ڪشتگان خود، جسد عبدالله بن بديل را نیز یافتیم ڪه محاسن سفیدش به خـــون نشسته بود.
تا دو روز هر دو سپاه به ڪار دفــن ڪشته ها و التيام مجروحان و سازماندهے سپاه خود پرداختند.
روزے دیگر دو سپاه مقابل هم ایستادند.
#حملـــه اے انجام نشد و جنـــگ #نفــــر به نفـــر ادامـه یافت.
با ڪشته شدن عبــدالله، علـــے فرماندهـے گـــردان ما را به عهده گرفت.
از آن پــس، من به علـــے #نزدیڪ تر شدم.
روز حملــه اے دیگر فـــرا رسیـــد؛ #حمله اے سنگیـــن و بــرق آسا ڪه یـــاران معاویـــه یڪے پس از دیگري بر زمیــن مےافتادند.
خرگاه معاویــــه در صــد مترے قرار داشت و #سقـــوط آن حتمـــے بود.
ناگهان از میـــان سپــــاه معاویـــه، عده اي قرآن ها را بر #نیــــزه زده پیـــش آمدند و فریـــاد زدند:
ای مردم عــــراق!
علــے و معاویــــه را به حاــل خود رهــا ڪنیم؟
بر همســران و فرزنــدان خود #رحـــم ڪنیم!
دست از جنـــگ بشوییم و به قــرآن تمسڪ جوییم و راه حڪمیت را در پیــش گیریم!
اما مالــڪ اشتــــر جلو رفت و مقابل آنان ایستـــاد و گفت:
ما به #نیرنـــــگ تـــــن نمےدهیم!
ما...
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |°• رمان : #قدیس قسمت 3⃣8⃣ امــا آن هایے ڪه مانده انـد، ت
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 4⃣8⃣
اینڪ #اختـــلاف آشڪارتر مےشود و سپـــاه دو دستـــه مےشود؛ عـــده اے راه ڪـوفــه را نشان مےدهند و عده اے راه شــام را.
علـــے نمےتواند با نیمــے از سپاه به سوے شام حرڪت ڪند؛ لذا مےپذیرد ڪه به ڪوفه باز گردند، اما وارد شهــر نشونــد و در اردوگاه نخيلــه در حوالــے ڪوفه اسڪان ڪنند.
آن ها مےپذیرند و در اردوگاه نخيله فرود مےآیند.
علــے ڪه نگـــران بد #عهدے مردم ڪوفه است، رو به آن ها مےگوید:
یڪ هفته اے در اردوگاه خود بمانید و زندگے نظامــے پیشه سازیــد.
♦️♦️@Heiyat_Majazi♦️♦️
زیــاد به دیــدن زنــان و فرزندان خود نروید، زیرا جنگ آوران راستیــن ڪسانے هستند ڪه توانایــے #سختـــے ها و #ناگوارے ها را داشتــه باشند.
ڪسانــے مےتوانند به هنگام نبرد، #مقــــاوم باشند ڪه از #بیـــدارے شب، سوز #تشنگــے، تهے بودن شڪم، #گرسنگـــے و #رنجورے و #ناراحتـــے بدن هاے خود، #پروایــے نداشتــه باشند.
اما آنــــان باز #نیرنــگ پیشه مےڪنند.
به بهانــه هاے مختلف به ڪوفه مےروند و باز نمےگردند و تنهــا ۵۰ تــن در اردوگــاه مےمانند.
علــے دیگـــر از بدقولــے هاے ڪوفیان به تنگ آمده است.
سپــاه ڪاملا از هم پاشیــده است.
بعــــدها علـــــے در سرزنــش آنــان مےگوید:
اے مـــردم ڪوفه!
نفریــن بر شمـا ڪه از فراوانـــے سرزنش شما خستــه شده ام.
آیا به جاے زندگــے جاویــدان، به زندگــے زودگذر دنیــا رضایــت داده ایــد؟
و به جاے عــزت و سربلندے بدبختــے و ذلـــت را انتخاب ڪرده اید؟
هر گاه شما را به جهــاد با دشمنان خــدا فرا مے خوانم، چشم هایتان را از ترس در ڪاسه مے گردانید.
گویــا تــرس از مــــرگ، عقل شما را ربوده است و چون انسان های مســـت، از خــود بیگانــه شده اید و حیـــران و سرگردانید.
گویا عقـــل هاے خود را از دست و درڪ نمےڪنید.
من دیگــر هیــچ گاه به شما #اطمینان ندارم و شمــا را پشتوانــه ے خود نمے پندارم.
شما یـــاران #شرافتمنـــدے نیستید ڪه ڪسے به سوے شما دست دراز ڪند.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
مــنبع👇
❣ @chaharrah_majazi
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
هیئت مجازی 🚩
🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 °•○●﷽●○•° •°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•° رمان : #قدیس قسمت 7⃣8⃣ ڪشیش با تبسـم گفت: من هم از
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
°•○●﷽●○•°
•°| #قصه_دلبرے(2) 📚 |•°
رمان : #قدیس
قسمت 8⃣8⃣
چرا معاویــه خوشحــال نباشد وقتے ڪه علــے را نه با #شمشیر هاے مــردم شــام، بلڪـه با #نیرنــگ هاے خودش، عمروعــاص و جاسوسانـے ڪه در میان مردم ڪوفه بذر #نفـــــاق مےپاشند، از پاے در خواهد آورد؟!
چرا معاویــه در گفتگو با مـردم و یــاران #ابلــه و ساده اندیــش خود، ایـن پیروزی را ارمغانــے از سوے خـــدا نخواند؟!
آن روز عصــر، بزرگــان شــام را در تالار اصلــے ڪاخ خود جمع مےڪند و مےگوید:
دیدید در این جنــگ خــدا با دشمنانتان چه ڪرد؟
♦️♦️ @Heiyat_Majazi♦️♦️
در حالــے ڪه آن ها به سوے شما آمدند تا ریشه ے شما را از بیــخ و بن بر ڪنند.
لیڪن خـدا آنـان را گرفتار تفرقــه ڪرد و جنگ و بلا را از سر شما ڪوتاه نمود.
شما آن ها را به امــر خدا به حڪمیت خواندید و نتیجه حڪمیت به نفــع شما و به ضــرر آنان به پایان رسیــد.
آنگاه خداونــد ما را #یڪپارچه ساخت و اختلاف میان ما را اصــلاح ڪرد و آنان را پراڪنده و دشمن یڪدیگر ساخت؛ به طورے ڪه خون یڪ دیگر را مےریزند.
و اینڪ وقت آن است ڪه به سرزمین مصر برویم و آنجا را ڪه پر از ثروت و برڪت الهــے است از چنگ علــے بیرون بڪشیم.
بعد نگاهـش را اریــب به عمروعاص مےدوزد ڪه در سمت راست او ایستاده و تبسمے معنادار بر لب دارد.
معاویــه مےداند ڪه بخشــے از پیروزے خود را مدیون عمروعاص است و او باید به وعده اے ڪه داده است، عمـــل ڪند.
رو به او مےگوید:
نظر تو چیست عمروعاص؟
با مــصر چه ڪنیم؟
عمروعاص مےگوید:
نظرم این است ڪه سپاه انبوهــے به مصر بفرستے و فرمانده اے قاطع، لایق و با تجربــه را نیز در رأس سپــاه خود بگمارید دوستداران ما در آنجا باید پیش از رسیدن سپــاه شام، مردم را براے مقابلــه با فرماندار علے در مصر آماده ڪنند.
سلاح تفرقــه در مصر اگر تیــز شود، ڪار سپاه در فتــح مصــر آســان خواهد شـد.
#ادامھ_دارد🍃
بھ قلم✍: #ابراهیم_حسن_بیگے
🌸کپے با ذڪر منبع
و نام نویسنده بلامانع است ...🍃
منـبع👇
❣ @chaharrah_majazi
رمان فوق العاده☝️
هرشب ساعت21:00 از این ڪانال👇
📚| @Heiyat_Majazi
🍃
🌸🍃
🍃🌸🍃
° #نھج_علے(ع)☀️📖 [207] °
🍃🌺🎊🍃🌸🎊🍃🌺🎊🍃🌸🎊🍃
✨بہ نام خـــــــداے علے✨
😎 توضیحاتی داده میشه و
شما باید تشخیص بدین که
معرف چیست؟
☺️بفرمایید
😎 خانه ایست پوشیده از
#بلاها به #حیله و #نیرنگ
شناخته شده است احوالش
#ناپایدار و مردمش و ساکنان
آن دور از #سلامت .
😎 عزیزان در پاسخ در این
مرحله امتیاز کامل را در بر
خواهد داشت
😎 ادامه میدیم:
دارای #تحولات گوناگون و
دورانهای رنگارنگ . #زندگی
در آن #ناپسند و #امنیت در آن
#نابود است.
😎 مرحله سوم ارائه اطلاعات:
اهل آن همیشه #هدف تیرهای
#بلاست که همواره با آن کوبیده
می شوند و با #مرگ آنها را نابود
می کند.
😎 زمان پاسخگویی شماست
کسی از عزیزان می تونه حدس
بزنه؟؟
😎 ظاهرا کسی نتونسته حدس
بزنه و هدیه ویژه این مرحله به
کسی تعلق نمی گیره.
📚|• #نهج_البلاغه. خطبه۲۲۶
مطابق با ترجمه #محمّد_دشتی
🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
باعلے تاخــ💚ـدا؛
پاے حــرفـ مولاتـ بشینــ😍👇
|•✍•| @heiyat_majazi